ماتریکس دادگر
عصبانی بودم چون فکر میکردم با انتخاب نسبتا اجباری یک جای نامناسب قسمت هایی از نمایش را از دست داده ام عصبانی بودم از دادگر که دادگر عزیز متوجه نیستید این همه صدا و هیاهو در سالن و این همه آشفتگی نمیگذارد دیالوگ ها را بشنوم اجازه تمرکز نمی دهد!
دیشب بعد از تماشا قصدم اعتراض بود اما چند ساعت بعد ...
مگر میشود آرش دادگر نداند در هر صندلی بر تماشاچی چه میگذرد و چه چیزهایی را از دست میدهد؟مگر میشود این حجم از صدا و نویز همزمان با دیالوگها را نفهمیده باشد ؟مگر من در زندگی همه صدها را میشنوم همه اتفاقات را می بینم یا آنچه که میبینم همان است که دیگری از جایگاهی دیگر میبیند؟چنین چیزی غیر ممکن است حداقل برای من بعنوان یک انسان معمولی!و همین ندانستن و ندیدن باعث قضاوت میشود گفتم قضاوت و از ذکر صفتی برای آن خودداری کردم !
اکثر ما وقتی اتفاق ناخوشایندی برایمان می افتد مدام در ذهنمان تکرارش می کنیم این اتفاق یک شروع دارد و یک پایان و ما در این تکرار سعی میکنیم با دانسته های اندک ناشی از خوانده ها، شنیده ها و دیده های ناقص و چه بسا اشتباهمان،با تجسماتمان ، چگونگی رخداد پایان را درک کنیم اما خیلی وقتها نمیفهمیم .گاهی متوجه میشویم یک چیزی این وسط جور در نمی آید اما نمیدانیم چیست و در نهایت فقط توجیه یا سرکوب می کنیم و به فراموشی می سپاریم اما واقعا فراموش می کنیم ؟ نه ! و این روی تمام زندگیمان تاثیر می گذارد و این تاثیر در جنبه های مختلف زندگی چه درونی و شخصی ،چه بیرونی و اجتماعی برای کسی که بیشتر می اندیشد
... دیدن ادامه ››
آگاهتر و حساستر است به مراتب بیشتر است
ما زمان را گم کرده ایم
آرش دادگر عزیز جایی نشسته بودم که هر چند وقت یکبار دری تا فاصله ده تا بیست سانتی متری صورتم باز و بسته میشد و بازیگری پرانرژی را به درون صحنه پرتاب یا خارج می کرد جاییکه ٢٠ درصد دیالوگ ها را نشنیدم، جاییکه برای چند دقیقه با افتادن جنازه ای نمایش را ندیدم ،جاییکه که چمدان خالی !نه خالی نه ! چمدانی پر از دانسته ها یا ندانسته ها یا اشک ها یا لبخندها یا فقط پر از واژه ها،از بالای سرم گذشت یعنی جای دیگری نبود ؟ عصبانی بودم ،الان سپاسگزار، سپاسگزار لحظاتی که با باز شدن در از جا پریدم لحظاتی که ندیدم و نشنیدم
ممنونم دادگر عزیز که وادارم کردی باردیگر بسازم ذهنم را که باز نمانم از پرسیدن حتی اگر بدانم از نو شروع کردن سخت ترین کار دنیاست سخت تر از شروع کردن ، حتی اگر بدانم هر چیزی باید در زمان خودش اتفاق بیفتد آن زمانیکه گم کردیم .حتی اگر بدانم رخداد تاثیر خودش را همه جا گذاشته همه جا و بر همه کس !حتی اگر بدانم بدست آوردن دوباره آنچه دربرهه ای از زمان بدست آوردم و از دست دادم سخت ترین کار دنیاست، حتی اگر بدانم جهنم ما همینجاست
و ممنون از صداگذاری و موسیقی عالی و بازهای خوب ای کاش فرصت بود و دوباره میدیدمش اینبار از جایی دیگر و بار سوم نیز ، با این تفاوت که تکرار نیست
چقدر پُریم از این ای کاش ها ،این ای کاش هایی که خود فرصتند اگر بفهمیم و بخواهیم!