یک خال گوشتی، چشمان ریز، دماغ کج و کوله و یک چاک بزرگ روی لپهایش که موقع خندیدن بدجوری بیرون میزند.
قدش زیاد بلند نیست و اصلا موهای خاصی ندارد. او خوشگل نیست. او رابرت دنیرو است. یکی از آخرین نامهای زنده و فعال نسل غولها: براندو، جیمز دین، پل نیومن و... اینکه چرا دنیرو اینقدر گنده است، چیزی نیست که بتوان دربارهاش نوشت.
اگر هم بشود، کتابی میشود که این هوا قطر خواهد داشت. اما این بزرگی را میشود حس کرد. وقتی که روی پرده نفس میکشد، واقعی است، خیلی واقعی. این تصادفی نیست. او برای هر نقش، پدر خودش را درمیآورد. مطالعه میکند، چاق میشود، لاغر میشود، چند ماهی را وسط خلافترین خلافکارها میگذراند و دست آخر وقتی که برمیگردد میشود خود خود نقش.
برای آقای بازیگر هیچ چیز مهمتر از بازیگری نیست. «همه توی کلاسهای بازیگری میخواهند شبیه دنیرو بشن. او کمال مطلوب همه است. همون احساسی که همه در مورد براندو داشتند. هنرپیشههای جوون، دوست داشتن دنیرو بشن، درست مثل کارگردانهای تازهکار که دلشون میخواد یه اسکورسیزی از آب در بیان!» این را تارانتینو گفته، کارگردان خوره فیلمی که از موهای سر همه ما بیشتر فیلم دیده.
کافی است؟ نه! این برانکسی خلاق (برانکس محله ایتالیایینشین نیویورک است که دنیرو و اسکورسیزی در آنجا بزرگ شدهاند) دو تا فیلم هم کارگردانی کرده است. سال93 «داستان برانکس» را ساخت و «چوپان خوب» هم الان روی پرده است. دو تا فیلم آبرومند که نشان داده او سینما را خوب میشناسد.
هم وقتی که روبهروی
... دیدن ادامه ››
دوربین عربده میکشد و هم موقعی که آرام روی صندلی کارگردانی نشسته و دارد با فیلمبردارش گپ میزند.
دنیرو مثل ساعت کار میکند و بدنش را توی هر فیلم تا مرز متلاشی شدن پیش میبرد. خسته نمیشود. بارها گفته که بعد از مرگ وقت برای استراحت زیاد دارد. دنیرو با سینما نفس میکشد و با سینما خواهد مرد. این را براندو مغرور هم فهمیده بود: «به گمان من حتی خود دنیرو هم نمیداند که تا چه حد مهارت دارد.»
«جیک لاموتا در گاو خشمگین»
دو سال بعد از شکارچی گوزن، باب (لقب دنیرو) در حالی به میان رفقای ایتالیاییاش برگشت که اسکورسیزی پشت و رو شده بود. زخم معده گرفته بود و وزنش شده بود 48کیلو! کلافه کلافه بود و میخواست فیلمسازی را کلا ببوسد بگذارد کنار و برود کالیفرنیا هواخوری! توی این هاگیر واگیر دنیرو پروژهای را به او پیشنهاد کرد و او هم وقتی انگیزه عجیب و غریب دنیرو را دید، با بیمیلی قبولاش کرد.
دنیرو میگوید: «بهاش گفتم، مارتی اگر قبول کنی حاضرم تو فیلم، خودم را راستی راستی بکشم.» اینطوری بود که گاو خشمگین، کلید خورد. بهترین فیلم دهه هشتاد به نظر منتقدان آمریکایی. دنیرو به قولی که به اسکورسیزی داده بود عمل کرد.
او برای اینکه بتواند شخصیت جیک لاموتا، بوکسور فروپاشیده فیلم را خوب از آب در بیاورد پرید توی رینگ و آنقدر تمرین مشتزنی کرد که به جرأت میتوان گفت صحنههای رینگی فیلم، بهترین صحنههای بوکسوری تاریخ سینماست. دنیرو آن قدر توی این تمرینات از خودش مایه گذاشته بود که وقتی جیک لاموتای واقعی یک روز سر صحنه فیلمبرداری حاضر شد، قسم خورد که دنیرو یکی از بیست بوکسور گنده دنیاست! اما غیر از اینها دنیرو یک حرکت محیرالعقول هم کرد.
او برای بازی در نقش جیک لاموتای پنجاه و چند ساله نیاز داشت که به شدت چاق شود. حاضر نشد گریم شود. استاد در یک رژیم غذایی باورنکردنی ظرف کمتر از دو ماه، خودش را بیشتر از 37 کیلو چاق کرد و تبدیل شد به یک توپ متحرک، طوری که امکان ندارد قیافهاش را تشخیص بدهید.
اسکور سیزی میگوید: «او دو ماه تمام به یک همبرگر فروشی میرفت و در طول مدتی که بیدار بود به طور مدام همبرگر میلمباند!» اما خودش چیز دیگری میگوید: «من فقط صبحانه و ناهار و شامم را به موقع خوردم!» او معتقد است: «وقتی که وزنتان زیاد است حرکتهای شما مبتنی بر وزن اضافه شده بروز میکند و ادایی در نمیآورید. اما با گریم، فقط یک بازیگر لعنتی هستید!»
جیک لاموتای بوکسور در طول فیلم نابود میشود؛ همسرش ترکش میکند، برادرش او را قال میگذارد و او از سکوی قهرمانی با مغز زمین میخورد و تبدیل میشود به یک رستورانچی معمولی که برای مشتریهایش آواز میخواند. با این همه تغییر، این همه بالا و پایین در قصه، کس دیگری غیر از دنیرو میشود به جای لاموتا گذاشت؟ او برای این فیلم اسکار گرفت.
منبع: روزنامه همشهری