به صرف بورش و خون
درود..اینقدر دوستان و فرهیخته گان در مورد نمایش نوشته اند .که هر چه بگویم تکرار مکررات..ولی شاید (چیزهای هست که تو نمیدانی)بعضی فیلمها و نمایش ها را بسیار دوست دارم بسیار ولی بیشتر از یکبار نمیتوانم ببینم(شاید به خاطر خراشهایی ست که میزند..و فریب خورده و رها شده دچار دردت میکند)مثلا در فیلمهای ایرانی ناگهان درخت .در فیلمهای خارجی میان سیاره ای و در تئاتر به صرف بورش و خون از ان جمله اند..قلم یزدانی خرم با ایرانیزه کردن داستانی از داستایوفسکی با جملات نغز و پرمعنا..بازی صابر ابر (که جمله یی برایش ندارم)اینقدر در نقش غوطه ور است که..فقط ما هیچ وما نگاه ..صابر ابر را حقیقت نمیدانم چرا دوست ندارم!!!!!???(حتما که یکنفر نباید کاری کرده باشد)ولی نقاش است.نقش درار است از درباره الی بازیش آن بازی نقش نامزد مستاصل تا الان به صرف بورش..سالن رو به تنهایی در دست گرفته بود.واقعا کار هر کسی نیست .زن و مرد را به مسلخ تلنگرهای ذهنی برد(..قلم یزدانی خرم را فراموش نباید کرد)مخصوصا در مورد انتظار کسی دیگر در خارج از سالن 🤌و جملات پرشمار مسخ کننده دیگر .این میخکوب شدن را یکبار سر فیلم ملبورن در سینما برایم اتفاق افتاد که ۲۰۰ نفر انگار نفس نمیکشیدند سر صحنه ای.دراین تاتر در اواخر اجرا. هم این اتفاق افتاد .همه چیز به غایت به نظر من بیننده کمترین ...درست بود.نور..دکور..داستان..لباس ..دیگر نمیتوانم این تئاتر را ببینم چون توانش را ندارم(البته بلیط هم تمام شد).اقای صابر ابر شما را دوست ندارم..اما سایه تان بر سر تئاتر ایران مستدام.....و هنوز در تقلای ذهنم غوطه ورم.