سلام
انقدر دوستان قبل زیبا حرف های خوب را نوشتند در باره ی این اثر ماندگار که من حرفی باقی مانده نمی بینم. نمایشی که همه چیزش درست و سرجا بود، مثل همیشه قلم عالی آقای رحمانیان، اعجاز فردین خلعتبری و گروه موسیقی، بازی های عالی دوستان ریتم عالی اجرای هر پارت مثل ترانه های قدیمی که هر بار در هر پارت ما را از خنده به اشک هدایت می کند. اما این میان یک نکته بود که آزارم می داد نه تنها من را بلکه کسانی که می شناسم و این نمایش را دیدند. در میان بازیگران خوب و قدرتمند یک بازیگر بود که همان بازیی را می کرد که همیشه کرده بود بی هیچ تغییری، یک روشنفکر دانا، که قرار گرفتن اسم این شخص کنار اسم های بزرگی چون علی عمرانی یا علی سرابی که دو نقش بازی کرد و هر نقش متفاوت از نقش های قبلیش برایم سنگین بود، حتی کنار بازیگر جوانی مثل میلاد حمیدی که بازیش به دل می نشست و او نه. در این میان کسی بود که با پایان نمایش بعد از تمام بازیگران وارد صحنه شد و در حالی که همه خوبان این نمایش چه نوازنده ها و خواننده ها چه بازیگران بسیار موقر و دوست داشتنی دست می زدند و احساس خوبشان را به ما منتقل می کردند با حرکاتی ناهنجار که داد می زد "آهاااااای من را نگاه کنید من اینجااام" من را آزار می داد. دلم می خواست بروم روی سن بزنم بر شانه های اشکان خطیبی که مدتهاست از چشم افتادی... .
ممنون از یار خوبم مهرنوش جلیل که با او تئاتر را بهتر می فهمم...