کلاسیکتر از اون فکر میکنم که بتونم محتوای چنین نمایشنامهٔ مبتنی بر اخلاق نئولیبرالیستیک رو مورد تأیید قرار بدم مگر اینکه نگاه متفاوتی از اون عرضه شده باشه که در اینجا چنین اتفاقی نیافتاده، لذا علیرغم نقاط قوت این نمایش بناچار گزینهٔ دوست نداشتم رو انتخاب میکنم.
بعنوان کسی که تعلیم و تربیت رو پیشهٔ خودش قرار داده، آرمانم این بوده که آدمها رو ترغیب کنم تا آخرین لحظه زندگیشون رو زندگی کنند و بکوشند ازش لذت ببرند، حتی در اعماق سیاهیها...
وقتی اولیس به روح آشیل برخورد و از او در مورد جهان مردگان پرسید، از او پاسخ شنید که ترجیح میدم زندهای در میان بردگان باشم تا پادشاهی در میان مردگان...
بگذریم... و اما بعد... چنین گوید این بندهٔ سراپا تقصیر در مورد فرم نمایش که... نخست آن که اگر نوید محمدزاده را از این نمایش بستانند، آیا چیزِ ویژهای از آن باقی میماند؟ البته این هنوز برای من پرسش است و پاسخش درنیافتهام.
دیُّم آن که بشدت فضای منفی صحنه بر فضای مثبت اون غلبه داشت و تو ذوق میزد؛ متأسفانه ضرورت اینهمه عمق بخشیدن به صحنهای رو که در اون یک داستان خطی در جریانه متوجه نشدم. در واقع وجود اینهمه فضای خالیِ بیاستفاده، جز کم کردن جذابیت بصری و ارزشِ ویژوآلِ اثر، کاری نکرده (البته از دیده بنده)، حتی جاهایی به نظر میرسه که سعی میشه این فضای خالی با آدمها پر بشه که این آسیب دوم رو از لحاظ بصری به کار زده. از طرفی معنای دیگهٔ وجود اینهمه فضای
... دیدن ادامه ››
خالی یعنی قرار دادن نقطه عطف صحنه (تخت هریسن، یا بعبارتی، عملاً تنها دکور صحنه بجز چراغها) در مرکز صحنه، یا همون نقطهٔ کور.
سیُّم، در توانمندی و هنر بینظیر نوید محمدزاده شکی وجود نداره، اما این تکیهٔ بیرویه بر توانمندی یک فرد بازیگر، هم به بازی او آسیب رسونده و باعث شده که او بیش از «یک فردِ قطع نخاعی که دیگه علاقهای به زندگی نداره»، «یک نوید محمدزاده» رو بازی کنه، هم اینکه نمایش رو فردمحور کرده و ما بجای نمایش، نوید محمدزاده رو تماشا میکنیم.
در پایان بیانصافیه اگه بگم امشب نمایشِ بدی دیدم، بلکه نمایشی بود با لحظات شیرین بسیار که در کلیت خودش با سلیقهٔ منْبنده چندان سازگار نبود و البته اینها همه سلیقهٔ شخصی بنده بود و قطعاً من معیار سنجش کیفیت یک اثر نمایشی نیستم...