بسیار فراموشکاریم ما که یادمان میرود هنرهایی که هست را.
در تمام مدت نمایش ذهنم درگیر این بود که از کودکی تا امروز چقدر این هنر را دیدهام، لذت بردهام اما فراموشش کردهام:
خونه مادربزرگه و مدرسهی موشها... جنابخان... کارهای استاد بهروز غریب نازنین... کگربه آوازهخان و دزدعروسکها... همین و همین... سیزده سالگی تا شانزدهسالگی عروسکگردانی کار میکردم توی کانون پروش فکری و آن زمانها فکر نمیکردیم این هنر است که انجام میدهیم و بیشتر سرگرمی بود...
آه... و چقدر یادم رفته بود که هیچ هنری بینصیب از هنر دیگر نیست.
همهچیز این فیلم عالی بود. خلاقیت و تخیل. بازی بازیگران. متن. موزیک. کاش شاهد ساختن این جور کارها با این کیفیت توی کشورمون هم باشیم. لااقل من ندیدهام.
بسیار درگیرش شدم و وقتی تمام شد تکهای از دلم جا ماند با عروسکهاش..
سالها پس از مطرح شدن انیشتن به خاطر عنوان کردن نسبیت دو شاگرد نخبه او به نامهای هایزنبرگ و بوهر دو اصل عدم قطعیت و تمامیت را مطرح کردند, که امروز فیزیک کوانتم با بهره گیری از این دو اصل بسیاری از اتفاقات متافیزیک را توضیح میدهد,
می خواندم که چون برای وجود هر موجودی حداقل یک وجود درک کننده لازم هست پس این امکان وجود دارد که وقتی ما از شیئی غافلیم آن شئ اصلآ وجود ندارد,
خاطرم آمد که در کودکی به ساعت ها شک داشتم, و گاهی برای اینکه آنها را غافلگیر کنم ناگهان به آنها نگاه میکردم بلکه ببینم که در غفلت من مشغول اسنراحت هستند و امروز میخوانم که درغفلت من آنها اصلأ نیستند,
می گویند وقتی شاگرد انیشتن این مطالب را بر او آشکار کرد انیشتن یک شب را تا صبح راه میرفت وصبح گفت: ترجیح میدادم اینطور نبود چون نمی خواهم باور کنم که دنیا با ما تخته نرد بازی می کند....
" #هادی_پاکزاد "
متن فیلسوفانه ای داشت. بعضیاش را دوست داشتم و برخی را اصلا.