خیلی وقت بود منتظر بودم یکی نبضمو بگیره ..
اَبَر گرفت عو گفت با اینکه خیلی ضعیف میزنه و خون زیادی ام ازت رفته ( در حدود کمتر از یه قاشق چایی خوری ) [ آخه من کم خونم هستم جونم نداره که ! ] ولی زنده ای هنوز …
حالا البته معلومم نیست چقدر دیگه بتونی دووم بیاری !
همین که حِس کردم شاید بشه هنوز امیدوار بود خودش مایه ی امیدواری بود !
با اینکه ایراداتی به متن وارده و شاید بشه خلأ های مهمی رو براش قائل بود اما صابر ابر علی رغم اینکه در محاصره ی تماشاگران در لایه های مختلف پیاده نظام و سواره نظام قرار داره که برخی هاشون هم مسلح به گوشی تلفن همراه اونم هوشمند هستن ( باورتون میشه ؟ هوشمند ! ) انقدر به صحنه و به اجرا مسلطه که بعیده حداقل در طول مواجه ی با اثر ، آدمِ بیننده سعی نکنه با چشم ها و گوش هاش و حتی قوه ی بویاییش اجرا رو با تمامیت ارضیِ فرضیش نَبَلعه و بخواد به حباب های متنی ایی فکر کنه که نه اینکه مهم نباشن اما در فضای قدرتمند اجرا فرصت اظهار وجود پیدا نمیکنن و هوا میشن !
دکور ِ زنده و دُرُست ، نور ِ بالانس ، موسیقی سینک و حضور و اکتِ به اندازه ی بازیگر زن و در نهایت کاپیتان ِ کِشتی ، صابر ابر که در بَدو شروع
... دیدن ادامه ››
ماجرا و قبل از اینکه کلِّه ی تماشاچی گرم بشه با گریز های کوتاه و تاچ های خیلی سریع و ظریف ِ دیوار چهارم و پس کشیدن ِ دوباره ش قبل از اونکه فرو بریزه ، مخاطب رو طوری مرعوب میکنه که بشه بخشی از صندلی ایی که روش نشسته و دیگه نتونه تکون بخوره و با یه کامبک اینجوری بعد از سالها نشون میده کُت تن کیه ! “ امشب به صرف بورش و خون “ رو تبدیل میکنه به اجرایی که یه بار دیدنش کمه مگه بترسی طعمش زیر پِلکهات گَس بشه که اگرچه موندگار تر میشه ولی دیگه اورجینال نیست .
پینوشت : اجرای تئاتر در سالن های نمایش پردیس باغ کتاب نوعی خشونت علیه تماشاگر به حساب میاد به نظرم !