برعکس خیلی از دوستان من از این کار لذت بردم (مخصوصا که ساعت حدود 12:30 بامداد به منزل رسیدم)
درسته که حال و هوای کار من رو برد به خاطرات 40 سال پیش ( که بعد یادم اومد اون وقت ها اصلا نبودم)
اما نکته ای که بارها بهش اشاره شده و تو این نمایش هم بود مشکلی بود که نسل قدیم ما داشته و داره نکته ای که باعث میشه احساس مسئولیت و وظیفه ی زیادی نسبت به نسل جوان تر خود بخرج بده نکته ای که باعث میشه نسل قدیم زندگی و طراوت و روزمرگی و سر زندگی خودش رو رو انجام وظیفه ای که در قبال ما داره ببینه که وقتی به سرانجامی میرسیم دیگه احساس می کنن زندگیشون تموم شده نکته ای که به بهانه ی مسئولیت های زندگی و بچه ها از رسیدن به خودشون فاصله میگیرن دیگه کدومشون یادشونه واقعا از ته دل چی دوست دارن؟؟؟؟ اگر تک و تنها تو این دنیا قرار بگیرن میتونن دیگه با خیال راحت دنبال لذت های خودشون باشن؟ یا مثل آخر داستان از سر غصه تک و تنها میشینن و همه رو بیرون می کنن؟؟؟
و نوع سنتی کار یه مورد رو تو نظرم اورد و اینکه ما داریم به سمتی میریم که خیلی از سنت ها فاصله میگیریم خیلی از تعصبات رو کنار میذاریم خیلی
... دیدن ادامه ››
پیشرفت می کنیم اما وقتی در کنار تمام این خوبی ها به گذشته نگاه می کنیم ( یا تو نمایشی نشونمون میدن) دلمون میگیره!
تو جاده های غربی صناعت
گرفتن عشق و از شما جماعت
کجا شد اون نجابت و کرشمه
کجا شد اون نگاه پشت چشمه
نامه مجنون به حضور لیلی
میرسه اینترنتی و ایمیلی
موهای رودابه دیگه بلند نیست
پله که هست نیاز به کمند نیست
شیرین میره میشینه پیش فرهاد
کنار پل تو پارک بهجت آباد
تو کوچه دعوا می کنند و غوغا
چهارتا یوسف سر یک زلیخا
ببخشید من قصد نوشتن نقد یا متن اونم بلند نداشتم اما به احترام برخی دوستان چرک نویسی رو نوشتم و ارسال کردم
شاید از این طریق بفهمم که نمایش رو اصلا نفهمیدم:))))