یاسون: مده آ، من نمیتوانم جلوی فطرت تو را بگیرم... من نمیتوانم جلوی هیچ اتفاقی را بگیرم؛ من تنها درین بازی نقش خود را ایفا میکنم. اما کاری که اکنون میخواهم بکنم این است که عقده های دلم را خالی کنم پیش از آنکه بمیرم... ما هر دو دندانهای تیزی داشتیم و بلاخره یکدیگر را میدریدیم... مده آ، تو فقط کمی از دیگر دختران سرزمینت زیباتر بودی که من تو را از پدرت خریدم... آن روز که سر بر شانه ام گذاشتی، مسؤولیتی بر شانه هایم حس کردم که تا آن روز برایم بی معنی بود. اگر میخواستم کمکت کنم تو آن را اهانت میپنداشتی...
نقل به مضمون