در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نیلوفر ثانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:26:10
 

فعال در نقد تئاتر_ مطبوعات و سایت‌ها

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
درباره نمایش بی پایانی / صحرا فتحی
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 29 شهریور 1403
نیلوفر ثانی
“بن‎بست زنانه”
یکی از پرتکرارترین سوژه‎هایی ... دیدن ادامه ›› که این سال‌ها بر صحنه تئاتر می‌بینیم که به ویژه فضایی ایرانی نیز دارد، روابط خانوادگی و یا دوستانه‌ای‌ست که با کشف رازی یا فاش واقعیتی پنهان‌شده، در یک وضعیت بحرانی قرار گرفته و منطبق بر آن زمان و مکان، درام پیش می‌رود. اغلب جریان نمایش خطی‌ست و رئال پرداخت می‌شود.
سوژه‌ای که اغلب دم دست نویسندگان قرار دارد و با نگاهی به دوروبر خود، به تعداد فراوانی قابل رویت و استفاده است. آنهم در جامعه‎ای مملو از معضلات ریزو درشت. از بیماری و فوت و فقر و اعتیاد و مهاجرت گرفته تا دورهمی‌های زوج‌ها و دوستان. انتخاب این دست سوژه‌ها تا جایی می‌تواند کارکرد و جذابیت داشته باشد که بتواند با اجراهای پیش از خود، متفاوت بوده و با نوآوری و حرف تازه‌ای، تجربه‌ی نویی ارائه دهد. یا حداقل فرمی را بسازد که محتوای ارائه شده از زوایای دیگری قابل بحث و بررسی باشد.
صرف قصه‌گویی یک اتفاق، آنهم با در دسترس قرارداشتن شبکه‌های اجتماعی که رکن اصلی‌شان بر اساس استایل زندگی، روزمرگی‌ها و اشتراکات اتفاقات زیستی افراد است و آنقدر مخاطب را اشباع کرده که چندان میلی به شنیدن قصه‌ای دیگر ندارد، به تنهایی کافی نیست و اگر قرار است داستانی از این دست روایت ‌شود، نیازمند ایجاد کنش و یا حرکتی در ذهن تماشاگر است. هر چند مدیوم تئاتر با ویژگی‎های اجرای زنده و نفس به نفس تماشاگربودن، بدون شک از قدرت دیگری برخوردار است با اینحال تکرار مکررات یک موضوع و پرداخت مشابه، از تاثیرگذاری آن می‌کاهد. به ویژه اگر همانند نسخه‌های متعدد سینمایی و تئاتری، از موقعیتی کمیک و طنز به یکباره با هجوم سیلی از بدبختی‌ها و مصیبت‌ها وارد یک فاز ناله و فریاد و قتل و جنایت شود.
صحرا فتحی که در کارنامه هنری‌اش بیشتر با گروه سابق خود فعالیت‌هایی چون بازیگری، مجری پروژه و کارگردانی را برعهده داشته در دوسه کار اخیر خود بطور مستقل به هدایت و اجرا پرداخته است. و اینبار در نمایشی به نام بی‌پایانی که متنش را خود نوشته، در سالن سایه مجموعه تئاترشهر، با داستانی درباره زنان و با حضور بازیگران مطرح و چهره، به صحنه آمده است.
متن در یک دیدار دوستانه بین سه دوست قدیمی می گذرد که قرار است از پس شرایط بغرنجی که غافلگیرانه رو می شود، عبور کنند. سایه با بازی الهام شعبانی که فال قهوه و ورق و تاروت می‎گیرد و مقدمات ازدواج ماندانا را با شوهر پولدار فعلی‌اش فراهم کرده و یکسالیست از طرف او طرد شده، به منزل او دعوت شده تا بهمراه دوست مشترک دیگرشان، کدورتها را کنار گذاشته و آشتی کنند اما به مرور معلوم می‌شود که مانی دچار اضطرابی از واقعه‌ای‌ست که زندگی‌اش را دگرگون می‌کند و دعوتش در حقیقت نقشه‌ای برای خلاصی از آن وضعیت بوده.
نیمه اول اجرا با دُز بالای کمدی و تکه‌پرانی‌های طنزی که در اغلب شبکه‌های اجتماعی به‌چشم می‌خورد، اوقات مفرح و خنده‌آوری را برای تماشاگر رقم می‎زند. بازی همیشگی و تیپیکال الهام شعبانی که به نظر می‎رسد به دلیل همین تثبیت تیپ و نقش، انتخاب می‎شود، چیز تازه‌ای ندارد و تکرار همان اکت و اغراق و کمدی است.
اما در نیمه دوم نمایش به سمت موقعیت دردناک و تراژیکی می‌رود که فریادها، اشک‌و آه و ناله و اطلاعاتی از روابط و گذشته آنان، آنقدرانفجاری و هیستری رو می‎شود که گمان هر نوع ارتباط و تجانسی را با کمدی ابتدایی و داستان دورهمی، محو می‌کند و اساسا از جنس دیگری می‌شود چنانکه به نظر می‌رسد دو قصه و دو اجرای کاملا مجزایی را شاهد بوده‌ایم. به عنوان مثال به رابطه قبلی مانی و سیاوش، برادر سایه که فوت کرده است، اشاراتی می‌شود اما در ادامه معلوم می‌شود آنان زن و شوهر بوده‌اند. این پی‌ریزی ناقص و قطره‌چکانی داده‌ها که تماشاگر را دچار اختلال در ردیابی ارتباط‌ها و شناخت کاراکترها می‌کند، اجازه درک موقعیت موجود را بدرستی نمی‌دهد. بیشتر اطلاعات در بخش پایانی نمایش و از زبان سایه به تماشاگر داده می‌شود که اساسا آنقدر دیر است که دیگر تاثیری بجزهمان فوران اشک و اندوه ندارد.
در نهایت به نظر می‌رسد دوره چنین متن‌هایی گذشته و دیگر نمی‌تواند کارکردی از واگویی معضلات زنان در جامعه ارائه دهد و ارتباط مناسبی با تماشاگری که نیازمند طرح و اجرای نویی از نمایش صحنه‌ای‌ست برقرار کند. زنی که ادعا می‌کند با فالگیری روی پای خودش ایستاده و به هیچ مردی تکیه نکرده است تا پیرمرد پولداری را در مهمانی می‌بیند، برای دوست خود لقمه می‌گیرد. و علی‌رغم نارضایتی دوستش از این ازدواج با مردی که بددل است و او را در سلطه خود درآورده، مدام توصیه می‌کند که به زندگی‌ات بچسب که رفاه و ثروت بکفایت دارد.
متن در یک بلاتکلیفی عمیق دست و پا می‌زند. از طرفی می‌خواهد مدافع حقوق زنان باشد اما از طرفی دیگر دست به دامان توصیه‌های خاله خانباجی‌ها و نگاه سنتی برای ازدواج و شوهر و ثروت می‌شود.
از طرفی دیگر زنان را به استقلال زندگی تشویق می‌کند و بعد هویت آنان را بدون مرد، سست و خدشه‌دار می‌داند.چنین عدم انسجامی به نظر می‌رسد ناشی از گیرکردن در فضای بینابینی از مدرنیته و سنت است که بیشتر شعاری و توخالی از آب در می‌آید و نه تنها قدمی تاثیرگذار برای زنان نیست، بلکه واپسگرایی به همان سیطره مردسالاری‌ست.
بی‌پایانی با وجود طراحی صحنه و نورپردازی و بازیگران حرفه‌ای، مشکلات عمده‌ای در متن دارد که تنها با گره‌هایی که در نهایت قرار است با فداکارای مادرانه گشوده شود، می‌خواهد حرفی زنانه بزند. هر چند موفق نمی‌شود.


.
چه خوبه نمایشنامه " انگلیسی" که توسط ساناز طوسی برنده جایزه پولیتزر 2023 شده و چند اجرای بین المللی هم از آن شده، در ایران هم اجرا میشه و علاقمندان تئاتر رو بهره‎مند می کنه.
امیدوارم گروه اجرایی، اجرایی در خور نمایشنامه ارائه دهند...
ساناز طوسی 31 ساله و متولد آمریکاست که خانواده اش پس از انقلاب ۵۷ به آمریکا مهاجرت کردند.
سلام خانم دکتر نیلوفر ثانی عزیززز

حال شما چطوره
دلتنگ خواندن نوشته‌های فاخر شما بودم؛
خوشحالم دوباره به جمع تیوال برگشتم

و فردا روز تولدم نمایش" مختلفیم " پردیس تئأتر شهرزاد می آیم.
شما هستید؟

آقای محمد لهاک نوشته هایش را پیدا نکردم هنوز در دیوار نوشته تیوال؛
از ایشون فرهیخته تئاترشناس خبر دارید؟؟
۲ روز پیش، پنجشنبه
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
آرزو احمدیان
سلام خانم دکتر نیلوفر ثانی عزیززز حال شما چطوره دلتنگ خواندن نوشته‌های فاخر شما بودم؛ خوشحالم دوباره به جمع تیوال برگشتم و فردا روز تولدم نمایش" مختلفیم " پردیس تئأتر شهرزاد ...
درود آرزوجان. خوش آمدی و زادروزت مبارک. امیدوارم لحظات خوبی رو تجربه کنی.
آقای لهاک مدتیست بیشتر در کنار گروه های تئاتری همکاری دارند و در تیوال بر حسب موردی خاص، یادداشت منتشر کنند.
۱۷ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شکستن خط فرضی / رسول کاهانی
روزنامه سازندگی سه شنبه 6 شهریور 1403
نیلوفر ثانی

"در بحران یک تصمیم "
به نظر می‌رسد رسول کاهانی سبک و سیاق خود را چه در متن‌نویسی و چه در کارگردانی بدست آورده و پس از فیلم بلندش منگی، همان رویه را در تئاتر نیز ادامه داده است. سبکی با قصه‌ای ایرانی که بر محوریت یک اتفاق پایه‌ریزی شده و به واکنش‌ها، تنش‌ها و روابط بین افراد درگیر آن اتفاق می‌پردازد. در این میان رازهایی از افراد خانواده و دوستان نزدیک که مخفی بوده است نیز برملا می‌شود و این همه، افت و خیز و اوج و فرود نمایش را شکل می‌دهد. تلاشی برای وانمودی فضای بین خانواده‌ی ایرانی که از قضا به دلیلی می‌بایست در امری مشترک، به گفتگو ... دیدن ادامه ›› بپردازند.
کاهانی در چند کار اخیر خود تصمیم گرفته که به فضای خانواده ایرانی و قشر متوسط برود و به دغدغه‌ها، درگیری‌ها و مشکلات آنان به سبکی کمدی و رئال، نظر بیاندازد. به ویژه اعضای خانواده که به دلیل بیماری و یا فوت یکی از والدین دورهم جمع شده‌اند و وارد بحث و جدل می‌شوند.
«شکستن خط فرضی» هم مانند اجرای پیشین کاهانی با نام " محیط زیست" که در اسفند 1402 بر صحنه آمد، درباره خواهر و برادران خانواده‌ای‌ست که مادرشان سه سالی‌ست در کما و حیات نباتی بسر می‌برد و در خانه بستری‌ست. طبق نظر پزشک معالج، ادامه این وضع کمکی به بیمار نکرده و توصیه کرده است که دستگاهها را از او جدا کرده و به این وضعیت پایان دهند. دختر، همسرش و سه پسر خانواده جمع شده‌اند تا دراین باره تصمیم‌گیری کنند؛ اما آرای هردو انتخاب موافق و مخالف، برابر می‌شود و ناگزیر نظر برادر دیگر که در خارج از ایران است، تعیین‌کننده این تصمیم است.
نمایش حول همین موقعیت، می‌چرخد و به دلایلِ هر دو رأی، بطور گذرا می‌پردازد. هر طرف نیز از دید خود، انتخابش را محق و معتبر می‌داند و از آن دفاع می‌کند. لحظات کمیک زیادی در متن گنجانده شده تا بتواند در عین تلخی موضوع مورد بحث، تماشاگر را نیز بخنداند و نمایشی مفرح باشد.
اجراهای اخیر کاهانی که از تجربه‌های آغازین دوره کارگردانی او مانند لنگ ظهر، فاصله گرفته و از مخاطب خاص‌پسند به تماشاگر عامه‌پسند، تغییر جهت داده، هر چند معانی ساده و معمول و روزمره را مد نظر قرار می‌دهد اما به دلایل زیادی از جمله تعدد کاراکترها، عدم شخصیت‌پردازی کافی و زمان محدود و پرداخت گذرا و نه چندان دقیق و مستدل دلایل، قادر نیست به عمق برود و در سطح باقی می‌ماند. در "شکستن خط فرضی" هم چنین وضعیتی وجود دارد. تصویر روشنی از فرزندان داده نمی‌شود. تنها اطلاعات داده شده که بخش زیادی از نمایش را نیز بخود اختصاص داده، این است که یکی از پسرها که سابقه اعتیاد هم دارد، 50 میلیون سوسیس و کالباس از کاسب محل، بدهی بالا آورده که داماد خانواده آن را پرداخت کرده است و یا پسر کوچک، خاطرخواه پرستار مادر شده، بی‎خبر از آنکه برادر دیگر هم همین احساس را دارد و یا هما، دختر خانواده، وقتی عصبی می‌شود بدنش شروع به خارش می‌کند و یا همه سیگار می‌کشند ولی اصرار به پنهان‌کردنش دارند. در کنار این موارد سیلابی از دیالوگ‌های رفت و برگشتی و پینگ پونگی‌ست که در نهایت به فهم موقعیت کمکی نمی‌کند. شاید کاهانی تصمیمی بر پرداخت کاراکترهایش ندارد و اساسا اصلا مسئله و هدفش این نباشد اما حتی اگر قرار بر ترسیم یک موقعیت بحرانی خانوادگی و درگیری و مجادلات ناشی از آن و مکررا طرح موضوعات غیر مرتبط باشد، برای درک بهتر مسائل مطروحه، نیازمند حفظ زنجیره‌ای از حوادث و افراد و دلایل است که با شناخت حاصله، بتوان تصمیم و انتخاب‌هایشان را سنجید و درام نیز از دور تکرار دیالوگ‌های پرگو و بی‌ربط متعدد، مسیر خود را به درستی پیدا کرده و اصطلاحا کم نیاورد. با این‌حال کاهانی نشان داده که کارگردان بهتری از نمایشنامه‌نویسی‌ست. چرا که درهدایت، بازی‌گرفتن و هماهنگی بازیگران موفق است و هر چند شکستن خط فرضی، سوژه مهمتری را نسبت به محیط زیست دنبال می‌کند، با این حال بدلیل شباهت زیاد سبک اجرایی و ساختاری، تفاوتها به‌چشم نیامده و نسخه‌ای تکراری به نظر می‌آید. بهمین دلیل برای تماشاگر کار اولی، این دست اجراها جذابترند تا برای مخاطبین پیگیر تئاتر.
در نهایت به نظر می‌رسد کاهانی تجربه کار در فضای سورئال و پست‌مدرن و البته قاب‌های بصری و جذاب تئاتری را رها کرده و به سبکی رئال، دکوری شامل نشیمن و آشپرخانه و اتفاقات زندگی روزمره رسیده است که البته نگاهی تجاری نیز در میان بوده که با حضور برخی چهره‌های سینمایی، فروش بالای نمایش نیز تأمین گردد.
اما سوالی که مطرح می‌شود این است که با وجود تعدد ساخت و تولید این دست نمایش‌های ایرانی که همواره نمونه‌ای از آن بر صحنه حاضر است، آیا قرار است رسول کاهانی نیز، خلاقیت، تجربه و نگاه هنری خود را همچنان به این سبک تقلیل داده و ادامه دهد؟! نگارنده امیدوار است، تجربه‌ی بعدی او شاخصه‌های پیشروتری داشته باشد.
با سلام و خسته نباشید
بنده میدانم میبینم و متوجه هستم که رفتار و خلق و خوی سطحی با سرعت زیادی در جامعه ی ما در حال گسترش است. به نظرم از جمله علل این مسئله میتوان توجه به کمیت، سرخوردگی اجتماعی ، پناه بردن به فرار ، نپرداختن به ریشه ی دلایل وجودی یک پیشامد و پدیده ی اجتماعی، نپرداختن به چگونگی تبدیل یک ابزار پیشرفت به صحنه ی ابتذال و نبود اراده در سطوح مختلف جامعه برای یادگیری مهارت زندگی را برشمرد.

لطفا از کار سطحی و عمقی تعریفی ارائه بدهید؟
مولفه های یک اثر هنری که به عمق میپردازد چیست؟
دیدن عمق از یک کار تا چه اندازه به نوع نگاه بیننده مرتبط است؟
راه حل رفتن به عمق گونه ای که اثر وضعی مثبتی داشته باشد چیست؟( چگونه میتوان جامعه را متفکر مثبت گرا کرد؟)
مچکرم
۰۷ شهریور
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
بهنام دیناری
اگر شما پاسخی سودمند با ضربه ای کاری بدون قضاوت میدادید که در آن نشانی از دغدغمندی در باب مسمومیت و ابتذال فرهنگی مان بویژه در اصحاب مدعی علم و فرهنگ وجود میداشت موجب سکون روان میشد.
آقای دیناری، تناقض داری برادر. در حالیکه متهم می کنید که پاسخم قضاوتگرانه بوده، در ادامه خودت، قضاوت می کنی که باید بنده حتما "دغدغه ای" که اشاره کردید را در پاسخم "نشان" می دادم.( که البته بیشتر شبیه تیتر یک همایش یا سمینار و یا مقاله پژوهشی بود) . به همین دلیل ترجیحم، کوتاهترین پاسخ به شماست. موفق باشید.
۰۹ شهریور
نیلوفر ثانی
آقای دیناری، تناقض داری برادر. در حالیکه متهم می کنید که پاسخم قضاوتگرانه بوده، در ادامه خودت، قضاوت می کنی که باید بنده حتما "دغدغه ای" که اشاره کردید را در پاسخم "نشان" ...
بنده کوتاه می آیم چون بحث بی فایده است قطعا. شک‌ نکنید که پاسخ قبل با اغماض در محضرتان بود. و شک نکنید میدانستم حتما حتما حتما از کلمه ی تناقض استفاده خواهید کرد.
ممنون. سلامت باشید.
۰۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش خاطره تحمل‌ناپذیریک همهمه‌ی نامفهوم / الهام کردا
منتشر در روزنامه سازندگی سه‎شنبه 30 مرداد 1403
نیلوفر ثانی

"در قلمروی بکت"
الهام کردا از آن دست هنرمندان تئاتری است که نام درهربخشی ازیک نمایش باشد، بدون شک اعتباری برای آن اجرا محسوب می‌شود. وآنقدر حرفه‌ای‌ست که‌ هر تماشاگر و مخاطب تئاتری را به اجرایش مشتاق و ترغیب می‌کند.30 مرداد 1403
چه دربازیگری که اجراهایی بیادماندنی دراینسال‌ها ازخود برجا گذاشته است و چه درسال‌های اخیر در مقام کارگردان و یا نویسنده ... دیدن ادامه ›› و طراح.
کردا درآخرین کار خود که با گروهی جوان برصحنه آمده، متنی را با برداشتی از نمایشنامه‌های ساموئل بکت که یکی از مهمترین نویسندگان تئاتر ابزورد است، نگاشته و تلفیق کرده است. کلاژی از چند متن بکت که البته فضای متفاوتی را برای اجرا می‎طلبد. چرا که شاخصه‎های نمایشنامه‎های بکت، تکیه بر فضاسازی معناباختگی، زوال، انزوا و طرد بوده و اهمیت بیشتر را به تصویر و فرم می‌دهد تا دیالوگ و کلمات. بنوعی بکت فرم را به شکلی نو می‌طلبد و بر آن ذهن و متن‌های خود را استوار می‌کند. همراه با نوعی تضاد معنایی و اغتشاش کلامی و البته تکراری که مدام به چشم می‌آید.
بکت همواره از یک بی‌زمانی و بی‌مکانی در موقعیت نمایشنامه‌هایش بهره می‌برد؛ این شاخصه از جهتی به تعمیم‌پذیری مفاهیم و اتمسفر زمانه اکنون و از جهت دیگر به سرگردانی و آشفتگی انسان معاصر اشاره دارد. درباره او می‌گویند آثار بکت مانند صدایی در تاریکی‌ست که آهسته به مخاطب نزدیک می‌شود و به‌سان نوعی هوشیاری گذرا که حیرت خود را با گیجی و اضطراب به زبان می‌آورد.
بنابراین اجرای نمایشنامه‌های او نیز لاجرم می‌بایست با حفظ هوشیاری، به فضای پوچگرایی و بیهودگی که او برای کاراکترهایش ترسیم می‌کند، نزدیک باشد. در عین حال او روش و منش خاص خود، یعنی نوعی شخصی‎سازی این وضعیت را نیز دارد و کاراکترهایش را در این قالب، قرار می‌دهد.
الهام کردا با کلاژی از نمایشنامه در انتظار گودو، آخر بازی و روزهای خوش و احتمالا متن‎های دیگر بکت، و با اتصال نقاط مشترک آنان و بده بستانی که کاراکترهای بکت با همدیگر دارند، ضمن آنکه فرم خود را برگزیده و اجرایش را طراحی کرده، به فضای بکتی نیز وفادار مانده و لابه لای مضامین آن شناور است.
بازیگران خود را با گریم‌های فانتزی و اغراق شده، لباس‌هایی فکرشده و متناسب و تجمعی گروهی آنان بر صحنه، در فضایی قرار داده که توسط تور تنیس سیاهرنگی، احاطه شده و همان وضعیت حصر و جبر را القاء می‌کند. وضعیتی وحشت‌زده که به خوبی نزدیک به دیالوگی از نمایشنامه در انتظار گودو است : " کاری نمی شود، کرد".
انسانی که در قلمرویی از جبر و پوچی گرفتار است و تمام کارها و رفتارهایش دچار یأسی وجودی‌ست، هر چند تلاش می‌کنند از مرزها عبور کرده و یا امیدواری، دست‌و پا کنند، اما باز هم موجوداتی برده‎وارند که از ارباب خود فرمانبرداری دارند. بر همین مبنا، اجرا به دغدغه و وضعیت جامعه امروز نیز پیوند برقرار می‌کند و ذیل همان ویژگی‌های بارز فضای بکتی، موقعیتی را بازسازی می‌کند که تداعی روشنی از شرایط انسان جامعه فعلی‌ست.
جامعه‌ای که بدون شک تحت همان حصر و جبر، حتی نمی‌توانند براحتی زندگی کنند و نفس بکشند و بردگانی هستند که در عین غرق شدن در روزمرگی و پوچی منتج از آن، به ماشین‌های اطاعت بدل شده‌اند که قدرت فراوری از آن وضعیت را ندارند. اینجا لزوم حضور کاراکتر معروف دیگری از بکت احساس می‌شود.
کاراکتری برگرفته از "هام" در بازی آخر که روی ویلچر نشسته و در سمت و جایگاه تماشاگران و رو به صحنه و بازیگران نقش همان ارباب را بر عهده دارد. خدایگانی که اگر بنده‎ای، پایش را از قلمرو بیرون بگذارد، توبیخ می‌کند و اجازه خروج نمی‌دهد. هر چند خود در نهایت ضعف و نقص و انحطاط است.
از این بخش اجرا به سمتی می‌رود که امکان شکست وضعیت موجود قوت بگیرد. اجراگران/ توده، که در بازی با بادکنک‌ها در حبابی دست و پا می‌زنند، شروع به ترکاندن آن حبابها می‌کنند. کاراکتری که از ابتدا توانسته شهامت خروج از آن قلمروی جبر را داشته باشد، مشوقی‌ست برای عبور از مرزها. و جذابیت این انتخاب این است که این کاراکتر دختر جوانی‌ست. دخترانی که طی چند سال گذشته در جامعه‌ی پرتنش امروز، همواره پیشرو و کنشگر بوده و فراتر از مرزهای جبری قدم برداشته‌اند.
همانطور که متن‌های بکت بطور واضح مملو از نمادها و نشانه‌هاست و دیالوگ‌ها و ویژگی کاراکترها تفسیرپذیرند، در خاطره تحمل ناپذیر یک ههمهمه نامفهوم نیز، این امر و روش، رعایت‌شده و توانسته آن نشانه‌ها را به تصویر بکشد و فرم را کاملا غالب نگه دارد و برای هر مفهوم و دیالوگ و منظور، قاب‌های تصویری، میزانسن‌ها،حرکات و اکت‌ها، پرفورمنس و اکسسوارها را جایگزین و معادل‌سازی کند. برای این امر شناخت نسبتا کاملی باید از بکت، فضای ذهنی و نوشتاری و البته اتمسفر جاری در نوشته‌هایش داشت. که در این اجرا تا جای ممکن لحاظ شده اما شاید آنچه خروجی نهایی این دست اجراها که بنوعی ضد روال رایج و داستانگوی مورد پسند اغلب علاقمندان به تئاتر است، تنها مخاطبان علاقمند به اجراهای فلسفی، فرمال، پست‌مدرن و طرفداران بکت را راضی روانه کند. تماشاگرانی که در پی ربط و واکاوی تمام عناصر اجرا با مفاهیم اگزیستانسیالیستی انسان و مواجهه با فضای یأس و تباهی قرن بیستم پس از جنگ‌های جهانی و تحولات سیاسی و رشد تفکرات ضد ایدئولوِژیکی، خواهان تماشای تئاتر هستند و یا آنانی که مایلند تلفیقی از آثار بکت را در قاب‎های بصری و در سبکی پست مدرن بر صحنه ببینند.
” خاطره تحمل ناپذیر..” تئاتر مفهومی و اجتماعی-سیاسی، که از قضا نه مانیفست می‌دهد و نه تبلیغ ایدئولوژی خاصی‌ست و تنها با تکیه بر فرم و نشانه، نوعی ضد تئاتر را به صحنه می‌آورد تا تماشاگر را از حاشیه امن و جذاب یک اجرای خطی و داستانگو خارج کرده و در چالشی با وضعیت زمانه خود روبرو کند. اجرا با بازی خوب بازیگرانش و کلاژهای تصویری و نریشن انتهای آن توسط الهام کردا که به طور ضمنی به مفاهیم مورد نظر اشاره می‌کند، به وضوح خود را از تفسیر رئالیستی دور کرده و وارد حوزه انتزاعی می‌شود. بنابراین انتظار دارد که تماشاگر نیز او را خارج از این مرزها، ببیند، بشنود و بیندیشد و در عین حال پیوندهای مرتبط را با جریان‌های حاضر در واقعیت انسان و جامعه امروز بیابد.

همیشه از نقدهاتون استفاده میکنم اما فکر میکنم در موضوعات انتزاعی و فلسفی نظراتمون بینهایت به هم نزدیکتر میشه اما در موضوعات رئال و اجتماعی (مخصوصا نمایشهای ایرانی) کمی زاویه دید داریم این اواخر! خیلی نقد مفید و روشنگری در مورد این نمایش نوشتید ممنونم
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
محمد کارآمد
همیشه از نقدهاتون استفاده میکنم اما فکر میکنم در موضوعات انتزاعی و فلسفی نظراتمون بینهایت به هم نزدیکتر میشه اما در موضوعات رئال و اجتماعی (مخصوصا نمایشهای ایرانی) کمی زاویه دید داریم این اواخر! ...
درود جناب کارآمد عزیز. ممنون از لطف و توجه ارزشمندتون.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی درباره نمایش خونمردگی / مهدی جلینی
منتشر در روزنامه سازندگی سه‎شنبه 23 مرداد 1403

"در تلاطم یک اتفاق"
«خونمردگی» نمایشی به کارگردانی مهدی جلینی و گروه تئاتر چهارم، از شهرستان سبزوار به تهران آمده‌اند و در چند جشنواره پیشین از جمله جشنواره استانی و هم آغاز، جوایزی را نیز کسب کرده‌اند. این نمایش اینروزها در سالن قشقایی مجموعه تئاترشهر به اجرای عموم رسیده‌اند و خود را در این تجربه محک می‌زنند.
در خلاصه نمایش خونمردگی آمده که بیماری جوانی به نام ثریا ابراهیمی که 5 سالی‎ست در کما به سر می‌برد و در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری‌ست، در طی آزمایشاتی که کادر درمان از او به عمل آورده، مشخص می‌شود که باردار است. بارداری غیرمتعارف او و پیگیری‌های مدام همسرش باعث می‎شود که کادر مدیریت و درمانی این بیمار، بدنبال راه برون‎رفتی از این وضعیت بحرانی باشند. موقعیتی که از یک سو به اعتبار بیمارستان و پرسنل آن لطمه می‌زند و از سوی دیگر شرایط بیمار را دچار تغییرات اساسی می‌کند.
«خونمردگی» که به نویسندگی محسن سنگ سفیدی‌ست بر این وضعیت پی‌ریزی شده که واکنش افراد دخیل در این ماجرا را ... دیدن ادامه ›› به دید تماشاگر برساند. از رئیس بیمارستان و پزشک درمانگر، دو پرستار مراقب بیمار و خدمه و پزشک آزمایشگاه گرفته تا خواهر و همسر بیمار .
نمایش تاکید می‌کند که چگونگی و عامل این اتفاق مهم نیست بلکه مهم مواجهه و برخورد افرادی‌ست که در قبال مسئولیتی که دارند در شرایط بحرانی، نسبت به آن، چه موضعی خواهند داشت. شاید در نگاه اول به نظر برسد که نمایش تنها محدود به این مکان و کانسپت بیمارستانی و درمانی و خطاهای پزشکی‌ست که البته چندان هم نادر نیست و بسیاری از بیماران با این دست خطاها، دچار صدمات زیاد و گاه جبران‎ناپذیری می‌شوند، اما در لایه‌های عمیق‌تر، رویکرد نویسنده و کارگردان و استفاده از طراحی کروماکی و سبز سینمایی موجود در تمام قسمت‌ها و وسایل صحنه، نشان می‌دهد که این اتفاق می‌تواند تعمیم‌پذیری به هر حوزه جمعی و اجتماعی داشته باشد. چه بسا در موقعیت‌های متفاوت و متعددی که مسئولیت شغلی و یا اجتماعی بر عهده افراد است، براحتی از آن شانه خالی کرده و یا در صدد توجیه و رفع و رجوع مشکلات حاصل از کم کاری خود و مقصر جلوه دادن دیگری هستند.
«خونمردگی»، در این مسیر تلاش کرده با بازی‌های روان و چفت و بستی به کلیت ماجرا، پیرنگ اصلی را حفظ کرده و با فاصله و پرهیز از ورود به مضمون‌های جنایی و پلیسی، به محتوای انسانی آن بپردازد. از نشانه‎‌شناسی و مفاهیم زیرلایه‌ای نیز بهره ببرد. با این‌حال هر چند دغدغه گروه نمایشی چهارم در این باره ارزشمند است و در ابتدا، گزینش چنین سوژه‌ای که گویا از داستانی واقعی برداشت شده، جذاب است اما آنچه به عنوان واکنش‌ها و مواجهات افراد و دلایلی برای عدم مسئولیت‌پذیری با این واقعه در نظر گرفته شده و مطرح می‌شود، به کلیشه‌های مرسوم نزدیک است و حتی تکراری به نظر می‌رسد. پزشکی که با پرسنل و پرستاران وارد روابط خصوصی می‌شود، بنابراین نمی‌تواند چندان مسئولیت خود را صحیح انجام دهد، پرستاری که خود را ملزم به رسیدگی کامل بیمار و ورود و خروج همراهان نمی‌کند و شوهری که کاملا نقشش به تیپ نزدیک شده و مردی‌ست قلدر که موجب شده تا همسرش دست به خودکشی بزند و به کما برود و در این‌ وضع وحال، بازهم چشمش بدنبال خواهر زن خود است، از این دست نمونه‎های کلیشه‌ای‌ست. درعین‌حال و در طول نمایش، علامت سوال‌های زیادی نیز برای تماشاگر ایجاد می‌شود که پاسخی برای آنان نمی‌توان یافت. اما شاید بیش از همه می‌توان به بخش حضور نظافتچی در اتاق رئیس بیمارستان برای پرسش از علت استعفای او، نقد داشت که اساسا آن پرده با کل نمایش در تضاد است. حتی اگر قرار بر ایجاد موقعیت طنزی در نمایشی رئال و جدی‎ست، این موقعیت می‌بایست با کمدی موقعیت تدارک دیده ‌شود و نه طبق معمول بهره از کاراکتری شهرستانی و با لهجه محلی که کمی هم شیرین عقل می‌زند، به آن دست یافت.
با این حال کارگردان جوان و گروه تئاتری چهارم بر صحنه قشقایی نشان می‌دهد، دغدغه‌مند است. اشاره به معضلات اجتماعی و فرهنگ حاکم بر جامعه، مشکلات زنانی که تحت خشونت‌های خانگی شوهران خود قرار می‌گیرند و دچار آسیب‌های شدید جسمی و روانی می‌شوند، بی‌مسئولیتی و سوءاستفاده‌های افراد در جایگاه شغلی خود که می‌تواند به قیمت جان دیگران تمام شود، در جای خود ارزشمند است.
در عین حال پروسه تمرین و پیشینه حضور در صحنه این گروه نیز قابل مشاهده است. و می‌توان امیدوار بود که در آینده نزدیک، اجراهای حرفه‌ای‌تر و موفق‌تری را از آنان شاهد باشیم.

نیلوفرثانی
عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

"سپاس و قدردانی از گروه خوب اجرایی و فرصتی که بعد از نمایش به گپ و گفتگویی صمیمی گذشت."
ممنونم‌از‌شما،خانم‌‌ثانی‌بزرگوار🙏🌹
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
مهدی جلینی
ممنونم‌از‌شما،خانم‌‌ثانی‌بزرگوار🙏🌹
بزرگوارید آقای جلینی عزیز برای شما و گروه‎تون آرزوی اجراهای پرباری دارم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

به نظر همان متن نمایش " آواز عاشقانه دختر دیوانه" است که چندی پیش در سالن اصلی تئاترشهر اجرا شد. و اقتباسی از رمان ریش آبی املی نوتوم هست.

ویرایش مجدد به دلیل اضافه شدن متن زیر در توضیحات برگه نمایش:
- این نمایش سال گذشته با نام «آواز عاشقانه دختر دیوانه» در تئاتر شهر توسط همین کمپانی اجرا شده است. نمایش «ریش آبی»، به دلیل استقبال از اجرای قبلی و درخواست برای اجرای مجدد آن، باز تولید همان نمایش و بازخوانی از همان رمان با رویکرد و بازیگران متفاوت است.

سپاس
دیگه دارم به این نتیجه می‌رسم که هنرمندان محترم ما تماشاگران را - البته دور از جون همه‌مان- کم‌هوش یا خنگ تصور می‌کنند که گاهی این‌طور عمل می‌کنند!
"بازاجرا" و "اقتباس" هر کدوم اصول خودش را دارد که ذکر هیچ‌کدام هم کسر شان نیست!
مهرناز خلیلی (mehrnazkhalili)
نیلوفر ثانی
یادمه اون کار دوره اجرای کوتاهی داشت. و احتمالا الان شرایط برای دوره بیشتری مهیا شده.
امیدوارم تغییرات مثبت بوده باشه و اجرای قوی تری باشه.
خب توضیحات مورد نظر برای بازاجرا در صفحه نمایش امروز درج شده گویا و آن چه روال منطقی کار بود لحاظ شده. امیدوارم این امور برای گروه ها رویه بشه و تیوال هم دقت بیشتری به خرج بده.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
درباره نمایش چهار i
کوتاه درباره نمایش چهار / سالار مقیمی

"چهار" نمایشی است که بیشتر می‎توان آن را نسخه‎ای تئاتری از یک ایده سینمایی در نظر گرفت. چرا که با تقطیع‎های زمانی و اجرایی، چرخه‎ای را به نمایش می گذارد که کاراکتر اصلی در مواجهه با یک زمان و مکان، بارها با آن موقعیت روبرو شده و با این ساختار اجرا پیش می رود.
جوانی به نام بشیر که همواره دغدغه نجات دنیا را داشته است، در روز موعود ۱۴۰۴/۴/۴ در یک اتوبوس و با تعدادی مسافر درگیر وقایعی می شود. هر بار این اتفاق به شکل‎های متفاوت اما با یک روند، تکرار می شود.او در دنیای ذهنی، رویا و درونی خود، مدام در حال رفت و بازگشت است.
به نظر می رسد هر چند سالار مقیمی در صدد بوده روایتی اجرایی و تصویری از یک دغدغه ذهنی را بر صحنه بازآفرینی کند اما بهمین دلیل، متن دچار ابهامات زیادی شده که قصد بشیر و یا اتفاقاتی که در اتوبوس و یا بین مسافران می افتد، بدرستی منتقل نمی شود. با این حال طراحی صحنه، گریم و لباسها با الهام از مشابهات سینمایی، قاب های زیبایی را ترسیم می کند.
تراوشات ذهنی و فضاهای سورئال از آنجا که وجه انتزاعی و فانتزی پررنگی دارند، می بایست از قدرت بیان و انتقال قوی برخوردار باشند تا مخاطب بتواند ... دیدن ادامه ›› با درک ربط و وقایع به هسته درونی اثر راه یابد.
با اینحال به نظر می رسد گروه چهار با هماهنگی و حفظ یکدستی در اجرا و حرکات فیزیکال ، تمام تلاش خود را در این اجرا کرده اند.

نیلوفرثانی
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
درباره نمایش تاری i
یاداشتی درباره نمایش #تاری / #محمد_برهمنی
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه 20 تیر 1403
نیلوفر ثانی

"بر آستانه‎ی مرگ"
محمد برهمنی که در کارنامه هنری خود چند اثر شاخص دارد، اینروزها نمایشی جدید را در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه آورده به نام تاری، که همچون دو نمایش پر استقبال و مورد تحسینش از سوی تماشاگران، "زندگی در تئاتر" و "سیزیف"، دو بازیگر اصلی دارد.
در خلاصه اثر آمده که مرد و زنی، اربابان و تنها ساکنان عمارتی بزرگند که در حال ویرانی‎ست. این خلاصه و در طول نمایش، مهمترین و بزرگترین نشانه و مفهومی که مورد نظر قرار می‌گیرد و تلاش می‌کند بر همان خط پیش برود، "مرگ" است. هر چند محوریت متن برشرایط زیستی زن و مردی استوار شده اما ... دیدن ادامه ›› قابل تعمیم به هر وضعیت و یا ارگانیسم در حال فروپاشی و در آستانه مرگ است. مانند موجودی زنده و ایزوله که هر چند از محیط بیرون مورد تهدید است اما از این هراس و قطع ارتباط، خود نیز درحال اضمحلال است، همچون لاشه‌هایی در حال فساد در انبوهی از مگسان؛ و همانطور که با قدرت حیات خود، مسئله زندگی را طرح و به پرسش می‌گیرد، همزمان مرگ را نیز به میدان احضار می‌کند. اینگونه، چگونه زیستن، چگونه مردن را رقم می‌زند.
زن و مردی که صاحبان قصرند، در عمارت متروک خود، تنها مانده‌اند؛ خدمتکاران و سایر خدمه آنجا را ترک کرده‌اند و حالا آنان در محاصره مگس‌ها، حتی می‌ترسند پایشان را از عمارت بیرون بگذارند چرا که مورد هجوم آنها قرار می‌گیرند، آندو حتی نمی‌توانند در را برای پیامی و یا خبری که مدت‌ها منتظرش بودند، باز کرده و یا از آنجا فرار کنند.
همه چیز در آستانه مرگ است و عنقریب است که تسلیم آن شوند. از شکستن جام‌ها و راه رفتن بر خرده شیشه‌ها و زوال بینایی و بدن‌ها، تا سازه‌ای بزرگ و سه ضلعی، محاط شده با دیوارهای توری، که حد این آستانه با جهان بیرون را مرزبندی می‌کند. با اینحال برای تداوم حیات و زندگی، به ترفندی از بازی کردن رو می‌آورند و گذشته طلایی خود را با طرح نقش‌های‌ ارباب و خدمتکار، که بین آندو جابجا می‌شود، تداعی‌ می‌کنند.
برهمنی به عنوان کاراکتر سوم و ناظر، در ابتدا و میانه‌ی نمایش بر صحنه حاضر می‌شود و در جایگاه خدایگانی تقدیر را رقم می‌زند؛ او همان قدرت مسلط است که با فرمانی دیوارهای سازه دکور باز شده و مرگ به داخل وارد می‌شود و با پیش آوردن ابزار قدرت و کنترل (اسلحه) و تحویلش به زن و مرد و ترتیب دوئل، رهایی را با تن دادن به مرگ اعلام می‌کند. رقابت برای بقا، موجودات را حتی به آستانه کشتن عشق و تن رسانده و چگونه مردن را تعیین می‌کند.
متن در کانسپتی از ویرانی و تنهایی و فروپاشی با تکیه بر فضایی سورئال در دو وضعیت مبهم و تار از امر واقعی و نمادین، در حال رفت و آمد است و چنان ترسیم می‌شود که وانمودی و استعاری است. و مفاهیمی را پیش می‌کشد که در اجرا و فرم انتخابی، تکمیل می‌شود؛ مانند حرکات بدن و فیزیکالی که بازیگران در بخش‌هایی از نمایش اجرا می‌کنند و اشاره روشنی به بدن و تنی دارند که ارتباط مستقیم با امرسیاسی داشته و حیات و مرگ در قلمرو آن است. بازی در بازی دو کاراکتر، بُعدی روان_تن را به نمایش می‌گذارد. روان هر چقدر در تلاش برای گذر از این وضعیت بحرانی‌ست و مکانسیم‌های خود را بکار می‌بندد با این‌حال تن طغیانگر است، بر شیشه‌های شکسته قدم می‌گذارد و جسورانه در برابرش قرار می‌گیرد. در نهایت زن و مرد می‌میرند و همه چیز تحت سلطه ناظر به نیستی می‌رسد.
محمد برهمنی با نگاهی به سوژه‌های برساخته متن تاری را در این راستا به فرم اجرایی رسانده که مفاهیم اشاره شده از "وضعیت بحرانی" قابل انتقال باشد. وضعیتی که نقطه تغییری دوگانه است. از طراحی دکور و سازه‌ای متحرک که در طول اجرا جابجا می‌شود و صحنه‌ای پر از شیشه‌های شکسته و طراحی حرکات و بدن بازیگران در این شرایط پرمخاطره، تا ترسیم فضایی سورئال و اکسپرسیونیستی که قابل تسری به شرایطی مشابه است.
بدن‌های گیر افتاده، قدرت‌مدارانی در گذشته که حال در برابر مرگ بی‌دفاعند و دامنه فروپاشی که بی‌محابا همه چیز را در بر می‌گیرد.

با وجود اجرایی حرفه‌ای و فکر شده، بازیگرانی مسلط، به ویژه مهشید خدادادی که از پس نقش سنگین خود بخوبی برآمده، حرکات بدن و تنی که میزانسنی آئینی و ژستیک را قوت می‌بخشد، و تعاملی که برهمنی در شمایل کاراکتری ناظر با تماشاگران برقرار می‌کند، همچنان و مانند بسیاری از اجراهای حاضر، متن پختگی لازم را ندارد و هر چند نشانه‌هایی ارائه می‌دهد اما در ایجاد لایه‌های زیرین و زیرمتنی ضعف دارد. به ویژه در اشارات سیاسی و اجتماعی چنان درگیر دوگانگی و ابهام است که صدای انتقادی رسایی به گوش نمی‌رسد. البته اگر فرض را بر این بگذاریم که آنچه برهمنی در اثر خود ارائه داده در ظرفیت متن بوده باشد. بنابراین فرم و اجرا از متن جلوتر است و آنچه از آن قابل دریافت است، وضعیتی‌ست آستانه‌ای و قابل تفسیر که می‌تواند به هر دو سوی مرگ و زندگی، متمایل شود اما در این‌جا و البته همسو با وضعیت جامعه فعلی، مرگ و انهدام سوژه‌های برساخته، پیروز نبرد است.
" تاری" که در عنوان، ابهام و اضمحلال را نیز اشاره می‌کند، با وجود گروهی حرفه‌ای و باسابقه، می‌توانست جسورانه‌تر به میدان بیاید. بازنویسی و تغییراتی در متن، عمق بیشتری به آن داده و در تکامل اجرایی، ترسیم روشنی از وضعیتی باشد که حبس و خفقان و هراس و سلطه، می‌تواند همواره آستانه‌سازی مرگ و فروپاشی را ایجاد کند.
با اینحال به نظر می‌رسد نوعی اغوای تماشاگر با آن بخش که بازی در بازی و تغییر لحن و حرکات کاراکترها را دارد و بیش از دو سوم زمان نمایش را در برمی‌گیرد، بیش از موارد دیگر مورد توجه قرار گرفته و تاکید شده است.
با تمام آنچه اشاره شد، اجرای "تاری" قابلیت تفسیر و اندیشه‌ورزی را دارد و گفتمانی را برای علاقمندان به تئاتر و تفکر مهیا می‌کند.
یک نمایش تروتمیز با بازیگرانی که در شب اول اجرا، حرفه‌‎ای بودند و هیچ تپق یا اشتباه کلامی نداشتند. که نشان از تمرین زیاد و کافی این گروه داره.
علی روزبه با وجود دیالوگهای سنگین و زیاد، درخشان بود.
موفق باشید.
نگاهی به نمایش تابستان بود / محمود حسینی
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه 13 تیر 1403
منتقد: نیلوفر ثانی

"تابستانی بی‌رمق"
” تابستان بود ” نمایشی‎ست به نویسندگی و کارگردانی محمود حسینی که اجرای خودش را در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان آغاز کرده و با دو بازیگر، درامی با موضوع جدایی و مهاجرت را بر صحنه آورده است.
متن به ارتباط عاطفی و احساسی دو جوان اشاره می‌کند که از دوران دانشجویی با همدیگر آشنا شده و چندسالی در رابطه هستند. زن قرار است مهاجرت کند اما مرد به دلایلی می‌خواهد در ایران بماند.
اجرا از جایی آغاز می‌شود که طرز تهیه خوراکی از زبان مرد شنیده می‌شود و زن در منزل مرد آن را درست کرده ... دیدن ادامه ›› اما آنطور که باید نشده است و تلاش می‌کند این طرز تهیه را یاد بگیرد تا از این طریق همچنان ارتباط و خاطراتش را با مرد حفظ کند.
میز غذا خوری بزرگی در وسط صحنه است و مرد در یک سمت آن با لپ‌تاپش مشغول است و دختر در سمت دیگر با او صحبت می‌کند. گفتگوها پیرامون یادآوری خاطرات گذشته، دوران دانشگاه و متمرکز بر نوع رابطه‌ای‌ست که بین آن دو وجود دارد. اما به مرور معلوم می‌شود که آخرین دیدار آنان پیش از مهاجرت زن است. زن اصرار می‌کند که با هم مهاجرت کنند اما مرد دلیل ماندنش را، تعلقش به مادر و ضرورت حضورش در کنار او را عنوان می‌کند. دیالوگ‌ها، پیچیدگی ندارد و حتی در سطح روزمره و گفتگوهای معمول می‌گذرد. حتی خاطراتی که تعریف می‌شود، معمولی و تکراری‌ست و ویژگی مهمی ندارند. بنابراین متن نمی‌تواند وارد فضایی از عمق رابطه و تنش حاصل از گسست و جدایی بشود. حتی عمق احساس و عاطفه بین دو فرد نیز چندان روشن، پرداخت نمی‌شود. به نظر می‌رسد اگر تصور کنیم که این زوج به تازگی با هم آشنا شده‌اند هم، تغییری در روند ماجرا، ایجاد نمی‌شود.
" تابستان بود" می‌خواهد به شرایطی اجتماعی بپردازد که منجر به مهاجرت اکثریتی از جوانان شده که بدنبال زندگی موفق و باثباتی هستند و این انتخاب ناگزیر، به ناچار عواقب روحی روانی بسیاری را نیز خواهد داشت از جمله گسست و جدایی‎های عاطفی و قطع روابط عاشقانه‌ای که با مهاجرت یکی از دو طرف، بوجود می‌آید. بنابراین هر چند دغدغه اجرا، امروزی‎ست و به ویژه فرد مهاجر زن است، اما بسیار تکراری‌ست و آنقدر تکراری‌ست که خلاقیت و پیچش لازم را برای آنکه بتواند حرف تازه‌ای و یا موقعیت متفاوتی ارائه دهد، بکار نبسته و فاقد آن است.
تماشاگر امروز تئاتر که نمایشی جدی و تأمل‌برانگیز را انتخاب می‌کند، با وجود تنوع شبکه‌های اجتماعی، پیشرفت‌های تکنولوژی و اجرایی در سطح هنرهای نمایشی جهان، قدرت تصویر و هنر انتقال، بدون شک سطح انتظاری پیدا کرده است که در کنار یک اجرای زنده صحنه‌ای، جذابیت‌های بصری، چالش‌های ذهنی و زیستی انسانی و میل به تازگی را بیش از قبل می‌خواهد و می‌طلبد. ذائقه هنری او دیگر در سطح یک گفتگوی معمول و صحنه‌ای ساده که در گوشه و کنار زندگی روزمره هم قابل دسترس است، ارضا نمی‌شود و حرکتی رو به جلو و امروزی می‌خواهد. و اگر این نیاز برآورده نشود و با متنی ساده، تخت، بدون چالش و دیالوگ‌هایی فاقد تاثیرگذاری و موقعیت‌هایی کمتر تجربه‌شده، روبرو شود، کسالت و خستگی اجازه ارتباط لازم را به او نمی‌دهد. کمااینکه این شرایط کسالت‌بار حین تماشای اثر کاملا غالب بود. در طول ۶۰ دقیقه اجرای "تابستان بود" حتی میزانسن‌ها هم تغییر زیادی ندارند. بازیگران به ندرت تغییر وضعیت می‌دهند و بجز چند بار بیرون و داخل آمدن بازیگر زن، چیز دیگری وجود ندارد.حتی اگر قرار است روایت موقعیت و پرداخت بر آن، بدون شلوغ‌کاری و یا ترسیم فانتزی تنها به اصلی بپردازد که سوژه مورد نظر است لاجرم باید از متن قوی، روابط درهم تنیده و معنادار کلمات و فرمی متفاوت بهره برد. بهره از مولتی‌مدیا، فلش‌بک‌های تصویری و طراحی صحنه قوی می‌تواند بهبوددهنده باشد. درنهایت، اجرای " تابستان بود" بطرز مشخصی روایتی ساده از روابط انسانی‌ست که با بازی قابل قبول بازیگرانش، داستانش را می‌گوید اما شگفتی خلق نمی‌کند.

درباره نمایش روزهای بی باران / سعید برجعلی
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه 30 خرداد 1403
" سری به دو سه زندگی "

به تازگی و در ... دیدن ادامه ›› دور جدید اجراهای مجموعه تئاترشهر در سالن سایه و سانس ۸ونیم شب، نمایشی اجرای خود را آغاز کرده که متنی از امین بهروزی و کارگردانی سعید برجعلی با نام “ روزهای بی‌باران” دارد. متنی که پیشتر توسط خود بهروزی نیز بر صحنه رفته است.
متن ایرانی و با نگاهی به روابط انسانها و مسائل زیستی افراد، برش‌‎هایی از زندگی یک زوج و دو فرد دیگر که خواهر و برادرند، می پردازد.
مهرداد که جراح مغز و اعصاب از آلمان است و به ایران آمده، راوی حرف‎ها و اتفاقاتی‌‎ست که با مخاطب قرار دادن تماشاگران، آغاز می‌شود. او از ابتلای دوست نزدیکش پوریا به تومور مغزی کشنده و رفتن بی‌‎سروصدای زنی که عاشقش بوده، توضیحاتی می‌‎دهد و هر صحنه با این روند پیش می‌رد.
او به پوریا و شبنم که زوجی با رابطه‌‎ای عاشقانه هستند، راه حل درمانی یعنی جراحی تومور را پیشنهاد می‌‎کند اما در این صورت تمام حافظه پوریا از بین می‌رود. این زوج باید تصمیم بگیرند که آیا جراحی را بپذیرند یا مهلت دو ماه باقیمانده زندگی را. آوا، کاراکتر دیگر نمایش،خواهر مهردادست که از همسر خود جداشده و به شهری در شمال نقل مکان کرده و به تنهایی زندگی می‌کند. باران زنی که مهرداد او را دوست داشته و در رابطه بوده، بی‌خبر از او، رابطه‌اش را قطع کرده و تماس‌های مهرداد را، بی‌‌پاسخ می‌گذارد.
این چالش‎ها در نهایت به مهرداد ۲۰ سال بعد می‌‎رسد که به آلمان بازگشته، همسری آلمانی و دو فرزند دارد. و سرنوشت هر کدام از آن افرادی را که درباره‌اشان گفته، آشکار می‌کند.
متن اذعان می‌کند که قرار است به معضل نگفتن دو کلمه “ نه” و “بله” در مواقع ضروری، حساس و بحرانی زندگی، اشاره کند که چگونه می‌تواند سرنوشت و زندگی افراد را تغییر دهد در این راستا به شرح ماجرای این دو سه فرد می‌‎پردازد. اینکه در این امر تا چه اندازه موفق است، چندان روشن نمی‌شود. هر فردی در زندگی درگیر تصمیمات و انتخاب‎هایی‌‎ست که به نتایجی متفاوتی ممکن است ختم شود اینکه بطور صریح و قطعی بتوان درباره آنها اعلام نظر و ارزش‎گذاری کرد، چندان منطقی و قابل قبول نیست، چرا که نتایج، نسبی و می‌‎تواند طیف وسیعی را شامل شود. بنابراین آنچه در متن و اجرا طرح می‌شود، نمی‌تواند نه وضعیتی مشخص از آنچه مطرح می‌کند را ارائه دهد و نه می‌تواند ارتباط معناداری بین آنچه بعنوان نمونه و در قالب اتفاقات طرح می‎کند، با موضوعیت کلی مورد نظرش برقرار کند.
بنابراین اگر متن و اجرا خود را، از زیر بار این تیتر “ نه و بله” ها خارج کند و تنها به طرح زندگی و تجربه دو سه فرد در موقعیت‌هایی در زندگی اشاره کند، شاید تاثیرگذاری بیشتری برای تماشاگر داشته و ملموس‌‎تر باشد. تا مدام درگیر ارتباط‌‎دهی مفاهیم باشد.
اجرا نیز کم و کسری‎هایی دارد. هر چند در طراحی صحنه ازیک پرده رشته‌‎ای و پخش تصاویر از مکانها و لوکیشن‌های مورد نظر، بهره برده و از این تکنیک استفاده شده است اما باقی صحنه تنها دو عدد صندلی دارد. که به نظر می‌رسد در این بخش می‌توانست بهتر عمل کند و آن فضاسازی سورئال را تعمیم دهد.
بازی ها خوب و قابل باور است اما به نظر می‌رسد سعید برجعلی اگر به کارگردانی اکتفا کند و نقش اول اجرا را به بازیگری دیگر بسپارد، بخش بازیگری تکمیل‎تری دارد، وزن بازی او نسبت به دیگر بازیگران متعادل نبوده و این تفاوت ناهمگن، محسوس است.
"روزهای بی‌باران" حکایتی از شرایطی از زندگی آدم‎هاست که تصمیمات‎شان تاثیر مستقیم و همیشگی در زندگی و سرنوشت‌شان دارد. و این امر البته چیز تازه‌‎ای نیست . و شاید حتی برای تماشاگر امروز نیز چندان جذاب نباشد. تنها دقایقی که به انتخاب مرگ زودهنگام و یا جراحی تومور با وجود از دست ‎دادن حافظه، پرداخته می‌شود، تا حدودی موقعیت درگیرکننده‌ای می‌سازد. با این وجود و عدم پرداخت بیشتر به آن، در همین اندازه باقی می‎ماند.
در کلیت "روزهای بی‌‎‌باران " اجرایی ایرانی و منطبق با فرهنگی آشنا با تمرکز بر انسان و معضلات امروز او در روابط، عاطفه و زیست امروزش است. اما نه در فرم اجرایی و نه در متن، خلاقیت و یا حرف تازه‎ای ارائه نمی‌‎دهد.

نیلوفرثانی
درباره نمایش سی و یک رویا / جواد مولانیا
روزنامه سازندگی چهارشنبه 16 خرداد 1403

"مهاجرت، قتل و چند مقوله دیگر.."
جواد مولانیا که به تازگی نمایش پرمخاطب " خبری از او نیست" را در بلک‌باکس مجموعه باغ کتاب، پس از چند ماه بر صحنه‌ بودن، پشت سر گذاشته، نمایش دیگری را نوشته و کارگردانی می‌کند که در تماشاخانه ملک اجرا می‌شود. نمایشی با نام "سی‌و یک رویا" که هر چند در اواسط نمایش به ۳۱ فرد پناهجوی غیرقانونی که برای رسیدن به انگلیس در کانال مانش غرق می‌شوندٰ، اشاره دارد اما محور اصلی آن درباره زندگی زوجی بنام احمد و مینا‎ست که به فراز و نشیب‌های ارتباطی و در آخر تجربه مهاجرت‌شان، می‌پردازد.
اجرا فرمی تلفیقی دارد. بخش‌هایی به صورت روایت و مونولوگ برای تماشاگران بازگو می‌شود و بخش‌هایی بصورت بازی کاراکترها با یکدیگر است. صحنه طراحی خاصی ندارد و از دکور و چیدمان موثری برخوردار نیست و بدلیل لوکیشن‌های متفاوتی که در نمایش وجود دارد، استفاده از تصاویر پروجکشنی و مرتبط با هر مکان، ... دیدن ادامه ›› می‌توانست بسیار کارآمد و تاثیرگذاری بیشتری در روند اجرا داشته باشد، که فقدان آن صحنه را سوت و کور و گنگ و ناقص جلو می‌دهد. با حداقل هزینه صحنه‌پردازی، تنها در گوشه‌ای میز و صندلی گذاشته شده که فرد بازپرس/ ماموردولتی تمام مدت پشت آن نشسته و چند پاف و چهارپایه نیز گه‌گاه مورد استفاده قرار می‌گیرد. حتی بجای کالسکه کودک، همین پاف‌های چرخدار به این ورو آنور کشیده می‌شود. نور و طراحی لباس نیز عملا وجود ندارد. در مرکز صحنه و انتهای آن نیز سکویی قرار گرفته که گروه موسیقی زنده در آن جای داده شده‌اند و حضور پررنگی دارند.
سی و یک رویا، متنی نه چندان کار شده و کامل است و به نظر می‌رسد آنقدر سرسری نوشته شده که به پراکندگی و انبوه اتفاقات درهم آن، توجهی نشده و تنها به قصد رسیدن به اجرا و احتمالا فروش گیشه، پیش رفته است. متنی که مشخص نیست آیا درباره احمد است، چراکه تا نیمه‌های اجرا طرح وقایع و توضیحات متمرکز بر این کاراکتر و خصوصیات و علایق اوست، و یا درباره مهاجرت و مسائل آن. آیا درباره غرق‌شدن سی‌و یک رویا/پناهجو در کانال مانش است یا قتل مینا توسط احمد؟ به نظر می‌رسد شاکله روایتی، داستان زندگی زوجی با الویت به علایق و کارهای عجیب و غریب مردست (از جمله علاقه و خرید سنگ آتشفشان باستانی و موسیقی‌) که چند مورد از جمله یک مهاجرت گل درشت، مشکلات داشتن کودک معلول و یک قتل هم از آن سر در می‌آورد. گویی قرار است نویسنده دل علاقمندان به چند ژانر و سبک را بدست آورد. هم آنان که به موسیقی در نمایش علاقمندند و با موزیک‌های نوستالژی سرکیف می‌آیند، هم طرفداران ژانرهای جنایی و پلیسی و جرم‌شناسی و هم رنجنامه مهاجرت که خود ید طولایی در فوران غم و رنج و اشک و آه دارد و هم زوج‌هایی که از قضا کودک معلولی دارند و در تصمیم‌هایی این چنینی، وبال‌شان شده و ناگزیر به رهاکردنش در خیابان‌ها می‌شوند.
جواد مولانیا که حضور باسابقه‌ای در تئاتر دارد، آنقدر صحنه و درام را می‌شناسد که بداند نقاط ضعف یک نمایش با مملو کردن آن از اتفاقات ریز و درشت بی‌ربط و باربط و کاراکترهای نمادی که نقطه اثری در روند داستان ندارند، چقدر می‌تواند مخاطب را دچار سرگردانی، خستگی و دلزدگی کند. خط داستان با تلاش قرار است از این میان راه خود را پیدا کرده و پیش برود اما کاملا ناموفق است چرا که اطلاعات داده شده در یک دوم ابتدای اجرا هیچ کمکی به وقایع بعدی نمی‌کند و تنها به یک حرافی وقت پرکن شبیه است. دست آخر هم دلیل بازگشت از مهاجرت و یا قتل، که نقطه عطف اجراست، آنچنان که مهم و لازم است، پرداخت نمی‌شود.
نمایش «سی و یک رویا»، اگر می‌توانست با تمرکز بر یک موضوع واحد یعنی زندگی مشترک یک زوج در جامعه امروز و یا مقوله مهاجرت، یا قتل و یا مستندگونه، پیش برود، اجرایی به مراتب قابل قبول‌تر از آب در می‌آمد اما در اجرای فعلی، به مدد اجرای چند قطعه موسیقی خارجی و ایرانی نوستالژی، توسط هومن کیایی، که همخوانی تماشاگران را نیز همراه دارد، و بازی خوب او و تیم بازیگری به ویژه عارف عباسی، می‌تواند تحمل پذیر باشد و احتمالا تماشاگران را راضی کند؛ هر چند تلخی و دز اشک و احساسات آن آنقدر زیاد باشد که در پایان رمقی باقی نگذارد.

نیلوفرثانی
عضو کانون منتقدان تئاتر ایران
بعد از مدت ها یک تئاتر فاخر دیدم.
واقعأ اگه میخواید تفاوت هنر و لودگی رو متوجه بشید، این نمایش رو ببینید. از نظر من موارد زیر نکات قوی این نمایش بودند.
1. نمایشنامه:
اگر چه نمایشنامه های غیر ایرانی هم لطف خودشون رو دارند، ولی خلق یک اثر بومی، اون هم چنین اثر فاخری واقعأ مایه مباهات و افتخاره. عقب و جلو رفتن زمان در سناریوی نمایشنامه، بسیار حرفه ای انجام میشد، و نظاره گر خیلی راحت این موضوع رو حس میکرد که (مثلأ) در این بخش از نمایشنامه، ماجرای چند ماه قبل تر داره روایت میشه. جذابیت موضوع و داستان هم به قدری بالا بود که واقعأ حیفتون میاد پلک بزنید، نکنه بخشی از داستان رو ... دیدن ادامه ›› از دست بدید.
2. موسیقی زمینه و صدا:
موسیقی ها و صداهایی که در لحظات مختلف پخش میشد، بسیار سازگار با صحنه در حال نمایش بودند، و جذابیت اون لحظه رو صد چندان میکردند. حیف نمیتونم مثال بزنم چون اسپویل میشه 😉
3. اجرا:
تمامی بازیگران، نقش خودشون رو به بهترین شکل ممکن اجرا کردند، واقعأ چنان اجرای پر از احساسی داشتند که میتونستی خودت رو توی صحنه ی واقعه تجسم کنی. اصلأ نمیتونم از اجرای زیبای بازیگران مثالی بزنم، چون همه شون خوب بودن، همه شون هااااا
4. نور:
انتخاب مناسب نور در این نمایش باعث شده بود حس لحظه ای که در حال روایتش هستند، خیلی بهتر به مخاطب منتقل بشه. همچنین تمرکز نور روی گویندگان بعضی دیالوگ ها خیلی مناسب و به جا بود.
5. ترانه:
انتخاب ترانه ها و اجراشون واقعأ عالی بود. نه لوس بازی بود و نه لودگی، و کاملأ متناسب با حال و هوایی بود که به مخاطب القا میشد.

در پایان از همه علاقه مندان به تئاتر میخوام که با حمایت از این نمایش، به روند جایگزینی نمایش های فاخر با نمایش های پر از لودگی (و متأسفانه) پرمخاطب، کمک کنند.
دم همه تون گرم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
درباره نمایش نکبت i
درباره نمایش نکبت / پویا سعیدی
منتشر در روزنامه سازندگی سه شنبه 8 خرداد 1403
"حرفه‌ای، کشدار و آمریکایی»
استفان بلبر، نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس و کارگردان آمریکایی‌ست که هر چند در ایران ناشناخته است اما چهره هنری مشهور و پرکاری‌ست. او در سال 1967 در واشینگتن بدنیا آمد و در دانشگاه رشته فلسفه خواند.اما با نقل مکان به نیویورک به تئاتر علاقمند و شروع به نگارش متن‌های نمایشی کرد و سپس در مدرسه تئاتر مشغول آموزش و تحصیل شد.
چند نمایشنامه اول بلبر، متن‌های مونولوگی بودند که با تک بازیگر اجرا می‌شدند، اما در 1999 اونمایشنامه "نوار" (Tape) را نوشت که سروصدای زیادی به پا کرد و حتی در ۲۰۰۱ نسخه سینمایی ٱن نیز ساخته شد.آثار بلبر در برادوی و بیش از 50 کشور دیگر بر صحنه آمده‌اند و توسط کارگردانان و بازیگران معروفی اجرا شده‌اند. چنانکه چندین نامزدی جوایزفستیوالی از جمله جایزه تونی را در کارنامه خود دارند.
بلبر پروژه‌های بسیاری را در بخش نگارش انجام داده است. اپیزودهایی از سریال‌های مطرح و همکاری با کمپانی‌های بزرگ فیلم و سریال‌سازی. و همچنین ... دیدن ادامه ›› تجربه کارگردانی و ساخت چند فیلم از نمایشنامه‌هایش را دارد. در ۲۰۲۲ استفان بلبر فیلمی را بر اساس فیلمنامه خود با نام " کاری که بعد انجام می‌دهیم" ساخت که توانست نظر منتقدان و تماشاگران را جلب و امتیاز قابل قبول 7.3 را در رده بندی IMDB داشته باشد.
نمایشنامه نوار که جزو اولین آثار او محسوب می‌شود، اینروزها توسط گروهی حرفه‌ای تئاتر بر صحنه تماشاخانه ایرانشهر آمده و این هنرمند را بیش از پیش برای علاقمندان به هنرهای نمایشی در ایران، معرفی و آشنا می‌کند.
پویا سعیدی که در کارنامه هنری خود نمایش پرمخاطب و بیادماندنی لانچر ۵ را دارد، در این تجربه، نمایشنامه نوار استفان بلبر را با ترجمه علی امیرریاحی و با نام «نکبت»، همراه با گروه بازیگران حرفه‎ای و نام آشنا تئاتر، ساخته و پرداخته است. متن و اجرا، پر دیالوگ و وفادار به نمایشنامه و با تلاشی برای حفظ فضا و موقعیت آن است.
داستان در متلی در لنسینگ میشگان در زمان جشنواره فیلم می‌گذرد و سه دوست و همکلاسی سابق دانشگاه دراتاق متل، با همدیگر ملاقات می‌کنند. طرح ملاقاتی چالشی که به هدف بررسی زاویه دید متفاوت افراد نسبت به یک موضوع ترتیب داده شده. به ویژه آنکه به یکی از جنجالی‌ترین موضوعات روز یعنی برقراری رابطه جنسی با خشونت و تحمیل، که مصداقی از تجاوز است، بپردازد.
وینس که زندگی آشفته‌ای دارد و خرده‌فروش مواد است، برای حمایت از حضور فیلم دوست خود جان در جشنواره به لنسینگ آمده و در اتاق متل درجه چندمی که اقامت دارد، قرار ملاقات می‌گذارد. او صحبت را به سمتی می‌رود که امی همکلاسی دیگرشان که مدتی با وینس ارتباط داشته و پس از جدایی از او در یک رابطه شبانه با جان نیز بوده است، وارد جمع شود. وینس به جان می‌قبولاند که برخورد خشن او با امی در آن شب تجاوز بوده و باید مسئولیتش را قبول کند. اما امی که حالا دستیار دادستان بخش است، می‌گوید که چنین دیدگاهی نسبت به آن اتفاق ندارد. و هیچ تجاوزی در کار نبوده.
این کشمکش تا مدتی بین این سه دوست که اتفاقی را در 15 سال پیش کندوکاو می‌کنند، تا مدتی ادامه دارد و دست آخر هم به نظر می‌رسد که ماجرا برای وینس آنطور که در نظر داشته، پیش نرفته است.
بلبر در نمایشنامه خود که بیش از حد آن را کشدار و پرپیچ ‌و خم کرده، قصد دارد نشان دهد که اتفاقی بحث‌برانگیز که تاثیرات روانی فراوانی دارد، می‌تواند تا چه اندازه از دامنه تغییر وسیعی برخوردار باشد که هر فرد برداشت و یا احساس خود را متفاوت از دیگری بیان کند.
به نظر می‌رسد با توجه به اینکه رو شدن و لو رفتن پرونده‌های متعدد اتهام تجاوز جنسی، همیشه داغ است، دستمایه‌ای قرار گرفته تا بلبر از زاویه دیگری به موضوع نگاه کند. او هر چند اصرار دارد که باید برای هر نوع خشونت فیزیکی در رابطه، مسئولیت‌پذیر بود و طلب بخشش کرد اما اصل هر نوع و هر شکل رابطه جنسی به رضایت دو طرفه، منوط است. حتی اگر با خشونتی همراه باشد.
پویا سعیدی نیز در اجرای خود تلاش دارد با بازی خوب ستاره پسیانی به این نتیجه‌گیری برسد.و چنین موضوعی را که می‌تواند سرنوشت و زندگی فردی را دچار مخاطره کند، پیش کشیده و به‌بحث بگذارد. بهمین دلیل با طراحی کامل، حرفه‌ای و درخشان دکور و صحنه که اتاقی در متلی امریکایی‌ست، سرویس فرنگی، دوش حمام، تخت خواب و سایر ملزومات را دارد، و با متنی خطی و دیالوگ محور، بار اصلی را بر دوش بازیگران خود گذاشته تا با انتخاب میزانسن‌ها و فضاسازی لازم، اکسسوارها ، گریم و طراحی لباس، ماهیت مسئله را طرح و منتقل کنند.
هر سه بازیگر مسلط به موقعیت نقش‌های خود هستند اما کاظم سیاح موفق‌تر و مسلط ‌تر عمل می‌کند. اجرای نکبت هر چند متنی اورجینال دارد و به طبع متناسب با همان فرهنگ است اما به نظر می‌رسد در جامعه‌ ما که نابرابری جنسیتی عمیقی وجود دارد و تعرض و تجاوزهای جنسی مکرر و در اشکال متفاوت و حتی توجیه‌پذیر رخ می‌دهد، نیاز است مسیری در جهت آگاهمندی وضعیت فعلی و در رفع نابرابری‌ها داشته باشد. اگر طرح تفاوت زاویه دید افراد، مورد نظر بود، می‌توان موارد زیادی را در نظر گرفت. اما خشونت و اعمال زور در رابطه جنسی، که اغلب نسبت به زنان رخ می‌دهد، تقلیل دادن به یک سوءتفاهم بین سه دوست، نه تنها اهمیت موضوع را نشان نمی‌دهد بلکه فرعی و کم اهمیت می‌شود. تماشای "نکبت" هر چند اثری حرفه‌ای‌ست اما بهمین دلیل مخاطب ایرانی را با مسئله همراه نکرده و پیوند لازم را برقرار نمی‌کند. با این‌حال اگر زمان نمایش کمتر می‌بود و از دیالوگ‌های اضافی صرف نظر بشود، شاید در نهایت تجربه بهتری برای تماشاگران رقم بخورد.

نیلوفر ثانی
درباره نمایش مدرسه تربیت / ریحانه رنجبر
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403
«دخترانی که می‌ایستند»
ریحانه رنجبر در اولین تجربه کارگردانی خود و همکاری مشترکی با عباس جمالی، متنی از او را بر صحنه آورده و به‌همراه صدف آب‌باز به عنوان بازیگران کار برگزیده است. موضوع داستان در محیط آموزشی و تحصیلی و در دبیرستان دخترانه‌ای می‌گذرد که از کیف یکی از دانش آموزان، مقداری مواد مخدر و ممنوعه‌ی ماری‌جوآنا پیدا شده و اکنون او در اتاق رئیس هیأت‌مدیره مورد سوال و تفتیش قرار گرفته است. با گذشت زمان رابطه پدر و دختری آن دو آشکار و به مسائل خانوادگی و حاشیه‌ای نیز گره می‌خورد. با این روند نمایش چه از نظر موقعیت روند جلسه و چه از منظر قدرت، به سه قسمت تقسیم و در هر بخش موضوعاتی چالشی به میان آمده و مطرح می‌شود.
«مدرسه تربیت» با رویکردی به نسل امروز به ویژه دخترانی که با آگاهی از حقوق انسانی خود نه تنها دیگر تسلیم و سرسپرده نیستند بلکه حتی در برابر دیگری بزرگ از جمله، پدر، مدیر، بازجو، پلیس وغیره ... می‌ایستند و از حق خود دفاع می‌کنند. دخترانی که هر چند در جامعه‌ای سنتی و مردسالار، تحت اجبار برای بسیاری از امور شخصی و اجتماعی خود قرار می‌گیرند اما ذهن و شیوه فکری‌شان از بندها عبور کرده و به بلوغ رسیده است.
در بخش نخست، نمایش به تقابل دختر ... دیدن ادامه ›› دانش آموز و رئیس هیأت مدیره می‌پردازد که از منظر قدرت مورد بازجویی و اقرار قرار گرفته و باید اعتراف کند که مواد بدست آمده مال کیست و چرا در کیف او پیدا شده. طبق روال بازجویی‌ها، متهم تهدید به قانون و ارجاع به مراکز قضایی می‌شود اما دختر با اعتراض به عمل غیراخلاقی گشتن کیف‌ها، کوتاه نیامده و با قاطعیت می‌ایستد و مسئولیت کارش را می‌پذیرد. او حتی در برابر قفل شدن در دفتر واکنش نشان‌ داده تا آزادی و اراده او در این وضعیت پرتنش، سلب نشود. رئیس / بازجو که راهی از پیش نمی‌برد به نقش پدری خود بازگشته و از در ملایمت و رأفت پیش می‌رود. اما در طی گفتگوها مشخص می‌شود که او در جایگاه قدرتمدار که خواهان افشای حقیقت است، خود مسائل بسیاری را پنهان و حتی انکار می‌کند. و برای پیشبرد مقاصد خود، متوسل به دروغ و سوءاستفاده از جایگاهش می‌شود.
این بخش دوم از نمایش، در حالیکه قدرت‌ها متوازن و هم سطح می‌شوند، شمایل واقعی از سیستم آموزشی را نیز تصویر و نشانه می‌رود. درست جایی که نظارت و تنبیه، الویت دانسته می‌شود در حالیکه محیط فرهنگی و آموزشی، رسالت دیگری دارد. امروزه در بسیاری از مراکز آموزشی در سطح دنیا، دانش آموزان می‌توانند هر نوع پوششی را انتخاب کنند و دیگر الزامی به یونیفرم‌های یکدست نیست. این مواضعی از دموکراسی، در ایجاد محیطی آزاد و محترم است که حق اراده انسانی در آن در نظر گرفته می‌شود. حتی قدرت و گستره عمل معلم و یا کادر مدرسه، در سطح یکسان با محصلان و به همان اندازه تحت مراقبت است.
در بخش سوم و پایانی گفتگوهای پدر و دختری را در زمانه امروز می‌بینیم. جایی که قدرت نسل امروز پیشی گرفته و حتی پیروز می‌شود. واکنش اختیاری و آگاهانه دختر در برابر تصمیمات پدر، بازوهای تحمیل و کنترلگری را خلع سلاح می‌کند. او حتی در برابر افشای حقیقت، شرط می‌گذارد که پدر از نفوذ و قدرتش برای لاپوشانی جرمش، استفاده نکند، حتی اگر منجر به اخراجش شود. و یا در برابر تصمیم مهاجرت پدر، مقاومت می‌کند. این شمایل دقیقی از نسل امروز و دختران جسور است که تصمیم‌گیری و مسئولیت‌پذیری را می‌فهمند. تصویر نهایی و کادربندی پایانی، صحنه‌ای درخشان است که پس از تمام مناقشات پدر/رئیس در صندلی قدرتش شکست خورده و در خود فروریخته است. رنجبر در طراحی اجرای خود موفق است از طراحی صحنه با پرده‌های کرکره‌ای متعدد، میزانسن‌ها، و اجرای بازیگران. حرکات و اکت‌های هر بازیگر در موقعیت‌ها، منطبق با همان بخش‌های سه‌گانه است. در شروع نمایش وقتی شیدا، دختر دانش آموز وارد و بر صندلی می‌نشیند، رئیس/ مسئول، کتش را در می‌آورد، آستین‌ها را با خشونتی آشکار بالا زده و با گاردی تهاجمی روبروی او می‌نشیند. ریزه‌کاری‌های بازی عباس جمالی و صدف آب‌باز، بر کار نشسته و متعادل عمل می کنند. رفت‌و آمدهای زنجیره‌ای دیالوگ‌ها، دقیق، بدون تپق، و فضای ایجاد شده باورپذیر و قابل تعمیم است. با این حال دیالوگ‌ها که در اغلب مواقع، به صورت نجوا و با تن پایین ادا می‌شود، هر چند تصمیم کارگردان و القا وضعیتی از هراس و مخفی کاری‌ را نشان می دهد اما نقطه ضعفی محسوب می‌شود. چراکه اغلب آنها و در شروع، برای مخاطب به‌سختی قابل شنیدن است. به ویژه برای تماشاگران ردیف‌های آخر. بطوری که با ازدست‌رفتن بخش‌هایی از دیالوگ‌های ابتدایی، برقراری ارتباط تماشاگر با اجرا، به تعویق می‌افتد. در نهایت " مدرسه تربیت" با نام مفهومی خود و قلم مسلط و اندیشه‌محور عباس جمالی، برشی به جامعه امروز است. جایی که همچنان سلسله مراتب قدرت، نهادینه شده عمل می‌کند تا هر چه بیشتر نسلی را پرورش دهد که به این فرمانبرداری و تسلیم عادت کند. هر چند با تمام قدرت و هیبتش، در برابر نسل امروز عقب نشینی می‌کند و لاجرم می‌بایست او را بپذیرد.
ریحانه رنجبر از معدود کارگردانان تئاتری‌ست که با توجه به تغییرات بنیادی در ذهنیت و سمت و سوی فکری جامعه به ویژه درباره دختران و زنان، موضوعی با این مناسبات برگزیده و بر صحنه آورده است. موضوعی که می‌تواند مسیری موثر، کنشگر و تاثیرگذار داشته باشد.
" مدرسه تربیت" در سالن استاد انتظامی مجموعه خانه هنرمندان از 24 اردیبهشت تا 18 خرداد و در ساعت 21 ،هر شب بجز شنبه‌ها بر صحنه اجرا دارد.

نیلوفر ثانی
نگاهی به نمایش گالیله / شهاب‎الدین حسین‎پور
منتشر در روزنامه سازندگی سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
"گالیله در چنبره کلیشه‌های اجرایی"
نمایشنامه زندگی گالیله در 1938 توسط برتولد برشت نگاشته شد و با چندبار بازبینی در سال‌های بعد در سوئیس منتشر گردید. به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و نسخه بازنویس‌شده، که تفاوت‎ زیادی با نسخه اول دارد. برشت این نمایشنامه را در شرایطی از موقعیت و اتفاقات جهان نوشته است که بی‌شباهت به وضعیت خود او نبوده. چرا که برشت با شروع جنگ جهانی دوم و سلطه حزب نازی در آلمان، مجبور به ترک وطن و تبعید می‌شود و به ناچار دستاوردهای فکری و تئاتری خود را نیز ناگزیر می‌برد. در زمانه‌ای که کوره‌های آدم سوزی و بمب‌های اتم بر سر مردم غیر نظامی ریخته‌شده و جان بسیاری از انسان‌ها را گرفته است، گالیله، شمایلی می‌شود که برشت به تطبیق اثرات سوء نظام‌های دیکتاتوری و فاشیستی و انحراف تفکر و اندیشه آزاد انسانی و در مسیر تحقق جامعه‌ای مدرن و علمی بپردازد. در وجه اول تاکید می‌‌کند که هر جامعه‌ای با وجود تسلط نظام‌های قدرت‌مدار و تمامیت‌خواه، هیچگاه خارج از دایره امر سیاسی و مسئولیت‌های اجتماعی قرار نمی‌گیرد. گالیله برای برشت، نمایی از زندگی خود اوست که در چند سطح به آن پرداخته و گسترش می‌دهد. چنانکه آنچه بر او رخ داده و زندگی‌اش را تحت تاثیر حاکمیت وقت، دگرگون کرده، در آن بازتاب ... دیدن ادامه ›› می‌دهد.
گالیله گالیله‌ئی، ریاضی دان، منجم و دانشمند ایتالیایی قرن شانزده و هفده میلادی است که پس از کپرنیک به تاکید این نظریه که خورشید مرکز کهکشان است و زمین به دور آن می‌چرخد، مورد نقد و تفتیش عقاید کلیسا قرار گرفت و با تهدید به شکنجه و سوزانده‌شدن، مجبور به رد و انکار نظریاتش و تایید مرکزیت زمین، در دادگاه کلیسا شد. او سپس در روستایی نزدیک فلورانس به تبعید فرستاده شد اما با ادامه تحقیقات و تکمیل رساله‌اش بطور مخفیانه، توانست این حقیقت علمی را توسط شاگردانش به گوش جهانیان برساند.
برشت با الهام از زندگی و شرایط حاکم آن دوران، نمایشنامه خود را نوشته و با افزودن بخش‌هایی از ذهنیت و تخیل خود، به آن صورتی واقعی داده است، هر چند سندیت تاریخی ندارد. و همراه با تکنیک فاصله‌گذاری ابداعی خود، آن را بیش از پیش به محدوده تفکر و جستجوی ذهنی مخاطب و تماشاگر می‌کشاند تا همسان‌سازی‌ و معاصرسازی آن نیز در نظر گرفته شود.
زندگی گالیله، نمایشنامه‌ای بلند با 15 پرده از زمانی آغاز می‌شود که گالیله چهل و چندساله در ونیز با شاگرد نوجوان خود آندره‌آ، مشغول کار بروی ساخت تلسکوپی‌ قوی برای رصد دقیق‌تر اجرام آسمانی تا دوران کهولت و تبعید او در فلورانس و تحویل رساله مکتوبش به همان شاگرد قدیمی‌ست که به دیدارش آمده و غافلگیر می‌شود.
این فاصله زمانی پرداختی از برشت است تا بتواند با حفظ وجه انسانی گالیله و نه قهرمان پروری غیرواقعی و مرور رخدادها از منظر تفکر و سیر وضعیت سیاسی و اجتماعی یک جامعه با وجود قدرت سلطه‌گر و خرافه‌پرستی چون کلیسا، آگاهی‌بخشی کند.
بنابراین انتخاب نمایشنامه پرمغز و ارزشمند گالیله‌ی برشت، در قدم اول، جسورانه و پراهمیت است، چرا که درباره محتوا و لایه‌های متن می‌توان بسیار گفت و تحلیل کرد. شهاب‌الدین حسین‌پور، بعنوان کارگردان اثر، تلاش دارد با برخورداری از صحنه عمیق و وسیع سالن اصلی تئاترشهر، و بازیگرانی حرفه‌ایی مانند فرهاد آئیش، نمایشی با عناصر متعدد بصری و قاب‌ها و میزانسن‌های جذاب، هر چه بیشتر اجرایی با شکوه تدارک ببیند. بهره از تیم بزرگی از اجراگران پرفورمنس، لباس‌ها، گریم و دکورهایی در انتهای صحنه، در این جهت طراحی شده است.
با این حال اجرای گالیله، نیازمند نوعی کلیشه‌زدایی از این دست پرداخت‌ها و فرم‌های مشابه و تکراری‌ست. چنانکه به نظر می‌رسد یک کلیشه فرمی برای متن‌های متعدد استفاده می‌شود و کافیست با حفظ تمام ارکان و عناصر چنین اجراهایی، تنها یک متن را برداشت و متن دیگری گذاشت. گویی هیچ چیز دیگری تغییر نمی‌کند.
همان حرکات تکراری اجراگران از پاکوبیدن و راه رفتن مشابه در صحنه، همان طراحی لباس‌های فاخر و متعدد و نور قرمز و رنگی بر صحنه، و همان ورود و خروج اغراق‌شده بازیگران که از قضا وجه کمدی کار نیز حفظ شود.
میزانسن‌ها نیز اغلب در وسط صحنه تراکم دارد و برای تماشاگران کناره‌های سالن، عملا دید دشوار است.
با دیدن نمایش گالیله در سالن اصلی تئاترشهر به نظر می‌رسد، فرهاد آئیش، نورا هاشمی، شهروز دل افکار و دیگران، نسخه‌ای تکراری از نقش‌های این سالیان‌شان هستند که فقط دیالوگها تغییر کرده و لااقل نکته و یا حرف تازه‌ای در بازیگری ارائه نمی‌دهند. بنابراین در اجرای گالیله حسین‌پور، بجز متن قابل تفکر و توجه‌اش، همه چیز کلیشه و تکراری‌ست، خلاقیت و نوآوری در اجرا، دیده نشده و سبک و سیاقی کلاسیک ارائه می‌دهد. وهرچند در کلیت می‌تواند برای تماشاگران تازه پیوسته به جمع علاقمندان تئاتر، جذاب باشد اما با وجود زمانی طولانی حدود 140 دقیقه، در عمل حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد.

نیلوفرثانی
عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران
نیلوفر عزیز؛ مثل همیشه نقدی موشکافانه و منطقی.
۱۱ اردیبهشت
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
Behnaz.M
یک نکته‌ی مهم مطرح کردید و آن هم در مورد فاصله گرفتن یا در دسترس نبودن بزرگان و با تجربه‌‌های تئاتره. در دو سال اخیر موج عظیمی را از مهاجرت یا فاصله گرفتن از فعالیت هنری در هنرمندان با تجربه ...
بله حتما مطرح کردن مشکلات تئاتر بخصوص در وضعیت چند وقت اخیر مهم و اساسی‎ست اما تا جایی که بتوانم در مطالبم به آنها اشاره می کنم یا مطلب مجزایی می نویسم.. نمونه اش هم نوشته ای که به مناسبت روز جهانی تئاتر به برخی از آن مشکلات اشاره کرده ام . اگر آن مطلب را نخواندید لینکش رو میذارم. شاید آن نقد تاحدودی به منظور شما نزدیک باشه.
https://www.tiwall.com/wall/post/331862
https://www.tiwall.com/wall/post/326994
۲۰ اردیبهشت
واقعیت این است که گالیله بدعت گذار اندیشه جدیدی شد که واپسگرایان تحمل ان را نداشتند وچون زورشان زیاد بود مانند همیشه،حق با انها بود.درنتیجه گالیله ترجیح داد تا حقیقت را انکار کند.موضوع نمایشنامه گالیله را برشت،مسئولیت اجتماعی دانشمندان تعریف کرده است که وقتی در کنار درون مایه اثر،یعنی تضاد قرار می گیرد،مجموعه ای فراهم می شود که شخصیت اصلی دارد،قهرمان دارد،نقطه اوج دارد ونتیجه گیری وهمه این مجموعه را کارگردان،یعنی شهاب حسین پور با اگاهی ودرک درست از اثر کنار هم قرار داده است.باین ترتیب که فرهاد آییش را در جایگاه شخصیت اصلی نشانده است واین هنر مند در تمام طول نمایش در راستای خواست کارگردان ونویسنده همه کار می کند تا قهرمان نباشد وچقدر خوب از پس این کار بر می اید.چراکه اساسا گالیله یک قهرمان نیست.یک سنت شکن نابغه فرصت طلب است که آسایش،رفاه وآرامش را دوست دارد.از شکنجه وابزار شکنجه می ترسد وزمانی که تهدید به مرگ می شود علنا علیه اعتقادات خود،شورش میکند وبقیه عمرش را در حبس خانگی می گذراند..اما گالیله،گالیله است وباید بماند تا در سرعت گرفتن پیشرفت علوم موثر واقع شود.چون برشت خوب اگاهی داشت که تاریخ بر اساس زندگی توده های مردم شکل نمی گیرد.بلکه تاریخ را افراد انگشت شماری چون گالیله شکل می دهند.چرا که انها مجهز به سلاح خطرناک حقیقت هستند که هر گاه در اختیار توده های مردم قرار بگیرد،مقابله باان اگر غیر ممکن نباشد،بسیار دشوار است ودقیقا در ... دیدن ادامه ›› راستای همین تفکر است که وقتی گروهی با گالیله واندیشه اش اشنا می شوند تا نقطه اوج نمایشنامه که همانا به صدا در امدن ناقوس ها است،دست از همراهی گالیله بر نمی دارند وهمه انچه که امد در کنار دکور خوب وبهره وری از اشکال هندسی که مبین زمین وکرات اسمانی است به تماشاگر در درک بهتر اندیشه شهاب حسین پور کمک میکند.بویژه زمانی که با نور پردازی مناسب همراه می شود.کارگردان در بهره وری از موسیقی نیز هوش فراوانی به خرج می دهدودر بسیاری از لحظات،گوش تماشاگر را می گیرد وهوشیاری اش در توجه به صحنه را بیشتر می کند.صحنه ای که در تمام طول کار به نحو احسن مورد استفاده قرار می گیرد.لازم به توضیح است که در یک کار گروهی خوب ،ضرورتی به ذکر نام تک تک بازیگران هنر مند نیست که اگر نامی از قلم افتد،بی مهری تلقی می شود.بویژه انکه گروه بازیگران گالیله نه تنها در ایفای نقش خود،موفق عمل می کنند،به خوبی رگ خواب تماشاگران را نیز در دست می گیرند.در پایان از طراحی هوشیارانه وزیبای حرکت های سمبلیک وجمعی بازیگران توسط شهاب باید یاد کرد که تماشگر رادر درک مفاهیمی چون طاعون،حمایتگری،تهدید وشکنجه کمک میکند.خلاصه اینکه شهاب خسین پور موفق است واین موفقیت باعث شده است تا حدود دوماه ،پارک دانشجو وتئاتر شهر با گالیله زندگی کند.حیف که بیش از یک هفته از عمر اجرای گالیله باقی نمانده است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش امشب به صرف بورش و خون / صابر ابر
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403
"در سوگ عشق از دست‌رفته"

"نازنین" عنوان داستان کوتاهی از فئودور داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی‌ست که به روایت مردی بر سر جسد همسر جوانش که بتازگی خودکشی کرده، به نقل خاطرات مشترک‌شان می‌پردازد. ظرافت‌های دقیق و روانکاونه‌ی قلم داستایوفسکی دراین داستان کوتاه بر جزییات و روابط بین این زوج، یکی از شاخص‌ترین و پخته‌ترین آثار اوست؛ چنانکه سوزان سانتاگ نیز این رمان کوچک را همچون هر هنر والایی توصیف می‌کند که خود را در قامت یک راز جلوه‌گر می‌سازد.
صابر ابر درهمکاری مشترکی با مهدی یزدانی خرم، این رمان داستایوفسکی را دستمایه قرار داده و با تغییرات و اقتباسی نزدیک از آن، نمایش "امشب به صرف بورش و خون" را در بلک باکس مجموعه باغ کتاب، بعنوان کارگردان و بازیگر بر صحنه آورده است تا ضمن معرفی یکی از آثار ادبیات جهان، به مضمون مهمی از روابط انسانها در قالب یک رابطه عاطفی و زناشویی بپردازد. نقلی از عشق و خیانت و شرم و احترام که همانطور که از نام اثر برمی‌آید درامی، تراژیک است. ... دیدن ادامه ››
مردی چهل ساله که مغازه گروفروشی و امانت‌داری دارد، در برخورد با یکی از مشتریانش که دختری جوان و کم‌سن و سالی‌ست و وسایل کم‌ارزشی را برای گرو می‌آورد، علاقمند شده و در می‌یابد که با وجود فقر و زندگی سختی که با دو عمه خود دارد، بزرگمنش است. مرد تصمیم می‌گیرد با او ازدواج کند و زندگی مشترکی تشکیل دهند. با اینحال در طی زمان، فراز و نشیب‌هایی که با آن مواجه می‌شوند باعث سردی و دورافتادگی آنان از همدیگر می‌شود و این شروع اتفاقاتی‌ست که در نهایت به تراژدی خودکشی زن ختم می‌شود.
داستانی سوگواره با زوایای مختلف که تاکید آن اهمیت بر شرافت مرد، احترام به زن و رعایت احوال او و پرهیز از خشونت است.
صابر ابر در طراحی صحنه‌ای دوسویه با قراردادن پیشخوان جزیره‌ای از آشپزخانه در وسط و چینش میزهای غذاخوری دور تا دور صحنه، فرمی را برگزیده که در عین مونولوگ و روایتگری تک‌گویه، ارتباط مستقیم و نزدیکی با تماشاگران داشته باشد. اجرایی که دیگر قراردادی از پیش تعیین‌شده و متظاهر نیست بلکه در هر لحظه‎ی حضور در صحنه، گفتگویی بی‌واسطه توام با ارتباط چشمی و کلامی با مخاطبان برقرار می‌شود و تمام ظرفیت توجه و تمرکز آنان را می‌طلبد. حتی اگر کسی موبایل یا گوشی خود را چک کند توسط بازیگر به چالش کشیده می‌شود.
مجلسی به صرف بورش و خوراک تدارک دیده شده تا سهمی از رنج و خون و عشق و تنهایی به اشتراک گذاشته شود. رنج و سوگی که بی‌شک برای تماشاگران ناآشنا نیست و روایت تلخی‌ست از آنچه مکرر در اشکال مختلف در حال وقوع است.
فاطمه نقوی بازیگر مکمل که دیالوگی ندارد، با زبان بدن، نگاه‌های معنادار و وقفه‌ها، خدمتکاری‌ست که در حال تدارک و چینش وسایل پذیرایی برای مهمان‌هاست اما حضور او در کنار بازیگر اصلی، انتخابی دقیق از فرآیند فاصله‌گذاری‌ست تا تاکید کارگردان روشن باشد که درگیری احساسی تنها هدف ارتباط با مخاطب نیست، بلکه دقت به تمام زوایای روایت‌گری و اجرا، درک فضا و وضعیت کاراکتر مد نظر است.
"امشب به صرف بورش و خون" اجرایی سنگین با انبوه ریزه‌کاری‌ نقش و دیالوگ، تغییر عواطف و سوییچ به موقعیت‌های پارادوکسیکال، تنها از عهده بازیگری حرفه‌ای و مسلط به صحنه برمی‌آید که صابر ابر بخوبی از پس آن برآمده و با طنازی و مهارت ویژه خود توانسته از شمایل همیشگی نقش‌هایش، تا حدودی فاصله بگیرد و کاراکتری باورپذیرو فضایی همگن و سیال بسازد. کاراکتری که در عین صداقت با هراسی پنهان از قضاوت‌شنوندگان، در خلسه ذهنی و روانی خود داستان را نقل می‌کند.
هر چند برداشت متن از یکی از متون معتبر ادبیات جهان است اما به نظر می‌رسد یزدانی خرم در عین حفظ عینا قسمتها و اتفاقات مهم داستان، اما با حذف بخش‌هایی، رسایی و حلقه‌های اتصال وقایع را از دست داده که باعث شده ربط و چگونگی پیشبرد داستان برای مخاطب، دچار اشکال و ابهام شود. به عنوان مثال شرح ابتدایی راوی بر سر جسد همسرش در رمان، زمینه مورد لزوم مخاطب را برای ورود به یک سلسله وقایع فراهم می‌آورد که در اجرا کاملا حذف شده و یا یکی از دلایلی که باعث آغاز بحران در رابطه این زوج است، منع مرد از کارکردن زن در مغازه گروفروشی‌ست چرا که او بدون در نظرگرفتن بهای واقعی، گروها را به مشتریان بازمی‌گردانده و یا تعویض می‌کرده است. اما در نمایش اشاره به سکوت‌های طولانی بین آن دو، محدود و تاثیرات آن حذف شده و یا کمرنگ بودن اعترافات عاشقانه مرد در شبهای آخر به زن و یا عدم اشاره به وجود پرستار یا خدمتکار، پرداخت را مبهم نشان می‌دهد. بنابراین اگر بازنویسی مجددی از متن با در نظرگرفتن ضربه‌های کاری‌تر با کلمات در متن، موسیقی و افکتهای صوتی و با مکث و تاکید و میزانسن در اجرا، صورت بگیرد بدون شک اثر را به اجرایی کامل بدل خواهد کرد. چرا که نورپردازی و اکسسوارهای صحنه، به اندازه و کارآ مورد بهره قرار گرفته است.
نمایش "امشب به صرف بورش و خون" تنها نقل یک داستان تراژیک نیست، وضعیتی بلاتکلیف و گنگی‌ست میان باور و ناباوری از آنچه رخ داده و راه جبرانی ندارد. دردواره و سوگواره مردی‌ست که منصفانه هر آنچه در سرگذت مشترکش با زنی که دوست می‌داشته، برملا می‌کند اما خود را لایق چنین پایانی نمی‌داند هرچند گریزی از آن ندارد.

نیلوفرثانی
عضو کانون ملی منتقدان ایران
سلام
برای فردا شب، ۶ اردیبهشت، یک عدد بلیط ردیف اول سانس ساعت ۲۱ موجود است. لطفا به آیدی تلگرام پیام دهید. @a2zztoak
۰۵ اردیبهشت
آزاده شجاعی
سلام برای فردا شب، ۶ اردیبهشت، یک عدد بلیط ردیف اول سانس ساعت ۲۱ موجود است. لطفا به آیدی تلگرام پیام دهید. @a2zztoak
سلام وقت بخیر
ایدیتون رو میزنم نمیاره
میشه لطفا یا شماره بذارید یا به من پیام بدید؟
09198774600
۰۶ اردیبهشت
کاشکی اول نظر شما رو میخوندم و بعد به تماشای کار میرفتم.

و یه سوال
خانم ثانی.
جسدی که زیر میز آشپزخونه بود. چیو میخواست نشون بده . به نظرم بود و نبودش مهم نبود؟!؟!
۰۳ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره آگنیتاژ / حسین کارگر
روزنامه سازندگی سه شنبه 29 فروردین 1403
"جنایت و ارث پدری"

نمایش آگنیتاژ از گروه خوزستانی، اینروزها در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه آمده که در جشنواره تئاتر فجر در سال 1401 توانست جوایز متعددی را دریافت کند. هر چند جشنواره سال 1401 پس از اعتراضات به کشته شدن مهسا امینی و التهابات جامعه و کناره گیری بسیاری از گروه‌های اجرایی از جشنواره، عملا با تعداد محدودی آثار نمایشی برگزار شد.
«آگنیتاژ» حول رابطه خواهر و برادری می‌گردد که قرار است از مهر و عاطفه به جنایت ختم شود. این وضعیت تراژیک دست‌مایه رسول حق‌جو به عنوان نویسنده قرار گرفته تا با تراکم موضوعات متعدد از جمله مهاجرت، فقر، خودخواهی انسانی و معضلات اجتماعی بستری برای تایید جنایت ... دیدن ادامه ›› فراهم آورد.
از آغاز نمایش تا پایان هر اطلاعاتی داده می‌شود، تنها به این منظور است که در نهایت "وقوع جنایت" امری موجه و ناگزیر جلوه کند. و شاید این مهمترین ضعف آگنیتاژ است.
داود و جعفر که نام‌شان را به دیوید و جرج تغییر داده‌اند در نقطه‌ای نامعلوم و کمپی با مقررات عجیب چند سالی‌ست مانده‌اند تا مجوز انتقال به مدینه فاضله‌ای که نامش آگنیتاژ است، را دریافت کنند. هر کسی برای ورود به این کمپ می‌بایست چیزی گرو بگذارد تا بتواند در آنجا ساکن شده و آزمون‌های انتقال به آگنیتاژ را پشت سر بگذارد. در صورت شکست هر آنچه گرو گذاشته، از طرف مسئولان کمپ مصادره می‌شود. داود که فرزند خوانده است، خانه‌ای را که پدر و مادر برای سرپرستی او به نامش کرده‌اند، در رهن آگنیتاژ می‌گذارد و دریا که می‌داند او از پس آزمون‌های ورودی بر نمی‌آید و در این صورت خانه پدری از دست می‌رود، نقشه قتل برادر را ابتدا، با کمک جعفر، هم‌محلی‌ و عاشق سابق در قبال دریافت پول می‌کشد اما با ناموفق بودن او، خود به کمپ می‌آید تا یا داود را برگرداند و یا او را به قتل برساند.
آنچه از داستان بر می‌آید به ظاهر خودخواهی و ناجوانمردی داود است که حتی در قبال خبر فوت پدر و آوارگی مادر پیر خود که او را حتی از فرزند تنی بیشتر دوست داشتند، باز هم اصرار به رفتن به آگنیتاژ را دارد، او به گذشته و پیوندهای خانوادگی بی‌توجه است و تنها به آرزوها و موسیقی که به آن مشغول است، اهمیت می‌دهد.
دریا خواهر داود اما نمی‌تواند این وضع را تحمل کند. او برای آنکه خانه پدری حفظ شود، حاضر است دست به خون برادر آلوده کند و جان او را در قبال این خودخواهی بگیرد.
پیوندهای روایت در داستان نمی‌تواند قوی و منطقی پیش برود، علل و موقعیت‌ها بطور مشهودی مانند وصله‌هایی به‌همدیگر چسبیده‌اند تا بتوانند تصمیم دریا را مبنی بر قتل، موجه نشان دهند اما این مهم اتفاق نمی‌افتد. در جایی که دریا اشاره می‌کند که از همسر معتادش ماشینی را بعنوان مهریه دریافت کرده و تمام پول آنرا به جعفر داده تا از همان ابتدای مهاجرت داود را بکشد، آنقدر نامعقول است که ادامه روایت سردرگم شده و تبدیل به یک انتقام‌جویی می‌شود. چنانکه به نظر می‌رسد دریا با چاشنی حسادت و برای تصاحب ارث پدری و نه تنها برای سرپناه مادر، سیانور را به منظور تسویه حساب به برادر می‌خوراند.
با این مضمون آیا نیازی به پیچیده‌شدن چنین داستانی بودیم؟ از کمپ هولناکی که در آن آدم‌ها را اعدام می‌کنند و یا رویای جعفر که دوست دارد پرواز کند . با پر کبوتران بال می‌سازد و دستانش را در آگنیتاژ گرو می‌گذارد؟ و یا با چنین کینه‌‌ای که خواهر در دل دارد آیا نیازی به این سلسله وقایع بود؟ چرا که به نظر می‌رسد با این دلیل دریا در هر موقعیت دیگری هم، دست به قتل برادر می‌زد.
مسئله مهم متن سرگردانی میان دو امر واقعیت و فانتزی‌ست. هر چند در موارد بسیاری تلفیق این دو سبک می‌تواند حاصل درخشانی باشد اما اگر چفت و بست‌ها بخوبی رخ ندهد، این تجسم در ذهن مخاطب با پرسش‌هایی شکل می‌گیرد که نمی‌تواند در خود اثر پاسخ معقولی برای آن بیابد. از جمله آنکه آیا یک خانه در قبال جان انسان قابل ارزش است؟ آنهم یکی از اعضای خانواده؟
با این‌حال در بخش اجرا وضعیت نمایش بهتر است؛ دیبا زاهدی از دو بازیگر دیگر مسلط‌تر است. دکور دوار که در هر پرده چرخشی دارد و زاویه‌ای از یک اتاق کوچک در کمپ را نشان می‌دهد، همراه با نورپردازی به جذابیت بصری افزوده است.هر چند کارکردی کلیشه‌ای دارد. با این وصف «آگنیتاژ» حاصل تلاش گروهی شهرستانی با محدودیت‌ امکانات، می‌تواند قابل توجه باشد اگر بتواند از معضل شلوغی و پیچیدگی بیهوده متن خود را رها کند.

نیلوفرثانی
به مناسبت روز جهانی تئاتر
روزنامه سازندگی سه‎شنبه 14 فروردین 1403
"تئاترو وضیت جنگی"

چند سالی است که 27 مارس، روز جهانی تئاتر برایمان معنای دیگری دارد. با حفظ آنچه ماهیت و موجودیت تئاتر است، ما علاقمندان، مخاطبان و فعالان عرصه تئاتر، نمایش واجراهای صحنه‌‌ای را بر آن داشته که طی سال‎ها‎ی اخیر، از حضور زنده‌‌ی این هنر بر صحنه، انتظار بیشتر و موثرتری داشته باشیم .انتظاری که علی‌رغم ضرورت، برآورده نمی‌شود.
یون فوسه نمایشنامه‌نویس نروژی و برنده نوبل ادبیات 2023، مطلب روز جهانی تئاتر امسال را بر عهده داشت او در متن خود به تئاتر و هنر صلح جهانی اشاره کرده است . درست در جایی که ما در تئاتر امروزمان، در نقطه مقابل آن قرار ... دیدن ادامه ›› گرفته‌ایم.
البته که از تئاتر می‌‎‌بایست تاثیرات انسانی، آرامش و صلح بیشتر در جهان را انتظار داشت و تئاتر را در راستای اشاعه‌ی پرهیز از هر نوع خشونت و ستیزی بکار برد. اما در تئاتر امروز از یک سو ما، در برابر حجم وسیعی از تولیدات سطح پایین، دم‌‎دستی، پیش پاافتاده، کمدی‌های مبتذل و سرهم‌بندی‌های یک شبه، فارغ از هر تمرکز و تمرین مورد نیاز، سرمایه‌گذاران غیرمرتبط که تنها به فروش گیشه و نسبت‌های فامیلی اهمیت می‌دهند و متن‎ها و اجراهای ضعیف قرار گرفته‌‎ایم و از سوی دیگر با اندک تولیدات فکرشده و ایده‌های نابی که با تیغ سانسور و سلیقه‌های سازمانی و گروهی، اخته و بی‌سروته شده‌اند. آنچنان که دیگر به ندرت رنگ‌و بویی از کنش‌‎ورزی، تبادل تفکرو اندیشه‎ و فهم راستین در اجراها را شاهد هستیم. گویی در این شرایط اگر نخواهیم تئاتر بیش از این در ورطه روبه زوال فرو رود و اساسا از نقش و ماهیت هنری، دغدغه‌مندی و اثرگذاری‌‎اش دور نشود، می‌بایست در وضعیتی از جنگ و مبارزه قرار بگیریم که فرسایشی مدام به همراه دارد.
این فرسایش چه برای مخاطبان و تماشاگرانی که وقت و هزینه زیادی صرف یک اثر نمایشی می‌کنند و چه سالن‌دارها که با وجود روزمه و سابقه سطح بالای اجراهایی که پیشتر پذیرای آنان بودند و چه بازیگرانی که لاجرم مجبور به حضور در اجراهای ضعیفی می‌شوند، وجود دارد. از سویی مترجمان نمایشنامه‌های خارجی نیز در کم ‎فروغ‎ترین وضعیتی قرار گرفته‌اند که نه نمی‌توانند فعالانه و فیزیکی در تمرینات و اجرا حضور داشته باشند و نه از همکاری برای اجرای متن ترجمه‌شده‌اشان، پرهیز نمایند.
اتفاقات اجتماعی در سطح وسیع جامعه، همواره هنر را نیز تحت تاثیر قرار داده و از هنر کنش‌‎ورز با مواجهه مستقیم و بی‎واسطه‌ای مانند تئاتر، بیش از پیش گمان تاثیرو تغییر می‌‎رود. بازتابی از آنچه مطالبه اکثریت قشر جوان جامعه در برابر اجبار و تحمیل‌ها و فشارهایی‌ که بدون شک با ترفند ارزش‌گذاری عرفی و آئینی و پشتوانه‌های قانونی، مشروعیت پیدا کرده اما در واقعیت همچنان مورد نارضایتی بوده و در نتیجه انتقال آن با مدیوم‌هایی مانند تئاتر امکان‌پذیر است. اکتیویسم در تئاتر، پیشینه زیادی دارد. در دوره‌های مختلف و هر زمان که احساس می‌شد، ارتباط و اهمیت اجتماعی در هنرها به ویژه تئاتر، کم شده و یا از دست رفته‌است، با نیرو و تلاش بیشتر به آن بازگشته است.
هنرمندان تئاتر پس از سال‌های ۱۹۹۰ و تغییرات گسترده جهانی بار دیگر اهمیت وجود تئاتری اکتیویسم و اجتماعی را با حضور بر صحنه‌های نمایش با آثاری که با لحاظ عناصر زیباشناختی، به مسائل اجتماعی و سیاسی روز جوامع می‌پرداخت، یادآوری کردند و با تاکید بر اهمیت تئاتر مشارکتی و امر سیاسی، دست به تولید آثاری با این مضامین زدند. چنانکه پس از مدتی مفاهیم مورد نظر در تئاتر به مفاهیمی مرتبط و متاثر از وضعیت سیاسی اجتماعی جهان، درآمد و متمرکز بر آن شد.
اما آنچه در تئاتر ما اتفاق افتاده و می‌افتد، گویی هر چه بیشتر از کارانداختن این وجه مهم، فعال و کنش‌ورزانه از آن است. تئاتری که با تمایل زیاد به فروش و کسب درآمد، از مسیر متفکرانه و کنشگر به سمت جذب چهره‌های سینمایی و مشهور و متن‌های سراسر کمدی با انباشتی از الفاظ رکیک و اشارات جنسی، منحرف شده است.
هرچند پس از وقفه طولانی دوره بیماری کرونا و اتفاقات اعتراضی جنبش مهسا که موجب کناره‌گیری گروه‌های حرفه‌ای و متعددی از صحنه شد، تئاتر عزمی برای احیاء و بازگشت به روال عادی حضور بر صحنه داشت. اما این بازگشت نه تنها درخشان نبود بلکه مسیر دیگری پیش گرفت. چنانکه در جشنواره‌ها نیز این کارنامه، قابل ردیابی است. بیش از دو سوم تولیدات صحنه‌ای در سال گذشته متن‌های آبکی و پرداخت‌های بسیار ضعیف اما پرزرق و برق و بهره از چهره‌های سینمایی و تلوزیونی و اندک نمایشنامه‌هایی که هر چند ایده و پیامی اجتماعی و یا قابل تعمقی داشتند اما با گنجاندن تکه کلام‌های گل درشت اعتراضی و یا لودگی و دیالوگ‌هایی رکیک، به سطح مبتذل و یا عامه پسندانه‌ای نزول می‌کردند. معیار و ملاک اعتبار یک نمایش به درآمد و میزان فروش میلیاردی معطوف شد که به جیب تهیه‌کنندگان می‌ریخت. و البته قابل تصور است که بسیاری از آثار نیز بدلیل جرح وتکه‌پاره‌شدن توسط سیستم سانسور، پیکره بی‌جان و کم‌رمقی از آب در آمدند که لاجرم ارتباط موثری با تماشاگر برقرار نمی‌کرد.
با این شرح به نظر نمی‌رسد در سال تئاتری پیش رو نیز اتفاق متفاوتی در این عرصه رقم بخورد. و همچنان برای داشتن تئاتری پویا، خلاق و فعال، با اعصابی پولادین و افسوس و حسرتی عمیق بر جان از جای خالی کارگردانان به نام و پیشکسوت تئاتر و جوانان صاحب سبکی که اجراهای‌شان میخکوب‌کننده بود، به میدان نبردی می‌رویم که لااقل تماشاگری فهیم، رهایی‌یافته و کنشگر باشیم.

نیلوفرثانی
درباره نمایش " دویست و هشتادمین شب سال" / مرجان پورغلامحسین
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه ۲۳ اسفند 1402
«اقلیم میکروتئاتر و روایتی مستند از جنگ»

تا 25 اسفند، در سالن سایه مجموعه تئاترشهر، کاری از مرجان پورغلامحسین که از جمله هنرمندان تئاتری‌ست که بطور تخصصی با بهره از تکنیک میکروتئاتر، نمایش‌های خود را اجرا می‌کند، با موضعی مرتبط با جنگ بر صحنه است. نمایش " دویست‌و هشتادمین شب سال"، درباره رزمنده جوان اصفهانی‌ست که در عملیاتی به عنوان غواص شرکت دارد اما عملیات لو رفته و تعداد بسیار زیادی از گردانهای مشارکت‌کننده در این عملیات، اسیر و یا شهید می‌شوند.
نمایش در دو بخش یکی با بهره از تکنیک میکروتئاتر با لوکیشن‌های متعدد و بر پایه 12 ساعت آخری‌ست که رزمنده جوان درباره خودش، هم‌رزمانش، جبهه و عملیات پیش‌رو، صحبت می‌کند و بخش دیگر، مرجان پورغلامحسین که خود اجراگر آن است، نامه‌هایی را از جوان رزمنده می‌خواند که برای خواهر کوچکتر خود فرستاده و حاوی اطلاعات بیشتری از فضای عاطفی و خانوادگی و شخصی جوان و فضای جبهه و جنگ است.
میکروتئاتر تکنیکی در اجرای نمایش است که با استفاده از ماکتها و طراحی ... دیدن ادامه ›› مکانها و کاراکترها در اشل‌های کوچک و مینیاتوری که توسط عروسک‌گردانها، اجرا شده وبا بهره از دوربین و پخش تصویر بر پرده، ارائه می‌شود.
میکروتئاتر، در گروه تئاترهای عروسکی قرار دارد اما هنرمندان معدودی به این تجربه پرداخته و یا آن را ادامه می دهند هر چند همین فرم اجرا، می‌تواند خلاقیت و جذابیت‌های بسیاری برای علاقمندان به تئاتر داشته باشد.
اینبار مرجان پورغلامحسین از چندین ماکت مینیاتوری که هر کدام نماینده قسمتی از شهرو خانه و جبهه و جنگ است، و دو دوربین و پرده‌ی بزرگی که تصاویر بر آن پخش می‌شوند، اجرایی پیچیده‌تر و کاملتری را ارائه می‌دهد. هر چند در کلیت، موضوع نمایش چیز تازه‌ای نیست و بسیار درباره جنگ و اتفاقات آن و افرادی که بنوعی درگیر آن بودند، گفته و ساخته شده است. شاید جدای از تجربه منحصر میکروتئاتر، ویژگی ارزشمند دیگری که در متن و اجرا شاهدش هستیم، زوایه دیدی انسانی‌تر به جوانانی‌ست که به عزم دفاع از خاک وطن، به جنگ رفتند و در عملیاتی که خبر لو رفتن آن توسط دشمن، تایید شده بود، باز هم فرمان انجام آن، صادر شده و تلفات بسیاری سنگنین انسانی از آن برجای ماند.
«دویست و هشتادمین شب سال»، با داستانی ساده، روان و سرراست، هر چند به موضوعی درباره جنگ و مصائب آن پرداخته که پیشتر بارها دستمایه آثار صحنه‌ای و نمایشی قرار گرفته است، اما تلاش دارد به بخش انسانی و عاطفی با زاویه‌ی دیدی دیگر بپردازد و نیروی قوی عشق به خانواده و زندگی را در آنانی که برای دفاع از وطن به جنگ رفته‌اند، بیش از هر عنصر دیگری برجسته نماید.
در گفتگویی کوتاه با مرجان غلامحسین، اشاره می‌کند که تمام داستان و وقایع آن واقعی و بر پایه خاطرات، مصاحبه‌ها و نامه‌های برجا مانده از کسانی‌ست که بعنوان رزمنده در جنگ شرکت داشتند. تلاش او برای اشتراک تجربه‌ای دیگر با بهره از تکنیک میکروتئاتر با تماشاگران، بنوعی روایتگر مستندی از یکی از مهمترین رخدادهای معاصر ایران است. تا بلکه امروز بتواند برای نسل‌های جوانتر، محلی برای آشنایی و درک واقعی‌تری از آن فراهم کند.

نیلوفرثانی
درباره نمایش سنتز/ علیرضا اخوان
منتشر در روزنامه سازندگی سه شنبه 15 اسفند 1402

«سلاخ‌خانه‌ی دوران و بازیافت حافظه»
نمایش "سنتز" آخرین تجربه علیرضا اخوان در بازخوانی دیگری از نسخه اول خود که در سال 1400 در سالن کوچک مولوی به اجرا درآمد و به امر قدسی و استعلایی میان پدر و پسر اشاره داشت، اینبار با تغییر کاراکترهایش به پدر و دو دختر وبا رویکردی بازیافتی و همچنان بدون کلام، دوره کوتاهی در اسفندماه در سالن شهرزاد بر صحنه آمد.
به نظر می‌رسد سنتز 1402، با تاثیر از رخدادهای به‌روز جامعه و زیرلایه‌های فلسفی، روانشناسی و جامعه‌شناسی، اکنونیتی را بازتولید و بازیافت می‌کند که با اتفاقات اجتماعی و سیاسی اخیر و الگوهای سنتی و حاکم بر جامعه، مناسباتی نزدیک دارد. مناسباتی که هر چند در آثار محدودی به آن پرداخته شده اما در صحنه تئاتر، زنده و عریان، به ویژه برای تماشاگرانی که زیست زنانه‌ای را در جامعه تجربه کرده‌اند، عینی‌تر و مفهومی‌تر تجسم می‌یابد.
در مکانی با طراحی ... دیدن ادامه ›› کف و دیوارهایی با کاشی سفید و سه ماشین لباسشویی در مرکز، به منزله رخت‌شورخانه و به تعبیری سلاخ‌خانه، پدری دختر نوجوان خود را به مسلخگاه ذبح و قربانی می‌برد. اما هر بار که تیغ تیز بر گردن او می‌گذارد، در کوفته شده و پیشکشی آورده می‌شود، که هر کدام تفسیری مفهومی دارد. بار سوم و در نهایت، دختر دیگری با همان شکل و شمایل مشابه، وارد می‌شود؛ مقاومت و عناد را در او متکثر می‌کند و بنوعی نجات‌دهنده او از آن آئین قربانی و ذبح می‌شود. در نزاعی بین پدر و دختر تازه وارد، دختر نوجوان پدر را با ضربات چاقو می‌کشد و او نیز ناجی دیگری می‌شود. عظمت سلطه‌گر پدر/ دیگری بزرگ، سقوط می‌کند؛ اما این پایان ماجرا نیست؛ دختر دوم هر چقدر تلاش می‌کند، دختر اول را از آن رختشورخانه بیرون برده و به گریز از آن جغرافیای مکانی و سلاخ‌خانه دوران، ترغیب کند، موفق نمی‌شود و دختر کوچکتر، ماندن را ترجیح می‌دهد. پرده آخر با صدای در، پدر بازگشته و اینبار با دو جعبه پیتزا وارد می‌شود و یکی را پیش روی دختر می‌گذارد و خود از دیگری شروع به خوردن می‌کند.
سنتز 1402 در خوانش دیگری، موضوعی جسورانه را انتخاب کرده که بدون شک خط قرمز بسیاری از عقاید عرفی و شریعتی بوده و با وجود تسلط مردسالارانه سنتی حتی در جامعه فعلی، اعتراض، مقاومت و کنش زنانه را به معرض می‌گذارد. و نوک پیکان را از اقلیت به سمت قدرت، برمی‌گرداند. کنشی که طبق نظریه فوکو، از مقاومت در مقابل قدرت حادث شده و به صیرورتی نو می‌انجامد. این بازیافتی منحصر از کارکرد تئاتر در برابر زبان مسلط و مقتدر برساخته، به منزله‌ی مخزن و موزه زنده تاریخی و حافظه‌ای‌ست که جان گرفته و در فرآیندی فعالانه به عرصه می‌آید. چه در بهره از متریال فیزیکی، طراحی لباس و صحنه و بازیگری، و چه در طرح مفاهیم انتزاعی و نشانه‌شناسی. چه هوشمندی در استفاده از بازیگرانی مانند نادر فلاح و دو دخترش که همان نسبت پدر و فرزندی را داشته و در صحنه، بی‌واسطه و بی‌ملاحظات سانسوری، لمس، درگیری و قتل را بازنمایی می‌کنند، و چه حذف کلام و زبان گفتاری که خود از نمونه‌های بارز تفسیر گمراه‌کننده و تقلیل‌گر است. هر چند بطور عینی و روشن این تجسم و تداعی در روند نمایش قابل ردیابی‌ست، با اینحال اخوان آن را در کانسپتی از مفاهیم فلسفه‌ی هگلی تز و آنتی‌تز یعنی زور و قدرت و در مقابل آن، مقاومت، تمرد و اعتراض گنجانده و به سنتزی ختم می‌کند که کنشمندانه، زنان را از سرسپردگی و تسلیم در طول تاریخ و دوران و از اختگی و سرکوب، به وضعیتی نو از زیست خود که تمرد و ایستادگی‌ست، می‌رساند. هر چند هنوز به رهایی و برابری واقعی راه باقی باشد. این قدم، آغاز تحولی‌ست که اقتدار پدر/مردسالارانه، بجای نهادن تیغ بر گردن او، اجبار در نوع پوشش و زیست تحمیلی و اجباری، به صرف غذا و خوراک که سمبلی از ادامه حیات و بقاست، دعوت می‌شود.
سنتز 1402 با وجود تمام ممانعت‌ها و فشارهای نهادهای ناظر، اینکه توانسته خود را به معرض دید عموم بگذارد و شجاعانه از مفاهیم و دغدغه‌ای چالشی و پر اهمیت بگوید، خود مصداق بارزی از مبارزه، اعتراض و کنش است. شاید در سنتز دیگری از اخوان، شمایل از انسانی را ببینیم که از دوره هولناک و تاریک تاریخ عبور کرده و از سلاخ‌خانه به امنیتی برابر و حقیقی دست یافته است.

نیلوفرثانی
عضو کانون منتقدان تئاتر ایران
امید است در کار بعدی جناب اخوان عزیز و خوش فکر در ما انگاره هایی ایجاد کنند که به سمت پیچیده تر شدن نرویم.
انسان به سادگی نیاز دارد. ما خود به خود در لایه های خویش پیجیده هستیم . سیر در این اعماق خود پیجیده گی های دیگریست.
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
شعر و ادبیات
سینما
هنرهای تجسمی

تماس‌ها

niloofarsani