"ابراهیم: شفا!حاج قاسم اومد،می با؛یه چایی هِل پُر رنگی اَشش درست کنی .اَ ای وِر او وَر خَسه یِ . می فهمی!"
ابراهیم بسیار باور پذیر
... دیدن ادامه ››
و دوست داشتنی بود کاملا باهاش ارتباط گرفتم.
عشقِ پای چشمه ی شِفا در تک تک لحظات ،جاری و جوشان بود.
زینب ! تو مگو سرّ مگویی که نباید گفت را.
بی بی ! کاش خوابت تعبیر نداشت!
موفق و پایدار باشید