در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ابرشیر | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:49:31
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
(( سبعیت فاخر؟ ))

" مرثیه ای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ "، بر خلاف بسیاری از نمایش های روی صحنه ، به لحاظ طراحی و اجرا، تن آسا و فرصت طلب نیست، بلکه طراحی های زیبا، کارشده و پرهزینه ای دارد و تلاش صادقانه اکثر اجراگرانش بی واسطه بر جان بسیاری از تماشاگرانش می نشیند. اما در عین حال محتوی متن و اجرا به شورمندی طراحی هایش نیست. به نوعی محافظه کارانه و جنسیت زده و به لحاظ پرداخت به موضوع طرح شده قدرت سیاسی ، حتی موضع واپسگرا و غیرپیشرو دارد.
در " مرثیه ای بر قتل..."، تلاش شده دو متن، حکایت سیمرغ منطق الطیر و ژولیوس سزار شکسپیربه طور موازی هم ارزسازی شوند. هرچند این احضار و ادغام همزمان متون و برخی از شخصیت هایشان به نظر نمی رسد به خلق روایت مستقلی انجامیده باشد که به واسطه آن محملی برای فراروی از هر دو متن و طرح مساله ی بینامتنیت و تفاسیر نو و معطوف به اکنونیت فراهم شود.
مساله راهبری جمعی وشکل انتخاب حکمران و نزاع بر سر قابلیت های این مقام و چگونگی اش، به عنوان بن مایه مشترک ( هر دو متن) می توانست بستر طرح و منازعه ی دیدگاه ها متضاد با خاستگاه های سیاسی متفاوت نسبت به مساله قدرت را فراهم آورد اما در " مرثیه ای..." با همان تک نگاه متن اصلی(ژولیوس سزار) و نه خوانش نو یا فراروی از آن روبه رو هستیم.
**
در منطق الطیر، مجمع مرغان جهان تصمیم می گیرند برای خود پادشاهی بی خلاف( به زبان عطار) ... دیدن ادامه ›› بیابند تا از اغتشاش در اجتماعشان رهایی یابند. هر چند منطق الطیر عطار از برجسته ترین متون سیر و سلوک معنوی است اما قابلیت های برجسته ای در تفسیر الهام بخش برای ساماندهی اجتماعی/سیاسی نیز دارد. چراکه تنها یکی از پیشنهادهای نهایی اش شکل رهبری مبتنی بر مشارکت جمعی و نه قائم به یک فرد با ویژگی های ذاتی خاص است. پادشاهی در تک تک مرغان عاشق رسیده به قاف با وجود تفاوت هایشان، تکثیر شده است. اساسا این خوانش در نمایش " مرثیه ای...." قابل دریافت نیست. پایان حکایت سی مرغ طور دیگری رقم می خورد تا احتمالا شکل آسیب شناختی اما ناقصی از مابه ازاء وضعیت کنونی اجتماع به دست دهد که در آن افرادی ناهمراهی به سبب نفع شخصی و خودخواهی و...کارشکنی می کنند و مانع همبستگی جمعی برای رسیدن به یک هدف مشترک هستند. در این میانه کلاغ مکرر هشدار می دهد، به دلیل حذف یکی( خودش /یک دیگری)، بیست و نه مرغ هرگز سی مرغ و نهایتا "سیمرغ" نخواهد شد. مساله حذف در اینجا طرح می شود.
اما این طرد و حذف توسط چه کسی انجام شده؟ آیا این به حاشیه راندگی از سوی صاحب قدرت صورت می گیرد؟ این ارزشگذاری ذاتگرا ( جدای از بحث سمبلیستی/نمادین آن ) بین کلاغ و عقاب و سایر مرغان و پرندگان و تعمیم آن به نقش سزار و سایرین از کدام ذهنیت سرچشمه میگیرد؟ این حذف شدگی قطعا با انتخاب افراد/مرغان برای کنارگیری از ادامه راه به دلایل نفع شخصی و ... متفاوت است .این گره ها در نمایش نه بسط می یابد و نه گشوده می شود.
کلاغ ( با بازی خانم شاهده خدادادی ) یکی از نشانگان اصلی تقابل های دوگانه و جنسیت زده در نمایش است. کلاغ ( به نمایندگی) در مقابل عقاب/سزار می نشیند.او زنانه، محذوف، تاریک،فریبکار، کذاب، کینه جو و در حاشیه قدرت و در مقابل جایگاه تاریخی مشعشع، مقتدر، به ظاهر راستین و همیشه حاضر در سریر قدرت مردانه ی ، عقاب/سزار در نظام نرینه مدار تثبیت شده قرار می گیرد.. متن در چرایی این حذف و سرگشتگی تاریخی هم موضعی ندارد و آنرا تکرار می کند.
**
محوریت اصلی " مرثیه ای بر..." بر پایه های متن ژولیوس سزار، استوار است. شخصیت آگاه و پیچیده ی هدهد منطق الطیر به طرز مایوس کننده ای محو و بی اثر شده. حضور هما و بوتیمار بر کلیت اجرا، حشوی بیش به نظر نمی رسند. هسته اصلی متن نمایش واگویه های مرصعی است که حول حسرت و دریغ مرگ و خیانت دیدگی سزار/عقاب ساخته شده است.
ژولیوس سزار، دیکتاتور بی رحم و فرمانده جنگی نابغه ای بود که برای به چنگ آوردن قدرت، قانون را زیرپا می گذاشت. بی رحم و ظالم بود و حتی از کشتن زنان و کودکان نیز فروگذار نبود. باور داشت فقط یک سلطان مستبد می تواند در قلمرو گسترده روم، امنیت و نظم پایدار برقرار کند.
خطابه انتهایی شاهین/ بروتوس، پیام مستقیم و بی ظرافتی است که هشدار می دهد ، جزای خیانت و حذف فرمانروایی چون عقاب/سزار با تمام مختصات حکمروایی قائم به فرد، ذاتگرا، عمودی و سلسله مراتبی نرینه مدارش، مصیبت و اغتشاش و نا امنی اجتماعی است و در اجرا شاهد مرغان آشفته و آویزان و بی سامانی هستیم و کلاغ آن بالا بر جایگاه قدرت تکیه زده!. آیا چنین رویکردی نسبت به راهبری جمعی در قرن بیستمی و بیست و یکم، نتایج فاجعه باری در پیدایش خودکامگی های مرگبار به همراه نداشته است؟ ایا چنین رویکردی در نمایش با توجه به تبعات تاریخی آن موضعی قهقرایی نیست؟
تحلیل بر مبنای جنسیتتون رو دوست داشتم. و اینکه تفکیک برخی از از اعضای جامعه که به طور ذاتی صورت میگیره خودش نشون میده که جامعه هیچوقت سیمرغ نمیشه
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
اردشیر جان اول کلی کیف کردم که ذهن و قلمت رو بر این نمایش خوب و قابل بحث خوندم و چه حیف زودتر ندیدم این پست رو.
دوم کلی درباره مطالب اشاره شده میشه صحبت کرد که البته در رد نظرات ارزشمندت نیست فقط بیان دریافت های متفاوت هست.
امیدوارم فرصتی بشه اینجا بنویسم اگه نشد که حضوری هم از دیدارت مشعوف میشم هم گفتگو می کنیم.
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
اردشیر جان اول کلی کیف کردم که ذهن و قلمت رو بر این نمایش خوب و قابل بحث خوندم و چه حیف زودتر ندیدم این پست رو. دوم کلی درباره مطالب اشاره شده میشه صحبت کرد که البته در رد نظرات ارزشمندت نیست ...
دوست اندیشمند وعزیزم خیلی از لطف ات سپاسگذارم افتخاری است برای من تا از اندیشه وسیع و نگاه تیزبین و پرعمق ات بهره ببرم . به امید دیدار به زودی.
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" مسئله نه بازگشت به گذشته،که نجات امیدهای گذشته است. "
تئودور آدورنو
چند روزی بود که از دکتر وقت می خواستم
که برم مطبش
ولی یا سر اون شلوغ بود
یا تایم کاری من بهش نمی خورد
زنگ زدم و گفتم
امشب هر جوری شده باید ببینمتون
باهاتون حرف بزنم
واسم فرقی نداره کجا و چه ساعتی باشه
حرف هام و شنید و قبول کرد،
گفت ... دیدن ادامه ›› فقط مطب نمیشه
قرارمون باشه ساعت۸ تو یکی از کافه های وسط شهر.
من زودتر رسیدم
مدام سیگار می کشیدم و چایی می خوردم
تا اینکه با کمی تاخیر اومد
گفتم من فقط اومدم حرف بزنم
حواستون پیش من باشه و خوب گوش کنید لطفا،
شروع کردم از گذشته براش گفتن
شیطنت های کلاس اول
شوخی های دوران مدرسه
یهویی بزرگ شدن توی شهر سرد،
گفتم من همیشه زیاد حرف می زنم
خیلی زود منظورم رو می رسونم
از طپش و لرزش نگاه اول
تا قطره قطره اشک آخر
گفتم یه چیزهایی فقط یک بار
توی زندگی همه آدمها پیش میاد
اینکه چه شکلی و کجا رخ بده
چه زمانی و توی چه مکانی باشه
در چه حالتی به وجود بیاد
دست خود آدم نیست،
مثلا یه دفعه به دنیا میاییم
یک بار هم به همون دنیایی که اومدیم
دیر یا زود بر می گردیم
یا شانس فقط یکبار پیش میاد
که در خونه آدم رو بزنه،
اینکه خوشانس یا بدشانس باشی
قسمت خوب یا بد قسمتت بشه،دست تو نیست
ولی امان از یک باری که
دلت می لرزه و عاشق میشی
که اگه سرانجامش خوب نباشه
یا یه پایان تلخ داری
یا یه تلخی بی پایان
خوبش میشه:خودش حافظ،
بدش میشه:خدا حافظ.
مدام زمین و نگاه می کردم
چون بلد نبودم‌ تو چشم آدمها نگاه کنم
که همون یه بار هم که نگاه کردنم
برام هفت پشتم بس بود،
یک ساعت و نیم گذاشت
ماراتن سیگار کشدن داشتیم
وقتی فهمید دیگه حرفی ندارم
گفت تو آدم خوبی هستی
ولی دیگران رو بیشتر از خودت دوست داری
باید یاد بگیری
اول خودت رو دوست داشته باشی
و بعد برای کسی که ارزش داره
خوب باشی و دوستش داشته باشی
سکوت کردم
سکوت معنادار و تلخ تر از یه اسپرسوی بد
هیچ جوابی نداشتم بدم
فقط گفتم ببین،
من هنوزم دوستش دارم
شب ها موقع خواب
به امید معجزه دوباره دیدنش بیدار میشم
ولی،
ولی فعلا دارم تاوان میدم
تاوان رفاقت
دوست داشتن بدون مرز
گفتم دست خودم نیست
من هنوزم و برای همیشه
گل آفتابگردون زرد دوست دارم و
رنگ و تموم لباس های سبز
۲۳ آذر ۱۴۰۱
مجتبی مهدی زاده
چند روزی بود که از دکتر وقت می خواستم که برم مطبش ولی یا سر اون شلوغ بود یا تایم کاری من بهش نمی خورد زنگ زدم و گفتم امشب هر جوری شده باید ببینمتون باهاتون حرف بزنم واسم فرقی نداره کجا ...
یا یه پایان تلخ داری
یا یه تلخی بی پایان

شیرینی بی پایان برای لحظاتت آرزو می کنم بامرام
۲۳ آذر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

نمایشنامه مولف کراوچ ذیل تئاتر In-yer-face بریتانیا دسته بندی شده و اتکایش بر روند درگیرکردن، تحریک کردن مخاطبان با محتوی های شوکه کننده است و البته مشارکت تماشاگران برای ساخت کلیت نمایش .
مخاطب رمضانی بر اساس این نمایشنامه است و من اجرا را بعد از رفع توقیف دیدم .
در مخاطب رمضانی چیزی که توی ذوق ام زد اول تلاش برای بازسازی موقعیت ها و واکنش های طبیعی بود.. حالا شاید سوء برداشت من باشد مثلا در طی اجرا چند نفری با سر و صدای نمایشی و به نظر برنامه ریزی شده سالن رو ترک می کنند و یا یک نفری در آخر اجرا با تصنع درباره نمایش اعتراض می کند و ...تا مثلا اینطور وانمود شود که اجرا خیلی جنجالی و مجادله برانگیز و دفع کننده است که این موقعیت به نظر جعلی و تصنعی با حقیقت برانگیزاننده و خلع الساعه این شیوه تئاتر در مغایرت قرار می گیرد
دوست منتقد اندیشمندم خانم نیلوفر ثانی در بخشی از نوشته شان در مورد این نمایش به جنبه آگاهی بخشی نمایش در ارتباط با رویدادهای اجتماعی اعتراضی کنونی و هم‌زمانی محور آن درباره‌ی فجایع تجاوز و آزار جنسی به زنان و دختران به‌ویژه در عرصه سینما و تئاتراشاره کرده اند.. من اعتقاد چندانی به وجه آگاهی بخشی این نمایش ندارم فکر می کنم جابر رمضانی دغدغه زیادی نسبت به مسائل جنسیتی و جنبش زنان در این نمایش ندارد به نظر می رسد همانطور که در پی لانسه ... دیدن ادامه ›› کردن خودش به عنوان یک کارگردان اکسپریمنتال جنجالی است به طوریکه در متن اجرا هم بارها به آن اشاره شده بود صرفا از مسئله تجاوز به شکلی که طرح می شود بیشتر قصد تکنیکال دارد. به مهیب بودن و دهشتبار بودن نوع تجاوز نظر داشته تا به واسطه طرحش ذیل شیوه تئاترIn-yer-face مخاطب شوکه و بهت زده شود و در ادامه حتی با شجاعت برانگیزاننده ای یک واقعیت نمایشی از نام و جایگاه خودش در کسوت کارگردان و البته برخی از بازیگرانش می سازد که آن هم شوکه کننده است. موضوع ذهنیت تجاوز به نوزاد و پورنوگرافی کودکان و کتک زدن تماشاگر نمایش توسط بازیگر نمایش...
استفاده از نام خود جابر رمضانی البته در واقعیت نمایشی مخاطب، یک خودافشاگری ویرانگر و جسارت تخریبی و البته نمایشی در راستای متحیر کردن مخاطبان در روال تکنیکی نمایش قابل بررسی است و نه بیشتر... اما مسئله یا شاید پرسش اصلی اینجا است که نام حقیقی و حقوقی جابر رمضانی( خارج از این نام در واقعیت نمایش مخاطب) در برابر رویدادهای اجتماعی و روایت های تجاوز به زنان دست اندرکار سینما و تئاتر چگونه تحلیل میشود؟ موضع گیری او خارج از صحنه و سالن امن تئاتر و به دور از واقعیت نمایشی که در آن به بیرحمانه ترین شکل ممکن افشاگری خودویرانگرانه ای می کند و خود نمایشی اش را به مسلخ می کشاند، چیست؟ خارج از این یک ساعت و خورده ای اجرا، آیا در واقعیت بیرونی اجتماعی که در آن گویا تعدادی هنرجو تئاتر روایت های موردتعرض قرارگرفتنشان توسط یک فرد را تحت عنوان شکایت به خانه تئاتر برده اند و نتیجه ای در برنداشته جز خفه شدنشان و تداوم فعالیت آن فرد در سالهای بعدی ....آیا او و دیگر همکارن نوآور و اکسپریمنتال و پیشروی مرد او دست کم همدلی اعتراضی با جریان گسترده و ساختاری آزار زنان در محیط های کاری(اینجا تئاتر و سینما) داشته اند؟ این یک پرسش صادقانه است آیا چنین فعالیت هایی در عرصه عمومی ، خارج از سالن نمایش برای اهالی نمایش قابل پیگیری هست؟
درود اردشیرجان ، چقدر خوبه که به این موضوع پرداختی و مطلب مستقلی درج کردی. یه توضیح کوتاه و بعد به بحث انتهایی می پردازم.

ورود و خروج مخاطبان و یا اعتراض نهایی که اشاره کردی در شب اجرای من وجود نداشت. هیچ عادی سازی روال نمایش به طوری عمدی در کار نبود ( بجز دو تا سه ناظر هیات نظارت که من ایشان را از جشنواره دیده بودم لابه لای ردیف ها می گشتند و جا عوض می کردند که احتمالا کسی هم چندان انها را نشناخته باشد و فردای آن روز نمایش به مدت یک هفته توقیف شد.)
نمی دانم شب اجرای شما این تمهید برنامه ریزی شده بوده یا خیر اما به نظرم و از آنجا که بازخور بسیاری از تماشاگران به این فرم و محتوا ... دیدن ادامه ›› منفی بوده، بعید نمی دانم که انتخاب خودشان برای ترک سالن بوده باشد.

تمام آنچه در نمایش به عنوان جابر رمضانی از تاکید بر نمونه کارهای قبلی اش و خطاب کردنش توسط بازیگران دیگر اتفاق می افتد، عینا و دقیقا متن نمایش است.
در متن تاکید می شود : بازیگران می توانند(اما بهتر است نام واقعی اشان باشد) نامهای انتخابی داشته باشند اما کاراکتر کارگردان که الزاما بازی خود کارگردان اصلی نمایش است باید با اسم حقیقی خودش حضور داشته و بازیگر باشد.
حتی اینکه نامی از کارگردان اکسپریمنتال و پیشرو و آوانگارد هم برده می شود در متن وجود دارد :))) کمااینکه من هم در هنگام تماشا برایم این اشاره کمی عجیب بود تا متن نمایشنامه را خواندم و متوجه شدم حضور کودک ( درمتن نوزاد است)، خشونت تماشاگر، و حتا جایی که بازیگر می گوید عکس بچه ام همراهم است می خواید ببینید؟ ، یا تمام دیالوگ های لیلی رشیدی که برای من کلیشه می آمد ، دیدن تصاویر و فیلم های تجاوزها و خلاصه تمام وقایع بجز 1/ تجربه جابر از ماشین بیرون شهر و دختران در آن و 2/ تحصن برای اعتراضات تاتر نگار، که در متن اعتراضات به جنگ است، چیز دیگری تغییر داده نشده. و صحنه آخر هم مهمانی در هتل است نه در خانه کارگردان.
اینها را اشاره کردم که بدانیم چقدر هوشمندانه متن اصلی در جایی و زمانی مورد استفاده قرار می گیرد که همزمانی نزدیکی با شرایط فعلی دارد. نگاهی و درد مشترکی جهانی و از قضا همین کارگردان سال 96 درباره تجاوز دختری نمایش می سازد که هنوز بحث داغ روز نبود. آن زمان هم در نمایش دیدیم چطور یک عزم درونی و بیرونی خانواده برای انکار یا پنهان کاری این وقایع که خیانت مسلم به آزاردیده و کل دختران و زنان چنین جوامعی است، وجود دارد.
نه تنها هیچ حمایتی که نیست بلکه انگ و برچسبها به سمت مقصر بودن آسیب دیده است.

اما درباره بخش آخر .... اگرچه من هم موافقم که نیازمند اکت بیشتری از یک هنرمند در چنین شرایطی هستیم اما مگر کار یک هنرمند همین حضور و رسانا بودن این شرایط بروی صحنه تاتر یا فیلم و سینما، و یا هر عرصه هنری دیگر نیست؟
مگر بخشی از حرفهایش را یک هنرمند با کار و اثرش نمی گوید؟
با همین نگاه اجمالی به تمام اجراهای روی صحنه فعلی در پایتخت، کدام دغدغه مند است؟ کدام دارد عادی سازی شرایط جامعه را تبلیغ می کند؟
کدام دارد تلخی های موجود را نشان می دهد و کدام به متن های دست چندم که سویه هایی از وضعیت روز جامعه هم ندارند، یا با خنده های کذایی پر است، می پردازد؟؟
من جسارت کارگردانی را تحسین می کنم که متنی این چنین را انتخاب می کند که طبق دستور صحنه، بازیگران باید پراکنده در میان تماشاگران نشسته باشند، و صحنه دوسویه و هیچِ هیچ چیزی مابین نداشته باشد، تا مرزی بین نمایش و واقعیت از بین برود، تا هر مخاطب بجای آنکه صدا را از روبرو و صحنه و بطوری نمایشی بشنود از کنار گوشش از جایی نامعلوم در سالن ، بشنود و فکر کند از میان این جمعیت هستند کسانی که همین ارتکابات را دارند، خودش چندبار چنین وسوسه یا آزارهایی را به دیگران رسانده است؟ هیچ مرزی بین بازیگری که در حاشیه امن صحنه و نقش است، با کاراکتر اصلی بازیگری که در میان جمعیت گم است، وجود ندارد. ما هر کدام ممکن است ازاردیده یا آزاررسان بوده باشیم یا کسی که کنار من صندلی بغل نشسته است یا آن تماشاگر روبرو....
اصل ماجرای مولف درباره دختری ست که پدرش به او تجاوز کرده. این پدیده شوم که ما نادر می دانیم، بارها و بارها در حال رخ دادن است
علی باقری دیالوگی می گوید : ما فکر می کردیم این تعداد کم است اما آنقدر زیاد بودند پدران و برادرهایی که به دختران و خواهران خود تجاوز داشته اند که در تصور نمی گنجد.
بله نقش آگاهی رسانی از نظر من پررنگ است چون می فهماند، ما جامعه پرخطری داشته و داریم که تمایلی به پنهانکاری و انکار دارد. تمایل به عادی سازی و گیر دادن به حجاب و اعتراض دارد اما هزاران بار فجایع این چنینی رخ می دهد و سرپوش گذاشته می شود. ما باید آنها را افشا کنیم و آزاردیده آنقدر قوی باشد که درباره اش حرف بزند. حتی در برابر جمعیت.. و آزاررسان مسئولیت کارش را برعهده بگیرد .و بداند دیگر سکوت و اغماضی جود ندارد.

سپاس و احترام.
۲۱ خرداد ۱۴۰۱
سید حسام حجازیان
واقعا که چه قلمی دارید و چقدر خوب نگاه میکنید کار رو لذت بردم منم دوست نداشتم و ارتباط خیلی کمی گرفتم، دلیلش رو نمیدونستم که شما گفتید!
سپاس از شما سید حسام عزیز، واقعن محبت دارین شما در حق من🙏🏼🍃
۰۱ تیر ۱۴۰۱
ابرشیر
"مصادره متنی که اضلاعش بیرون از فرم نمایش کاشته شده و شخصی سازی ناهمگن بر اساس خرده روایات از بطن اثر بیرون زده است." "در نهایت اثر حاصل، تلاشی عقیم برای واکشی تصاویر ذهنی ...
ارادتمندم و چشم سعی می کنم تئاتری ها را قرارش بدم، باز هم از شما دوست بزرگوار و وقتی که میگذارین ممنونم🙏🏼🍀
۰۱ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
((شکوفه های گیلاس مراقبه ای تئاتری ؟))

(1)
یک سامورایی که قصد خودکشی دارد از راه دوری برای دیدار با استاد آمده، دختر معبد در آستانه دروازه ... دیدن ادامه ›› به او می گوید مرشد کسی را برای ملاقات نمی پذیرد. سرانجام سامورایی به دختر دل می بازد و ....
*
در شکوفه های گیلاس این روایت چند جمله ای، بهانه ای است که مضامینی از آیین بودایی، مناسک ذن و البته طریقت سامورایی که ملهم از آنها است، در قالب جملات قصار، هایکو و.. طرح شود. دو بازیگر زن و مرد در سکوت بازی می کنند و دیالوگها به شکل خط-طراحی شده روی دیوار صحنه نقش می بندند. ویدیوهایی از طراحی با نور به فراخور صحنه ها فضاسازی می کنند.
(2)- شونیسم مردانه
بر اساس نگاه بودیستی، رنج، ناپایداری و بیگانگی سه جلوه هستی است. در فرهنگ ژاپنی، زیبایی کوتاه مدت شکوفه های گیلاس نماد یک اصل بودیستی ، یعنی ناپایداری است. در دوران کهن، سامورایی ها هم برای مراقبه و لذت به زیارت شکوفه های گیلاس می رفتند.از فرصتی که ممکن بود با کشته شدن در نبرد بعدی از کف برود استفاده می کردند تماشای این زیبایی مدیتیشنی بود که مهارت های رزمی شان را تقویت کند و مرگ هراسی شان را کمتر.
فرهنگ شوینیستی( میهن پرستی افراطی و ستیزه گر) ژاپنی در گذشته ارتباط سمبلیکی بین شکوفه های گیلاس و سامورایی ها برقرار می کند. آنها معتقدند ارواح سامورایی ها پس از مرگ به هیات شکوفه های گیلاس به این جهان باز می گردد.
مرد سامورایی نمایش مساوات، طی ده بخش در رویارویی با وجود (نا-وجود) دختر معبد سفری دیگر را آغاز می کند( سفری به درون هستی مردانه خود) که در آن قرار است به دریافت هایی نائل شود و سرانجام به رستگاری برسد.
مواجه با دیگری و ابژه میل، دریافت درک متفاوت از زمان در لحظه های وجودی، درک متفاوت از حرکت وجود، تهی شدن از خود، رقابت با خویشتن، ملاقات با خود، پر شدن، فهم عشق، مراقبه و نهایتا هاراگیری( خودکشی) بی شمشیر به خواست عشق و مستحیل شدن در بستر تاریک کیوانی با ادراکی از گلبرگهای ریز و ریزان قرمز عشق

(3)- پارادوکس
فراتر از این نمایش تناقضات همچنان وجود دارد. از یک سو راه و رسم سامورایی استوار بر مرگ شریف و رجحان بر زندگی است و این امر در راستای تحکیم و تقدیس فرهنگ مردمحورانه نظامی گری/سلحشوری و نهایتا تاکید بر فرمانبری از بالامرتبه در زمینه یک نظام سلسله مراتبی/ میلیتاریستی است.
" طریقت سامورایی"، خویشتن داری، کوچک شمردن زندگی، آرامش در برابر سرنوشت، سازش در برابر آنچه ناممکن پنداشته می شود و انتخاب مرگ بر زندگی را توصیه می کند. از طرف دیگر با پاسداشت زیبایی های روزمره ترین جزییات زندگی، لذت بردن از لحظه حاضر( باشیدن در اکنون)، سکوت و آری گفتن به زندگی روبه رو هستیم.
تاکید طراحی صحنه نمایش شکوفه های گیلاس بر اکنونی است میانه دو راه گذشته و آینده که حالا هر دو توهم اند. سامورایی نمایش دیگر نه می تواند از مسیر آمده باز گردد و نه میلی دارد به معبد وارد شود. در کسوت یک عاشق، به دختر معبد علاقه مند شده که در شکل های مختلف از جمله راهب معبد، نیمه خودش، استاد، شیطان و پیشگو و معشوق در برابرش ظاهر شده است.
مساوات با نسبی گرایی فرصت طلبانه و البته رندانه، سامورایی را نهایتا در اواخر نمایش در وضعیت عدم تعین قرار داده تا بدون ساز بنوازد و نهایتا به خواست دختر، با شمشیر خیالی خودکشی کند و در این شترسواری دولا دولا، هم شی اصلی مبارزه و خودکشی را به رودخانه بیاندازد و آماده وصل به تنانگی شود و هم در عالم خیال به مرگ با شرافت یک سامورایی آری بگوید و در نوعی معنویت انتزاعی و نامتناهی رستگار شود.
ایده درج دیالوگ بر صحنه در نمایش دیگر مساوات، این یک پیپ نیست،(با کارکرد ایده حضور در غیاب)، هم به کار رفته بود اما تعمیم آن در اینجا به کل این نمایش به اصطلاح ژاپنی، شاید تمرکز، تدقیق و تعمیق بر کلیت و جزئیات را مخدوش می کرد و از طرفی در تضاد ماهیتی با منش به ظاهر مراقبه خواه آن قرار می گرفت.

(4)- انفعال و بی عملی
امروز بخشی از آموزه های بودیستی/شبه بودیستی در فرهنگ مصرف گرای سرمایه داری متاخر راهکار جذابی برای تحمل زندگی یکنواخت و روزمرگی و کار مکانیکی هر روزه است بی آنکه نسبت به وضعیتی که در آن گرفتار آمده ایم واجد کوچکترین مولفه پرسشگری و اعتراض باشد. آیا این انفعال و سکوت مراقبه گون در برابر نظم موجود ،تن دادن به سازشگری قلمداد نمی شود؟ آیا چنین مناسکی به راستی رهایی بخش است؟
-تزکیه خشونت
((اخلاق بودایی آرام، خنثی و انسانی بر خلاف همه ادعاهایش کاملا می تواند آمیخته به بدترین شکل توحش و خشونت باشد..اخلاق سامورایی و ذن بودیستی مبتنی بر این حکم عرفانی نیز هست که این دست نیست که شمشیر را حرکت می دهد بلکه شمشیر است که دست را هدایت می کند. یعنی سوژه و انتخابی در کار نیست و ما باید فاعل خنثی و رهاشده هستی باشیم.))
به مدد همین آموزه ها ژاپنی ها در جنگ های مختلف بدون عذاب وجدان و پشیمانی مرتکب جنایات هولناکی شدند. در جنگ با چین ده میلیون چینی را کشتند یا زنده به گور کردند که به هولوکاست آسیایی معروف شد و...
-زن ستیزی
" زنان، فرستادگان جهنم اند؛ آنها برای همیشه بذر بوداهود(بیداری) را می خشکانند. در ظاهر صورتهایی از بوداسف(به بیداری وجود رسیده) دارند، اما در درونشان قلوب شیاطین پلید نهفته است." ((از یک سوترای بودایی))
جامعه و فرهنگ پدرسالار محافظه کار ژاپن که متاثر از ارزش های کنفوسیوسی و بودیستی است تنها فرهنگ و جامعه ای در جهان نیست که چنین انگاره های جنسیت زده ای را در بطن خود پنهان و عیان می کند. جایگاه ژاپن مدرن و فراتکنولوژی در گزارش سال 2021 شاخص شکاف جنسیتی فروم جهانی اقتصاد از میان 156 کشور رتبه 120 ام است. وضعیت زنان در کشورهایی مانند فیلیپین، تایلند و ویتنام به مراتب از ژاپن بهتر است.( ایران رتبه 150 ام را دارد)
نگاه پیشرو وظیفه بازنمایی وضعیت نابه سامان و ترغیب به بازخوانی و حذف نگاه نابرابر و غیرانسانی و از نو ساختن ارزش های انسانی را دارد.
***
اجرای نمایشی از محمد مساوات، به عنوان یکی از تیزهوش های تئاتر ایران اتفاقی بود که باعث شد بعد از سه سال وقفه دوباره به سالن نمایش بر گردم. در این سه سال اتفاقات بی سابقه افتاده است. از جمله افشای روایت های خشونت و آزار جنسی گسترده زنان دست اندر کار فرهنگ و هنر..پرسش هایم بسیار است. نسبت انتقادی و روشنگری این نمایش با مسائل امروز جامعه ایران پرسش ثانوی است . آیا شکوفه های گیلاس توانسته، نقدی بر انگاره های فرهنگی باشد که بسیاری از هنرمندان پیشرو جامعه مبدا(ژاپن) در صدد نقد و حذف آن هستند؟ دعوت به انتحار ذهنی و سکوت پیام ترقی خواهانه ای است؟
سکوت بسیار از نام های مهم این عرصه در برابر خشونت و آزارهای ساختاری افشا شده، نوعی سکوت و انفعال شبه بودیستی بوده است؟ یا نوعی همدستی؟ یا این سکوت از جنس بی تفاوتی گریبانگیر این روزهای بسیاری از آحاد دیگر اجتماع است؟

** ضمنا این نوشته نافی فرهنگ غنی ،فربه و آموختنی شرقی(ژاپنی) و تاثیرات بزرگش بر عرصه فلسفه، هنر و فرهنگ سراسر جهان در یکصد سال گذشته نیست.


اردشیر جان بسیار ممنون بخاطر به اشتراک گذاشتن این متن وزین. مطالعه اش بسیار لذتبخش بود
۰۷ خرداد ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
م.ر جان چند بار کامنتت رو خوندم و بی اغراق کلی برام جالب بود و استفاده کردم و البته وسوسه برای ادامه بحث.. :) اتفاقی که بسی غنیمته .. در کامنتی قبلی که برای اردشیر جان نوشتم فکر کنم بخشی از ...
قربانت نیلوفر جان،


من چیز خاصی ندارم اضافه کنم، نقاط افتراقمان کاملا روشن است. فقط دو نکته بگویم برای خاتمه بحثم:

یک. متوجه ‌‎ام چرا تفکیک الف از ب را لازم نمی‌بینی. راستش من به‌سیاق کلاسیک متمایل نیستم، اینکه اثر هنری خودش بی‌نیاز از تفسیر ... دیدن ادامه ›› است و... اما نکته‌ای هست: پروژه‌های فکری‌یی چون «تبارشناسی دانش» فوکو یا «تشابه و متشابهات» بودریار بیش از آنچه برای تفسیر خودِ اثر نیاز است برای ما معنابخشی می‌کنند(به‌گفته خودشان البته) و این اصلا بد نیست، چون در مسیر یک تفکر مشخص در حرکت اند و کار خودشان را دارند(اساسا وظیفه‌شان تفسیر آن اثر نیست، حالا یک تفسیری هم می‌کنند برای مقصود خودشان). برای همین می‌توان تفکیک بالا را انجام داد. اینکه با دیدن نقاشی مگریت بگوییم نقاشیِ پیپ خودِ پیپ نیست(بازنماییِ شیء خودِ شیء نیست) تقریبا مورد تأیید هرکسی قرار می‌گیرد. اما تفسیر فوکو را می‌شود به‌راحتی نپذیرفت. اتصال درونی اثر با ادعای اول به‌مراتب بیشتر است.

دو. درباره کیج ابدا موافق نیستم(قضیه ناموسی‌ست :))). نباید نسبی‌گرایی را با گستردگی شیوه‌های دریافت حقیقت یکی کرد. وجه تمیز نسبی‌گرایی(موضعی که فوکو، لیوتار، بودریار و دریدا دست‌کم در دوره‌ای از تفکرشان به آن باور داشتند) از کلی‌گرایی در پاسخ به یک سوال کاملا مشخص است: «حقیقت انتقال‌پذیر» میان جایگاه‌های متفاوت در ادراک جهان وجود دارد یا نه؟ قائل بودن به گستردگی شیوه‌های ادراک حسی و کمرنگ کردن مرزهای میانشان امری تازه نیست، پیش از کیج هم وجود داشته، شاید اصلا تاریخ هنر درباره همین باشد. کیج به‌عنوان یک فرد(البته بسیار مهم) در دل این جریان دارد مرزهای تازه‌ای را در زمانه خودش کمرنگ می‌کند، همانطور که هر هنرمندی در دوره خودش چنین کرده. این به‌معنای این نیست که به حقیقت واحد پایبند نبوده(در جای‌جای نوشته‌ها و سخنرانی‌هایش می‌شود اعتقاد به وجود حقیقت را ردیابی کرد). او درنهایت به درست-غلط معتقد است. برای فوکو(دست‌کم در دروه‌ای از تفکرش که به آن راجع هستیم) درست-غلط وجود ندارد. آنقدر وجود ندارد که به جرم هم معتقد نیست و زندان و تنبیه و... را هم مردود می‌داند. این وصله‌ها به کیج نمی‌چسبد :))... طرفه اینکه اعتقاد به وجوه متفاوت در ادراک جهان به‌معنای نسبی‌گرایی نیست(اینطوری نیچه هم نسبی‌گرا می‌شود).


مراقب خودتون باشید،
ارادتمند
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
م. ر.
قربانت نیلوفر جان، من چیز خاصی ندارم اضافه کنم، نقاط افتراقمان کاملا روشن است. فقط دو نکته بگویم برای خاتمه بحثم: یک. متوجه ‌‎ام چرا تفکیک الف از ب را لازم نمی‌بینی. راستش من به‌سیاق ...
درود م.ر جان و سپاس از توضیحاتت..
خب وقتی ما در چندتا اثر مساوات بدنبال تحلیلی از او هستیم یعنی به نوعی تبارشناسی مد نظرمون هست... نه فقط مقطعی و یا جهان یک اثر... بنابراین میشه به این روند و تغییر چنین برداشتهایی داشت... که البته بازم چندان قطعیتی نداره.. ما از منظر خودمون گفتگو می کنیم.
درباره بخش دوم، به نظرم نسبی گرایی رو اینطور تعریف می کنم که مطلقا کلی گرایی نیست.. بیشتر دلوزی و تا حدودی فوکویی است .. اینکه بس گانگی پدیده ها و تغییرات مدامی که دارند اونها رو از یک وضعیت مطلق و یکسان خارج می کنه. نسبی گرایی نه فقط اینکه اینم هست، اونم می تونه باشه، بلکه یعنی در آن واحد وضعیت های متکثر زیادی می تونه وجود داشته باشه. که هر کدام قلمروها و درون ماندگاری های خودشو تولید ... دیدن ادامه ›› می کنه.
حقیقت هم مطلق نیست بنابراین همین بس گانگی درباره اون هم وجود داره. کیج بدلیل علاقمندی و تأسی از آوانگاردها و داداها به نظر می رسه چندان از این منظر دور نباشه.. بازم من چند مقاله و مصاحبه ازش خوندم و بدون شک تو ( همون قضیه ناموسیه:))) ) بیشتر اطلاعات داری.

خیلی گفتگوی خوبی بود، باز هم منتظر حضورت هستم و موضوعاتی که قابل بحث باشه
تو هم مراقب خودت باش و بیش از پیش موفق باشی.
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سوسن تسلیمی، یک معیار است. او را باید نمونه ای تابناکی از آگاهی و شرافت هنرمندانه دانست در زمانه ای که عده ای با کلاشی، قصد دارند منفعت طلبی، ریاکاری و کاسب کاری شان را به جای عمل هنری و فکری به مخاطبان شان قالب کنند. ستاره هایی جعلی که در برهوت بی افق وضع موجود،سو سو می زنند.
سوسن تسلیمی از جمله انسان هایی که ثابت کرده چگونه می توان آرمانی زیست و خلق کرد و واقعی بود. او مقیاس و متری ارزشمندی است برای تشخیص درخشش یک هنرمند اصیل از یک نوع قلابی بی فروغ اش..
سوسن تسلیمی، از قله های بازیگری است. فضای مردمحور و ماچویستی، حتی تصویر رایج از اسطوره های بازیگری را مردانه تصویر و تصور می کند. کافی است نگاه کنیم به تاریخ تصویری و نوشتاری این چند ساله از اسطوره های بازیگری، تا متوجه شویم عنوان بهترین بازیگر زن همیشه در زیرشاخه ای از کلیت هنر بازیگری که به طور طبیعی مردانه فرض شده، اعطا می شود. اما به هر حال بازیگری جنسیت ناپذیر است. تسلیمی از بزرگترین بازیگران بین مردان و زنان بازیگر است. در مصاحبه هایی گفته، نقش هایی که برای بازی انتخاب می کند باید مطابق اصول اش باشد. او یک بازیگر روشنفکر و مولف است از آگاهی و حساسیت جنسیتی بسیار بالایی برخوردار است. وقتی در ایران بود نقش های اول زن بسیاری به او پیشنهاد شده بود که اکثرشان را نپذیرفت چرا که معتقد بود تصویر ضعیف و تحقیرآمیزی از زن ارائه می دادند. از پذیرش نقش های کلیشه ای زن نیک فرمانبر پارسا پرهیز می کرد. او فقط با بازی در 6 فیلم از ماندگارترین چهره های سینمای ایران شد. همواره از دوره ی همکاری اش با آربی آوانسیان کارگردان مترقی و پیشرو تئاتر در کارگاه نمایش طی دهه50 خورشیدی به عنوان بنیان کار بازیگری اش یاد کرده است و البته همکاری اش با بهرام بیضایی بزرگ..تسلیمی می گوید همه ی آثاری که بیضایی در سال های آخر دهه 50 تا سال 1368 نوشته و بسیاری شان را هم چاپ کرد نقش هایی بود که برای من نوشته بود. بیضایی با امکانات بازیگری من آشنا شده بود و بر اساس آن می نوشت.
بعد از مهاجرتش به سوئد با وجود جایگاهی بالایی که در سینما و تئاتر ایران ... دیدن ادامه ›› داشت( هرچند تا وقتی در ایران بود، هرگز قدرش دانسته نشد و دیدگاه رسمی در صدد حذف تصویر و حضورش بود) با نبوغ و استعداد وجودی اش تقریبا دوباره از صفر شروع کرد. زبان سخت و صعب سوئدی را برای صحنه تئاتر به خوبی آموخت و حالا از ستارگان بازیگری و چهره های پرفروغ فرهنگی آن مملکت قلمداد می شود. علاوه بر بازیگری ، کارگردانی هم می کند . جایی در درسگفتارهایی درباره بازیگری می گوید بازیگر باید از هویت و خواست سازمان های حمایت کننده و منابع مالی کاری که می خواهد در آن بازی کند مطلع باشد. باید بداند که کلیت و هدف اثری که در آن نقشی دارد چیست. تسلیمی با هوشمندی و خردمندی، اهمیت استقلال کاری یک بازیگر و آگاهی اش نسبت به اهداف ضمنی یک اثر سینمایی یا تئاتری را متذکر می شود.
**
ده یازده ساله بودم که فیلم شاید وقتی دیگر، را در سینما دیدم و چند سال بعد هم باشو غریبه کوچک را در سینما کانون پرورش فکری خیابان وزراء... تماشای بازی تسلیمی در این دو فیلم تاثیر غریبی بر من داشت. چرا باید کیان و نائی شخصیت های این دو فیلم تا مدتهای مدیدی در ذهن یک پسربچه ده دوازده ساله باقی بماند؟ تاثیر عمیق آن نقش ها بر من از کجا بود؟ شاید یکی از جوابها ،چشم های جادو و مغناطیس قدرتمند و نامرئی در بازی تسلیمی باشد.
بهرام بیضای به محمد عبدی گفته بود شما که بازی تسلیمی را بر صحنه تئاتر ندیده اید نصف عمرتان بر فنا رفته.... اگر انرژی قدرمند تسلیمی از طریق دوربین سینما چنین منتقل می شود وای بر صحنه تئاتر....
نسل های من و بعد از من در فقدان ها و حسرت های بسیاری رشد کرده ...
کوچ های و یا سکوت بزرگان فرهنگ و هنر و اندیشه این سرزمین اتفاق بدشگونی است. برهوت فرهنگی همانند خشکسالی و تغییرات اقلیمی، که گریبانمان را گرفته، نتیجه ای به جز حسرت، زوال و فقر مکرر در پی ندارد.
18 بهمن زادروز سوسن تسلیمی مبارک باد.
ابرشیر عزیز
زمان زیادی بود که از شما چیزی نخوانده بودم. چقدر زیبا حق مطلب را بیان کردید. واقعا نسل ما حسرت های زیادی را با خود خواهد برد. حسرت های کوچک حداقلی، شبیه همین چیز که شما گفتید. گاهی فکر می کنم سیاست چگونه می تواند همه ساختارهای زندگی بشر را بسازد، تحت تاثیر قرار دهد و یا ویران کند. ما میراث دار آرزوهای ویران شده ایم و جهان حسرت های زیاد کوچکی را به ما بدهکار است. حسرت دیدن یک بازیگر روی صحنه تئاتر! هگل ذهن و فرهنگ را زیر بنا میدانست. مارکس به قول خودش، هگل را که روی سر، سرپا یستاده بود برگرداند و روی دوپایش قرار داد و گفت اقتصاد زیر بناست!حال جهان مارکسی دیگر می خواهد که این جسم را به پهلو بخواباند و ثابت کند که سیاست زیر بناست! ما مطالعه موردی مناسبی هستیم برای تاریخ جهان تا از طریق آن بفهمند جهانیان، چه نوع نظامی برای اداره کشور مناسب نیست!
خوشحال شدم از خواندن مطلب تان.برقرار باشید.
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
behrad rad
هنربزرگ هنرمند ایران زمین خانم سوسن تسلیمی همیشه سبز خواهد ماند در کنار ایشان می بایست از خانم گلشیفته فرهانی نیز نام برد که با جسارت بر نگاه آرمان گرایانه خود ایستاد و راه پیش کسوتانی چون روح‌انگیز ...
خیلی ارادتمند بهراد جان ?
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
ابرشیر
خیلی ارادتمند بهراد جان ?
بزرگوارید. سلامت باشی و شاد در سال نو
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهرام بیضایی اشاره می‌کرد که وقتی سوسن تسلیمی روی صحنه است انگار که هاله‌ای از انرژی دورش دارد و هر جا که راه می‌رود انگار که مرکز صحنه جابه‌جا می‌شود.

**
تسلیمی: تئاتر و هنر اصلا با معنویات در ارتباط است؛ با ناشناخته‌ها، با چیزهایی که با دانش روزمره ‌ی ما در ارتباط نیست. برای همین خودت را باید به آن بسپاری.

*
بعد از انقلاب یک مرحله از تئاتر ایران را قطع کردند
*
تکنیک برای جسمیت دادن به نقش است و نه روح دادن به آن..
جاتون خالی بود آقای ابرشیر عزیز
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
پوریا صادقی
جاتون خالی بود آقای ابرشیر عزیز
ممنون از محبت شما پوریا جان
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از فکرت عقلی به فکرت قلبی؟
واقعیتش اینکه " فرانی و زویی " همیشه در وهله اول نام داریوش مهرجویی ( البته مهرجویی قبل از دهه 80) را به ذهنم می آورد و بعد نویسنده اش جی.دی. سلینجر.... شاید دلیل اصلی اش ارجاعی در فیلم هامون باشد که توی این سال ها تمام یا بخش هایی از آن را بارها و بارها تماشا کرده ام. ..صحنه قرار ملاقات در کتابفروشی کتابسرا.... حمید هامون نسخه ی انگلیسی فرانی و زویی، را به مهشید می دهد و می گوید : « این یه چیزیه پر از درد و راز و رمز و عشق... »
و البته فیلم سینمایی پری، که مهرجویی ذیل عنوان "برداشت آزاد" از داستان سلینجر (بدون اجازه رسمی از نویسنده) ، در سال 1373 ساخت و همین باعث اعتراض سلینجر شد. وکلای نویسنده آمریکایی از اکران فیلم در جشنواره فیلم های ایرانی در مرکز لینکلن در سال 1998 و البته بقیه آمریکا جلوگیری کردند.
با خواندن کتاب( ترجمه میلاد زکریا،چاپ اول1380) متوجه شدم فیلم دست بر قضا در صحنه های بسیاری به روند اتفاقات و ماهیت شخصیت های کتاب پای بند بوده .. حتی انگاری مهرجویی برخی از دستورصحنه ها را عینا از توضیحات متن کتاب برداشته.. تفاوت ها شامل تعویض اسامی و جابه جایی چند صحنه در ترتیب توضیحات کتاب است و البته اضافه کردن اسامی و ظواهر عرفان شرقی و ایرانی در فیلم.
سلینجر از مضامین فلسفی و معنوی شرقی و غربی از جمله بودیسم، معنویت مسیحیت ارتودکس و هندوییسم و.. برای نگارش کتابش تاثیر گرفته است اما به نظرم شاید به دلیل نگاه کم عمق و متفاوتش تاثیرگذاری چندانی ندارد و منجر به درک شهودی و ژرفی از این مقولات در من نشد. اما سلینجر مهارت بالایی در به ... دیدن ادامه ›› کارگیری کلمات در متون پر حرف دارد و در این اثر( فارغ از ترجمه نه چندان دلچسبش) این کار را به خوبی انجام داده. به نقل از جان آپدایک، نویسنده شهیر آمریکایی، سلینجر واژه ها را می جوید تا چیزها را تبدیل به سوبژکتیویته انسانی کند. منظور آپدایک از چیزها برایم روشن نیست آیا سلینجر چون کیماگری کلمات را به فاعلیت انسان اهل ایمان بدل می کند؟
**
با اضافه شدن برخی از مضامین عرفان اسلامی شیعی به بهانه ایرانیزه کردن کتاب سلینجر مسائل در فیلم پری مهرجویی بغرنج تر هم شده است.... برداشت سینمایی آن همه « درد و راز و رمز و عشق » که مهرجویی از زبان حمید هامون در مورد کتاب فرانی و زویی، ابراز داشته بود، به بیان های تصویری پرتصنع، سانتیمانتال و اطواری و حتی شاید در جاهایی ارتجاعی بدل شده که البته نگاه مردمدارانه نسبت به عرفان را نیز تکرار می کند. مردمحورانه از این رو که زنان همچنان به عنوان رهروان نابلد و ناپخته ی نازنازی راه طریقت همواره باید از مردی در اینجا حتی نه یک شیخ پیر که برادر جوان راه بجوید و نجات یابد.
پری، صرفا کوشش نمایشی به نظر می رسد که از جوشش، عیان و اسرار و مضامین عرفانی و شهودی واقعی در آن خبری نیست. شناخت و نمایش سلوک در این فیلم عمقی ندارد.(آیا واقعا می شود سیر و سلوک عارفانه را سینمایی کرد؟) به هر حال مهرجویی فیلمساز بورژوازی است. در فیلم پری درک مغشوش و انتزاعی از عرفان یا روایت عارفانه به دست می دهد. رفتارها و کنش آدم ها از سر درد به نظر نمی آید. رنج ،درد و حتی عشق در پری نامحسوس است. کل اثر بر عکس هامون زخمی و بی قرارت نمی کند.
فرانی تبدیل به پری شده که چادر عبایی می پوشد و صبح زود از خانه بیرون می زند و با کفش پاشنه بلندش تق تق از زیر بازارچه می گذرد تا برسد به دانشکده ادبیات و در کلاس خالی روی تخته سیاه به جای متنی از اپیکتتوس،( فیلسوف رواقی یونان باستان) ،که فرانی از حفظ نیمی از آن را آنجا نوشته و پاک کرده بود، جملات و کلماتی مثل از فکرت عقلی به فکرت قلبی... عدم.... همه ناتمام اند و...می نویسد.
کتاب سبز رنگی به نام " راه زایر" که فرانی با خواندنش دچار بحران روحی و وجودی شده و از نفس و زشتی هایش آگاهی یافته است در پری "سلوک" نام گرفته ..
فرانی برای دوست پسرش لین، هتگامی که در رستوران دنج شهردانشگاهی اش نشسته و مشغول خوردن پای قورباغه است از کتاب مرموز می گوید که نویسنده گمنام آن یک رعیت روس در قرن نوزدهم است ؛ " این یارو می خواد بدونه توی انجیل اون جایی که می گه باید یکسره دعا کنید معناش چیه."*
پری از تهران به اصفهان می رود تا پسرعمو و نامزدش، منصور را ببیند و در رستوران در حالیکه پسر چلوکباب و دوغ می خورد پری از یک دهاتی اهل طریقت از خراسان چند قرن پیش برایش می گوید که نویسنده کتاب سبز است؛ " این آقا هم یک روز تو یک کتابی برمی خوره به اون گفته امام صادق که از مزایای ذکر خدا می گه..که هر چی بیشتر بگی بهتره و این بابا می خواد بدونه چقدر بیشتر و اونوقت راه می افته از این شهر به اون شهر به دنبال یک پیری شیخی که بهش یاد بده چجوری باید مدام ذکر بگه " ** . اون رعیت روس که فرانی رو با نوشته اش دگرگون کرده هم شروع می کنه همه روسیه رو گشتن دنبال کسی که بتونه بهش بگه چه طور باید بی وقفه دعا کرد و باید چی گفت.
پری تو راهروی توالت رستوران شیخ جوان و چشم روشنی می بیند که مدام دهانش به ذکر است و سپس غش می کند..."یک شکر تو از هزار نتوانم کرد"
داداشی که قرار است زویی باشد برادر بزرگتر پری است. در گذشته این مراحل را سپری کرده و ذکرهای مختلف گفته و روزهای بسیار روزه گرفته و ریاضت های زیادی کشیده ..به خواهرش گفته وقتی نه ساله بوده با ابوسعید ابوالخیر، زیر کرسی ابگوشت خورده... زویی هم در همان سن با مسیح در آشپزخانه قهوه خورده... از اینکه برادرهای بزرگترشان آنها را تبدیل به هیولاهای همه چیزدان کرده اند، نق می زند ...اما داداشی/زویی دچار فروپاشی روحی پری/فرانی نشده و طریق سلوک صحیح و نجات را یافته است. به اصرار مادرشان اعظم جون/بسی، با خواهر نازنازی زیبایش حرف می زند و بالاخره او را از بحران می رهاند. قرار می شود دیگر دل به یار باشد و سر به کار....
*
مهرجویی در دانشگاه یو سی ال ای فلسفه خوانده و قبل از این دوران زوال متاخرش، کلام و مصاحبه هایش واجد ارزش به سزایی بوده مثلا مجید اسلامی و مانی حقیقی در مجله هفت( مرداد83) برای اینکه مهرجویی راضی شود در مورد فیلم مهمان مامان حرف بزند، از داریوش شایگان(فیلسوف ایرانی) و رفیق مهرجویی خواهش می کنند در یک گفتگوی جمعی با حضور او شرکت کند. بحث های خوبی هم در می گیرد اینکه تنش میان استدلال و سرسپردگی ، منطق و ایمان از مضامین اصلی فیلم های مهرجویی است. از هامون و پری و بانو ...تا حتی مهمان مامان.
اما پری، فیلم مایوس کننده ای است. به نظرم بازی نیکی کریمی، در این فیلم یکی از بدترین بازی ها در سینمای قلمداد می شود و ضربه ای مهلک دیگری بر کلیت فیلم است.
***
سلینجر( 1919-2010) را جالب ترین داستان نویس معاصر آمریکا نامیده اند. او در قرن بیستم علاقه همگان را در آمریکا جلب کرد و به قله های شهرت نشست اما از شهرت بیزار بود و به شدت منزوی... با ساختن فیلم از آثارش به شدت مخالف بود. وقتی الیا کازان پیشنهاد به صحنه آوردن ناطوردشت را به او داد، گفت: « هولدن( قهرمان رمان) خوشش نمی آید.»
سلینجر تنها نویسنده پس از جنگ در آمریکا است که آثارش مورد توجه جوانان قرار گرفته بود.آثارش به طور کل در نقد جامعه غربی ارزیابی شده است. فرانی و زویی در سال 1961 هیاهویی بسیاری به پا کرد. دو هفته پس از چاپ صد و پنجاه هزار جلد از آن به فروش رفت. سلینجر از سال 1965 تا 45 سال بعد هنگام مرگش داستانی چاپ نکرد و رازآمیز و گوشه گیر و به دور از هیاهو ماند..
شک دارم که استقبال بی کم و کاست از ایده های متاثر از عرفان شرقی و بودیستی با خوانش سلینجر در آثارش ، از ریشه های اقبال کنونی جهان سرمایه داری از بودیسم و حکمت های شرقی مصادره شده به نفع مطلوب نباشد.

(*) و (**) جملات مستقیم از متن و فیلم



ابرشیر عزیز
خیلی وقت بود یاداشتی از شما نخوانده بودم. لذت بردم مثل همیشه پرنکته،دقیق و پر اشارت.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
ابرشیر گرامی
چقدر لذیذ شکافتی مغز کتاب را در کنش متقابل آن با فیلم هم سو
به نظرم تنها بازیگری که از پس نقش پری بر می آمد هنرمند عزیز کشورمان سوسن تسلیمی است که خلاء حضورش کاملا مشهود می نماید.
۰۲ تیر ۱۳۹۹
behrad rad
ابرشیر گرامی چقدر لذیذ شکافتی مغز کتاب را در کنش متقابل آن با فیلم هم سو به نظرم تنها بازیگری که از پس نقش پری بر می آمد هنرمند عزیز کشورمان سوسن تسلیمی است که خلاء حضورش کاملا مشهود می نماید.
بهراد جان ممنون لطف و مهربانیت رفیق
تسلیمی بزرگ واقعا نقش هایش را با آگاهی و درایت و خرد انتخاب کرده است واقعا نمی دانم باجهان ظاهر زنانه اما در عمق ضد زن و گاه سطحی نگرمهرجویی کنار می آمد یا نه .... او بازیگر بسیار اندیشه ورز و آگاهی است ... دریغ که در ایران نیست
۰۴ تیر ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خداوند قلب را نه با افکار که با دردها و تناقضات راهنمایی می‌کند.
شاید این نوشته آخر باشه
بیدار که شدی
کنار زیرسیگاریِ گوشه میز پیداش میکنی
این بار با دست چپ نوشتم
چون با دست راست زیادی نوشتم
ولی این نوشته فرق داره
حرف زیادی برای گفتن ندارم
حس نمی کنم حتما باید چیزی رو بدونی
که تا همین ... دیدن ادامه ›› لحظه نمیدونستی
اکثر اوقات بدون استفاده از واژه ها
توجه نشون نمیدادی
و گاها که شروع به صحبت می کردم
انگار که اتفاقی که در جریان بود
و احساسی که داشتم با واژه ها
خطشه دار می شد و اوضاع را بدتر می کرد
ناگفته نمونه که با دست چپ نوشتن برام
سخت تر از چیزی هستش که فکرش رو بکنی
و از طرفی،فکر نمی کنم
که حتی این نوشته رابا این خط نافرم بخونی
فکر نمی کنم حتی اگه بخونی هم چیزی ازش بفهمی
و اگه چیزی ازش بفهمی تاثیری روی تو داشته باشه
فکر نمیکنم این نوع نوشته ها
اصولا پیش تو حرمتی داشته باشه
تو دنیای خودت رو داری
و من دنیای منزوی و کوچک خودمو
گاهی از بالکن دنیای خودت
در حالی که سیگار می کشی
برای من دست تکون میدی
یادم نمیاد که لحظه ایی بود که دوستت نداشتم
اما در این لحظه،که نیمه برهنه توی اتاق نشستم
از بالکن برام دست تکون میدی،فقط لبخند می زنم
و خودم را سرگرم خاموش کردن سیگار
در زیر سیگاری نشون میدم
باقی این نوشته رو با دست راست برات می نویسم
مادرم ظهر گفت
عین سگ باید دنبالت بدوم
اینکه هفته ی اول فقط من رو خوشحال دیده
اینکه من از اون نوع آدمها هستم
که با من وقت می گذرونند و بعد مت رو دور میندازند
اینکه هیچ کس من رو نمیخواد
من در جوابش چیزی نگفتم
که صد البته موقعیت بسیار نادری بود.
یادم افتاد این اواخر دیگر دستم رو
زمانیکه در صدای شلیک خنده و گپ و گفت رفقایت غرق میشدی
فشار نمیدادی و بعد به من لبخند بزنی،
قبل از نوشتن این خط
به دستم چند ثانیه خیره شدم
بغضم رو که قورت دادم بقیه کلمات رو نوشتم
یک حس درونی به من میگه
که همیشه برای آدمهایی مثل من و تو
موندن از رفتن سخت تره
و اینکه تا به حال کسی به ما دوست داشتن یاد نداده،
ساعت های جفت قابل احترام اند
امّا چه کسی به من فکر میکنه؟
حالا که مجبورم بپذیرم که تو نیستی
راستی،
سوالم رو هنوز نپرسیدم
سوالی که جوابش رو احتمالا هرگز به دستم نمی رسونی
چون اهل نوشتن که نیستی
تماس هم بگیری پاسخی نداری،
چطور به این سادگی عوض شدی؟
نوشته ام را تموم نمی کنم
عجله ایی هم ندارم
هنوز هشت نخ سیگار توی پاکتم مونده.
۲۳ آذر ۱۴۰۱
مجتبی مهدی زاده
شاید این نوشته آخر باشه بیدار که شدی کنار زیرسیگاریِ گوشه میز پیداش میکنی این بار با دست چپ نوشتم چون با دست راست زیادی نوشتم ولی این نوشته فرق داره حرف زیادی برای گفتن ندارم حس نمی کنم ...
🌿🌿
۲۳ آذر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"دفتر خاطرات"
بیست و چهارم پاییز:
دیروز به دنیا آمدم
عاشق شدم،دیروز
و دیروز بود
که من مردم

بیست و پنجم پاییز:
امروز، زاده شدم
ظهر،عاشق خواهم شد
و غروب نخواهم مرد تا...

بیست و ششم پاییز:
که در من زاده شوی،
با تو هستم عشق پاییزی عشاق
و... آنگاه
هرگز پاییز نخواهد شد
بیژن نجدی(۱۳۲۰_۱۳۷۶)
چه جالب من هم به تازگی خوندم این کتاب و و قلم و دیدگاه نجد و دوست داشتم و یه جاهایی و خط کشیدم:
همینکه صبح ، نوک پا نوک پا رسید، دهکده، خودش را از تاریکی بیرون کشید.
و یا
سرتاسر اطراف آنها بی هیچ سایه ای، روشن بود بجز فنجان که آهسته از تاریکی قهوه پر میشد.
و یا
تازه عروسی که بین زنها نشسته بود سرش را پایین انداخت و سعی کرد قرمزی ریخته روی گونه هایش را از دیگران پنهان کند.
و
طاهر ... دیدن ادامه ›› آوازش را در حمام تمام کرد و به صدای آب گوش داد . آب را نگاه کرد که از پوست آویزان بازوهای لاغرش با دانه های تند پایین میرفت. بوی صابون از موهایش میریخت
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
ممنون که یادی از نویسنده قدر کشورمان کردی ابرشیر عزیز یادمه چند سال پیش بر سر قبر ایشان حضور داشتم قبری مهجور در کنار شیخ زاهد گیلانی بی شناختی از مراجعه کنندگان به آنجا. مردی بزرگ اندیشه و آزادی خواه با قلمی منحصر به فرد که زوایای دید متفاوتی بر وقایع داستان می راند. واقعا ایشان نیز همچون بسیاری از نویسندگان عزیزمان که مهجور و حتما مغضوب در دوره ها و شرایط مختلف سیاسی و یا اجتماعی واقع شدند بسیار زود ادبیات ایران را ترک گفتند
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
بهراد گرانقدر سپاس از تو رفیق فرهیخته ام .. چه جالب که بر مزارشان هم رفته اید ..دریغ که بسیاری از نوابغ و استعدادها در کشورمان تازه با مرگ و فراغ بیشتر شناخته یا ستایش میشوند...
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شیرخشک، نمایشی غیرروایی و پرفورماتیوی است که با نگاه آگاهانه ای نسبت به بقای قدرت تام گرا و تداوم این میل در شیوه های نوظهور انسانی اش می پردازد.
در شیرخشک تلاش شده عناصری همانند طراحی صحنه، موسیقی، حرکت بدن اجراگران، گریم، نور، موسیقی و حتی قاب نقاشی... جایگزین روایی کلام و درام شود.در نمایش قبلی نوید معمار به نام " آقامحمدخان " ، نیز عناصر غیرکلامی مانند ویدئو پروجکشن، طراحی نور، بدن اجراگران و... برجسته شده بود و روایتی آبستره، بصری و (حتی شاعرانه)از زندگی بنیان گذار دودمان قاجاریه، روی صحنه شکل گرفت. در شیرخشک، اما ظاهرا مقرر است بدون ارائه هیچ پیش زمینه ذهنی تاریخی و یا داستانی به مخاطبان، مفاهیم استعاری مفروض در زبان تصویری اجرا به کمک نمادها و زیبایی شناسی طراحی و اجراگری در ذهن و تخیل تماشاگران جان بگیرد. این مساله البته احتمال خطر ناخوانایی را در بخش ها یا کلیت اجرا و درنهایت احتمال قطع ارتباط مخاطب با اثر( چنانچه از زیبایی بصری اجرا نیز لذت نبرد) به همراه دارد . به نظر می رسد به کارگیری زبان تصویری و محتوی استعاری در شیرخشک به طور غیرهدفمندی در طول اجرا نامتناسب است. تقریبا سه چهارم اجرا بیشتر واجد تصاویر و قاب های استعاری انتزاعی تر و دیریاب البته بسیار زیبا هستند مانند قاب های حمام .. ماسک های بزرگ سر و صورت دیکتاتورها یا افرادی که آنها را به آسانی باز نمی شناسیم بر سر اجراگران در وان حمام یا استقرار آن بر روی زمین گوشه صحنه..یا بادکنک های رنگی یا اسلحه در دست دوکارگزار/فرزندان پیشوا و... که انتزاع محض به نظر می آیند.
نمایش در بخشهای پایانی از زبان مستقیم تر وانضمامی تر استفاده می کند مانند نماد یونسکو و توپ بازی پلاستیکی به جای کره زمین که به نظر در نقد کارکرد این نهاد به کار رفته است. یا استفاده از نقاشی ها با قدرت تفسیرپذیری مستقیم تر در بیرون از سالن اجرا در پایان نمایش.. مشخصا نقاشی پس زمینه ی سکوی ایستادن کودک-پیشوای جدید که در آن کودک-فرشتگانی ژ-3 به دوش در آسمان آبی به پروازند یا آنطرفتر تابلو تصویر نقاشی یکی از مینیاتورهای کمال الدین ... دیدن ادامه ›› بهزاد به نام " ساختن قصر خورنق" سوراخ سوراخ شده است که شاید بر تداوم وحشیگری مغول وار بر عرصه هنر و فرهنگ دلالت می کند.
دیالوگ در شیرخشک، حذف شده ..در ابتدای نمایش چند کلمه مانند مهاجرت، مادر، نفت، پدر، دولت، تغذیه و... در قالب فایل صوتی شبیه آموزش مکالمه زبان انگلیسی از طریق هدفون روی سر دو اجراگر، شنیده می شود. این کلمات شاید در بی ارتباطی کامل با روند تاریخی اجرایی نمایش، کلیدی برای تفسیرهایی ژئوپولیتیکی مدرن از یک بستر انتزاعی و شخصی و پیشا مدرن به دست می دهد مثلا تصویری از پرورش انسان هایی دربستر دولت/ قدرت نفتی نرینه مدار و سرگردانی دائمی این توده های همسان و ناهمسان ( مردم) که حتی حرکت های دسته جمعی شان منفعلانه و متفرق می نماید. جماعتی که تنها نقطه مشترک شان تحت انقیاد بودن، است . و این شرایط گویی در تداوم وضعیت های مشابه در طول دوران تاریخی است ... دورانی که نفت کشف نشده بود و ایران زیر سم اسبان محل تاخت و تاز و یورش بود .
طراحی صحنه ها تفکیک دو صحنه بارگاه قدرت/تالار پذیرایی و حمام و دستشویی با میان صحنه هایی در آوانسن است که با حضور جماعت/مردم ارجاعات متفاوتی به اجتماع در حاشیه متن قدرت دارد. این طراحی در عین حال تصویر زیبایی شناسانه از امر خودآگاه و ناخودآگاه ( بارگاه و حمام ) و دوگانه درونی- بیرونی در روان امر قدرت ارائه می دهد.
استفاده از قاب های نقاشی شاید یکی از عناصر اجرایی معنازا در شیرخشک است. پوستر نمایش که احتمالا جان مایه نمایش را نیز دلالت می کند یک نقاشی مینیاتور ایرانی است با عنوان " بهرام گوردر کاخ فیروزه ای در روز چهارشنبه " که 4شخصیت نمایش در آن فتومونتاژ شده اند. نگارگر این اثر شیخ زاده، از شاگردان کمال الدین بهزاد نقاش شهیر مکتب هرات درعصر تیموری است. این دوره تاریخی هنوز مقارن با سیطره مغولان بر ایران است و هنر نگارگری در همین دوران به شکوفایی و کمال رسیده است. در شیرخشک برخی از اجراگران تنگ چشم و با گریم سبیل نازک برخی از اشخاص این نقاشی های را تداعی می کند اما استخراج شباهت های تاریخی دوره مذکور با زمان نمایش ( اگر قائل به وجود شباهت های محتویی نیز باشیم)، چندان قابل ردیابی نیست.
مرد/پیشوا در بدو حضور در بارگاه/اتاق پذیرایی، با یک قاب نقاشی که احتمالا نگارگری ایرانی در سده های بین هفتم تا یازدهم هجری است، قاب نقاشی قبلی روی دیوار را می پوشاند که تصویری از چهره های بی حس و مومیایی وار مردم شبیه به هم بود. در آن نقاشی توده مرده وار به جلو نگاه می کنند و تنها یکی از آنها برگشته و به بیرون قاب رو به تماشاگران می نگرد این نقاشی توسط اجراگران روی صحنه اجرا/عیان می شود. مردم در عرصه بیشتر با یکدیگر در حال نزاع و گاه تعاملند. گاه خونی بر صورت هایشان پاشیده می شود. حتی سر آخر یکدیگر را هلاک می کنند. آخرین باراز حاشیه وارد بارگاه قدرت می شوند و همراه پیشوا و همسرش و درباریان عکس دسته جمعی تبلیغاتی بر می دارند گویی کشتاری صورت نگرفته...
مرد/پیشوا دستش را هیتلروار بالا میبرد و توده ها را مورد تفقد قرار می دهد. بحران اختلاف و درگیری های زن و مرد بالا می گیرد هر چند عکس دوتایی شان در قاب عکسی به دروغ همراهی شان را نشان می دهد . مرد/پیشوا با تغییر چهره اش، زن و کاخ را ترک می گوید او به شکل رذیلانه ای چهره سیاه اش را با نقاب سفید پنهان می کند فرار را بر قرار ترجیح می دهد. زن پیشوا تنها و منفعل در میانه فروپاشی بارگاه قدرت و اشیاءاش فرومی پاشند. کودکی سرخوشانه با توپ پلاستیکی بازی می کند. اما نشانه هایی از مرد پیشوا دارد. در قاب های بعدی او ناگهان همراه با ماشینی در برابر تریبون سازمان ملل قرار می گیرد که گویی اداره کره زمین را مانند توپ پلاستیکی بازیچه می پندارد. بچه وارث پیشوا است. این انسان- کودک نو،تداعی گر کودکان قربانی جنگ ها و ویرانی هایش به نظر نمی رسد. خصوصا با صحنه آخر در بیرون از سالن اجرا او رفتارهای موروثی پیشوا را تجسم بخشیده است.. قاب نقاشی پس زمینه این فیگور، کودک فرشتگانی ژ-3 بر شانه در آسمان ابی با ابرهای زیبا هستند. آشنایی زدایی از معصومیت فرشتگان عصر نوین... از این رو شیرخشک یک نمایش هشداردهنده و بدبینانه است.
شیرخشک با موسیقی کوبنده و تاثیرگذاری همراه است که شکوه و مهابت قاب های مختلف نمایش را تکمیل می کند.
***
تجربه تماشای نمایش شیرخشک برایم خوشایند بود. اما نوشتن درباره این نمایش واقعا سخت است چون از تداوم و یکدستی معنا و تفسیرپذیری جامع می گریزد. شاید بهترین شیوه برای نوشتن از شیرخشک مانند نوشتن استیتمنت برای مجموعه آثار هنرمند هنرهای تجسمی و اجرایی در یک گالری باشد. به امید دیدن اجراهای بیشتر و بیشتر از نوید معمار و کامل تر شدن هر چه بیشتر آثارش.


والا ما نه چیزی از نمایش سر در آوردیم، نه چیزی از متن شما :))
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
کاش این نمایش را تماشا می‌کردم. حیف شد...
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
البته جناب اردشیر مزاح کردم متن شما رو سر در آوردم ولی نمایش از دید من ضعف شدید بازیگری و تصویری داشت. من حتی کار آقا محمد خان هم نپسندید
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا بنای گنبدفیروز منظر ساختند موضع عشرتگه جانان مقرر ساختند.*

برگرفته از شعرداخل پوستر نمایش که در آن شخصیت های اصلی شیرخشک به جای آدم های یک نقاشی(مینیاتور ایرانی) با عنوان "بهرام گور در کاخ فیروزه ای در روز چهارشنبه" از نسخه خطی پر ارزش پنج گنج نظامی گنجوی، موجود در موزه متروپولیتن فتومونتاژ شده است.
خطاط اثراصلی :سلطان محمدنور( از خوشنویسان دوران تیموری) ؛ نقاش : شیخ زاده، نگارگر مکتب تبریز از شاگردان کمال الدین بهزاد و محل و تاریخ خلق اثر: هرات سده پانزدهم میلادی
ابرشیر گرامی درود
نگاه تیزبینانه و کاوشگر شما در آثار هنری که به ریز مقولات مرتبط به اصل موضوع می پردازد (در این مورد پوستر نمایش) جای تقدیر دارد بسیار سپاس از قراردادن لینک نگارگری ایرانی در موزه متروپولیتن
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
دوست گرانقدرم بهراد جان سپاس از مهر و توجه شما... والا چون معمولا پوستر هر نمایش دروازه ورود به جهان هر نمایش باید باشد در این‌مورد و کشف مواردی در خود شیرخشک بیشتر توجه نشان دادم .ارادتمندم
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جمعه‌کشی، نمایشی اصیل و باحرمتی است.
جمعه‌کشی درد دارد. حرف دارد... جمعه تمام شدنی نیست،انگاری کش می‌آید...صبح اش بهار، ظهرش تابستان، عصرش پاییز و غروبش مثل زمستان است... شاید جمعه برای خیلی از آدم های تنها و بی کس، غریب ها و فقیرها، عذاب آور و طولانی و بی دلیل است... جمعه گاه کلافه می کند...
اسماعیل خلج، از نمایشنامه نویسان برجسته ایران است. دغدغه شریف طرح مسائل طبقات فرودست و در حاشیه جامعه را دارد. جمعه‌کشی بعد از ۴۶سال دوباره اجرا می‌شود و قطعا مناسبات و روابط آدم ها از هر طبقه و حاشیه ای در سال 98 بسیار پیچیده تر و بغرنج‌تر شده، اما اصل ماجرا از قضا همان است که بوده. طبقات فرودست اجتماع همواره ظلم مضاعف می کشند و استثمار می شوند.
جمعه‌کشی بازی‌های تماشایی و غافل گیر کننده‌ای دارد. چهره‌هایی که بیشترشان را نمی‌شناختم اما طبیعی و به جا و بسیارباورپذیر بودند. مثلا بازیگر نقش دوچرخه ساز و خود خلج……
با دیدن جمعه کشی بیشتر دچار حسرت می شویم. حس کمبود ناشی از تنوع سنی بازیگران خوب به فراخور نقش ها و به کارگیری آنها بر روی صحنه تئاتر... تبعیض ناشی از سن Ageism یکی دیگر از ده‌ها آفت و تبعیض و درد تئاتر ایران است.. بسیاری از بازیگران خوب تیاتری با سنین بالاتر از روی صحنه نمایش امروز حذف و طرد شده‌اند...این وصعیت البته در مورد خانم‌های بازیگر وخیم‌تر است.
بازیگران جمعه کشی خلج، با تسلط کامل نقش ها را مثل زندگی روی صحنه جاری می ... دیدن ادامه ›› کنند به دور از ادا و اطوارهایی هستندکه برخی از شاگردان شاگردان اساتید هم نسل خلج روی صحنه تحت عنوان ایفای به اصطلاح نقش، تباه و لوث می کنند.
خلج واقعیت بیرونی را با واقعیت ذهنی و صحنه ادغام می کند حاصل اش زبان زنده و پالوده و در عین حال متعلق به بخشی از طبقات پایین است. در بین نمایش در فضای خوب طراحی شده قهوه خانه آوازهایی توسط بازیگران با صدای خوش به طور تک نفره یا جمعی خوانده می شود که کاربرد بسیار دلنشینی دارد.
**
اسماعیل خلج در سال 1348 پس از تاسیس کارگاه نمایش( تشکل تئاتری پیشرو و بسیارتاثیرگذار و تجربه گرا)، به عنوان نویسنده و ذیل عنوان گروه تئاتر کوچه در کارگاه فعال شد. نمایش جمعه کشی را سال 1352 نگاشت که از تاریخ 10تا13 شهریور52 در قهوه خانه کرامت شیراز، در هفتمین جشن هنر شیراز به روی صحنه رفت و سال بعد آن در محل کارگاه نمایش... در مورد نمایشنامه هایش در دوران طلایی کارگاه نمایش، نوشته اند؛ خلج از زندگی مردمی که در ته شهر ساکن بودند و چشم انداز ویژه و مختص به خود داشتند استفاده می کرد.از آنها که در محدوده ی مکانی خاص( قهوه خانه ها) بودند و محل ترددشان کوی و برزن و محله های فقیرنشین شهر تهران بود مایه ای بر گرفته و به آن وسعتی اجتماعی می داد.عباس نعلبندیان از آوانگاردترین نمایش نامه نویسان ایرانی و همکارش در کارگاه نمایش گفته؛ "شناخت خلج از محیطی که در آن بزرگ شده، به خوبی در نمایشنامه هایش آشکار است و همراه این شناخت برداشت و نگرش او بر زندگی، کاملن روشن است. خلج بی اینکه تصنعی در گفتن حرف ساده داشته ( اما سنجیده و حساب شده) خود داشته باشد، سخن خیش را با مردم ساده جنوب شهری و با کلام بسیار روان طبیعی قالب می دهد."*
از اسماعیل خلج نمایش داستان های ناتمام را در سال 91 تماشا کرده ام که جزء کارهای جدیدترش بود و باز به دغدغه ‌های اجتماعی‌ درباره آدم های فرودست اجتماع کنونی و داستان هایشان پرداخته بود.
اما تماشای نمایش جمعه کشی، انگاری برایم دورنمایی بخشی از دوران طلایی تئاتر ایران را در کارگاه نمایش تداعی کرد. دوران تجربه های اصیل و ناب و تاثیرگذار برای همیشه تئاتر ایران….دورانی که درباره آن فقط در کتاب ها و مقاله ها خوانده ایم و اسماعیل خلج در کنار بزرگانی چون آربی اوانسیان و دیگرانی از بازمانده با ارزش آن دوران تکرار نشدنی تئاتر ایران هستند. باشد که باشند و تکثیر شوند و ادامه دهند.
حضور اصیل خلج روی صحنه را باید غنیمت شمرد.


*تئاتر ایران در گذر زمان، کارگاه نمایش از آغاز تا پایان۱۳۵۷_۱۳۴۸، ستاره خرم‌زاده اصفهانی، انشارات افراز ۱۳۸۷
اردشیر عزیز ممنون از نوشته ات. من در طول نمایش داشتم فکر میکردم که چرا سالن نمایش خالیه؟
آیا حضور آقاى اسماعیل خلج بر روى صحنه در نمایشى از خودش،گذشته از کیفیت نمایش، نباید اتفاقى در تئاتر این روزها محسوب بشه؟
حقیقتش خلوت بودن سالن نمایش نشان از بى اطلاعى و حتى بى سوادى افراد ةعلاقه مند به این هنر است، حتى اگر خود جامعه ى تئاتر و دانشجویانش فقط به دیدن این نمایش مى آمدند، باز هم تعداد تماشاگران از این بیشتر مى بود.
حیف که قدر بزرگان خودمون رو نمیدونیم.
۲۴ مهر ۱۳۹۸
بسیار سپاس‌گزارم اردشیر عزیز.
۲۵ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" شک "، به دلیل بستر تاریخی و لحن روایتی اش، دست کم قابلیت خوانش متفاوت تری را نسبت به برخی دیگر از آثار بعضا خشونت زده و ضد زن مهدی کوشکی، فراهم کرده است.
جهان برخی از نمایشهای مهدی کوشکی( در کسوت کارگردان و بازیگر )، بعضا بازتولید بلاواسطه‌ی مناسبات مردسالارانه و زن‌ستیز، روابط خشونت‌بار تبهکارانه و رجالگی است که نوعی لمپنیسم مشنگ توام با خونسردی نهیلیستی آنها را همراهی می‌کند.
فارغ از قضاوت در خصوص ارزشها و تواناییهای فرمی و اجرایی مستتر در این آثار، موضعگیری و نحوه پرداخت محتوی و استراتژی فکری کوشکی در مقام هنرمند در برابر موضوعات مطروحه جای نقد جدی دارد چراکه در شکل خوشبینانه، روند تکوینی این آثار در دراماتیزه کردن مناسبات و روابط واقعی و عینی سیاه اجتماع کنونی کمتر واجد نگاه عمیق انتقادی و آسیب‌شناسانه به این مقولات به نظر میرسد. از طرفی علیرغم ادعاهای طرح شده از سوی پدیدآورنده این آثار مبنی بر داشتن موضع اعتراضی-انتقادی نسبت به پدیده خشونت روی صحنه، سوگیری اجرایی و روایی کوشکی، مخاطبان را از تماشای روند خشونت‌بار و لمپنیسم تبه کارانه و نرینه‌سالاری سکسیستی روی صحنه برآشفته نمیسازد، بلکه بیشتر چنین مناسباتی را عادی‌سازی مینماید. اینطور به نظر میرسد که به واسطه بازنمایی تئاتریکال چنین روابط و موقعیتهایی درجامعه خشونت‌زده و به شدت خشن کنونی، قصد اصلی این باشد که رضایتمندی ناشی از برآوردن لذت تاریک تماشای خشونت عریان و سکسیم(جنسیت زدگی) در برخی از مخاطبین تشدید شود و بدین وسیله اقبال و اشتیاق تماشا اینگونه نمایش ها بالا برود و گیشه فروش بالاتری داشته باشد. بنابراین بازاریابی مبتنی بر برآورده کردن میل تاریک خشونت طلبی و سکسیم انباشته در اجتماع ، هدف اصلی نمایش روی صحنه است و نه تلنگر زدن به وجدان عمومی و نشان دادن زشتی ها و پلشتی های واقعی عذاب آور این مقولات بر صحنه و نه آگاهی و تشویق به پرهیز از آن (البته در قالب دراماتیک و نه پند و اندرزهای مستقیم و غیرموثر) ...
در توضیح این وضعیت، مقایسه‌ی ... دیدن ادامه ›› دو فلسفه متفاوت نسبت به خشونت در سینمای جهان قابل توجه است. خشونت در فیلمهای اکشن خشن هالیوودی و سینمای جریان غالب وسیله لذتجویی تماشاگر و جذب مخاطب و فروش بالاتر است در صورتیکه پرداختن به مساله خشونت در فیلمهای سینماگری مانند میشائیل هانکه، فیلمساز مولف اتریشی،آزاردهنده، هشداردهنده و آگاهی‌بخش است و در مغایرت با روند کالایی کردن و تمتع از خشونت در سینمای هالیوودی قرار میگیرد. در اینجا است که ادعای برخورد آسیب‌شناختی و ضدیت با خشونت از طریق خود این پدیده در اثر هنری معنا می‌یابد.
**
نمایش شک، استوار بر میل زیبایی‌شناختی سادیستیک و خون‌آلود، این‌بار با بیان و بستر قابل اتکایی، نسبت به طرح مقوله خشونت و ددمنشی و ریشه‌های تاریخی احتمالی‌اش امکان خوانش متفاوتی را نیز فراهم کرده است.
در واقع بستر نمایش کوشکی خودآگاه یا ناخودآگاه، به ریشه های تناور شدن فرهنگ استبدادی خشونت،زن‌ستیزی و رجالگی در سلسله مراتب قدرت حکمروایی در افق تاریخی‌اش اشاره دارد.
زمان نمایش ظاهرا در دوره پادشاهی غزنویان است اما شک، لزوما نمایشی تاریخی نیست و به لحاظ زمانی تعمیم‌پذیر است. شخصیتهایی به نام حسنک وزیر یا بوسهل زوزنی وزیران دربار سلطان محمود و مسعود غزنوی هستند نامهایی که بیهقی بزرگ، پدر نثر فارسی، ( که در استخدام دربار غزنویان بوده ) در تاریخ بیهقی با فارسی منحصر زیبای قرن پنجمی درباره آنها نوشته است.
شاه "شک"، سراسر سیاه پوشیده ، حتی چهره اش پیدا نیست. مبتلا به کسالت و قساوت است. شاه جائر هرزه و زنباره‌ای که افسرده است و البته ضمن ادای مناسبات رجالگی و ستمگری‌اش، جام خون به دست شتکهای خونین می‌پراکند و متشرعانه نگران حلال و حرام روابط با کنیزکان و دخترکان غرمطی و حرامی حرم اش است. در دربارش دستور اخته شدن میدهد. خواجه "شک" نیمه نام دارد و او که قربانی ددمنشی قدرتمداران شده، موجودی معرفی شده که ذات پستی دارد وحتی برای نجات جان خود مادرش را به کام مرگ می‌کشاند.
شخصیت شاه "شک"، به طور زمختی کالیگولای کامو را به یاد می‌آورد و همزمان کینه اش به مادرش هملت‌وار است. انگاره نرینه‌محورمدار تاریخ مردسالاری جهان همواره انتقامش را از مادرانی که انتخاب دیگری بعد از پدر فرزند خود می کنند، می‌گیرد. داستان خیانت و کینه از پدرکشی در هملت وسیله ی تکفیر و منکوب شدگی مادر می‌شود. حال آنکه خیانت پدران به مادران و فرزندان مجاز تلقی شده و گاه تشویق میشود. شاه در "شک"، پادشاه سلسله‌ی شک است. عدم اطمینان در حفظ سریر قدرت خونینش...در این محمل آلوده هرکسی از طریق مجیزگویی شاه ظالم در پی حفظ منافع خویشتن است و شاه نامطمئن و بی اعتماد به همه...
زبان شک، به نظر زبان شبه-مرسل(شبه-نثر سبک خراسانی) و گاه مدرن است و شاید به عمد در جستجوی تداعی غیرجدی و مشنگی از نثر بیهقی است. گویی زبان در شک تقلبی و آزارخواه است. انبوه دیالوگها مسلسلوار و مکانیکی از زبان شاه و اجراگران به سوی تماشاگران پرتاب میشود. در بسیاری از موارد ابتدای دیالوگ نفر بعدی با انتهای دیالوگ قبلی تداخل میکند همین امر اساسا تمرکز مخاطب برتامل بر زبان نمایشنامه را کم کرده است.
یکی از نقاط مهم و قابل توجه نمایش شک، توانایی تاثیرگذار اجرایی مهدی کوشکی در نقش شاه است که استعداد و قابلیت های اجراییاش را بار دیگر و بعد از بازی های تکراری و مشابه اش در نمایش های اخیری که در آن آن حضور داشته، یادآوری میکند.
باشد که شک مسیری تازهای برای فائق آمدن به نگاه جنسیت زده و خشونت بار و نقد واقعی این پدیده ها در آثار بعدی این هنرمند باشد.
جناب موسوی کیانی سپاس از لطف شما و زمانی که برای خواندن متنم گذاشتید.
ساده نویسی توام با انتقال معانی مهم به راستی گوهری است که امیدوارم با ممارست و دانستن بیشتر و بیشتر بدان دست یابم. ارادتمند
۰۹ مهر ۱۳۹۸
اگر حرکت و جنبش زنان وجود نداشت الان همچنان زنان آگاه به عنوان جادوگر همانند قرون وسطی سوزانده می شدند و به عنوان موجوداتی ناقص العقل حق حیات اجتماعی را نداشتند حرکت های رهایی‌بخش زنان بسیار اصیل و درست است. سیطره ۴هزارسال مردسالاری همچنان نفوذ عمیقی بر تار و پود ذهنی بسیاری از انسانها دارد.بخش هایی از نهادهای علمی مانند روانکاوی کماکان در چمبره نگاه نرینه‌محور مدار هستند. من معتقدم سواستفاده گری ها و موج سواری هایی که گاهی به اسم فمنیسم میشود نیز به دلیل وجود سازو کارهای معیوب و کثیف مردسالاری است البته مذموم و مشمول حذف است.
طبقه متوسط تعریف بسیار گسترده و پربسامدی دارد اما این گستردگی دلیل بر یکسان بودن روان و تفکر و نیاز همه زنان این طبقه یا مردانش نیست. ما با انواع مردان و انواع زنان بسیار گوناگون و متفاوت مواجه هستیم و اتفاقا خواسته بسیاری از برابری خواهان این طبقه مبارزه با یکسره انگاری و قالبی دیدن های کلیشه ای مردسالارانه و نرینه مدار است که از ریشه های اصلی نابرابری و تبعیض است.
۱۰ مهر ۱۳۹۸
دنیای خود‌همه‌چیز‌دان، نسخه‌نویس،لاف‌زن و اقتدارطلب مردسالاری را باید به فراموشی سپرد. آب به لانه‌ی مورچگان ریخته‌اند... سلطه و تقارن نرینه‌مدار در حال فروپاشی است.
قطعا حقیقت وجودی و اجتماعی هر انسان به عمل شخصی و اجتماعی او و تاثیر آن است نه صرفا سخنانی که بر زبان می‌آورد.
۱۱ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

به راستی پوچ نیست آنچه هیچ می‌نماید.
سلام جناب علی گرامی...
متن بر اساس اسطوره‌ی آرش کمانگیر توسط خانم دامغانی نوشته شده . آرش، بیضایی بزرگ به نقل از خودش از آرش اسطوره زدایی میکنه و بر رویه داستان اصلی نمی ماند و نگاهی دیگر به ماجرایش دارد...
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
استفاده بجا از دانسته ها و اموخته ها به زعم بنده دانش است قربان
۱۰ مهر ۱۳۹۸
این محبت شما است ممنونم
۱۰ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مراسم تدفین رویاها

احساس می کنم عوض شدم...تبدیل شدم ... تبدیل شدم به تصاویر دوستم .... من شدم آدمی که رویایی نداره....
*
من آرزومه برم هند رنگ تو صورتم بپاشن.... من آرزومه بگم ،نه....من آرزومه که یک پنگوئن رو بغل کنم...
*
پیش به سوی استیفای حق نفسم....پیش به روی رهایی از قیود اجتماعی...پیش به سوی خودم... پیش به سوی تسلی یافتن... به سوی دوست داشته شدن... بخشیده شدن...
*
من آدم کارهای نیمه تمامم....مشکلم اینکه ترک کردن حالمو خوب می کنه... من خودمو ترک می کنم...تو رو ترک می کنم ...جهان رو ترک می کنم....
* ... دیدن ادامه ››
من از خواب پریدم با یک حفره بزرگ تو دلم....
*
دلم می خواد زندگیم شبیه یک عکس خانوادگی تو کلمبیا باشه
*
من ۲۸گاومیش ام که خودشونو از صخره ها پایین انداختند...
اردشیر جان
دیالوگی که انتخاب کردی امیدوار کننده ست!
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
سپاسگزارم ابرشیر گرانقدرم
بزرگوارید
پاینده باشید

۰۶ شهریور ۱۳۹۸
@محمد مجللی گرانمایه از لطف و عنایت شما سپاسگذارم.
به نظرم این نمایش یک تراپی یا بازنمایی یک روند نمایشی روان کاوی برای اجراگران و احتمالا کارگردانانش بوده . امیدوارم نظر خواندنی تان را درباره ی نمایش بخوانم.

@خاله شکوه نازنین همیشه سلامت باشید
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
" سهراب سپهری"

آب و دیگران؛ نمونه ساده و جذابی از نمایش جادوی عروسک، شئ و پارچه است و قدرت تاثیرگذارشان در بیان و انتقال مفاهیم بسیار مهم و پایه ای بر روی صحنه تاتر...
تئاتر ابژه، از اشیائ مختلف (در اینجا حتی بخش هایی از اعضای بدن اجراگران مانند کف پا و زانو) در قالب شخصیت ها یا کنش های فهم‌پذیر، ویژگی‌ های ارتباطی شورانگیز بیانی استخراج می کند و به مخاطبانش ارائه می دهد. این شکل از نمایش ممکن است با هزینه های پایین و در سادگی بسیار برای انتقال مفاهیم ... دیدن ادامه ›› اعتراضی، اجتماعی ، فلسفی و.... به کار گرفته شود.
در نمایش آب و دیگران ، ضرورت حیاتی آب و چالش های انسانی، زیست‌محیطی و در نهایت سیاسی ناشی از کمبود آن در جهان و تاثیرش بر روابط انسانی طرح شده است‌. نمایش به مضامین فاجعه‌آمیز اشاره دارد .مرگ عشق، مرگ گل و طراوت و دوستی ، جدال قدرت ها و سواستفاده از آن و نهایتا جنگ اما لحن نمایش بسیار شاد و رنگارنگ است و نگاه بسیار امیدوارانه ای دارد و این سرخوشی شریف شاید، تاثیرگذاری تراژیک موضوع را که عمیقا می توانست با این شیوه اجرایی مخاطبانش را منقلب کند، کم اثرتر می‌سازد.
هماهنگی اجراگران، تنوع موسیقی ، صدا و نورپردازی دلنشین و کاربردی است.

تماشای آب و دیگران؛ لذت معصومانه و شادابی پیشکش تان می کند.

برشت با خنده از جوف عروسک بیرون می آید.

برشت: هنوز خیلی مونده تا بازی یاد بگیری والتر.
بنیامین: برشت تو اون تو چه می‌کنی؟
برشت: من همون کوتوله‌م.
بنیامین: اما کوتوله الاهیات بود و عروسک ماتریالیسم.
برشت: بازی برعکس شده. الان عروسک الاهیاته و کوتوله ماتریالیسم که باید مخفی بشه و به الاهیات خدمت کنه.
آسیه: شوخی مسخره تاریخ!
برشت: نه این یک بازی دیگه‌ست؛ واژگون شدن الاهیات واژگون.

چه اجرای نفسگیری و به چه نقطه اوج درخشانی در کار اشاره فرمودید...
۰۴ تیر ۱۳۹۸
معلم گرانقدر و مهربانم سپاس از لطف و مهر بی دریغ تان که همیشه نصیبم می شود..حضور بزرگوارانه تان باعث دلگرمی و سرافرازی من است. ارادتمندم . همیشه برقرار باشید
۰۵ تیر ۱۳۹۸
خواهش می کنم ابرشیر عزیز
سپاسگزارم
قلمتان سبز
مهرتان ماندگار

۰۵ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
((ماده ۳۸ قانون کار ))
- برای انجام کار مساوی که در شرایط مساوی در یک کارگاه انجام می گیرد باید به زن و مرد مزد مساوی پرداخت شود.
تبعیض در تعیین میزان بر اساس سن، جنس(جنسیت)،نژاد و قومیت و اعتقادات سیاسی و مذهبی ممنوع است.

(( ماده ۱۴۹ قانون کار))
کارفرمایان مکلفند با تعاونی های مسکن و در صورت عدم وجود این تعاونی ها مستقیما با کارگران فاقد مسکن جهت تامین خانه های شخصی مناسب همکاری لازم را بنماید و همچنین کارفرمایان کارگاه های بزرگ مکلف به احداث خانه های سازمانی در جوار کارگاه و یا محل مناسب دیگر می باشند.

این نمایشگاه به مناسبت روز جهانی کارگر در گالری دنا از ۱۱ اردیبهشت تا ۲۰ اردیبهشت ۹۸ برگزار می شود.
سنگ و نمک مجموعه ای از عکس های دیدنی و تامل برانگیزی هستند از وضعیت های مختلف کار کارگران در شرایط مختلف کاری
در کنار عکس ها موادی از قانون کار درج شده است از جمله مانند موادی که به وظایف صاحب کار در قبال فراهم کردن مسکن کارگران اشاره دارد یا از برابری وضعیت حقوقی تمام قومیتها و زن و مرد در برابر قانون مذکور پرداخته و یا به شرایط ایمنی و بهداشتی کار یا ساعات مجاز کارهای سخت و..نظر دارد. حالا اینکه این مواد قانونی تا چه میزان در عرصه عمل محقق شده، قابل بحث است.
سنگ و نمک شاید استعاره ای از سختی سنگی کاری است که عرق شور کارگران زحمتکش را در می آورد. نمک عرق جبین ، گاه زخم های جسم و روح را می سوزاند. اما صبوری روح و مقاومت زحمتکشان از یاس و نا امیدی شان بیشتر است .
خوب شد نوشتید پس این نمایشگاهم باید برم ببینم.
اگه گالری آ هم نرفتی یه سر بزن عکسهای خوبی از حسین.م روزانه میبینی
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
راستی اردشیر جان ، کافه بغل سالن سپند داخلش کارهای خانم آرزو جباری و گذاشته . کارهای قدرتمند و خلاقانه ای بود. فرصت کردی اونارو هم تا بر نداشتند ببین
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
حتما رویای گرامی.. ممنون از اطلاع رسانی ات.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حلقه مفقوده
ماجرای خفاش شب، یکی از حادترین و جنایتکارانه‌ترین مظاهر زن‌ستیزی و تبه‌کاری در سال های اخیر بوده است.
اشکال و انواع زن‌ستیزی در سطوح مختلف در زندگی روزمره و به طور ساختاری قابل جستجو و ردیابی است. زن‌ستیزی به طور آشکار یا پنهانی در تار و پود بخشهایی از مناسبات اجتماعی، عرصه عمومی، فرهنگ، روزمرگی، زبان، هنر ( از جمله تئاتر) و...تنیده شده است و متاسفانه از سوی بخش‌هایی از اجتماع پذیرفته شده و یا از سوی بسیاری دیگر معمولا نادیده گرفته می‌شود. چنین رویه‌هایی در طی این سالها، خودآگاه یا ناخودآگاه به تداوم و گسترش چرخه خشونت و خشونت علیه زنان بسیار کمک کرده است.
مصادیق زن‌ستیری بسیار متنوع هستند. از متلک‌ها و فحاشی‌های خیابانی تا دست درازی‌ها و مزاحمت های خیابانی و تجاوز... از نگاه فرودستانه به زنان در عرصه عمومی و اجتماعی تا جنسیت‌زدگی در زبان و ادبیات ... از مناسبات بالادستی که در کار دامن زدن به گفتمان سلطه‌گرانه بر زنان است تا کالایی‌سازی بدن زن... همه این موارد و بسیاری نمونه‌های دیگر زن‌ستیزی، به طور رسمی و غیر رسمی توسط سویه‌های مردساخته و مردسالارانه در حال تثبیت، تایید و بازتولید هستند و هر از چندگاهی برآیند و انباشتگی همگی این موارد در سر حد نهایی و جنایی آنان یعنی قتل زنان بروز می‌یابد. جنایت‌های مرد عنکبوتی و... از نمونه‌های دیگر قابل ذکر در این ... دیدن ادامه ›› زمینه است.
غلامرضا لبخندی،به‌طور غالب نمایشی زندگینامه‌ای است که به فرازهای زندگی غلامرضا خوشرو، قاتل زنجیره‌ایی زنان و روایت‌های برخی از زنان مقتول و خویشاوندان‌شان از این فجایع می‌پردازد. خوشرو، از معروفترین قاتلان زنجیره‌ای ایران بود که به اتهام 9فقره قتل در تابستان سال 1376 اعدام شد. قتل‌ها همراه با سرقت و تجاوز جنسی بوده و قربانیان بعد از کشته شدن، سوزانده شده‌اند. خفاش شب، در روند دادرسی پرونده، جنایاتش را گردن نگرفت و همواره از شخصی به نام حمید رسولی، به عنوان عامل اصلی قتلها نام برده بود. این اسم در حد فاصل تخیل یا وجدان معذب غلامرضا خوش‌رو و مسائل و حواشی سیاسی امنیتی در هاله‌ا‌ی از ابهام باقی ماند.
جنایت‌های زن‌کشی در تابستان 1376 به واسطه‌ی انعکاس گسترده آن در روزنامه‌ها و پوشش خبری آن در برنامه‌های تلوزیونی، افکار عمومی را بسیار جریحه‌دار نمود و تا مدتی تاثیرات منفی خصوصا بر روحیه‌ی به ویژه زنان و حتی فعالیتهای اجتماعی برخی از آنها گذاشت.
در این نمایش شاید به دلیل ممیزی و نیز تلطیف ماجرا به طور عامدانه، از نمایش سرقت و خشونت سبوعانه و مستقیم حتی المقدور پرهیز شده است تا ضمنا به وجه درونی‌تر این شخصیت در عین حال مرموز پرداخته شود و احتمالا وی را به عنوان محصول و معلول شرایط بغرنج اجتماعی، روانی و خانوادگی نیز معرفی کند. البته با توجه به شکل و رویکرد کم عمق نمایشنامه در این زمینه،چنین تاکید کم رنگی قابل اعتنا به نظر نمی‌رسد. کهبد تاراج در مصاحبه با آوای تیوال، موضوع مرگ‌های اورژانسی و یک دفعه‌ای و البته جذابیت دراماتیک این شخصیت را محمل پرداخت و ساخت این نمایش ذکر کرده است.
در نمایش غلامرضا لبخندی، موضوع نقد ( اگر قائل به حضور نگاه انتقادی در این نمایش باشیم)، صرفا شاید با تاکید بر نقش سیستماتیک و کلیدی فردی که خفاش شب در دادگاههایش از او به عنوان قاتل اصلی نام می‌برد، پر رنگ شده است. در پایان نمایش هنگامیکه صادرکننده حکم اعدام خود را حمید رسولی معرفی می‌کند،این مساله برجسته شده و چه بسا نگاه افشاگرانه نسبت به کلیت سیستم قضاوت و تادیب در ارتباط با این پرونده گوشزد می‌شود.
اما علیرغم مباحث مطرح شده، در این نمایش جای نگاه عمیق آسیب‌شناختی در مورد مساله زن‌ستیزی در جامعه به عنوان یکی از نیروهای محرکه اصلی در چرخه خشونت و البته وقوع چنین جنایاتی خالی است. چرا باید با بی‌طرف به این مصداق بارز زن‌ستیزی جنایتکارانه نگاه کرد؟ آیا جذابیت دراماتیک سوژه اصلی جنایتها در این زمینه اکتفا میکند؟ هنر تئاتر آگاهی‌بخش نیست؟ آیا بدنه تئاتر امروز از نگاه نابرابر مبری است؟
نکته مهم مغفول مانده در این نمایش، به نظرم شکل دیگری از خشونت پذیرفته شده از سوی سطوح مختلف مردم در جامعه است. اینکه چگونه خشونت در بستر یک چرخه بسته تکرار می‌شود و راه گریزی از آن وجود ندارد.
ساعتی قبل از اعدام خفاش شب، تعداد زیادی از مردم که برخی از آنها تنقلات و خوراکی همراه داشتند، برای تماشای صحنه به دار آویختن او در محل اعدام حضور یافتند. گویی این روح جریحه‌یافته جمعی صرفا با تماشای اعدام او تسلی می‌یابد. اما آیا بعد از گذشت بیش از دو دهه از این ماجرا آمار جنایت و قتل کاسته شده ؟ آیا روح جمعی اجتماع ما صلح‌طلب تر و خشونت‌پرهیز تر شده ؟
++
در روز جهانی تئاتر، هفتم فرودین به تماشای نمایشی رفتم که در آن مردی در حال پختن سر همسر جوانش در دیگی روی اجاق گاز بود. بازیگر زن دیگری هم در نقش دوست قدیمی مرد بر روی صحنه بود که نقش‌اش صرفا خرد کردن سبزیجات و البته تو سری خوردن و تو دهنی خوردن از مرد بود! چند کلمه‌ای هم به زبان آورد و در پایان نمایش با ضربات چاقوی مرد به قتل رسید. سپس مرد با خونسردی محتویات پخته قابلمه را در ظرفی به تماشاگران تعارف کرد و در کمال حیرت برخی از تماشاگران با خنده و رضایت خاطر سرخوشانه‌ای تعارف را پذیرفتند و لحظات ظاهرا مفرحی را به زعم خود سپری کردند.
نکته دردناک در اینجا شکل‌گیری نوعی روند کاسبکارانه از کاربرد خشونت بعضا زن‌ستیزانه یا به عبارت صحیح‌تر پورنوگرافی خشونت در برخی نمایش‌ها است که به جعل نام گروتسک و زهرخند انتقادی برای فروش بالاتر کار به اصطلاح هنری می‌کنند. این شکل از خشونت که به عنوان یک ژانر جا انداخته شده معمولا واجد هیچ‌گونه ویژگیهای سبکی اصیل نیستند و هیچ نکته‌ی تکان دهنده، افشاگرانه و آگاهی‌بخشی نسبت به خشونت آسیب رسان برای مخاطبانش ندارند و تنها کارکردشان عادی‌سازی ددمنشی و خشونت و تقویت و ارضاءلذت بیمارگونه از نمایش خشونت گفتاری و فیزیکی و البته زن‌ستیزی در تئاتر است.
اما نکته‌ی فاجعه بار تر پذیرندگی و خواست لذت‌جویانه این پورنوگرافی خشونت از سوی برخی از مخاطبان است که نیاز به آسیب‌شناسی جامعه‌شناختی و رفتاری مفصلی از سوی محققین و پژوهشگران مرتبط دارد.
++
آسیب‌شناسی و البته شناخت انواع خشونت از جمله زن‌ستیزی از وظایف هر هنرمند تئاتر دغدغه‌مند ( البته در صورتیکه در وهله اول خود به وجود چنین چیزی معتقد باشد) است.
راه خروج از دور باطل خشونت در یک جامعه خشونت‌زده و خشونت طلب، شناخت راه‌های پرهیز از بازتولید آن است.

رفیق عزیزم من این کار رو ندیدم و راستش برنامه‌ی تماشا هم نداشتم..اما با چه دید جالبی نگاه کردی اردشیر! بازتولید خشونت...
۲۷ فروردین ۱۳۹۸
ابرشیر گرامی درود
تجزیه وتحلیل موقر و مشروح شما از زاویه دیدی متفاوت قابل ستودن است. به نظر می رسد در ابراز خشونت، نمی توان نقش زنان را نیز مغفول دانست اگرچه در خشونت فیزیکی و جنسی و گاه حقوقی مردان پیشرو می باشند اما متاسفانه زنان برای دستیابی به آزادی ها و حقوق و شرایط نسبتاً ایده آل نفس کشیدن، در جامعه و خانواده ای که محدودیت ها به صورت فزاینده ای بر آن ها اعمال گردیده، اقدام به اعمال همان خشونت ها حال به شیوه ای متفاوت تر (روانی یا کلامی و ...) علیه مردان روی می آورند روندی که به جای خشکاندن خشونت و طرد آن، با تغییر و انتقال به جنس دیگر به حیات خود ادامه می دهد.
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
@محسن گرامی خواهش می کنم.

@بهراد گرانقدر ممنونم از لطف و توجه ات..
درست می فرمایید . مواردی مانند سرکوفت و تحقیر و توهین و... که در روابط خانوادگی و یا دوستی و... گاهی از سوی زنان به مردان وارد می شود نیز جزو انواع خشونت های آسیب زا و مخرب است، شکی نیست اما در جستجوی یافتن ریشه های اصلی همین خشونت های کلامی به مواردی از جمله اعمال تعاریف و انتظارات خاصی از مردانگی برمی خوریم که بعضا توسط انگاره های مردسالاری تعریف و به جامعه حقنه شده است...
اما در اینجا و در این ... دیدن ادامه ›› نمایش با مساله زن‌ستیزی تبه‌کارانه و جنایت کارانه مواجه ایم. مساله زن ستیزی در سطوح مختلف اجتماعی و نیز به طور سیستماتیک به طور بطئی پشتیبانی یا تقویت می شود و یا در حالت خوشبینانه نسبت به آن بی تفاوتی وجود دارد.
مساله من در اینجا نقدی است به نگاه خنثی هنرمند نسبت به دلایل اصلی تداوم خشونت و زن‌ستیزی در جامعه است. خشونت امری نیست که فقط و فقط از سوی بالا به جامعه تحمیل شود بلکه آحاد مردم نیز در تشدید و تثبیت و به وجود آمدن خشونت نقش دارند.
ارادتمندم
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید