در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | «من می‌جنگم، پس هستم.»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:38:01
نمایش کالیگولا | «من می‌جنگم، پس هستم.» | عکس

کارهای نمایشی آقای میکائیل شهرستانی را در تئاتر و سینما بیش از سی سال است که دنبال می‌کنم؛ شاگردانِ او اکنون ستاره‌های تئاتر و سینما شده‌اند. کارِ او همان کاری است که «لی استراسبورگ»، «استلا آدلر» و «سنفورد مایزنر» در اکتورز استودیو و مؤسسه‌ی نیبرهود و… انجام می‌دادند: پرورشِ بازیگران. اگر از مردمِ عادی در خودِ آمریکا بپرسید: لی استراسبورک و‌ استلا آدلر و سنفورد مایزنر چه کسانی هستند، کسی نمی‌داند… اما بی‌شک بسیاری «گریگوری پک»، «مارلون براندو» و «آل‌پاچینو» را می‌شناسند.

همان‌گونه که استاد «حمید سمندریان» را مردمِ ایران نمی‌شناسند اما «رضا کیانیان»، «حامد بهداد»، «امیر جعفری» و بسیاری از بازیگران و ستارگان سینمای ایران را می‌شناسند که شاگردانِ استاد سمندریان بوده‌اند. آقای میکائیل شهرستانی، نه تنها بازیگری درخشان که مدرسی خستگی‌ناپذیر بوده و هست. می‌دانم که در کلاس‌هایشان سخت‌گیر و پرتوقع هستند. باجِ عاطفی نمی‌دهند. همین ویژگی‌ها می‌تواند موقعیتی ناب برای هنرجویانی باشد که به صورت جدی می‌خواهند به «هنرِ بازیگری» بپردازند و خود را در کلاس‌های آموزشی، و در برابرِ استادی ممتاز مَحّک بزنند. اما خودِ ایشان برای من در تمامِ این سال‌ها ستاره‌ای خاموش نشدنی است. اگر باور ندارید، نمایش «کالیگولا» نوشته‌ی «آلبر کامو» به کارگردانی «رؤیا اسدی» را در تالار استاد سمندریان، ساعت ۲۱ ببینید. او عقابی است که بینِ انتخاب پایان و آغاز، هم‌چنان آغاز و زنده‌گی را انتخاب می‌کند. برای همین منقارش را بر سنگ می‌کوبد، چنگال‌هایش را می‌کَنَد و به چله می‌نشیند تا به نوزایی، کشف و زندگی برسد. آخرین بازیِ او در نمایشی به نام «منهتن …» به نوعی بروز و افشای توانایی‌اش در خلق ده کاراکتر بر صحنه بود. و همگی را با اشراف و تکیه بر بدن، بیان، میمیک و دقت بر تیپ‌سازی‌های جزئی‌پردازانه ایفا می‌کرد، بی این‌که گریم یا لباس و اشیاء نقشی جدی داشته باشند. اکنون پس از اعتراض و قهری شش‌ساله از جریانِ حاکم بر تئاتر ایران، شاه‌نقشِ «کالیگولا» او را وسوسه کرده تا پای در کارزارِ بازیگری بگذارد. او بر روی صحنه‌ی نمایش هماوردی ندارد. با فاصله‌ای نجومی از ستارگان و بازیگرانِ پرکار تئاتر و سینما و تلویزیون پیش است. دردِ دانایی، دردناک‌ترینِ دردهاست. وقتی معلم باشی، تحقیق و پژوهش کنی، مدام در حالِ یادگیری و یاد دادن باشی، هرآن‌چه را می‌خوانی خود تجربه کنی تا دانش‌ات کاربردی شود، باید از دیدنِ کم‌سوادی و ناتوانی خیلِ بی‌شماری که تحتِ نامِ هنرمند به سوداگری مشغولند رنج بکشی. و نخواهی به یاد بیاوری که «اسبِ تازی شده مجروح به زیر پالان…» اما او، آقای میکائیل شهرستانی، نیامده که برود یا عرصه را خالی بگذارد، کار نکند تا ارزش و اعتبارِ اندیشه از تئاتر و نمایش رخت بربندد. او جنگجویی است خستگی ناپذیر. میان‌سالی نمی‌شناسد. صخره است. باشکوه است. بازیگر است. عاشق است. اسطوره‌ی بازیگریِ نسلِ ماست. «بازیگری» برای من پیش از آن که «دهانی» برای گفتنِ دیالوگ باشد، «پایی» برای راه رفتن، ایستادن و نشستن است. اکثرِ بازیگرانِ ما دهان هستند که آن هم لق می‌زند. کافی است بخواهی یک دیالوگ از شکسپیر بخوانند تا جریان بازیگری را به فضاحت بکشانند و افاضه‌ی فضل کنند که دورانِ این نوع دیالوگ‌ها گذشته و تماشاگر با آن ارتباط برقرار نمی‌کند. و در نهایت به خاطرِ فقر و نقص و ناتوانیِ آقا یا خانمِ بازیگر، زبانِ اثر را به سست‌ترین و مبتذل‌ترین فرم برگزار کنی. اما آقای میکائیل شهرستانی، به زیبایی تمام، آن‌چه که درام‌نویس نوشته است، یعنی «دیالوگ» را تبدیل به «حرف زدن» می‌کند تا از شنیدن کلام و درک مفاهیمِ مستتر در اثر لذت ببری و سیرآب شوی. با حفظ احترام، بازیگرانِ رادیو وقتی پا بر عرصه‌ی صحنه می‌گذارند، با تنها ثروت‌شان که صدا و بیانِ آن‌هاست ظاهر می‌شوند؛ و این داشته برای راه رفتن و رقصیدن و بیانِ بدنی در برابرِ دیدگانِ تماشاگران چه اندک می‌تواند باشد. کم نیستند بازیگرانی که تا دیالوگ‌شان به پایان می‌رسد، بر صحنه بیکار می‌نمایند چون درک از لحظه، ایست و حضور ندارند. گویی کارمندان اداره‌اند که به صف ایستاده‌اند تا کارتِ حضور و غیاب‌شان را واردِ دستگاه کنند تا با آن موجودیت یا عدمِ موجودیت‌شان را اثبات کنند. آقای میکائیل شهرستانی، هنگامی که از صحنه خارج می‌شود، از خود انرژی و گرمایی را به جا می‌گذارد که می‌توانی حضورش را هم‌چنان احساس کنی. کاری می‌کند تا به او اعتماد کنی، و اجازه دهی تا تو را با خود برقصاند، بخنداند، بگریاند؛ و این نه کار هر کسی در این روزگارِ وانفساست. روزگاری که در آن تئاتر را بدل به «شو» می‌کنند. یک موزیسین، مهندس راه‌سازی، پزشک عمومی، کارشناس آژانس املاک و… به خود اجازه دهد در عوضِ یک مشت اسکناس هر بازیگری را اجیر کند تا چیزی به نام «موسیقی-نمایش» را به خورد جامعه داده و سلیقه‌ی مردم را تا حد و اندازه‌ی خودشان تنزل دهد. آقای میکائیل شهرستانی حق دارد که خشمگین باشد؛ اما «تاب‌آوری» هم خصیصه‌ی بزرگانِ ماست. چنان‌چه او نیز تاب می‌آورد تا باشکوه‌تر، تازه‌تر و قدرتمندتر ظاهر شود.

کافی است به تماشاخانه‌ی «ایرانشهر» و تالار استاد سمندریان بروید و به تماشای هنرنمایی بازیگرِ بزرگِ تئاترِ ایران بنشینید، با پاهایی چابک، اندامی ورزیده، بیانی شنیدنی و موسیقیایی‌. میکائیل شهرستانی یک ارکسترِ کامل و تک‌نفره است که گاه معجزه هم می‌کند؛ مثلا نقشی که بیست‌سال تا سی‌سال از سنِ او جوان‌تر است مثلِ «کالیگولا» را بازی کند و شما باورش کنید. اگر بازیگری نقشی مسن‌تر از سنِ خودش را بازی کند قابل درک است، کاری که «رابرت دنیرو» در فیلم «روزی روزگاری آمریکا»، یا «جمشید مشایخی» در فیلم «قیصر»، یا «هادی اسلامی» در فیلم «خواستگاری» انجام دادند، اما بازگشتنِ به طراوتِ جوانی کارِ هر کسی نیست. آقای میکائیل شهرستانی، در ایفای نقشِ «کالیگولا» کاری بس دشوار نسبت به ایفای نقش‌های پیشین‌اش انجام می‌دهد. او که نمی‌تواند میکائیل بیست‌ساله باشد، پس چنان نقش را با فیزیکِ خود در هم می‌آمیزد، با آن طنازی می‌کند، جست و خیز می‌کند، غیرقابلِ پیش‌بینی عمل و رفتار می‌کند که فراموش کنید کالیگولا سپید مو نیست، و اساساً خلافِ ایرانی‌ها و یونانیان، ریش و سبیل در بینِ رومی‌ها معمول نبوده، آن هم برای کسی مثلِ کالیگولا. اما شما جادوگریِ میکائیل شهرستانی را می‌بینید که می‌گوید: «من کالیگولا هستم.» یا به عبارتی «کالیگولای من این‌گونه است.» و باور می‌کنید. بخشِ دیگری از دشواری کارِ آقای بازیگر آن‌جاست که بخش‌هایی از نمایش‌نامه (شاید به دلیل توجه به حوصله‌ی تماشاگر از سوی کارگردان!) حذف شده و همین سیرِ جنونِ کالیگولا را کم می‌کند و موجب می‌شود بازیگر فرصتِ تمرکز و بازی بر آن ظرافت‌ها را از دست بدهد، مثل رفتارهای تحقیرآمیزی که کالیگولا با بزرگان و همسران‌شان دارد، و یا این که دستور می‌دهد کسی به ماه نگاه نکند و…

استاد میکائیل شهرستانی هر بار مرزهای بازیگریِ تئاتر در ایران را تغییر می‌دهد تا نشان دهد هم‌چنان اشکالِ اساسی در تئاترِ ما نبود مدیریت، امنیتِ روانی، حرفه‌ای و مالی، و در نهایت نبود کارگردانانِ مؤلف، خلاق و بزرگ است.

نمایش «کالیگولا» به کارگردانی خانم رؤیا اسدی فرصتی است برای رنگ و بو و طعمِ خوشِ «بازیگری» را دیدن، حس کردن و چشیدن  و این جامه چه زیبا بر قامتِ استادِ گرانمایه جناب آقای میکائیل شهرستانی نشسته است.

حمیدرضا نعیمی
۱۴۰۳/۶/۱

درباره نمایش کالیگولا
۰۳ شهریور ۱۴۰۳