این نیز برای نسیان پیش رو:
من سعی کردم تا بدین ساعت که من باشم
سرو سخنگوی همین خاک کهن باشم
من جهد کردم آبروی واژگان باشم
آیینهٔ واقعنمایی بهرتان باشم
هرگز نشد شعرم تباه واژهدزدیها
نامم نشد آلودهٔ دفتربهمزدیها
نان از چه خوردم؟ در شباب از زور بازویم
حال از چه؟ پرسش میتوان کرد
... دیدن ادامه ››
از هنرجویم
البته خون خوردم به جای نان و جان کندم
من بارها مردم برای نان و جان کندم
چندین کتاب از من به بازار آمد اما کو؟
غیر از زیان و زجر و تشویر و هزار آهو
من نغمهپرداز غیور مردمم بودم
اما چه باید گفت الا اینکه فرسودم
با اینکه دیگر نای شوریدن نماند از من
حتی توان واژه جوریدن نماند از من
با اینکه میدانم بهزودی رفتنی هستم
از این جهان گند دودی رفتنی هستم
اما سخن میماند از من از شما هرگز
هرکس سخن میراند از من از شما هرگز
هر نوجوانی درس والا و دلانگیزِ
حب وطن میخواند از من از شما هرگز
از شعرهای تلخ من شاید دل تنگی
از خود غمی بنشاند اما از شما هرگز
بعد از وفات من که نزدیک است هر شاعر
از من کمی میداند اما از شما هرگز؛
چون من صدای آشنای مردمم بودم
هرلحظه هر ساعت صدای مردمم بودم
اما شما چه؟ فکر میکردید میدانید
چیزی که مردم در پی آن بودهاند آنید
اما شما؟ به بیش از این گفتن نمیارزید
زیرا به ما دردا که جز نفرت نمیورزید
رجعت کنیم از این جماعت سوی خود آری
میگفتم از خود این جنون در خطر؛ باری
من خستهام دیگر توان بیش ماندن نیست
با من بر این بیغوله جان بیش ماندن نیست:
(بیغوله ایران نیست؛ دور از ماست گستاخی
مهد دلیران نیست؛ دور از ماست گستاخی)
بیغوله دنیایی است یاغیسوز و یاغیکش
بیغوله یک جایی است یاغیسوز و یاغیکش
آهنگ ماندن نیست با من در چنین جایی
میلی به خواندن نیست با من در چنین جایی
من میروم از این مبال پوچ سرگردان
اما شما ای شیرزنها وی جوانمردان!
بعد از من از عشق و امید و نور بنویسید!
از صبح بعد این شب دیجور بنویسید!
گاهی دوای دردی و نور شبی باشید!
حتی اگر شد، لوح مشق مکتبی باشید!
با دیگران با مهربانی روبهرو گردید؛
چون شیرزن هستید؛ ایراکه جوانمردید!
هرگز قلم را در کف نااهل مسپارید!
مشکل به دست آوردیدهاش؛ سهل مسپارید!
گاهی که با هم گوشهای سرگرم گفتارید؛
از من که دیگر نیستم، با مهر یاد آرید!
در محضر شاهان گمراهان نبینمْتان!
در گعدهٔ کفتارروباهان نبینمْتان!
فردا که دنیا از ستیز و جهل شد آزاد؛
یادی کنید از من جهان و خانهتان آباد!
دنیا ستمها کرد با این روح سرگردان
بدرود! ای شیراوژنانزنها! جوانمردان!
من میروم از این جهان با خاطری ناشاد
ای دوستان ای دشمنان غمهایتان برباد!
من میروم از این جهان با جان غمفرسود
ای دوستان و دشمنان! ای همگنان! بدرود!
( صدها سلام از من به تو ای لذت نسیان
آغوش خود را باز کن ای نقطهٔ پایان)
#علی_اکبر_یاغی_تبار