نظر دادن در مورد یک نمایش در قالب یک جمله یا یک پاراگراف برای من کاریست بسیار دشوار. از این رو، بخاطر طولانی شدن احتمالی این نوشتار پوزش می طلبم و از شکیبایی خوانندگان سپاسگزارم. ضمن اینکه برایم قابل درک و احترام است چنانچه عزیزانی بخاطر طولانی بودن این یادداشت، از آن عبور کنند و ترجیح بدهند که به بررسی دیدگاههای خلاصه تر بسنده نمایند.
به نظرم نمایش " فینگر فود" مثل هر نمایشی از نقاط قوت و ضعفی برخوردار است. قطعا آنچه من به عنوان قوت یا ضعف اثر ادراک می کنم لزوما درست یا نادرست نیست و صرفا یکی از دیدگاههای موجود در مورد این نمایش را نمایندگی می کند. ترجیح می دهم در ابتدا با نکاتی شروع کنم که به نظرم قسمتهای تحسین برانگیز کار را شامل می شوند.
اول از همه موضوع مهاجرت، مسئله ایست کلیدی و مهم که چه بسا اکثریت قریب به اتفاق ما، حداقل یک بار در زندگی، ذهنمان درگیرش شده باشد. حالا اینکه برای تحققش اقدامی کرده ایم یا نه، بحث دیگریست. اما به هر روی بنا شدن نمایشی روی یک مسئله ی کلیدی و ملموس که در این سالها، زندگی بسیاری از ما یا اطرافیانمان را دگرگون کرده، به خودی خود از نقاط مثبت این اجرا می باشد.
مسئله ی بعدی که به نظرم از ویژگیهای خلاقانه ی نمایش محسوب می شود، چگونگی
... دیدن ادامه ››
آغازِ آن است. شروع اجرا از سالن انتظار، اقدامی متفاوت بود که باعث می شد بسیاری از مخاطبین، به شکلی ملموس تر وارد جهانِ اثر بشوند. البته همیشه هستند افراد درونگرایی مثل من که شاید کمی از این رویکردهای تعاملی معذب شوند اما در کل، معمولا چنین خلاقیتهایی روی بسیاری از مخاطبین جواب می دهد.
موضوع دیگری که به نظرم تحسین بر انگیز می آمد، کیفیت بازی ها و تسلط دو بازیگر روی صحنه بود. فهیمه امن زاده و مارال جمال پناه، با توجه به قابلیتهای خودشان و همچنین کارگردانی استاد سیما تیرانداز، به درک عمیقی از بدن و بیان نقششان رسیده بودند و از چالشهای اجرای دو نفره ی داستانی که از کاراکترهای متعدد تشکیل شده، به خوبی بر آمده بودند.
فهیمه امن زاده، سیمای معناداری از زن ایرانی را تجسم بخشیده بود. او زنی را به ما نشان می داد که زاییده ی چالشهای خانوادگی، فرهنگی، عاطفی و اقتصادی این جامعه است و در بن بستهایی که در هر کدام از این حوزه ها تجربه می کند، سرانجام به ایده ی مهاجرت می رسد. او مهاجرت را نوعی عصیان در برابر این فشارهای تحمیلی می داند اما عجیب نیست که هجرت، آنقدرها هم که به نظر می رسد مشکل گشا نباشد.
در این میان، نمی توان از کنار بازی درخشان مارال جمال پناه نیز به سادگی عبور کرد. اجرای نقشهای مختلف که هر کدام دنیای خودشان را دارند، چالش بزرگیست که این بازیگر به کمک راهنماییهای کارگردان بخوبی از عهده ی آن برآمده و واکنشهای مخاطبین نیز این موضوع را ثابت می کرد.
موضوع دیگری که به نظرم خلاقانه بود، محدود شدن آکساسوار صحنه به عمدتا یک چرخ دستی پر از اشیا و لباسهای گوناگونی بود که در طول داستان روایت می شد. به نظرم این تدبیر، استعاره ی نیرومندی از زندگی به عنوان یک سفر و انسان به عنوان مسافر ارائه می داد که انگار در تمام طول عمرش در حال کشیدن چرخ دستی اش در مسیری نامعلوم است و هرازگاهی بنابر ضرورتهایش، چیزی را از آن بر می دارد یا سر جایش می گذارد. انسانی که در نهایت با همه ی این اشیاء بدرود خواهد گفت و چرخ دستی با محتویاتش به جا می ماند تا شاید مورد استفاده ی فرد دیگری قرار گیرد.
مطمئنم که اگر باز هم به نکات قوت اجرا فکر کنم، چیزهایی به نظرم خواهند رسید اما در اینجا اجازه می خواهم به ذکر همین موارد بسنده کنم و از اینجا به بعد، روی نکاتی متمرکز شوم که برای من دافعه داشتند. قطعا همانطور که قبلا اشاره کردم، چه نکات مثبت و چه نکات منفی، صرفا مبتنی بر نظر شخصی من هستند و نه بیشتر.
اول از همه، من شخصا از طرفداران این جنس کُمِدی نیستم. درک می کنم که بسیاری از مخاطبین بخصوص در دنیای پر فشار امروز، فقط با خندیدنِ از تهِ دل می توانند به آن درجه از شادی که نیاز دارند برسند و به نظر می رسید که این نمایش روی برخی از مخاطبین، چنین اثری را واقعا داشت.
با وجود این واقعیت، اما به هر روی هستند آدمهایی که حتی با وجود فشارهای گوناگون، اما در تئاتر به دنبال خندیدن از تهِ دل یا مثل اَبَر بهاری اشک ریختن نیستند و صرفا با یافتن سوژه ای برای تفکر است که به آن شادی مَد نظرشان می رسند. امیدوارم اشتباه بکنم اما تا این لحظه بر این باورم که این نمایش در ارتباط برقرار کردن با گروه دوم، قدری با چالش روبروست.
البته من خوشحال بودم که می دیدم عزیزی که پشت سرم نشسته، با تک تک طنزهای اثر، از خنده روده بُر می شود و پا می کوبَد و حتی از شما چه پنهان که قدری هم به او دچار حسادت می شدم چون به وضوح می دیدم که دغدغه های ذهنی من چنین حس رهایی را برایم نیاورده اند که بتوانم با این طنز از تهِ دل بخندم. من اجرای جدی تری ( اگر این واژه درست باشد) را می طلبیدم.
یکی دیگر از نکاتی که ادراک اثر را برایم دشوار می کرد، سرعت بیان متن ها از سوی بازیگران بخصوص مونولوگهای فهیمه امن زاده بود. به نظرم وقتی سرعت بیان بالا می رود، اگرچه ممکن است به عنوان تسلط بازیگر روی متن و کیفیت حافظه ی او برداشت شود اما همزمان شانس هضم کردن اطلاعات متن از سوی برخی از مخاطبین هم کاهش می یابد. من در فرازهایی از اجرا، تا می خواستم مطالب بیان شده را هضم کنم، می دیدم که از اجرا عقب مانده ام و نوعی حس پرتاب شدن به بیرون از تئاتر گریبانم را می گرفت.
یکی دیگر از نکاتی که می تواند کاملا سلیقه ای باشد، جنسِ طنزهاست. معمولا بر سر این مسئله به ندرت اجماعی شکل می گیرد اما تصور می کنم که مرز بین طنز، شوخی و تمسخر گاهی خیلی گنگ می شود. مثلا اجرای نقش کسی که لکنت دارد و روی بخش لکنت او به عنوان یک محرک کُمِدی مانور دادن، شاید به جایگاه متن آسیبهایی بزند. یا اشاره به خلق و خوهای مردی که بخاطر تفاوتهای گرایشی اش، قربانی فرهنگ و خانواده شده، به عنوان نکته ای بامزه، شاید سوژه ی مناسبی برای کُمِدی در دنیای امروز نباشد.
مسئله ی دیگری که لازم می دانم به آن اشاره کنم، حضور صفحات نمایش به عنوان یکی از قابلیتهای این اجرا بود. شخصا وقتی آنها را دیدم، با این توقع روبرو شدم که قرار است از پروجکشنهای ویدئویی استفاده ای معنادار شود و گام موثری برای تماشایی تر کردن این اجرا و همچنین کمک به ادراک عمیق ترِ آن صورت گیرد. اما آنچه دیدم، بکارگیری بسیار محدود و نه چندان ضروری از این تکنیک بود.
به عنوان نکته ی نهایی، تصور می کنم پایان بندیِ چنین اجرایی که مبتنی است بر سفر یک زن در دل مشکلات زندگی و مدام گمگشتگی و پیدا شدنهایش، نیاز به جزئیات بیشتری دارد تا آن دگردیسی مد نظر متن در مورد کاراکتر، باور پذیر شود. رسیدن به صلح درون و پذیرش حقیقت، چیزی نیست که به سرعت رخ دهد.
امیدوارم جسارت من بخاطر این پیشنهاد را بپذیرید اما فکر می کنم وضعیت بدن و بیان کاراکتر با نزدیک شدن به پایان باید تغییر ملموس تری بکند و از مونولوگهای پُرگو به سکوت بیشتری برسد تا آن پذیرشِ درونی معنادار شود. گاهی سکوت، تأثیری عمیقتر از بسیاری اکتها و جملات احساسی دارد .
در پایان، بخاطر پُر حرفی و نقدهایی که مطرح کردم پوزش می طلبم. صرفا نگاهی بود از سوی یک علاقه مند به تئاتر. در هر صورت، اجرایی که باعث می شود آدم به وجد بیاید و در موردش حرف بزند و چند سطری هم بنویسد، نمایشی است ارزشمند و محترم. بار دیگر از زحمات استاد سیما تیرانداز و کلیه ی دست اندرکاران این نمایش قدردانی می کنم و برای کل گروه آرزوی بهترینها را دارم. پاینده باشید.