در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسین چیانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:27:06
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در باب تعیین تکلیف امر "سلیقه"

تا کنون بارها و بارها مشاهده شده که برخی مخاطبان جدی و پیگیر در تحلیل‌های خود از نمایشی خاص، بیش‌ازحد به سلیقه شخصی تکیه می‌کنند. نقدهایی به نمایش‌ها وارد می‌کنند و در پاسخ به درخواست بسط نقدشان، به "سلیقه من نبود" اکتفا می‌کنند. این مسئله در رابطه با موارد فنی کار نظر طراحی لباس و صحنه، موسیقی، نور و... و همچنین در رابطه با فرم و محتوا اتفاق می‌افتد. در خیلی از موارد این "سلیقه من نبود" فارغ از کارکرد نمایش از (به عنوان مثال) طراحی صحنه است. امری که می‌تواند به تحلیل‌های سطحی و نادقیق منجر شود.

البته من با بیان سلیقه شخصی در نظرات مخاطبان در رابطه با کارها ابدا مشکلی ندارم؛ همانگونه که شخصا بارها از مقایسه سلیقه شخصی خودم با کاری که دیده‌ایم گفته‌ام. مشکل از آنجایی شروع می‌شود که مخاطب، بسیار قاطعانه، "سلیقه من نبود" را هم‌ارز و هم‌سنگ با ضعیف بودن کار تلقی می‌کند. این موضوع راه را بر هر تحلیل و ادامه گفتمانی ... دیدن ادامه ›› می‌بندد.

نقد تئاتر، فرآیندی است که باید بر پایه معیارهای فنی و هنری استوار باشد. عناصر مختلفی مانند کارگردانی، بازیگری، طراحی صحنه، نورپردازی و موسیقی، همگی نیازمند بررسی دقیق و کارشناسانه هستند. تکیه صرف بر سلیقه شخصی می‌تواند منجر به نادیده‌گرفتن این جنبه‌های مهم شود و در نتیجه، ارزیابی نادرستی از اثر ارائه دهد. سلیقه شخصی، اگرچه در تجربه هنری هر فرد نقش دارد (انکارناپذیر است)، اما نباید معیار اصلی در نقد تئاتر باشد.

برای ارائه نقد یا تحلیلی سازنده و موثر، لازم است مخاطبان پیگیر با دانش و آگاهی به تحلیل عناصر مختلف یک نمایش بپردازند. ولو این که کار چقدر با سلیقه من هماهنگ است. بررسی ساختار دراماتیک، عمق شخصیت‌پردازی، هماهنگی بین اجزای صحنه و تاثیرگذاری کلی اثر، همگی نیازمند نگاهی فراتر از سلیقه شخصی هستند. همچنین، درک زمینه‌های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی مرتبط با اثر می‌تواند به تحلیل عمیق‌تر و جامع‌تر کمک کند.

به صورت کلی باید بگویم برای ارتقای سطح نقد تئاتر، شاید بهتر باشد که مخاطبان از تکیه "صرف" بر سلیقه شخصی پرهیز کرده و با رویکردی کارشناسانه و مبتنی بر معیارهای فنی و هنری به ارزیابی بپردازند. شاید شعاری به نظر برسد اما این رویکرد می‌تواند به توسعه و غنای بیشتر هنر تئاتر در بلندمدت کمک شایانی نماید.
این چیزی که شما اشاره کردید سواد،مطالعه و دانش زیادی میخواهد.
۲ روز پیش، پنجشنبه
آقای حسین یکی از موضوعاتی که بنظرم دیگه خوبه بهش بپردازی مواجهه ی درستِ ما با اثری ست که با سلیقه ی ما یکی نیست.نحوه ی صحیح ارتباط با صاحب اثر چیست؟حقوق هنرمند در برابرِ اعتراضاتِ نادرست و مخرب و تنها براساس سلیقه ی ما چیست؟همیشه اعتراض به رفتارِ هنرمند در برابر نقد داشتیم ولی میخوام بدونم هنرمند هم حق اعتراض در برابر رفتار ناشایستِ مخاطبِ سلیقه محور داره؟و اینکه آیا همیشه به عنوان مخاطب،حق نقد و اعتراض داریم؟در همین فضای تئاتر آیا امکان این هست که نویسنده و کارگردان از قبل تعیین کنند که نیازی به نقد ما ندارند و چهارچوب رو تعیین کنند که ما میتونیم این کار رو ببینیم بدون اینکه اجازه ی نقد و اعتراض داشته باشیم؟
۱۴ ساعت پیش
مریم علیپور
آقای حسین یکی از موضوعاتی که بنظرم دیگه خوبه بهش بپردازی مواجهه ی درستِ ما با اثری ست که با سلیقه ی ما یکی نیست.نحوه ی صحیح ارتباط با صاحب اثر چیست؟حقوق هنرمند در برابرِ اعتراضاتِ نادرست و مخرب ...
خیلی باب مهم و بحث‌برانگیزی رو باز کردی مریم جان که واقعا از نظر من دغدغه و معضلی که باید دربارش صحبت بشه. حتما مفصل‌تر دربارش باهات بحث و گفتگو می‌کنم👌
۳ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حسین چیانی (chiyanihossein)
درباره فیلم‌تئاتر سیزیف i
بریم برای بار چندهزارم به دیدن فیلم‌تئاتر سیزیف. تکراری نمی‌شه این لعنتی هیچوقت...
دیشب به تماشای نمایشی نشستیم.
این نمایش بر اساس مفهومی از پیش مطرح‌شده در پوستر ورودی سالن، به مسئله‌ای فلسفی اشاره دارد: مجموع مواد تشکیل‌دهنده بدن انسان (اکسیژن، فسفر، کلسیم و دیگر عناصر) ارزش مادی‌ای معادل ۱۶۸ دلار دارند. به عبارت دیگر، اگر هر یک از این عناصر به‌طور جداگانه خریداری شوند و قیمت‌شان جمع‌بندی گردد، به رقمی معادل ۱۶۸ دلار می‌رسیم. هرچند این توضیحات در پوستر ورودی آمده است، شخصاً آن را مطالعه نکردم و از دوستان شنیدم. به هر حال، از آنجا که این توضیحات صرفاً در پوستر آمده و در خود اجرا به آن اشاره‌ای نمی‌شود، مخاطب انتظار دارد نمایشی را ببیند که بر اساس این ایده‌پردازی مادی، ارزش انسان را فارغ از ابعاد ماورایی آن بیان کند، اما در عمل چنین اتفاقی نمی‌افتد.

اجرای نمایش به‌وضوح بر فرم و بازی بدن تأکید دارد، و حرکات بدن در آن نقشی اساسی ایفا می‌کند. بارها به دوستانم گفته‌ام که برای من، بازی بدن و پرفورمنس در نمایش‌ها از مهم‌ترین المان‌هاست و گاهی حتی مهم‌ترین بخش کار به حساب می‌آید. در این نمایش، بازی بدن به‌طور قابل قبولی اجرا شد، اما مشکلاتی در سطح دیگری وجود داشت.

محتوای نمایش که به نظر می‌آید باید بر مسئله بدن و بدن‌مندی تمرکز داشته باشد، بیشتر در ذهن کارگردان باقی مانده و برای بیشتر تماشاگران قابل ... دیدن ادامه ›› درک نمی‌شود. هدف نمایش به‌نظر می‌رسد این است که تفاوت‌های موجود در ترکیب مواد تشکیل‌دهنده بدن می‌تواند به ایجاد تفاوت‌هایی در بدن‌مندی و بیان منتهی شود، که این مسئله در اجرا چندان روشن نشده و در برخی نقاط گنگ می‌ماند. مخصوصاً اگر مخاطب هیچ‌گونه پیش‌زمینه‌ای از توضیحات پوستر نداشته باشد، این ابهام بیشتر می‌شود. افزون بر این، برداشت‌هایی از قبیل تکامل، هوش مصنوعی و آگاهی از سوی برخی دوستان مطرح شد که هرکدام از این مفاهیم خود بحثی مفصل دارند و نمایش نتوانست مخاطب را به یک وحدت کلی برساند. درست است که هر فرد می‌تواند برداشت شخصی خود را از یک اثر هنری داشته باشد و من نیز با این دیدگاه موافقم، اما در اینجا به نظر می‌رسد دلیل اختلاف نظرها ناشی از سردرگمی در پرفورمنس و کارگردانی است، نه اینکه کارگردان عمداً قصد داشته باشد تضادهایی را به‌طور آگاهانه به مخاطب منتقل کند.

نمایش به‌شدت روی فرم و پرفورمنس تأکید دارد. با استفاده از دیالوگ‌هایی به زبان‌های خارجی مانند ایتالیایی و آلمانی و...، سعی می‌کند به مخاطب این پیام را برساند که از زبان چیزی نمی‌فهمی، اما بدن را می‌بینی و این بدن است که زبان مشترک تمام انسان‌هاست. با این حال، در حالی که بر بدن‌مندی تأکید زیادی می‌شود، این تأکید در اجرا چندان موفقیت‌آمیز نیست. از نظر تکنیکی، حرکات بدن به‌طور کلی قابل قبول هستند و قطعاً که برای طراحی حرکت کار، زحمت زیادی کشیده شده، اما از یک نمایش که تأکید اصلی‌اش بر این موضوع است و به‌عنوان تنها برگ برنده‌اش به شمار می‌رود، انتظار می‌رود که حرکات بسیار کارشده‌تر و متقن‌تر باشند.

همانطور که پیشتر اشاره کردم، نمایش از پرداختن به محتوا صرف‌نظر کرده و آن را فدای فرم کرده است. در نظریه‌های نئوفرمالیسم، تأکید بر هم‌خوانی و ارتباط مناسب بین فرم و محتوا است. محتوا جوهر است و فرم، صورت عارض بر آن جوهر. اگر فرم نتواند محتوا را به‌طور منسجم و یکپارچه منتقل کند و تبدیل به پرفورمنس‌هایی جداگانه و بی‌ارتباط با هم شود، نشان‌دهنده ضعف فرم است. این مسئله در این نمایش به وضوح مشهود است.

از سوی دیگر، در کارهایی که بر فرم تکیه دارند، همه عناصر حرکتی و میزانسن باید هم‌راستا و در خدمت هدف محتوایی اثر قرار گیرند. اما در این نمایش، چنین هم‌راستایی‌ای مشاهده نمی‌شود. گاهی میزانسن دچار مشکل است. همچنین به صورت کلی اگر شما ترتیب پرفورمرها را تغییر دهید یا برخی کاراکترها را حذف کنید، به نظر می‌رسد که هیچ خللی به اثر وارد نخواهد شد. این نشان‌دهنده عدم انسجام کار است و به‌طور کلی، اثر نتوانسته است از فرم به‌طور مؤثر در راستای مضمون خود بهره‌برداری کند.

برای ارزیابی اینکه این نمایش تا چه حد از فرم خود کارکرد درست گرفته، باید به چند سوال پاسخ داد:
- چگونه هرکدام از عناصر محتوایی نمایش با ساختار فرمال آن مرتبط می‌شوند؟
- آیا هر بخش از فرم به بخش‌های دیگر متصل است و ارتباطی معنادار دارد؟
- آیا مجموع این ساختار فرمی با هر بخش از فرم ارتباط دارد یا گسستگی وجود دارد؟
- میزان ارتباط فرم و "ریتم" در نمایش چقدر است؟

در نهایت، این نمایش با وجود زیبایی‌های بصری در عرصه پرفورمنس، دچار سردرگمی است و هدفش چندان مشخص نیست. اگر هدف اصلی از اجرای این کار فرم، تنها جنبه زیبایی‌شناختی و مستقل از محتوا بود (مانند هنر رقص یا پرفورمنس‌های مشابه که هدف زیبایی‌شناختی حرکت است)، شاید می‌توانست موفق‌تر باشد، اما این نمایش تلاش می‌کند محتوای خاصی را منتقل کند که چندان موفق نمی‌شود.

از جنبه مثبت، طراحی صحنه مینیمالیستی است که به بیننده این امکان را می‌دهد تا بیشتر به بدن‌ها و حرکات آن‌ها توجه کند تا به آکسسوار صحنه.

با تمام این‌ها، به دلیل اینکه نمایش حداقل‌های لازم را داراست و توانسته ذهن مخاطب را به چالش بکشد، توصیه به حداقل یک‌بار دیدن آن دارم. با تشکر از همه عوامل.
در باب مخاطب کم‌حوصله، زمان نمایش و بحث "ریتم"

این یک نظر شخصی است درباره مسئله‌ای که مدتیست برای من به دغدغه تبدیل شده. خوشحال می‌شوم اگر شما هم نظرات خود را بیان بفرمایید.
پدیده‌ی کمبود حوصله در مخاطب تئاتر امروز احتمالا به‌طور عمده به تغییرات فرهنگی و اجتماعی ناشی از سرعت و تکنولوژی در دنیای مدرن مربوط بشود (محتمل‌ترین فرضیه). در دنیای امروز، ما با یک تغییر پارادایم در نحوه‌ی دریافت اطلاعات و تجربه‌های فرهنگی روبه‌رو هستیم. تکنولوژی، به‌ویژه شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های دیجیتال، بر سرعت انتقال اطلاعات تأکید دارند و ذهن مخاطب را به سمتی سوق می‌دهند که در پی تجارب سریع و فوری است. در چنین فضایی، تئاتر، با ماهیت خود، که به‌طور معمول از لایه‌های عمیق، پیچیدگی‌ها و تأملات زمان‌بر استفاده می‌کند، دچار چالش شده است.
مسئله جایی جالب می‌شود که این مسئله در تئاتر ایران شدت می‌گیرد. حال آن که در جهان به شکل ساده‌تری با نمایش مثلا سه چهار ساعتی کنار می‌آیند. مخاطب تئاتر در ایران انگار به شکل مبالغه‌آمیزی کم‌حوصله است و صرفا همه‌چیز را کپشن می‌بیند. این مخاطب تاب تئاتر بیش از یک ساعت و نیم را ندارد، جمع و جور بودن را ویژگی مثبت کار می‌بیند، ولو به قیمت ابتر ماندن محتوا ... دیدن ادامه ›› و حرف نمایش.
مخاطب امروز، که در فضای پرشتاب کپشنی نتیجه‌محور غوطه‌ور است، از تئاتر خواسته‌های متفاوتی دارد. انگار این مخاطب صرفا علاقه‌مند است بداند انتهای این ملغمه چه می‌شود و از روی صندلی بلند شود و به خانه برگردد یا به کافه برود. به‌شخصه بعید می‌دانم کیفیت اجراها ربطی به این ماجرا داشته باشد، که رویکرد این جماعت در مقابل فیلم‌تئاترهای فاخر چندساعته نیز به همین شکل است.
ممکن است به دنبال ریتم سریع‌تر، لحظات تاثیرگذارتر و شاید حتی تماسی سریع‌تر با داستان و شخصیت‌ها باشند. این نوع انتظارات معمولاً ناشی از این واقعیت است که تئاتر از مخاطب انتظار دارد تا در طول زمان‌های طولانی‌تری توجه و انرژی خود را حفظ کند. در نتیجه، نمایش‌های طولانی و ریتم کند در مقایسه با دیگر فرم‌های هنری، مانند فیلم و سریال که قابلیت سرعت و کات‌های سریع دارند، اغلب به چشم مخاطب به‌عنوان «کسل‌کننده» یا «بی‌حوصله‌کننده» دیده می‌شود.
اما نکته‌ای که باید در نظر گرفت این است که ریتم در تئاتر ماهیت مستقل و خاص خود را دارد. ریتم، برخلاف آنچه که بسیاری از مخاطبان تصور می‌کنند، تنها به سرعت یا کندی خلاصه نمی‌شود. بلکه یک ویژگی ساختاری است که بر اساس لحظات، فضاهای احساسی و ذهنی و به‌طور کلی نحوه‌ی تعامل شخصیت‌ها با یکدیگر شکل می‌گیرد. ریتم در تئاتر می‌تواند کند باشد، اما این کندی، به‌ویژه در نمایش‌های با بار فلسفی یا روان‌شناختی، خود به‌عنوان ابزاری برای کشف و بررسی عمیق‌تر شخصیت‌ها و تضادهای درونی آن‌ها عمل می‌کند.
در حقیقت، این تأخیرها و وقفه‌ها در حرکت روایتی، نه تنها برای جلوگیری از خستگی ذهنی تماشاگر، بلکه به‌طور عمدی برای ایجاد فرصت‌های تفکر و تأمل است. به این معنا، تئاتر باید نه تنها به‌عنوان یک تجربه سریع و هیجان‌انگیز، بلکه به‌عنوان یک فضایی برای تأمل و کند شدن در برابر جریان سریع زندگی مدرن شناخته شود.
انتقاد به این پدیده که نمایش‌های طولانی به‌خاطر ریتم کند محکوم می‌شوند، به‌طور خاص اشتباهی بنیادین را نشان می‌دهد: این‌که برخی مخاطبان گمان می‌کنند کند بودن ریتم، نشانه‌ای از ضعف یا ناکارآمدی است، در حالی که کندی در بسیاری از مواقع به‌عنوان یک استراتژی هنری، فرصتی است برای تماشاگران تا با ابعاد پنهان داستان یا شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنند. در واقع، در دنیای مدرن که همه چیز به سرعت می‌گذرد، کند بودن یک روایت می‌تواند حتی یک جواهر گمشده باشد که به تأمل عمیق‌تر و واقعی‌تری در تجربه انسانی منتهی می‌شود. آنچه که اشتباه است، استفاده نابجا از ریتم کند یا تند در موقعیت اشتباه است و نه ذات کند و تند بودن ریتم.
شاید لازم است یک بازتعریف بر روی مفاهیمی نظیر ریتم، کار جمع و جور، نمایش کشدار و حوصله‌سربر، دیالوگا رو کاش کمتر می‌کردن، دیالوگ پینگ‌پونگی و... بشود. مخاطب نگاهی سیاه و سفید یا صفر و صد به برخی مفاهیم اینچنینی پیدا کرده. کار جمع و جور همیشه خوب است، دیالوگ پینگ‌پونگی همیشه ضعف است، ریتم تند قطعا بد است، ریتم کند حتما افتضاح است و... جالب این که این مطلق‌گرایی‌ها مستقل از بررسی فرم و محتوای کار بیان می‌شود و برای مخاطب مذکور، این مسئله که برخی اطناب و کشدار شدن‌ها، برخی پیچیدگی‌ها شاید در خدمت پیام نهایی اثر است، به چشم نمی‌آید و نادیده گرفته می‌شود. شاید نیاز باشد کمی بازنگری محتاطانه‌تری داشته باشیم و اینگونه مطلق به مفاهیم نگاه نکنیم.
در نهایت، ارادتمندم.
درود حسین جان بابت این جستار مفید🩵
دسترسی سریع تر به هدف،توی زندگی مدرن چیزی ست که طلب شده از سمت همه ی ماست چون ذخیره ی زمان رو باارزش میدونیم.از رسیدن به مقصد توسط اپلیکیشن جهت یابی تا داده های مالی و وزن مطلوب و حتی محتوا.اما در جهت رسیدن به بعضی مفاهیم،این کندی و تندی ریتم مهمه،گاهی این کندی انقدر خسته کننده میشه که رسیدن به مفهوم‌رو دورتر میکنه چون ذهن از این مسیرِرسیدن بهش خسته میشه اما گاهی اوقات همین کندیِ مناسب،مفهوم رو ماندگار میکنه.البته همه ی اینها برای وقتی بیان میشه که به دنبال مفهوم به دیدن تئاتر بشینیم نه برای فقط تفریح و گذران وقت.
حسین چیانی
درست می‌فرمایید جناب حدیدی. آقا ما با جدیت پیگیر سخنان کوتاه اما عمیق شما در باب مقوله خر و خریت هستیم :)))
خوشحالم که پیگیری میفرمایید😃
۴ روز پیش، سه‌شنبه
حسین چیانی
درست می‌فرمایید جناب حدیدی. آقا ما با جدیت پیگیر سخنان کوتاه اما عمیق شما در باب مقوله خر و خریت هستیم :)))
😁😁
۴ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود. کسی هست که دو بلیط برای پنجشنبه یا جمعه این هفته یا هفته آینده داشته باشه؟
اگه دارید به این شماره پیام بدید
09136570443
ممنونم.
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
پیش از هرچیزی بگم که با وجود مخالفت تمام‌قدی که با محتوای کار دارم، ولی کاری رو دیدم که به شدت دوست داشتم و تونستم ازش لذت ببرم. در این متن هم سعی می‌کنم نظریات شخصی خودم در رابطه با محتوای کار رو دخیل نکنم و بدون جهت‌گیری بنویسم.
بحث اصلی کار، شیءوارگیه. شیءوارگی (Objectification) به فرآیندی اشاره داره که توی اون انسان به جای یه فرد با ویژگی‌ها، ارزش‌ها و احساسات انسانی، به‌عنوان یک شیء یا ابزار دیده می‌شه. توی این حالت، فرد به‌گونه‌ای تلقی می‌شه که انگار فقط برای برآورده کردن نیازها و اهداف دیگران که عمدتا طبقه فرادست یا بورژوا هستش، وجود داره. فرد به‌عنوان یه موجود انسانی با احساسات و اراده آزاد نادیده گرفته می‌شه و تنها کارکرد یا سودمندی اون در نظر گرفته می‌شه (یادم میاد چند سال پیش شرکتی کار می‌کردم که یه روز یکی از مدیرانش به یکی از نیروهاش خیلی مستقیم گفت تو برلی من عدد درصد پیشرفت پروژه‌ای فقط و نه چیز دیگه. دختر بیچاره فکر کنم چندان آمادگی پذیرش شیءوارگی رو نداشت و کل روز به خاطر شنیدن اون حرف گریه کرد...). از منظر مارکس (لعنت اله علیه البته😁)، شیءوارگی به تبدیل روابط انسانی به روابط کالایی اشاره داره، جایی که انسان‌ مثل کالا معامله می‌شه.
اینجا کاراکتری که در ابتدا باهاش مواجه می‌شیم شمایل عروسک چوبی داره که انگار توسط نخ کنترل می‌شه. این بهترین شکل برای نمایش اون شیءوارگیه. چرا که از طرفی مفهوم کنترل‌شدن رو هم منتقل می‌کنه. استفاده از عروسک و عروسک‌گردان هم در تکمیل این مفهوم ... دیدن ادامه ›› هوشمندانس.
از طرفی دو کارگر می‌بینیم که روی بشکه نفت ایستادن. اگه بشکه‌های نفت رو به مثابه دنیای سرمایه‌داری بشه در نظر گرفت، اون شیءوارگی انگار در اعتراض به کاپیتالیسم می‌تونه تلقی بشه. با این که با این محتوا و مفهوم مخالف جدی هستم، ولی نمی‌شه انکار کرد که نمادها دارن توی کار درست کار می‌کنن.
ایده کار ضد درام، ایده قشنگیه و روی کار نشسته. نمایش مخاطب رو صرفا با پرسش‌هایی اساسی مواجه می‌کنه و نه داستان. از نظر من یکی از پارامترهای یک نمایش خوب اینه که بعد از تموم شدنش، یه پرسش توی ذهن مخاطب ایجاد کرده باشه و این نمایش از این منظر کار خودشو به نحو احسن انجام داده. بخشی از این پرسش‌ها از مسئله‌ای نه چندان مهم و گاهی مسخره مثل تف کردن و تفی شدن و... مطرح می‌شه که از این حیث می‌شه رگه‌هایی از ابزوردیسم رو توی کار دید. چرا که از شاخصه‌های مهم کار ابزود، طرح پرسش‌های بنیادین از دل یک مسئله بی‌اهمیته.
جناب پرهام خیلی بجا از تکنیک فاصله‌گذاری استفاده می‌کنه و دیوار چهارم رو جای درستی می‌شکنه. محتوای صحبتشون در این فاصله‌گذاری هم به فضای کار می‌خوره و فکرشده هستش.
موسیقی کار عالی بود و انتخاب موسیقی حیرت‌انگیز. واقعا اون لحظاتی که نور روی عروسک بود و موسیقی پخش می‌شد از لحظات موردعلاقه من در کار بود. نورپردازی و میزانسن درست هم از نکات مثبت تکنیکال کار بود.
بازی‌ها به شدت خیره‌کننده بودن. از طراحی حرکت و بازی بدن بارها و بارها به وجد اومدم و پر از لذت شدم.
ای کاش برای چنین نمایشی با چنین کیفیتی، پوستر باکیفیت‌تری درست می‌شد. پوستری که در حال حاضر وجود داره متاسفانه چندان مخاطب رو در همون ابتدای امر ترغیب به دیدن نمایش نمی‌کنه.
به صورت کلی کار، کاری درست و قویه. قاطعانه پیشنهاد به دیدنش دارم. حیفه که چنین نمایشی صندلی خالی داشته باشه. خیلی خیلی از عوامل ممنونم.
جناب چیانی عزیز
مفتخرم به اینکه به دیدن نمایش ما نشستید و چنان دقیق و موشکافانه ملاحظه کردید و نوشتید.
اینکه کلیات اثر مورد پسندتان شد باعث سرافرازی من است، فقط توضیح کوتاهی عرض کنم و آن اینکه طراحی پوستر را به وسیله هوش مصنوعی انجام دادم و دلیلش این بود که گمان کردم چنین اثری، چنان پوستری هم می‌خواهد و گمانم بر این است که آثاری از این دست باید توسط مخاطب خودشان دیده شوند و شاید همه‌کس نپسندد، دیده شدن توسط چشمانی تیزبین و نکته سنج هزاران بار ارزشمندتر از مخاطب ناراضی است.
حسین چیانی
اگر که طراحی پوستر به این شکل عامدانه شکل گرفته که بحث دیگه‌ایه. خیلی ممنونم جناب پرهام بابت توضیحاتتون.
حسین عزیز
گمانم بر این بود که استفاده از هوش مصنوعی برای طراحی پوستر در راستای شئ‌وارگی معنادار می‌شود و متاسفانه تأثیر معکوس آن بر مخاطب را نادیده گرفتم، بسیار ممنونم از یادآوریت و تصمیمم بر آن است که از این پس با این موضوع شوخی نکنم
بابک پرهام
حسین عزیز گمانم بر این بود که استفاده از هوش مصنوعی برای طراحی پوستر در راستای شئ‌وارگی معنادار می‌شود و متاسفانه تأثیر معکوس آن بر مخاطب را نادیده گرفتم، بسیار ممنونم از یادآوریت و تصمیمم بر ...
بله بله متوجه منظورتون شدم. بله اگر پوستر چشم‌نوازتری که شایسته نمایش به این خوبیه طراحی بشه، به هردو هدف می‌شه رسید. خیلی ممنونم از شما جناب پرهام.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش حول محور سفر درونی یک "زن" می‌چرخه و در این مسیر، مخاطب رو با چالش‌هایی که این زن از درون داره، مواجه می‌کنه.
اجرا از متن خیلی جلوتر بود در این کار. متن گاهی اوقات، زیادی رو بود و مفاهیم رو به شکل دلنوشته‌هایی با تم صدای درون بیان می‌کرد و جاهایی هم در معرض شعارزدگی بود. بازی مونولوگ خانم بقایی اما پیشروتر بود. بازی بدن و ری‌اکشن‌ها درست و به‌اندازه و متناسب با فضای کار بود.
طراحی صحنه و لباس خیلی دقیق انجام شده بود. از اکسسوارهای صحنه به خوبی و درستی کارکرد گرفته شده بود. ترکیب رنگ‌های سیاه و سفید و قرمز در صحنه، لباس و گریم، ترکیبی معنادار و در خدمت کار بود.
به صورت کلی کاری با رویکرد زنانه رو شاهد بودیم که در این نوع خودش خوب بود و اجرا هم نسبتا موفق بود تا نواقص متن رو رفع کنه. خیلی ممنونم از پناه عزیز و تمامی عوامل.
من جنس‌شناسم...
ولی خانم باز نیستم
امیرمسعود فدائی
شرافت با رنج به دست میاد حضرات نه با تجربه!
و انسان موجودیست بسیار خطا کار
_گم شده بودم...
گم شدین؟
با همه ی خودتون
پیش کسی که دوسش دارین و دوستتون داره
که اصلا نفهمین،
هستین؟... نیستین؟...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش یخ‌زده، نمایش خوش‌ساختی بود. کار از نظر فنی ایرادی جدی نداشت. طراحی صحنه، طراحی لباس، طراحی نور ... دیدن ادامه ›› و طراحی حرکت به درستی استفاده شده بود.
دراماتورژی کار قابل قبول بود. متن اصلی که ظاهرا یک رمانه به شکل خوبی اجراپذیر شده بود. با جاهایی از متن اصلی نتونستم به درستی ارتباط بگیرم که به دلیل وفاداری جناب بهکام به متن در رابطه با این موارد، به اجرا هم انتقال پیدا کرده بود.
در ابتدای کار سوالاتی روی صحنه ظاهر می‌شه که عمدتا مرتبط با نقش مشکلات روانی جدی در مجرم شناخته شدن یک فرد خاطیه. نمایش در راستای پاسخ به همین سوال‌ها پیشروی می‌کنه اما در انتها بر این موضع نمی‌مونه و مفهوم دیگه‌ای مطرح می‌شه: قدرت بخشش. این همون چیزیه که انگار از موضوعات درجه دوم نمایش بوده (نسبت به سوالات طرح‌شده در ابتدا) اما در پایان‌بندی به ناگهان تبدیل به مهم‌ترین دغدغه کار تبدیل می‌شه. از قضا یک سری از باگ‌های متن اصلی که بهش اشاره داشتم مربوط به همین قضیه بخششه. در پایان‌بندی شکلی اغراق‌آمیز از قدرت این بخشش به مخاطب معرفی می‌شه. طوری که یک آدم سایکوپات که مشکلات حاد روانی در طول سالیان سال داره، تحت تاثیر این قدرت قرار می‌گیره. این در صورتیه که از کادر رئال متن خارج می‌شه و کمی به سمت شعارزدگی می‌ره.
مناسبات بین رالف و اگنتا عجیب بود. هیچ پیش‌زمینه و منطق خاصی از قبل وجود نداره (مخصوصا از جانب اگنتا) ولی مخاطب با صحنه اهدای اون شال از اگنتا به رالف مواجه می‌شه که اون مخاطب رو درباره نتیجه‌گیری از این بخش سردرگم می‌کنه. شاید هدف خاکستری‌تر کردن شخصیت رالف بوده که باید بگم بهتر بود راه دیگه‌ای پیدا می‌شد و نه این ارتباط گنگ نامعلوم.
ریتم روایت داستان در طول 15 سال کمی تند بود و با سرعت از برخی مسائل عبور می‌شد و مخاطب جاهایی فرصت درگیر شدن پیدا نمی‌کرد. این مسئله مخصوصا در رابطه با زمانی که مادر قراره رویکرد بخشش رو بپذیره، بیشتر خودنمایی کرد. شاید اگر برخی دیالوگ‌ها در بخش‌هایی از کار حذف می‌شد و در مقابل به برخی رویدادها در طول این 15 سال عمیق‌تر نگاه می‌شد بهتر بود.
فرم موازی کار از نقاط مثبت کار بود. دو روایت با منطق درستی با فرم موازی در این 15 سال پیش می‌ره. زمان نمایش شاید کمی طولانی تلقی بشه ولی برخلاف خیلی از دوستان فکر می‌کنم ریتم کار همه جا حفظ شده و مخاطب رو همراه خودش نگه می‌داره.
در رابطه با اون حواشی مربوط به حضور کودک در یکی از صحنه‌های کار، با این که به لطف و توجه جناب بهکام این مسئله رفع شد و از بازیگر برگسالی در صحنه مذکور استفاده شده بود، باز باید بگم نظر شخصی من اینه که حضور کودک در اون صحنه واقعا ایرادی بهش وارد نبود.
ایراداتی که عرض کردم عمدتا مربوط به متنه. اجرا اما بالاتر از حد متوسط بود. هم کارگردانی و هم عمده بازی‌ها خوب بود. بهترین بازی شاید مربوط به جناب کوهی باشه که انگار به خوبی تونسته بودن با کاراکتر رالف ارتباط ارتباط بگیرن.
نمایش یخ‌زده حداقل یک بار ارزش دیدن رو داره. نمایشی بیدار و دغدغه‌منده. خیلی ممنونم از همه عوامل.
جناب آقای چیانی سلام و ارادت؛ ممنون از اشتراک نظراتتان... فقط منظورتان را از حواشی متوجه نشدم؟ پرسشی اصولی درباره ی ایمنی روانی حضور یک کودک بازیگر در کل نمایشی با چنین مضمونی صورت گرفته در صورتیکه در اجراهای خارجی از آن ظاهرا چنین حضوری نیست.
در پی این پرسش ها آقای بهکام در واکنشی مثبت طی پستی در تیوال اعلام کردند در صحنه سردخانه از بازیگر جانشین استفاده کردند و در خصوص حضور بازیگر کودک در این نمایش از تماشاخانه ایی در لندن استعلام فرمودند، پست مذکور پاک شده اما همچنان پاسخ کامل برای مخاطبان دریافت نشده و ابهاماتی باقی است.
ضمنا بحث آسیب های احتمالی روحی روانی حضور یک کودک زیر سن پانزده سال در نمایشی با محدودیت سنی 15 سال موضوعی نیست که بر اساس صلاحدید ما مخاطبان بزرگسال قابل صحه گذاری باشد.
حسین چیانی
جناب اردشیر عزیز درود بر شما. نه من منظورم از حواشی، بار منفی این کلمه نبود، سوءتفاهم نشه. فکر می‌کنم الان با وجود استفاده از مخاطب بزرگسال در کار دیگه مشکلی از اون بابت وجود نداشته باشه. بله ...
ارادت مجدد جناب حسین گرامی ابهام باقی مانده در مکاتبه اقای بهکام با تیاتر آریل دورفمان این است که آیا ایشان در خصوص شرایط حضور کودک به طور کلی روی صحنه پرسش کردند که بدیهیات آن حضور دائم والدین و مشاور گرفتن از روانشناسان متخصص است یا مشخصا در خصوص حضور کودک در نمایشنامه یخ زده مشورت گرفتند که نه در متن اوریجینال و نه اجرای خارجی از کودکی خبری نیست. یعنی حضور کودک در چنین متنی به مدد مشاوران داخلی میسر شده؟ یعنی علم روانشناسی آن هم در شاخه کودک در اینجا آنقدر پیشرفته تر از جهان شمال شده، که از حضور کودکی در چنین نمایشی حفاظت می کند.
ابرشیر
ارادت مجدد جناب حسین گرامی ابهام باقی مانده در مکاتبه اقای بهکام با تیاتر آریل دورفمان این است که آیا ایشان در خصوص شرایط حضور کودک به طور کلی روی صحنه پرسش کردند که بدیهیات آن حضور دائم والدین ...
ما اون شب درباره نمایش با آقای بهکام زیاد گپ و گفت داشتیم ولی این مورد رو متاسفانه خاطرم نبود که ازشون بپرسم.
دغدغه‌مند بودن افرادی چون شما هم باعث مسرته جناب اردشیر عزیز🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش سعی داره تم‌های پیچیده‌ای از روان‌شناسی و قدرت‌طلبی انسان‌ها رو به تصویر بکشه. از نظر درون‌مایه، ... دیدن ادامه ›› در ابتدا به نظر می‌رسه که با داستانی معمایی و ترسناک مواجهیم، اما در نهایت به ابعاد عمیق‌تر و فلسفی‌تر در مورد هویت، واقعیت، قدرت‌طلبی و خودشناسی برمی‌خوریم.
در نمایش باغ دکتر کوک، یکی از اصلی‌ترین تم‌ها بحث هویت و تغییره. شخصیت‌های اصلی نمایش، در مسیری از نوسان در هویت خودشون قرار دارن که به تدریج با حقایق و واقعیت‌های ناراحت‌کننده روبرو می‌شن. من نمایشنامه اصلی رو نخوندم ولی انگار شخصیت‌پردازی در داخل نمایشنامه اصلی برای شخصیت‌های فرعی (باغبان و خدمتکاری که پلیسه) عمیق‌تر انجام شده. اتفاقی که در نمایش شاهدش نیستیم و ضعف شخصیت‌پردازی درست به چشم میاد.
نمایش باغ دکتر کوک به نوعی می‌خواد به مثابه یه استعاره از دنیای ذهنی و درونی شخصیت اصلی باشه و سعی شده مرزای واقعیت و خیال محو بشن. اما توی این امر چندان موفق عمل نکرده و مخاطب با بخش خیالی همراه نمی‌شه و در برقراری ارتباط بین این دو فضا سردرگمه. در اون فضای خیالی، در ابتدا شاهد درگیری دو شخصیت فرعی هستیم و جایی دیگه هم چیزی شبیه به سوءقصد پلیس در عالم خیال شخصیت اصلی رو می‌بینیم که برقراری ارتباط بین این فضا و فضای واقعی و همچنین ضرورت وجود بخش خیالی سخته. من این رو بیشتر پای ضعف در کارگردانی می‌دونم.
نمایش به‌طور مستقیم به آنارشیسم اشاره نمی‌کنه، اما در لایه‌های عمیق‌تر، می‌شه بعضی از ویژگیای آنارشیستی رو در درون‌مایه‌ها و ساختارش مشاهده کرد. آنارشیسم به عنوان فلسفه‌ای که به مخالفت با هرگونه ساختار قدرت، کنترل و نظم اجتماعی رسمی می‌پردازه، توی این نمایش به‌طور غیرمستقیم از طریق نقد قدرت حاکم و بالادستی و مواجهه این قدرت با اعمالی از فردی که از نظر شخص آنارشیست خاطی به شمار میاد، به نمایش گذاشته می‌شه. شخصیت دکتر کوک نماد فردیه که سعی داره با استفاده از علمش، نظمی نوین از طریق حذف گزینشی افراد انجام بده. این مسئله در اعتراض به قدرت حاکم و ساختارشکنی در اون سیستم انجام می‌شه که یکی از ویژگی‌های اساسی آنارشیسمه. آنارشیسم به نوعی از عدم ساختار و نظم اجتماعی حمایت می‌کنه. یکی دیگه از جنبه‌های مهم در آنارشیسم، تاکید بر آزادی فردی و شکستن زنجیرهای اجتماعی و روانیه که به انسان‌ها تحمیل می‌شه. چیزی که درون‌مایه اصلی این نمایشه.
از طرفی این اثر به خوبی به بررسی قدرت و تسلط در روابط انسانی پرداخته. این مسئله از بعد فلسفی، به نقد قدرت و جایگاه فرد در برابر نظام‌های علمی و اجتماعی اشاره داره. این مسئله همراه با نوعی آشنایی‌زداییه که اون روی سکه وجهه نیمه‌مقدس "پزشک" رو نشون می‌ده.
از این نمایش انتظار فضای رعب‌آور و معمایی بیشتری می‌رفت که در اجرا خیلی خوب درنیومده بود. به صورت کلی نمایشی رو شاهد بودیم که در متن موفق اما در اجرا و کارگردانی ضعیف عمل کرد. چیزی که در متن تحسین‌برانگیز بود ولی در بازی‌ها چندان باب میل نبود و با وجود این کست، انتظار بیشتری می‌رفت، تغییر شخصیت ناشی از ساحت قدرت بود.
گرچه ایرادی که به متن وارده هم قابل پیش‌بینی بودن اون بود، مخصوصا در رابطه با نقشه‌ای که دکتر کوک برای کاراکتر اصلی کشیده بود.
طراحی صحنه و گریم و لباس خوب بود و نمی‌شه ایراد خاصی ازش گرفت. استفاده از میکروفون برای من عجیب بود و ضرورتش رو حقیقتا درک نکردم. موسیقی کار هم از نقاط ضعف کار بود که خیلی از مواقع ناهماهنگ بود. همونطور که گفتم بازی‌ها واقعا پایین‌تر از حد انتظار بود و توقع بیشتری از این تیم می‌رفت.
در کل ممکنه از نمایش لذت ببرید اما من این نمایش رو متوسط رو به پایین دیدم. خیلی ممنونم از همه عوامل.
مریم علیپور
از نمونه تفکرات ولی محوری:حالا که پروردگار سرش شلوغه و عدالت در چالشه،اگر قدرت و هوش و موقعیت و جغرافیا پذیرفت من رو به عنوان ولی،خودم تعیین میکنم کی و چی باشه و حذف بشه تا به ایده آل و نهایت ...
چه درست گفتی مریم
حسین چیانی
چه درست گفتی مریم
و میرسیم‌به جایی که جاهلان از سر نفع طلبی خود، شعار مرگ بر ضد ولی سر میدن…
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو عدد بلیط برای روز یکشنبه ۹ دی خریدارم.
هرکس قصد فروش داشت داخل تلگرام پیام بده یا پیامک ارسال کنه:
۰۹۱۳۶۵۷۰۴۴۳
مریم علیپور این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش درباره واپسین اثر ایرج‌میرزا به اسم زهره و منوچهر بود که نیمه‌کاره موند و به دلیل مرگ ایرج‌میرزا هیچوقت تموم نشد. این ایده که کسی سراغ این کار بره و فضایی خیالی ایجاد کنه که در این فضا، روایت ایرج‌میرزا از طرفی و روایت داستان ایرج‌میرزا (زهره و منوچهر) از طرفی پیش بره، خب ایده جالبیه.
در رابطه با این نمایش به جز ایده خوبش چندان حرفی برای گفتن ندارم. به صورت کلی می‌تونم بگم کار از نظر تکنیکال (به جز مواردی از طراحی لباس نظیر دمپایی پلاستیکی ایرج‌میرزا که کاش با دقت بیشتری انجام می‌شد)، قابل قبول بود، از نظر محتوایی هم تصمیم سازندگان، ساخت اثر سرگرم‌کننده بوده و موفق هم در این رابطه عمل کردن.
من از گذشته‌ها گروه ولشدگان رو دنبالشون می‌کردم و به علت ساختارشکنی بانمکی که در موسیقی سنتی ایجاد کردن، همیشه برام جالب توجه بودن. بخش کنسرت این تئاتر-کنسرت در همراه کردن مخاطب با خودش موفق‌تر عمل کرد. بخش نمایش چندان چیزی برای عرضه نداشت و ضعیف‌تر عمل کرد. بازی‌ها هم بین ضعیف تا متوسط تقسیم می‌شدن.
در کل این نمایش، نمایشیه که به چشم سرگرمی نمایش خوبیه و می‌شه لحظاتی رو خندید و سپری کرد. اما باید با همین هدف هم داخل سالن بشید و نه چیزی بیشتر. خیلی ممنونم از همه عوامل.
چند شب پیش به تماشای نمایش شهربازی نشستیم.
در ابتدا عرض کنم دلیل این که نظرم رو در دیوار خودم می‌نویسم و نه در صفحه این نمایش، هاید کردن پیام‌ها و بررسی پیش از انتشار توسط عوامل محترم این اجراست!!! از همین تریبون این اقدام ناشایست رو محکوم می‌کنم!
برسیم به خود نمایش. پیش از دیدن نمایش به دلیل نقدهای منفی برخی دوستان عزیزم، با انتظار بسیار پایینی وارد سالن شده بودم. اما چیزی که باهاش مواجه شدم کمی متفاوت بود با اون انتظاری که داشتم و به صورت کلی این کار رو اثری قابل قبول دیدم. از اینجا به بعد متن، تماما حاوی اسپویله. مراقب باشید.



نمایش شهربازی اثری فرمال و سمبلیک بود. در ابتدا با بچه‌ای به نام ماری در شهربازی متروکه مواجه می‌شیم که پدر و مادرش رو گم کرده. این بچه ... دیدن ادامه ›› می‌تونه به مثابه انسانی باشه که در جهان مدرن، سرگردان رها شده. ویژگی بارز بچه اینه که یه زمینه ذهنی خالی از هرچیزی از جنس خیر یا شر داره. در ادامه، این بچه با افرادی آشنا می‌شه که ظاهرا قصد کمک به بچه در راستای پیدا کردن پدر و مادرش (به مثابه هویت) رو دارن. کمی جلوتر، بچه خودش رو با بچه‌های دیگه‌ای با گریم‌های متفاوت و معنادار، مشغول بازی با بچه مذکور می‌بینیم. این گریم‌ها و رنگ‌ها به کاراکتر بچه‌ها استقلال مکانی و هویتی می‌بخشه. در ادامه با ورود نوید محمدزاده در قامت گرگ، می‌بینیم که غالب این افراد، به نوعی فرزند یا فرزندخوانده این گرگ می‌شن. اگه بپذیریم که اون یک بچه که گوسفند بوده و نه گرگ، ارجاعی به بره خدا در انجیل یوحنا باشه، می‌تونیم به گرگ، به نمادی از مسئله شر نگاه کرد. داستان وقتی جالب می‌شه که این گرگ‌ها برای تفریح خودشون اون بره رو شکنجه می‌کنن در این شهربازی. شکنجه‌ای که برای گرگ‌ها فقط یه سرگرمی سادس. مسئله شر اینجا پررنگ‌تر می‌شه انگار.
نکته جالب کار اینه که ماری در ادامه تفاوتی با بچه‌های دیگه در سرنوشت نخواهد داشت و همراه می‌شه با موج گرگ شدن‌ها. این خیلی نکته مهمیه که کار قرار نیست یک قهرمان و یک شخصیت متمایز رو به نمایش بگذاره. چرا که اون بچه نمادی از عادی‌ترین افراد یه جامعه می‌تونه باشه و نه افرادی متمایز که خلاف جهت حرکت می‌کنه.
در جایی از ابتدای کار هم شاهد هستیم که همه اون افرادی که قصد کمک به بچه رو دارن، نامی مشابه با اسامی خانواده ماری دارن. این می‌تونه نشونه‌ای باشه از این که مجموع تمام این اتفاقات می‌تونه در غالب جامعه کوچیک اطراف ما شکل بگیره.
نمایش محتوای خوبی داشت اما در اجرا کمی لنگ می‌زد. به عنوان نمایشی "نسبتا" آوانگارد، نمایش قابل قبولی بود اما در بخش اجرا جای کار بیشتری داشت. کار در محتوا پست‌مدرن طلقی می‌شه، به دلیل این که مسئله اصلی پست‌مدرنیسم، سرگردانی و ملال انسان در جامعه مدرنه و اعتراضش به این مسئله. اما در فرم کار و المان‌ها، چندان کار رو نمی‌شه پست‌مدرن تلقی کرد.
کار به لحاظ فنی و تکنیکی خوب بود. نورپردازی به درستی انجام شده بود. استفاده از نورهای رنگارنگ در دنیای بی‌رنگ و دارکی که نمایش نشون می‌داد، تناقض جالبی خلق کرده بود، تابیده شدن نوری شدید به سمت مخاطب می‌تونست تلنگری باشه که هر مخاطبی می‌تونه در جایگاه این کاراکترها (بچه، گرگ و...) قرار بگیره. طراحی صحنه چشم‌نواز بود و البته متناسب با کار. ایده استفاده از آیینه‌ها ایده خوبی بود. کف صحنه به شکل صفحه شطرنج بود که متناسب با محتوای اثر بود. طراحی حرکت‌ها کمی جای بهتر شدن داشت. در چنین نمایشی که اجرایی فرم رو انتخاب کرده، ضعف طراحی حرکت بهتر به چشم میومد و کمی توی ذوق می‌زد. طراحی لباس هم به نظر من از نقاط قوت کار بود.
در اواخر کار شعری از محمد مساوات عزیز خونده شد. شعر، شعر زیبایی بود اما مناسب کار نبود؛ به این علت که داشت کل داستان کار رو به صورت خلاصه و جمع و جور به مخاطب تحویل می‌داد. خب اگه در چنین نمایشی قراره مخاطب به کنکاش و چالش کشیده بشه، پس چنین لقمه آماده‌ای وصله ناجوره. در همین شعر البته اشاره‌ای به بحث زمان می‌کنه (با عباراتی مثل اکنون، گذشته، ششصد سال و...) که نشون می‌ده دغدغه محتوای کار، در هر زمانی از زیست بشر وجود داشته، ولو به شکل‌های متفاوت. به جز این نکته، بقیه شعر زیبا اما همون وصله ناجوریه که خدمتتون عرض کردم.
مونولوگی که در انتهای نمایش توسط بچه ادا می‌شه هم جالب توجه بود و دیدگاه متفاوتی از اسم نمایش (شهربازی) می‌ده.
کار در کل کار قابل قبولی بود، بد نبود اما جای کار زیادی برای بهتر شدن داشت. به امید آن که عوامل اجرا هم دست از هاید کردن نظرها بردارن! خیلی ممنونم از عوامل کار.
اول ازتون ممنونم که برامون نوشتید
دوم اینکه آقای چیانی بخشی که متوجه شباهت اسم ها با افراد خانواده ماری میشیم‌ رو به یاد ندارم،میشه توضیح بدید؟
نرگس رضوی
اول ازتون ممنونم که برامون نوشتید دوم اینکه آقای چیانی بخشی که متوجه شباهت اسم ها با افراد خانواده ماری میشیم‌ رو به یاد ندارم،میشه توضیح بدید؟
ببینید وقتی که افراد مختلفی پیدا می‌شن که می‌خوان به ماری کمک کنن برای پیدا شدن خونوادش، همدیگه رو با اسامی مشابه اسامی خانواده ماری صدا می‌کنن اگه خاطرتون باشه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📌به تیم محترم تیوال

ما به‌عنوان مخاطبان تئاتر و کاربران همیشگی شما، قدردان زحماتی هستیم که برای ارائه خدمات بهتر و حمایت از فرهنگ و هنر انجام می‌دهید. اما اخیراً مشاهده شده که برخی از نظرات کاربران، به‌خصوص نقدهای منفی درباره آثار یا سالن‌ها، حذف شده یا نمایش داده نمی‌شوند.

شفافیت و صداقت، پایه‌های اعتمادسازی بین شما و مخاطبانتان است. سانسور نظرات باعث می‌شود کاربران احساس کنند صدای آن‌ها شنیده نمی‌شود و از بیان تجربیاتشان خودداری کنند. این امر نه تنها به اعتماد کاربران آسیب می‌زند، بلکه کیفیت خدمات شما را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.

ما از شما خواهش می‌کنیم با حفظ شفافیت و اجازه دادن به نمایش تمامی نظرات (چه مثبت و چه منفی)، به جایگاهی که در میان اهالی هنر دارید پایبند بمانید. این موضوع تنها در جهت بهبود خدمات شما خواهد بود و کاربران را به حمایت از تیوال تشویق می‌کند.

با احترام،
عضوی از گروه هالین
نظر جناب کیانی درباره این نمایش. به دلیل مشکلی که اکانت ایشون داره، بنده نظرشون رو کپی کردم و اینجا نی‌گذارم:

// سانسور شده توسط رسانه ملی //
اگر یک تئاتر تلویزیونی در نظر می گرفتیم انگار این نمایش توسط سازمان صدا و سیما سانسور شده...
انگار همه چی اش خوبه ولی صحنه ها بهم ربطی نداره!
من از روز اول " هیروشیما " خوندمش!
نقد ۲ تا منتقد را نیز خواندم و امری سیاسی را متوجه نشدم...
ولی فضاسازی اش خوب بود، این قدر باهوش نیستم همه چی را بفهمم...
ولی بازی ها خیلی خوب و گریم و طراحی صحنه و لباس خوب بود...
یاد صدای ... دیدن ادامه ›› آهسته برف جابز و جویندگان طلا چاپلین افتادم...
انتظار داشتم اسی سرباز را یک ربات جنسی ببینه!
۱۲ از ۲۰
و نمایشنامه سانسور شده اش نمره خوبی نگرفت...
هیروشیما را بعد از انفجار ندیدیم ولی هیوشیما را قبل و بعد انفجار دیدیم..
و هیوشیما ندیده از این دنیا نرفتیم!
خدا را شکر!
"این قدر باهوش نیستم همه چی را بفهمم"

چقدر منظورش از این نوشته رو می‌فهمم :)) زیبا.
Fateme Nematy
آقای چیانی اینجور که داره پیش میره اسم اکانتونو باید عوض کنید و به چیانی و کیانی تبدیلش کنید😉
کم کم باید همین کار رو بکنم انگار :)))
Fateme Nematy
آقای چیانی اینجور که داره پیش میره اسم اکانتونو باید عوض کنید و به چیانی و کیانی تبدیلش کنید😉
😂😂😂
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
رمان منگی نوشته ژوئل اگلوف یکی از آثاریه که در پس روایت ساده و پرتعلیق، ساختاری چندلایه و تفکر عمیقی رو عرضه می‌کنه. این اثر، تصویری از انسانی رو ارائه می‌ده که در گیرودار دنیایی بی‌روح و ماشینی گم شده؛ دنیایی که بی‌تفاوتی و خفقانش، انسان رو از معنای زندگی تهی می‌کنه. این رمان با یه زبان گزنده و گاهی طنز، از گریزناپذیری این شرایط می‌گه، اما درعین‌حال یه نوعی عجز و یأس وجودی رو هم به نمایش می‌ذاره.

این نمایش به‌خوبی موفق شده روح این رمان رو در قالبی جدید و هنری بازآفرینی کنه. به قول معروف، جان کلام رو فهمیده. اونچه توی طراحی صحنه با چمدونی بزرگ به‌عنوان مرکزیت بصری اثر دیده می‌شه، به‌زیبایی مفهوم اسارت و میل به رهایی شخصیت اصلی رو تداعی می‌کنه. این چمدون، هم استعاره‌ای از بار سنگین زندگی مدرن و هم نمادی از آرزوی گریزه. این نوع نمادگرایی نه‌تنها به متن وفاداره، بلکه در عین حال ظرفیتای دراماتیک جدیدی رو هم به نمایش اضافه کرده.

نورپردازی و سایه‌بازی، نقش حیاتی توی خلق فضای مورد نظر دارن. کم‌نوری ممتد صحنه با نورهای محدود و هدفمند، مستقیما به فضاسازی رمان وفاداره؛ ... دیدن ادامه ›› همون فضایی که توی رمان اصلی، توی اون صبح و شب تفاوت چندانی ندارند و این یک‌رنگی و بی‌روحی محیط، بازتابی از درونیات شخصیت اصلیه. استفاده از نور بیشتر برای نمایش رویاهای شخصیت هم، تضاد بین جهان ذهنی و محیط بیرونی اون رو برجسته کرده؛ تضادی که توی متن اصلی رمان هم نقش کلیدی داره.

پرفورمنس، به‌عنوان نمایشی از آشفتگی‌های ذهنی شخصیت اصلی، لایه دیگه‌ای به کار اضافه کرده. این نوع تجسم‌بخشی به حالات روانی، که انگار به خود آشفتگی‌های درونی شخصیت جون بخشیده و به اجرا درآورده، از عناصر برجسته تئاتر پست‌مدرن محسوب می‌شه. با توجه به این مسئله و البته گریز و تناقض انسان مدرن از مدرنیته اطرافش، می‌تونه باعث بشه این کار رو تا حدودی پست‌مدرن بدونیم. پرفورمنس‌ها، علاوه بر تقویت بعد روان‌شناختی اثر، به مخاطب امکان می‌ده تا پیچیدگی‌های شخصیت اصلی رو از زاویه متفاوتی تجربه کنه.

یکی از نکات جالب توجه، استفاده نمادین از المان‌ها با هدف خلق فضای رمانه؛ زمانی که از سایه هواپیما و قطار و... استفاده می‌شه. این انتخاب و ایده جسورانه، اگرچه ممکنه در ابتدا با نگرانی همراه باشه، اما گاهی برای تطبیق یه اثر ادبی با مدیوم تئاتر ضروریه.

پایان‌بندی کار با پایان‌بندی رمان متفاوته. به نظر می‌رسه پایان‌بندی جدید نه‌تنها خدشه‌ای به پیام اصلی اثر وارد نکرده، بلکه امکان هم‌ذات‌پنداری و تعمق بیشتر مخاطب رو هم فراهم کرده (نظر شخصی).

انتخابای هنری درست و جسورانه، از طراحی صحنه گرفته تا نورپردازی و بازیگر، در کنار تعهد به مفاهیم بنیادین اثر اصلی، این نمایشو برای من به تجربه لذت‌بخش و تأثیرگذاری تبدیل کرد. خیلی ممنونم از عوامل.
ترس از فرو رفتن در مدرنیته،بدون فهمیدن مفاهیمش و حتی زمان نداشتن برای خداحافظی با سنت و مدل سنتی خودمون،مارو توی غم بزرگی برده.بلاتکلیف از اینکه دوستدار مدرن شدنیم یا دلتنگ روزهای سنتی بودنمون.
مریم علیپور
ترس از فرو رفتن در مدرنیته،بدون فهمیدن مفاهیمش و حتی زمان نداشتن برای خداحافظی با سنت و مدل سنتی خودمون،مارو توی غم بزرگی برده.بلاتکلیف از اینکه دوستدار مدرن شدنیم یا دلتنگ روزهای سنتی بودنمون.
این پارادوکس توی چنین جامعه‌ای به وضوح به چشم میاد. موافقم باهات مریم.
حسین چیانی
این پارادوکس توی چنین جامعه‌ای به وضوح به چشم میاد. موافقم باهات مریم.
امان از وطن و آه از زمان حال
چمدان بسته ام..اما چه کنم دشوارست
فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم
میروم تا نکند گریه ی من فاش کند
که مسافر نشده ، فکر پشیمان شدنم
شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست:
"تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سینمای ما داره به کجا می‌ره؟
این سم مبتذل چی بود من دیدم؟!
چندین ساله پیدا کردن فیلم خوب تو سینمای ایران مثل پیدا کردن سوزن داخل انبار کاهه 😁😁😁
مهرناز خلیلی
چندین ساله پیدا کردن فیلم خوب تو سینمای ایران مثل پیدا کردن سوزن داخل انبار کاهه 😁😁😁
دقیقا همین شده آره
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر فضای این کار رئال بود. همه چیز به شکل عجیبی باورپذیر.
سعیدخان زارعی این هم سومین فیلم کوتاه از این سه‌گانه که دیدم. دست‌خوش انصافا.
چقدر دوست داشتم این فیلم رو. چقدر چسبید.
حال و هوای کارای شهرام مکری بهم دست داد یه جاهایی.
حسین چیانی (chiyanihossein)
درباره فیلم کوتاه آئورت i
جالب بود.
الحق که صداها از تصویرها موندگارترن.