در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال میثم هنزکی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:21:02
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از میان “ اوهام گوناگون “ ام ، آن مَنِ غریب که بیش از همه در مَعبدِ جای خالیت ، کُنجِ رواق تنهایی اش ، همچون طفلکی نازک اندام زانوی فراق در بغل فشرده و گریسته است را ناغافل و ناخوانده در تاریک روشنِ سَرای سَرَم می یابم که رنجور و غمگین اما پُر غرور ، طرح گُلِ رویت را بر دیوار نازک و نمناک دیده اش لرزان قاب کرده و فراموشت نمیکند اما بدون شِکوِه و بی صدا زمزمه ات میکند ..

ایرانی - عَصر - داخلی

نیمه های شهریوری حوالی مرکز شهری که هنوز آسمانش پیداست و اَبرهایش را هیولای مهیب بی اصالتی نَبَلعیده است و پرنده گان چرخان و رقصان و سرمست از عطر یاس های زرد و سپید ، پَرهایشان را به نارنجیِ خورشیدِ مغرب می آلایند و نقاشی میشوند در هوا ..
مَردی کنار پنجره ای روشن که به کوچه ای آرام باز میشود با نگاهی بَرّاق و خیره به جایی در انتهای افق ایستاده ، سیگاری گیرانده و موسیقیِ پراکنده در خانه اش میخواند :

“ وقتی تن حقیرمو
به مسلخ تو میبرم

مغلوب قلب من نشو
ستیزه کن با پیکرم 

اسم منو از من بگیر
تشنه ی معنی منم

سنگینه ... دیدن ادامه ›› بار تن برام
ببین چه خسته میشکنم
میشکنم … “

پینوشت :
“ کتاب اوهام گوناگون “ عنوان مجموعه داستان های کوتاهیست اثر “ عومور ایکلیم دمیر “ نویسنده ی تُرک که با ترجمه ی رضا اهرابیان و توسط نشر مَد به چاپ رسیده است .
خونه ای که توش گُرگ و بُز با هم فرق نداشته باشه و همه بخوان همدیگه رو پاره کنن ، خیلی اوضاعش خیته !

پیوند نا میمون میان صیاد و طعمه و اجتماع ... دیدن ادامه ›› این دو متضاد اساسا اشکالی بنیادین است و در همان مطلع اثر خبر از سرنگونی قوانین اصلی میدهد .
و تلاش برای خود استحاله گی هر یک از عناصر نژادی موجود در جهت نیل به سوی دیگری تا جایی که ذات خود را انکار و دروغی اینچنین آشکارا را باور میکند اما ساده لوحانه و نا توان در تغییر قوانین اساسی تا جایی پیش میروند که دیگر نه خودند نه آن دیگری و سرنوشت محتومشان سقوط از فلسفه ی وجودی و در نهایت بی هویتی ست .

متن کنایه گو و طعنه زن که تعمیم به تفاسیر گوناگون میابد البته به لحاظ پیچیدگی و کشف نماد پردازی ها شاید جذاب باشد اما به نظر امروز آنچنان کارایی و نفوذ ندارد و تیغ اش برای شرایط فعلی کُند است و در حالی سوار بر فرمی پر زحمت که بر گُرده ی بازیگرانش سنگینی میکند که نوع خاصی از عریانی جامعه و افکار عمومی را در نوردیده و در بسیاری موارد نجواها و پچپچه ها به مرحله ی فریاد رسیده است و بی پروا و نعره زنان در فضای عمومی اجتماع طنین انداز است .
بی پولی همه تونو بی غیرت کرده …
ولتر میگوید : “ اگر خدایی وجود نداشته باشد باید آن را اختراع کرد . “
مهم نیست که خدا هست ، مهم این است که این فکر درخشان ، به ذهن موجود شریری به اسم انسان رسیده است …

“ برادران کارامازوف “
پروژه ای عجیب ، سخت ، شگرف و شور انگیز و به طرز حیرت آوری زنده است و مخاطب را همچون خوابی شیرین در بر میگیرد و مغروق خود می سازد و سوار بر امواج ملایمش از لا به لای تلاطمات رقصانش عبور میدهدش و در پی هر فرود جریانی نو برایش می آفریند و بیننده غوطه ور در رویایی خوش در هر لحظه خود را در مرکز ماجرایی جدید می یابد و این در حالیست که هنوز انگار پرده ی قبل همچون دنباله داری بر سینه ی شب یا رَد عطر غریبه ای در پیاده رو بر صحنه ادامه دارد و این وَهم آلودگی و خیال گونگی خاصیتی است که این نمایش را به تجربه ای ناب و نوشین تبدیل میکند و چنان مینماید که گویی رودی آرام و عمیق ، متین و قدرتمند روی صحنه جاریست که شاید گاهی کُند به نظر میرسد اما در حرکت است و باز نمی ایستد .
این اُردوی نمایشی اثری اندیشه ورز نیست ، بلکه مُحرک اندیشه ورزیست و دریچه ایست که بسوی تأملی دیگر در مسائل غامض بشری گشوده میشود .
جدال ... دیدن ادامه ›› ایزد و اهریمن در ضمیر انسان که وسعت اندیشه و روحش به صحنه ی هماوردی میان این دو بدل گشت و سرنوشت رستگاران و ساقطان این تقابل ازلی و تقلای آمیخته با عشق و هوس و طمع و غضب و بسیار احوال حیوانی و روحانی آدمی برای شکفتن از پیله ی تن و طیران در آفاق هستی شالوده ی متن مورد اقتباس نمایش است .
اگرچه کالبد اجرایی تماما خاص و بی بدیل است از مدت زمان آن گرفته تا میزانسن ها و اعجاز بی دکور تا بازی های پخته و با شعور ، بدنها و حنجره های ورزیده و در اوج و نوعی گسستگی بین پُل های داستانی که در عین حال پیوستگی اش را حفظ میکند و مانند تور صیادی با چشمه های دُرُشت در پی به دام اندازی سَر های بزرگ است و حتی طنزی که مویرگی در اثر جریان دارد و به عبور روان تر آن از مذاق مخاطب کمک میکند ، متن اما مستقلا دیر یاب است و به پیش زمینه ی مطالعاتی از سمت تماشاگر وابسته است ، حال آنکه تلفیقاتی نیز به آن افزوده شده و شیوه ی روایی بی مرزی که پیش بَرَنده ی اثر است هنرمندانه توانسته بیننده را در یک سرگشتگی لذت بخش و بی زمان تعلیق کند و تجربه ای منحصر بفرد را برایش به ارمغان آورد .

“ برادران کارامازوف “ مجمع المجانین است !
دیوانگانی ساخته و اجرایش میکنند و دیوانگانی تماشا …

دویست و یکمین
برای اجرای 29 دی ماه
شاهین محمدی
مجمع المجانین تیاتر :) عجب لفظ درستی
:)
شاهین محمدی
مجمع المجانین تیاتر :) عجب لفظ درستی
همین طور اردوی نمایشی😁
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جدال مدام و لاینقطع خود با خود و خروش خود علیه خود و تلاش خود برای بدست گرفتن سُکّان سفینه ی وجودِ شناور بر پهنه ی بیکران و موّاج و تاریکِ زندگی مَردی که در انزوای جهان ، کنار پنجره ی خانه ای کُنج کوچه ای خلوت خیره بر زمینِ خیس از اَشکِ آسمان ، پیپ میکشد و تنهایی با شکوهش را گرامی میدارد …
در من ، میثم هایی متکثر زنده اند که هر یک با صفتی در زاویه ای خاموش ، مخفی و در کمین است و ناگهان در هر سر برگرداندنم ایستاده در برابرم با لبخندی نه خالی از حیله گری و نه از سر عناد اما مرموز و لجوجانه در چشمانم می نگرد !
و هر یک در هر اندک مجالی بر من می شورد و به طمع تصاحب اریکه ی شاهی ام بر مُلک وجودم بر من می تازد !
و چه تنها ترم در این لحظات سقوط سلطنتم در برابر لشکری از خودهای کینه توز و جاه طلبم که هر یک میخواهند من باشند به جای من ..
چقدر “ من “ ، من بود …

“ من “ یک اثر تمام عیار است که تک تک عناصرش با وسواس و در وضعیتی عالی جای گذاری شده است ، البته حتما میتوانست بهتر باشد چرا که مرز قائل ... دیدن ادامه ›› شدن برای تئاتر کمی ساده لوحانه به نظر میرسد .
اما “ من “ در نسخه ی کنونی اش درخشان است و نیازی به تفصیل در مقال تشریح ندارد و به نوشدارویی میماند که باید در کاسه ی چشم پیمانه اش کرد و با کام جان جرعه جرعه نوشیدش و رایحه ای راست که باید سَر تا ستون جملگی مشام شد و فرو بوییدش .
از طراحی صحنه که همچون حفره ی تنور نان گرم و گیراست و ببیننده را به درون خود میکشد تا انتخاب موسیقی که نسبت به تمامیت اثر ژوست است .
و از متنی سخت و چالشی که به واسطه ی بازیهای دیدنی و پر شور هر دو بازیگر که هیچ یک هیچ کم از هم ندارند و چه دُرست انتخاب شده اند به تمام معنا به مرحله ی ظهور میرسد .
و نهایتا نقش پُر رنگ ، موثر و انکار ناپذیر کارگردانی که مقتدرانه سایه اش بر تمامی اثر گسترده است .

ببینید و مغروق این حظِّ ناب شوید .

و در من ، من هاییست بسیار ، من کدامیکم …؟

پینوشت : انیمیشن کوتاه Geri's Game رو پیشنهاد میکنم جهت پیوست به صحنه ی شطرنج !
اوایلش داشتم فکر میکردم احتمالا شاهد نسخه ی ایرانیزه و تئاتریکال شده ی “ دیگران “ محصول ۲۰۰۱ به کارگردانی آلخاندرو آمنابار هستم غافل از اینکه ما خودمون “ مُساواتمذگان “ داریم .
هزارتویی ( Maze ) که “ خانه واده “ میسازه و مخاطب رو در اون به تله میندازه یه راه خروج بیشتر نداره ، همون راه ورود !
یعنی فقط از همونجایی که اون آقا با کلاه بافتنی زرد رنگ قشنگش راهنمایی کرد و وارد شدی میتونی خارج بشی !
سید قبلا خودشو ثابت کرده و اگه اجرایی دکور نداره میدونه داره چیکار میکنه .
نور پردازی و موسیقی و خصوصا طراحی لباس و گریم و حتی اون سوت بازیگرها موقع تعویض صحنه ها امضای مساوات پاشونه و بازی ها هم نیاز به تعریف تعریف کردن نداره نَه !
خلاصه که یه “ خانه واده ی خوب “ رو فقط باید مساوات میساخت و خوشحالم علی رغم اینکه هنوز سندروم بی حسی نمایشیم خوب نشده و فعاله و نمایش هم جایی در عمق حدود ۱۰ متری زمین داره اجرا میره و فضا هیچ مناسبتی با تئاتر و شاخص های حسی ایی که در مواجه های اولیه ی من با جادوی صحنه و سالن روی ضمیر ناخودآگاهم ثبت شده نداره و حتی بوی سالن تئاتر هم نمیده ، از دستش ندادم و تماشاگرش بودم .
و در پایان “ سبیل “ برای همه !
هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم چقدر میتونه جذاب باشه :)

مادر بزرگ معتقده تموم کردن یه رُمان نیاز به احساس مسئولیت داره …
حتی تموم کردن یک بافتنی هم نیاز به احساس مسئولیت داره :)
میثم هنزکی
غیر قابل تحمل نیست اگر مسئله ی خاصی نداشته باشین ، کلا من نمیپسندمش . انگار واحدهای لوفت وافه ارتش نازی حمله کرده داری وارد پناهگاه زیر زمینی میشی ! :/
خب پس قراره آسفالت شم :) من بشدت از جایی که تهویه‌ی هوا نیست گریزونم....حالم بد میشه. رستوران محبوبم رفته یه جای زیرزمینی رو گرفته و تا غذا آماده شه اینبار دو ساعت دقیقا دو ساعت شد و من افتاده‌بودم رو سردرد و سرگیجه و توهم زدن :/ تا اومدم بیرون یوخده نفس گرفتم و به زندگی برگشتم :)))) خب پس پیشاپیش براشون متاسفم با این سالن‌های درپیتشون.
ملانقطی تیوال
خب پس قراره آسفالت شم :) من بشدت از جایی که تهویه‌ی هوا نیست گریزونم....حالم بد میشه. رستوران محبوبم رفته یه جای زیرزمینی رو گرفته و تا غذا آماده شه اینبار دو ساعت دقیقا دو ساعت شد و من افتاده‌بودم ...
امیدوارم انقدرایی که فکر میکنین حال و هواش منفی نباشه ، شما دل بدین به اجرا :)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
“ شهر بازی “

پست مدرنیسم ایرانی آلوده به سلبریتیزاسیون ، تجربه گرایی پیشاهنگی یا بَزَکِ ایده ی بیزینس ..
فلسفه بافی با معانی عناصر از ترسِ تاوان کلمه ، یا معنی سازی مخفی به مدد فانتزی و ایجاد فریب ذهنی ..
به راستی “ شهر بازی “ به دنبال چیست ؟
اجرایی پر طمطراق که در نور پردازی بسیار نوآورانه است و در فرم ساختارشکنانه عمل میکند و حتی میتواند آغازگر و پیش قراول مسیری نو محسوب شود .
اما بعنوان اثری که تریلی ، اسامی افراد تأثیر گذار بر آن را نمیکِشد به عقیده ی من در انتقال مفهوم نا موفق است ، البته اگر اساسا مقصودی از مفهوم در دستور کار بوده باشد و یا در صورت وجود ، ارزش اینچنین پیچش به دور خود و به دور مخاطب را ... دیدن ادامه ›› داشته باشد .
ظهور شَر در پوشش و مُجلَد های مختلف و به صوَرِ گوناگون و هژمونی اش بر جامعه و همرنگی و همنوایی بخشی از اجتماع با آن و قربانی شدن عمدتا اقلیتی محدود زیر چکمه هایش داستانی کهنه اما هزار رنگ است که به درازای عمر کوتاه تاریخ تمدن بشری جامه عوض کرده است و همچنان در حال تغییر چهره و هویت و در نتیجه یارگیری از میان توده هاست و باز روز از نو و روزی از نو ، البته این قصه به پایان خواهد رسید …
کلیتی که به نظر میرسد اثر مورد بحث در لفافه ای محتاطانه و محافظه کارانه قصد پرداختن به آن را دارد و مسیرش را طوری زیرکانه از میانه ی لحاف عبور میدهد که هر کس از ظَنِّ خود یارَش شود !
“ شهر بازی “ برای من بعنوان یک اثر تجربی که تلاش دارد در قالبی تازه کلامی کهنه را واگویه کند و تعمیم به “ شرایط حساس کنونی “ دهد قابل قبول و حتی شاخص است اما نمیتواند تنها به واسطه ی حضور نه آنچنان موثر آکتور چهره اش ( به طوری که از عهده ی کسی بر نیاید ! ) خود را جزء آثار برتر و تاپ لِوِل مارکت تئاتر به حساب بیاورد !
و در نتیجه با در نظر گرفتن جمیع جهات و وزن ارائه شده ی این اثر بر باسکولِ صحنه ، این محصول هنری در مقام مقایسه گران به حساب می آید و پُزِ روشنگرمآبانه اش در سایه ی اتیکت بَهایش پنهان میشود !
نا گفته نماند ، کنترل و نظارت پیش از انتشار نقد و گفتگو ها روی دیوار تیوال در حالی که این پلتفرم محترم و با سابقه از قوانین پیشرفته و محکمی در جهت حفظ سلامت فضای تبادل نظرات با جلوگیری به صورت پیش فرض از نشر هر گونه مطالبی که ممکن است به اصل احترام متقابل بین هنرمندان و مخاطبان و نیز محیط عمومی آسیب برساند بهره می برد و مصرانه از آن پیروی میکند ، آنهم برای این اجرای به خصوص از جهت افراد دخیل در تولید و شکل گیری آن ، امتیازی بسیار منفی به حساب می آید که به تنهایی این اثر محترم و پر زحمت را به لیگ دسته دو سقوط میدهد !

پینوشت : اگر احساس کنم حرفی باید گفته شود ، منتظر اجازه ی کسی نمی مانم !

سخنی با تیوال عزیزمان :
تیوال جان ، همه به خوبی میدانیم فضایی که ایجاد کرده اید چقدر ارزشمند است و قدردان آن هستیم و در عین حال و با توجه به گستردگی فعالیت ها و طیف وسیع مخاطبانتان پیچیدگی ها و چالش های خاص مدیریتی را همواره پیش رو دارید و این موارد ایجاد و حفظ حس رضایتمندی عمومی را دشوار میسازد که قابل درک است .
پیشنهاد میکنم در همین راستا و در جهت حفظ حریم و احترام مخاطبان ، ذیل برگه ی نمایش هایی که خواستار نظارت فرا قانونی بر نقد ها و گفتگو ها پیش از انتشار هستند قبل از شروع دوره ی اجراهایشان این تذکر قید شود که نظرات نمایش مذکور توسط عوامل آن و قبل از نشر عمومی مورد بازبینی قرار خواهند گرفت .
با همین یک جمله ی کوتاه به سادگی هم خواست گروه های البته خاص و معدودی که چنین رویکردی دارند برآورده میشود و هم مخاطبان محترمانه از این مطلب مطلع میشوند و دیگر بعد از آن تصمیم با خودشان است و شما نیز رسالت خودتان را به نحو احسن به انجام رسانده اید .
اون شب سپهر گفت این کار رو فارغ از دوست داشتن یا نداشتن به عنوان یه تجربه ببین! منم گفتم چشم!
سه روزه یه اعتراض سادهٔ من دربارهٔ اطلاع‌رسانی بلیت‌فروشی این نمایش از دیدگان پنهانه!
هر جوری حساب می‌کنم می‌بینم این نمایش ارزش اینکه ببینمش نداره...
امیرمسعود فدائی
اون شب سپهر گفت این کار رو فارغ از دوست داشتن یا نداشتن به عنوان یه تجربه ببین! منم گفتم چشم! سه روزه یه اعتراض سادهٔ من دربارهٔ اطلاع‌رسانی بلیت‌فروشی این نمایش از دیدگان پنهانه! هر جوری حساب ...
میتونم تقریبا با قطعیت باهات موافق باشم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
‏Merci d'être venu seul et de jouer pour nous
.
.
.
ممنون که تنها آمدی و برایمان اجرا کردی …

برای مردی که نمیشناختمش اما به تنهایی همه کار میکرد ، پروانه میشد و مست از عطر گیاه تلو تلو خوران در آن بُرِش کوچک از جنگل بال میزد ، مار میشد و بین بوته ها میخزید ، عنکبوت میشد و بازیگوشانه معلق میماند در هوا و “ شادویزو “ میشد …
چطور بود اجرا؟ از دست دادیمش یا نه؟
میثم جان چه خوب که درباره اش نوشتی ... واقعا لذت بخش، خلاقانه و شاعرانه بود و همه اینها با ایده و انجام یک نفر
چقدر خوب تنها آمد ولی آمد و برایمان اجرا کرد.
ابرشیر
میثم جان چه خوب که درباره اش نوشتی ... واقعا لذت بخش، خلاقانه و شاعرانه بود و همه اینها با ایده و انجام یک نفر چقدر خوب تنها آمد ولی آمد و برایمان اجرا کرد.
ارادتمندم ، گاهی کسی به تنهایی خاطره ای کوتاه اما منحصر بفرد رو بجا میگذارد و میرود ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خلاقیت از انتخاب نام تا طراحی خط داستانی و نحوه ی روایت آن به صورت چند بُعدی و ایجاد تعلیق های زمانی جذاب و نیز خَلق کاراکتر و طراحی دیدنی عروسکها و صحنه و نیز نور پردازی موفق و همینطور رعایت و پرداخت به جزئیات در متن و اجرا در “ جک نارِن “ قیس یساقی را در مسیری تقریبا متروک با موفقیت به پیش میبرد و نوید بخش آینده ای روشن تر برای تئاتر عروسکی بزرگسالان است .
به امید اجرای عمومی و حَظِّ جمعی از این نمایش دوستداشتنی بزودی و باشد که راهگشای ورود جوانان هنرمند و خلاق به این عرصه ی مهجور اما مهم و بنیادین باشد .
چه خوب که شما هم به اجرا رسیدین 😍😍😍😍
امیرمسعود فدائی
والا اگه تو مایه‌های مثلث باشه که من حظّی ازش نخوام برد😊😊
ببین همچنان پر خلاقیته به نظر من و البته به لحاظ متنی و ساختاری و عروسکی متفاوته دیگه از اینجا به بعدش سلیقه اس به نظرم ، مثلا زهرا خانوم خلیلیان علی رغم همه ی نقاط قوتی که موافقش بودن دوست نداشتن .
امیرمسعود فدائی
والا اگه تو مایه‌های مثلث باشه که من حظّی ازش نخوام برد😊😊
کاملا متفاوته
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفتگوی تمدن ها شناور بر اقیانوس آرام شمالی و به زبان روسی با پارسی زبانان ، مکالمه ای کوتاه بین دو ملت با ترجمه ای حدودی و سَر دستی اما شیوا به بیان شیرین کودکانه بدون حضور سیاستمدارهای لعنتی ..
به امید پیوند سالم ، آزاد و بدون قید و شرط بین تمام مردم عادی دنیا که از زندگی همان را میخواهند ، زندگی …
برای کسی که چشم ها را نه برای غمزه و کرشمه ی شان ، که برای حرارت لذت بخش و جان دادن شان در مُشت وقتی تازه از کاسه در می آیند و ژرفای حدقه ی خالی که تمام تاریکی جهان را از این حفره به درون جمجمه ی مردمان فرو میبلعد دوست داشت !
مَردِ نامَردِ تاریخ این سرزمین که اقتدار و فتوحات و قساوت و بُرَّندگی تیغش خط بطلانی بود بر نظریه ی تاثیر و نقش “ هورمون “ در تصاحب مسند شاهی ، که شاید اگر سِتَروَن نبود مسیر سرنوشت این کشور به راهی جز این میرفت که از قاجار یاد میشود !

تکمیل موفق چهار گانه ی افشین زمانی که البته علی رغم بدون نقص بودنش به وضوح پایین تر از نسخه ی سَلَفش یعنی “ هاری .. “ قرار میگیرد اما خود به تنهایی با تکیه بر دُرُستی تمام اجزا از کارگردانی و میزانسن تا طراحی صحنه و نور و موسیقی و شخصیت پردازی ها و نقطه ی عطف نمایش یعنی بازیهایی دیالوگ محور که با آن حجم انبوه از کلمات ثقیل و نیمه قلمبه بر پایه ی ادبیات کلاسیک ایرانی برای مدت ۹۰ دقیقه مخاطب را واژه باران میکند و خود نشان از ممارست فراوان تیم اجرا دارد ، اثری قابل توجه و شایان تحسین است .
البته اگر قرار بر تکرار یک سبک اجرایی توسط کارگردان بر بستر متنی نو باشد ، توقع این است که شاهد نسخه ای ارتقا یافته تر و نوآورانه تر نسبت به تجربه ی پیشین وی باشیم اما به هر حال نمیتوان مُنکر چیدمان دقیق عناصر سازنده ی نمایش و امتزاج نتیجه بخش آن بر صحنه شد .

گذشته از ابهامات متنی که ... دیدن ادامه ›› گاهی به باگ نزدیک میشود منجمله اشاره به ضعف شخصیتی آغا محمد که مقداری دور از ذهن به نظر میرسد چرا که خواجه ی تاجدار ، پُر کینه و عقده دار اما بسیار با هوش و حیله گر و دانشمند و جنگاوری قهار که نقل ها از سبک زندگی خاصش به میان است آن زمان که “ لایف استایل “ مُد نبود ! در گزاره ی های تاریخی معرفی شده است ، یا موضوع دلباختگیِ اخته ی قاجار و یا نحوه ی قتل وی که البته به نظر نمادین توسط زنان به انجام رسید و نیز سیل بی امان کلمات که بی شک هر تماشاگر حتی حرفه ای را مغروق خود میسازد ، “ الف غین میم یا همه چشم ها برای او را “ میتوان در زمره ی آثار پر زحمتی به حساب آورد که به هنر فاخر تئاتر معنا میبخشند و برای خود و مخاطبینشان احترام قائلند .

یارب ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی

از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی

“ این دوبیتی معروف منسوب به لطفعلی خان زند پس از شکست از آغا محمد خان و اسارتش است “

پینوشت : شنیدن اپیزودشماره ۲۴ ” بازم صدای نی میاد “ از پادکست “ جعبه “ ی منصور ضابطیان با تمرکز بر لطفعلی خان اگرچه درباره ی زندگی و مرگ آخرین مدعی تاج تخت خاندان زند است ، اما چون سرنوشت شومش توسط آغا محمد خان رقم میخورد و مسیر تاریخی این دو در هم تندیده است خالی از لطف نیست .
امیرمسعود فدائی
البته ۴ گانه🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️ شازده احتجاب هامون رو هم باید تو این سیر قرار داد...
خب شازده احتجاب ، هاری و این اجرا میشه سه تا چهارمیش چی بود ؟
ممنون بابت اعراب‌گذاری کلمه سترون.🙏
تا قبل از این جور دیگه‌ای تلفظ می‌کردم.
پویا فلاح
ممنون بابت اعراب‌گذاری کلمه سترون.🙏 تا قبل از این جور دیگه‌ای تلفظ می‌کردم.
مخلصم پویا جان
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من اینجا ریشه در خاکم
 من اینجا عاشق این خاک ، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
 من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست
 من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
 من اینجا روزی آخر از دل این خاک ، با دست تهی
 گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه ، چون خورشید
 سرود فتح می خوانم
 و میدانم
 تو روزی باز خواهی گشت ..

“ فریدون مشیری - بخش پایانی شعر “

به نظر میرسد “ انگلیسی “ در پی معنایی فارغ از پرداختن به مشقات یادگیری زبانی غیرمادریست چرا که اولا آموختن هر مهارتی نیاز به ممارست و ... دیدن ادامه ›› تحمل رنج آن را دارد و زبان آموزی نیز مستثنی از این قاعده نیست و ثانیا متن اختصاصا ایرانیانی را مورد هدف قرار میدهد که پدیده ی دو یا چند زبانی به دلیل حضور و همزیستی تاریخی قومیت های مختلف در یک جغرافیا و زیر نام یک کشور واحد برایشان عادیست ، فارسی - ارمنی ، فارسی - عربی ، فارسی - ترکی و .. تنها نمونه هایی از این دو زبانی ها در جامعه ی بزرگ ایران است که به نوعی هر دو زبان برای تکلم کنندگانشان مادری محسوب میشود و این گذشته از بیشمار لهجه هاییست که مورد نظر این مبحث نیست .

اما آنچه “ انگلیسی “ را قابل تامل میکند پرداخت آن به مقوله ی زبان که از موئلفه های بسیار مهم و حیاتی هویت فردی و اجتماعی و حتی ملی است .
و اینکه یادگیری زبان بیگانه در شرایطی که نوعی اضطرار و اجبار در آن وجود دارد و در واقع به دلایل مختلف ممکن است به جامعه تحمیل شده باشد میتواند در درون افراد به تقابل با زبان مادری بپردازد و نهایتا منجر به بحران هویت در لایه ها و سطح های مختلف شود .
یادگیری و تسلط بر یک یا چند زبان دیگر فی نفسه بسیار کارآمد و باعث ارتباط هر چه عمیق تر ، صمیمی تر و حقیقی تر بین ملت ها و گسترش هر چه وسیع تر دهکده ی جهانی است .
اما همین پدیده ی به ظاهر عادی اگر تعلقات خاطر ملی افراد را تحت تاثیر قرار دهد میتواند هویت فردی و فرهنگی جوامع را به سوی استحاله سوق دهد و این بدان معناست که آینده ای “ تهی“ انتظارمان را میکشد .
آدمهای تهی ، فرهنگی تهی و کشوری تهی …

به نظرم در انگلیسیِ روی صحنه بازیهای روان و ساده ای را شاهدیم که برای متن به اندازه است و هریک از کاراکتر های مورد نظر را به درستی معرفی میکند .
طراحی صحنه و نور پردازی حتما میتوانست بهتر باشد و موسیقی هم خوب و کافیست .

و من از جای خالی ریشه ات در خاک و بوی پیراهنت که جا گذاشته ای و صدایت که بدون هُرم نفس هایت به گوشهایم میرسد دانستم ، تا تو نباشی ، من ، من نمیشود …
آقا میثم‌سلام
مرسی که تشریف آوردید قربان
و خیلی ممنونم که برای ما نوشتید
خیلی هم‌زیبا نوشتید
مررسی 😍🌹
فراز غلامی
آقا میثم‌سلام مرسی که تشریف آوردید قربان و خیلی ممنونم که برای ما نوشتید خیلی هم‌زیبا نوشتید مررسی 😍🌹
فراز جان غلامی عزیز سلام و ارادت
ممنونم از مهر و صمیمیت شما که حتما خاطرم خواهد موند ، بدون شک هر هنرمندی که خالصانه خلق میکنه آغوش محبتش به سمت مخاطبینش همیشه بازه ، مثل شما .
پاینده باشید
میثم هنزکی
فراز جان غلامی عزیز سلام و ارادت ممنونم از مهر و صمیمیت شما که حتما خاطرم خواهد موند ، بدون شک هر هنرمندی که خالصانه خلق میکنه آغوش محبتش به سمت مخاطبینش همیشه بازه ، مثل شما . پاینده باشید
فدای شما بشم آقا میثم
من از این پیام های پر محبت خیلی لذت میبرم و خستگی از تن گروه میره با خوندنشون
خیلی عزیزی‌ آقا میثم ♥️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من بیزارم از آنکه به پشت سرم نگاه کنم و هراسانم از آنکه هر بار تو را آنجا نبینم ..
اما با بوی تن ات که همچون پیچک تنیده بر تمام رشته های اعصابم است چه کنم ؟
و صدایت را که چونان طنین ناقوس کلیسا تمام سَرَم را درمی نوردد چطور از یاد ببرم ؟
و سلام ات را ، و صدای سلام ات را ، و شکوه صدای سلام ات که انگار آذرخشی تا عمق حفره های قلبم نفوذ کرده است را چگونه به خاطر نیاورم ؟
و برق چشمانت وقتی میخندیدی نور دیدگانم بود که در تاریکی دنیا گم شد ،
حالا این منم حیران و غریب در واهه ای بی انتها و با یادت تنها …

“ فردا “ سیاست نزده است و مایه ی مسرت !
دیگه داشت یادم میرفت که تئاتر میتونه سیاسی نباشه یا حتی اداشو در نیاره که دیشب فردا نجاتم داد ... دیدن ادامه ›› !
متن معمایی با پیچ و خم هایی که تقریبا همونجا حین اجرا حل میشن و سر آخر به یه درام تلخ منتهی میشه ، اونقدری که تو ام دلت میخواد یه کسی رو بغل کنی و گریه کنی به جای اینکه پاشی بری ..
مدت زمان دقیقا مناسب و به اندازه اش باعث میشه که مخاطب تا پایان اجرا رو همراهی کنه و حتی لحظاتی بعد از اتمام هم هنوز منتظر چیزیه انگار ..
طراحی صحنه ی خیلی خوب خصوصا صحنه ای که مواجه اول تماشاگر با اجراست به یاد موندنیه و این البته به کمک یه نور پردازی درست و گرم ، طوری که انگار تماشاگر رو مثل شاپرک به سمت مرکز صحنه جذب میکنه اتفاق می افته .
انتخاب موسیقی ها هم موفقه و همونه که باید باشه .
مسلما تمام این عناصر در خدمت دو بازیگری هستن که تمام و کمال متن اند و بعید میدونم بازیگر دیگه ای چیز بیشتری میتونست بهش اضافه کنه .
ایمان صیاد برهانی که چشم ازش نمیشه برداشت چون در عین اینکه در هر لحظه از اجرا یک پوزیشن کلی از وضعیت کاراکتر مورد نظر رو به خودش میگره همزمان ریز اکت هایی رو ارائه میکنه که منحصر بفرد خودشه و شخصیت متنی رو در نهایت جزئیات به مخاطب نشون میده که موجب باور پذیری هر چه بیشتر نقش تو ذهن بیننده میشه .
سعید زارعی هم که سر جاشه و البته هر چه از زمان اجرا میگذره گرم میشه و گیرا تر میشه بازیش .
اما همچنان معتقدم حداقل در چند تجربه اخیر ، متن و نقش تعریف شده در اون ایمان رو در خودش نگه میداره و محدودش میکنه ، به امید اینکه بزودی و در سخت ترین نقش ها شاهد اون ایمان وحشی و رها روی صحنه باشیم .
و در پایان هم مشعوف از اینکه چشممون به جمال “ مرد آخر “ روشن شد .

جا داره یه تشکر ویژه بکنم از تک تک تیم کهکشانی تماشاگران دوستداشتنی اجرای جمعه شب که صدا از دیوار در اومد از این عزیزان درنیومد .
آخ که قربون قدم همه تون .
دلم تنگ شده بود برای خوندنت ❤️
محمد مجللی
دلم تنگ شده بود برای خوندنت ❤️
فدای محبت رفیق 🌱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رژه ی نیروهای غیر مسلح در برابر دیده گان تماشاگر بی پناهی که به هزار حیل با سعی بین یمین و یسار صحنه به وسلیه ی چشمان بیچاره اش باید بکوشد در برابر هجوم بی امان موسیقی و اکت که به مثابه شلیک مسلسل ، پیوسته به سمت وی روان است در میان انبوهی از اِلمان های جور و واجور که مانند دست فرو بردن در انبانی مملو از اشیاء بُرَّنده ی مکسر است غور کند تا شاید بتواند از دِل پُر آشوب و خونین این ماجرا معنایی بیرون بکشد و یا در نماد شناسی موفق باشد و یا به شخصی سازی نماد از منظر خویش با اتکا به آنچه بر بستر پر رفت و آمد صحنه ای که از نظر طراحی در مینیمال ترین وضعیت ممکن ، یعنی خود صحنه بودنش قرار دارد در جریان است بسنده کند .
هبوط و سقوط انسان معاصر از اصل و فرع موجودیت انسانی خویش و شکست های سنگین مادی و معنوی انسان چه در بُعد فردی و چه در ابعاد اجتماعی محور اصلی آنچه شاهدیم است اما چنان فشرده و در هم آمیخته سعی در پرداخت به تمام مصائب بشری در مدت کمتر از شصت دقیقه دارد که میتواند منجر به اُوِردوز برخی از تماشاگران و در نتیجه دیسکانکتیگ آنها با اجرا شود که با توجه به نحوه ی نورپردازی کاملا بصورت عینی مشهود است .

نهایتا به نظر میرسد پرفورمنس عنوانیست که بیشتر شایسته ی “ هار “ است .

خسته نباشید خدمت تیم پر انرژی اجراگران که با تمام قوا بر صحنه حاضر بودند .
یه سوالی، من پروفایل شما رو نگاه میکنم، نمیبینم چه اجراهایی رو دیدین. این آپشنی هست که انتخاب کردین؟ یا کلا اجراهایی که میبینن ثبت نمیکنین؟
البته جسارت نباشه. اگر راحت بودین پاسخ بدین.
فائزه
آها متوجه شدم. بسیار هم عالی. بله نوشته های شما دیده میشن. شما رو داشتم تو فالویینگهام از قبلتر.
محبت دارین .
میثم هنزکی
محبت دارین .
بزرگوارید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر بار
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برای میهن
شعر نمی سُرایی؟!
و آیا زن
چیزی به جز وطن است ؟!

“ نزار قبانی “


در پروژه ی “ انسان “ ، زَن بودن سخت تر است و یقین هر که در این بزم مُقرَّب تر است جام بلا بیشترش میدهند ..
زن ... دیدن ادامه ›› زمین است ، می پروراند و می رویاند و می بالاند ، زن درخت است ، سایه می گستراند که بیاسایند و ریشه هاش قوام خاک است و عصاره ی وجودش شیرینی کام میوه اش است ، شُعله است زن و گرما بخش و روشنای تاریکِ دو روزه ی دنیا ..

همیشه فکر میکردم شاید هرکَس را باریتعالی بیشتر دوست میدارد زَن می آفریندش ..
زن بودن جنسیت نیست ، عُنصر است ، گوهر است ، فضیلت است ..
و در آرزوی روزی که بشر و در گام نخست جامعه ی بزرگ و محترم زنان به کُنه و عمق این مفهوم شگرف به دقیق ترین و اصیل ترین وجه ممکن پی ببرد و آن روز تولد بشری از نوعی دیگر خواهد بود عاری از هر کژی و بی مهری ..

“ امان “ در عین سادگی و بی پیرایگی و اختصار چنان با قدرت بیخ گوش و گونه ی مخاطب را مینوازد که به این زودیها چهره هایی و روایت هایی را که دیده و شنیده از یاد نبرد و فراموش نکند . بشریت طی هزاران سال فرهنگ فرسایی و آسمان ریسمان بهم بافتن های فلسفی و مدعای متوهم تمدن و اخلاق هنوز تا عروج به مقام رفیع انسانیت راهی طولانی در پیش دارد .

البته روایتی که “ امان “ تنها از گوشه ای و در چند پرده ی کوتاه از درد انسان به صحنه میبرد موضوعی جهانشمول و با ریشه ای سترگ در اعماق تاریخ است و محدود به جغرافیای گربه سان وطن نمیشود که شاید حتی علی رغم تمام تصویر رنگینی که امروز ارباب رسانه از زندگی زنان تحت سیطره ی قلمرو خودش به دنیا و به ما که از فرط دور افتادگی گاهی باورشان میداریم نشان میدهد چه بسا معنای زن بودن در آن طرفِ آب بسیار بیشتر نقض و دستخوش استحاله است .
اما آنچه امان میگوید درست میگوید و چه خوب تلخ میگوید .
یک تئاتر مینیاتوری و کامپکت که به لطف متن استخوان دار و بازیهای کاملا دقیق و دیدنی برای هر کارکتر بدون سر و صدای اضافه و بدون ادعا زهر کلام خودش را تا مغز استخوان مخاطب نفوذ میدهد ..

درباره ی “ امان “ گفتنی بسیار است که در این مقال نمیگنجد …
حال هر سرزمین را باید از حال زن هایش شناخت.

" عالیه عطایی / کورسرخی "
صبح ها با امید می خوانند! بچّه گنجشک ها نمی دانند
صحنه ی جنگ بمب و موشک هاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچ چی واقعا مقدّس نیست...


« #سیدمهدی_موسوی »
میثم هنزکی
ارادتمندم خانوم دکتر عزیز 🌱 اتفاقا با تقدس گرایی توافقی ندارم خیلی و چیزی هست که ضربه های مهیبی از طرفش دریافت کردیم ، حداقل ملت ایران در نیم قرن گذشته بهترین نمونه ی قربانیان این نوع تفکر هستن ...
ارادت از من هست آقای هنزکی بزرگوار🌹🌻کاملا متوجه شدم که شما هم عقیده ی بسیار درستی دارید ولی همیشه مشکل از سوبرداشت ها بوده🙏زنان موفق بسیار کم دیده شدند و این بسیار ناراحت کنندست😔
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و شاید آخرین موزیکی که تو سَرِ اعلیحضرت شاه ریچارد سوم قبل از سوار شدن روی اسب پِلِی شده صدای داریوش اقبالی بوده اونجایی که میگه :
سقوط من در خودمه
سقوط ما عین منه
مرگ روزای بچگی
از روز به شب رسیدنه …
( ورژن اجرای زنده کنسرت ) !

روایت مُدام و مکّرر و همچنان تکراری از جنگ بر سر تصاحب قدرت که در ادامه ی یادداشت کارگردان اگر بخوایم تذکره ای بنویسیم بر تکمله ای که ... دیدن ادامه ›› ژیژک نوشت بر تحشیه ی مارکس بر جمله ی هِگل !
باید گفت ما امروز در جایی از تاریخ ایستادیم که تکرارش نه تنها کُمدی نیست بلکه به غایت لوس و تلخ و گَزَنده و نا امید کننده ست !
خون از بعد از خون ، انگار تنها رسالت انسان از هبوطش به زمین همین بود که سراسر تاریخ را از آن بشوید و خشت خشتِ تمدن بشری را سُرخ روی هم قرار دهد ..

کاش این همه نبوغ و خلاقیت برای به صحنه بردن “ ریچارد سوم “ با این بازیهای گیرا و خصوصا درخشان برای شاه و این از کادر بیرون زدن های جذاب و انتخاب موسیقی های شاهکار و دقیقا دُرُست و نور پردازی در خدمت برای موضوعات دیگری بکار میرفت .
نه اینکه متن در حال اجرا جذابیت نداشته باشد ، اتفاقا با اقتباس آزاد خلاقانه ای که در این نمایش بر صحنه ست کاملا دیدنیست و خوشحالم موفق به تماشاش شدم ، اما خسته ایم از “ خون “ رفیق فقط همین !

“ ریچارد سوم “ خلاق و دوست داشتنی و شریف ، از اون دست اجراهاییست که فقط باید در کُنج ِ دِنجِ انتظامی دیدش و البته حقش سالن بدون صندلی خالیست .
من اونقدری اِشراف به لغات ندارم که بدونم چطور باید این اجرا رو تشریح کنم و فقط میتونم به دوستانم پیشنهادش بدم .

و تنها قطعه ای که به نظرم میرسه به اجرا وصل نیست پایان بندی بعد از پایان هست که زمانی اتفاق میوفته که تماشاگر از اجرا جدا شده و میتونست نباشه .
ضمن اینکه یه نکته ی ظریف در انتهایی ترین بخش هم واقع میشه که البته من به لطف تیزبینی و ذکاوت سرکار خانم علیپور عزیز که تشریف داشتند و نگاه مبسوطشون چراغ راهمون بود متوجهش شدم که اشاره به قدرت مردم در سرنگونی حکومت شاهان داره که اجازه بدید من نپذیرمش .
همه ی ما امروز دیگه به وضوح میدونیم آخرین باری که یک ملت از شاه مملکت خودش خلع قدرت کرد یا بهتر بگم خیال کرد از شاه مملکت خودش خلع قدرت کرد هنوز جاش درد میکنه !
درود بسیار🌻🙏🌹اختیار دارید و بسیار لطف دارید و لذت میبرم از مصاحبت باهاتون🌹🌹🌹ولی اجازه بدید بپذیریم تلاش مردم برای دموکراسی،ستودنیه😀
۲۹ شهریور
میثم هنزکی
ارادتمندم جناب بختیاری و آرزوی موفقیت روز افزون دارم براتون و امیدوارم فرصت همنشینی و گفتگو با شما دست بده .
سلام آقای میثم هنزکی
حال شما چطوره سلامتید ؟
آرزو احمدیان
سلام آقای میثم هنزکی حال شما چطوره سلامتید ؟
سلام سرکار خانم احمدیان
سپاسگزارم ، به مرحمت شما خوبم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیلی وقت بود منتظر بودم یکی نبضمو بگیره ..
اَبَر گرفت عو گفت با اینکه خیلی ضعیف میزنه و خون زیادی ام ازت رفته ( در حدود کمتر از یه قاشق چایی خوری ) [ آخه من کم خونم هستم جونم نداره که ! ] ولی زنده ای هنوز …
حالا البته معلومم نیست چقدر دیگه بتونی دووم بیاری !
همین که حِس کردم شاید بشه هنوز امیدوار بود خودش مایه ی امیدواری بود !
با اینکه ایراداتی به متن وارده و شاید بشه خلأ های مهمی رو براش قائل بود اما صابر ابر علی رغم اینکه در محاصره ی تماشاگران در لایه های مختلف پیاده نظام و سواره نظام قرار داره که برخی هاشون هم مسلح به گوشی تلفن همراه اونم هوشمند هستن ( باورتون میشه ؟ هوشمند ! ) انقدر به صحنه و به اجرا مسلطه که بعیده حداقل در طول مواجه ی با اثر ، آدمِ بیننده سعی نکنه با چشم ها و گوش هاش و حتی قوه ی بویاییش اجرا رو با تمامیت ارضیِ فرضیش نَبَلعه و بخواد به حباب های متنی ایی فکر کنه که نه اینکه مهم نباشن اما در فضای قدرتمند اجرا فرصت اظهار وجود پیدا نمیکنن و هوا میشن !
دکور ِ زنده و دُرُست ، نور ِ بالانس ، موسیقی سینک و حضور و اکتِ به اندازه ی بازیگر زن و در نهایت کاپیتان ِ کِشتی ، صابر ابر که در بَدو شروع ... دیدن ادامه ›› ماجرا و قبل از اینکه کلِّه ی تماشاچی گرم بشه با گریز های کوتاه و تاچ های خیلی سریع و ظریف ِ دیوار چهارم و پس کشیدن ِ دوباره ش قبل از اونکه فرو بریزه ، مخاطب رو طوری مرعوب میکنه که بشه بخشی از صندلی ایی که روش نشسته و دیگه نتونه تکون بخوره و با یه کامبک اینجوری بعد از سالها نشون میده کُت تن کیه ! “ امشب به صرف بورش و خون “ رو تبدیل میکنه به اجرایی که یه بار دیدنش کمه مگه بترسی طعمش زیر پِلکهات گَس بشه که اگرچه موندگار تر میشه ولی دیگه اورجینال نیست .

پینوشت : اجرای تئاتر در سالن های نمایش پردیس باغ کتاب نوعی خشونت علیه تماشاگر به حساب میاد به نظرم !


درود ، پی‌نوشت رو می‌شکافید لطفا ، بیشتر از چه لحاظ ؟
برخورد مسئولین سالن ؟
خود سالنها و معماریشون؟
لوکیشن باغ کتاب و مشکلات ترافیکی و دسترسی ؟
۲۳ شهریور
میثم هنزکی
محبت شما که به من همیشگیه زهرا بانو ، بله من واقعا کار رو دوست داشتم خیلی ممنون از پیشنهادتون . بله بوی سالن خوب و متفاوت و البته برای کسی که از آخرین وعده ی غذاییش خیلی میگذشت یه کم حالت شکنجه ...
اختیار دارین خواهش میکنم. آخ آخ پس شکنجه خوشایندی بوده :)) صحبت بیشتر درمورد اجرا هم ایشالا حضوری.
۳۰ شهریور
زهرا خلیلیان
اختیار دارین خواهش میکنم. آخ آخ پس شکنجه خوشایندی بوده :)) صحبت بیشتر درمورد اجرا هم ایشالا حضوری.
حتما ، به امید دیدار بزودی
۳۰ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

“ حسین منزوی “

این چه زندانیست که وسعتش سرزمین ، زندانبانش هَم خُن ، زندانیش ملتی و شکنجه اش زندگیست …؟
باراِلها ملولیم و افسرده ، نا خوشیم و جان ... دیدن ادامه ›› خسته ، اسیریم و سلسله بر پایِ عقل بسته ، خِرد و اندیشه مان به راه برهوتی فنا ناگزیر رهنمون است ..
و نبضمان هراسان و لرزان از پس هیاهوی جهان و به سوی سوگ کام نامرادمان در ضربان ..
بیا و از سر احسان تصدق فرموده ، از باب رَئفت نظر مهر بر این بنده گان افکنده و باران رحمت ببارمان و زمین خشکمان را از سبز بپوشان و حیاتمان باز پس ستان از دیوان و اهریمنان آمین یا رب العالمین …

“ ورق الخیال “ که با آن موسیقی جذاب و تاریکی و سکوت عمیق ِآغازین شروعی نُوید بخش دارد تحت لوای کارگردانی درست و ایده ی متنی کِشنده و بازی خیلی خوب بازیگران آن البته با محوریت دیالوگ گویی های شلاقی و بی امان آنهم بر اساس ادبیات کلاسیک ایرانی با آن کلمات ثقیل و جملات نَفَس گیر اجرایی سخت را پیش روی مخاطب قرار میدهد طوری که احساس عذاب وجدان را در قبال از دست رفتن احتمالی بخشهایی حتی جزئی از نظر بیننده در انسان بر می انگیزد !
هر چند که ریتم سِیر جریان متنی به درستی پی گرفته میشود و تعلیق های زمانی و داستانی آن کاملا دقیق به اجرا در می آیند و بعید است تماشاگر از زمینه ی دوّار و مینیمال صحنه جدا شود اگرچه شاید در میانه ی کار کمی احساس کسالت مستولی شود لکن دیگر بار انتظار تِیک آف ذهنی بیننده وجود دارد .
گذشته از نورپردازی که شاید یکی از نقاط ضعف مهم اثر به نظر برسد ، مجموعه ی آنچه به اختصار آمد “ ورق الخیال “ را در آستانه ی ظهور در قامت یک اثر به یاد ماندنی و پُر ستاره قرار میدهد اما در کمال افسوس به عقیده ی من از دروازه ی آن عبور نمیکند و حلقه ی مفقوده ی این بی سرانجامی را نیافتم !
البته احتمال تاثیر لفافه و حجاب سنگین و حجیم که متن را به قصد عبور از پُل صراط و به سلامت گذراندن آن از منافذ سوزنی غربال نظارتی در بَر گرفته که مباد بالای چشم خاقان اَبرو و زبان جِنُّ اِنس لال ، خاطر ِ خاطر خواه همایونی مُکدَّر ، را نباید نادیده گرفت و نیز مورد دیگری که شاید شخصی تر باشد و نتوان تعمیم به کلیت اجرایش داد اینکه جامه ی نقش منجم برای تن ایمان صیاد برهانی کوچک است و این پرنده ی وحشی را از آسمان به زیر کشیده و در قفس کرده است !

القصه که غرق هیچ اجرایی نشدن ها و به پشت دیوار شیشه ای بین نمایش و تماشاگر دعوت نشدن ها و عطرِ خاکِ صحنه را استشمام نکردن هایم نگران کننده شده است !
پس بازم نشد که بشه
۱۷ شهریور
نوید عسکری فراهانی
درود . امیدوارم استاد در برکلی آن حسرت من و شما را خلق کند و حسرت ندیدنش جانشین حسرت طلسم اجرایش قرار گیرد
ارادت دارم دکتر جان ، بله به هر حال حسرت ندیدن ملذذ تر است همین که بدانیم بر صحنه است نصف العیش است :))
۱۷ شهریور
میثم هنزکی
ارادت دارم دکتر جان ، بله به هر حال حسرت ندیدن ملذذ تر است همین که بدانیم بر صحنه است نصف العیش است :))
بزرگوارید قربان
۱۷ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی که “ کُلُّ مَنْ عَلَیها فان “ ، بهتر نبود نگارنده بجای اینهمه تلاش نا موفق برای خود اعدامی و پُف ناله و شَتَلَک پرانی به زمین و زمان و تکفیر هر جنبنده ای که وُول میخورد البته در کلیات آثار ، کمی بیشتر از زندگی و زیبایی های زودگذر آن که احتمالا در آن سالها با کیفیت تر و حداقل اورجینال تر از امروز بود لذت میبرد ؟!
اگر آن بزرگوار امروز می زیست و اگر چند صباحی در چنین وضع گُل و بُلبُلستانی دوام می آورد حتما صفحه ی مجازی اش از چند میلیون دنبال کننده فراتر میرفت و تیک آبی اش را داخل سینی تقدیمش میکردند !
البته ما به جای ایشان نزیسته ایم پس بهتر که سرمان به کار خودمان باشد !
من بنا به دلایل مختلف هنوز موفق به مطالعه ی آثار نویسنده مذکور نشده ام و در نتیجه مواجه ی مستقیمی با اون ندارم اما اینکه چرا افکاری اینچنین مایوس و ضد همه چیز و به نظر تیره و تار مورد استقبال ایرانیان است و از مظاهر اصلی پیش آهنگی روشنفکری کلاسیک ایرانی به شمار می آید برایم سوال است که حتما باید با مطالعه ی آثارش برای خودم پاسخی دست و پا کنم .
اما گذشته از این ، هرگز به خودم جرات قضاوت کسانی که دست به خودکشی زده اند را نمیدهم و تنها میتوانم برای زندگی از دست رفته شان ... دیدن ادامه ›› متاسف باشم …
اما از متن این چنین بر می آید که انگار نویسنده بیشتر از سر بطالت و بیهودگی و شاید کم مشغلگی قصد ملاعبه با مرگ را دارد و یا آگاهانه یا نا خودآگاه به روش خود و طی اقداماتی پیشروآنه در پی جلب توجه است !
چرا که همانطور که شاید همه ی ما از طریق اخبار و مطالعات و مستندات و یا گاهی و البته در کمال تاسف کمی نزدیک تر با رویداد خودکشی در اطرافمان توسط افرادی مواجه شده ایم ، در اکثر موارد عمل موفقیت آمیز است و تنها درصد کمی از آنها نجات پیدا میکنند و به زندگی بازمیگردند .
آنهم به این دلیل است که عمدتا این عمل یا در پی یک جنون آنی و به هر دلیلی رخ میدهد ، یا فرد به دلایل متعدد و در هر یک از مناسبات زندگی اعم از شغلی ، عاطفی ، روحی و حتی در برخی موارد سیاسی آنهم بعد از طی یک خط سیر در یک بن بست قرار میگیرد و ناچارا دست به انتحار میزند .
حالا اینکه کسی حوصله اش از همه چیز سر رفته باشد جدای از اینکه نوبر است اما همچنان قابل قضاوت نیست اما پرداختن به آن نیز فایده مند به نظر نمیرسد .
نتیجتا لزوم نبش قبر چنین متونی آنهم “ در شرایط حساس کنونی “ آنچنان ثمر بخش نمی نماید .
درباره ی فُرم نیز اثر علی رغم تلاش صادقانه ی مجریان آن از یک اجرای تجربی پا فرا تر نمیگذارد و فارغ از سبک انتخابی برای اجرای آن که عروسک گردانان حضور کامل و موثر در اجرا دارند و شخصا علی رغم آنکه آنچنان ارتباطم برقرار نشد اما بعلت عدم آگاهی کامل درباره ی شیوه های اجرای عروسکی نظری هم ندارم و تنها به آن بسنده میکنم که ای کاش موسیقی در بخش های مختلف ناگهان کات نمیشد و تدریجا از صحنه قبل به صحنه بعد فید میشد .

مجموعا آرزوی موفقیت دارم برای گروه نازنین نمایش “ زنده بگور “ و به امید آثار بعدی شان .

از زندگی بگوییم ، مرگ خود ما را خواهد یافت ..
جمله آخر خیلی دلنشین بود. مرسی
میثم هنزکی
ارادت زهرا خانوم ، ولی باید بخونم از صادق هدایت ، تا نخونم نمیفهمم حرف حسابش چی بود .
بله بله حتما مطالعه کنین. مخصوصا داستان کوتاهاش رو که بنظرم عالین؛ مثل کتاب سگ ولگرد.
میثم هنزکی
خداکنه همینطوری باشه آخر و عاقبتم نشه مثل قهرمان " مغازه خودکشی " :)
بعید میدونم واقعا😀
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کَنده شدنِ کَلَک از زیادی مگس نیست ، از فراوانی فساد است !
و شِکفتنِ هر یک از زوایای مُثَلثِ تنگ متساوی الاضلاع و شکستن حَصرِ صاحبان که نه اما غاصبان عمارت دیری نپاید ..
دَر میزنند سَرورم ، میشنوید ؟
بانو چطور ؟
صدای وِز وِز اَقرب است و خاطر ِ خاطر خواه همایونتان را مکدر میسازد ..
رخصت فرموده عجالتا چندتایی شان را بُکُشیم تا بعد از زوال این مِه غلیظ شاید پُست چی سر برسد ..
“ تاری “ مرثیه ایست بر تکرار تاریخ و زنهاریست از سرنوشت محتوم “ آنان “ که یابوی سیمرغ بودنشان برداشت و عرصه را نه جولانگه مگسان دانستند ..
دیده گان ِ خِرد را باید از سرشکِ سبوی ناهید شُست تا بینا گردند و گوش جان را به هزار حیل نازک داشت تا شنوا شوند که “ تاری “ از دل و عقل ... دیدن ادامه ›› بزداید و هُمای سعادت آزاد پَر بر فراز سپهر سرزمین دیگر بار به طواف در آید …

“ تاری “ هر چند مستقل در متن و فحواست و آن طراحی صحنه ی شگفت انگیزش بی نقص و منحصر بفرد است و نور پردازی و موسیقی اش چِفت و مکمل فضا سازی مورد نظر اثر است ، در فرم و اجرا اما به نظر میرسد علی رغم اینکه تنها قرار بوده معرف امضای کارگردان آن باشد نتوانسته از زیر سایه ی بلند و سنگین “ سیزیف “ بگریزد و استقلال خود را ضمن مشابهت تپیکالیک اما موازی و با مرز بندی مشخص بیابد و پرستیژ انحصاری خود را بسازد .
این در حالیست که اگر هم سازنده خواسته باشد اثری وام دار آن عالیجناب تالیف کرده باشد میبایست حداقل هم سطح و در طراز آن باشد ، البته باید و نباید را چه کسی معین میکند ؟
اینجا آنقدر آزادی هست که حتی میتوانید فیلم بگیرید عزیزان !
اما به هر حال عنصری که باید در مقام تمام کننده و نوک درنده ی پیکانِ اثر ظاهر شود و آن را به سر منزل مقصود برساند به نظر از دیگر اجزای اثر جا مانده است و علی رغم تلاش ستودنی بازیگران و حضور خالصانه شان بر صحنه ، شاید بتوان گفت “بازی “ آنچنان که توقع میرفت قوام نیافته و به کمال نرسیده است .
اینکه فیزیکال اثر دارای اضافاتی ست یا نا پختگی هایی در جاهایی باعث ایجاد تصنع در آن میشود و یا “ بیان بازیگر “ در بخش هایی دچار نقصان است را برای داوری باید به صاحبان نظر سپرد و منتظر ماند تا نقد های تخصصی را برای آن بنویسند و بخوانیم تا بدانیم .
اما علی ایحال صحنه ی “ رقص “ به تنهایی آنقدر امتیاز مثبت برای اجرا بدست می آورد تا آن را در لیگ دسته یک حفظ کند !

در انتها و من حیث المجموع “ تاری “ را باید دید تا قبل از آنکه دیر شود …
چه خوب و دقیق و به اندازه نوشتی درباره ش.
نسیبه
چه خوب و دقیق و به اندازه نوشتی درباره ش.
خیلی ممنونم ازتون محبت دارین .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید