یادداشت احسان زیورعالم برای "شیر خشک"
شیرخشک و مردسالاری سنتی
احسان زیورعالم
دو دختر درون حمام، هدفن به گوش، مشغول شنیدن آواهایی به زبان انگلیسی هستند؛ تنها آوایی که در نمایش به گوش میرسد. همهچیز صامت است و کلید ارتباط زبانی با نمایش همین چند واژه انگلیسی است. واژگانی که به نوزاد، شیرخشک، تغذیه و ... اشاره دارد و تنها یک جا، یک جمله به گوش میرسد؛ جملهای که میگوید «نوزاد باید از شیر مادر تغذیه کند.» جملهای که همانند مصرف دخانیات عامل سرطان است، بر قوطیهای فلزی شیرخشک حک شده است. نوعی پارادوکس همراه با شرایط
... دیدن ادامه ››
بحرانی.
نمایش نوید معمار دقیقا داستان همین پارادوکس است. با اینکه در نمایش هیچجا شیرخشکی به چشم نمیخورد اما یک پارادوکس جذاب شکل میگیرد. اینکه کارکرد شیرخشک چیست؟ فقدانش چه کنشی را پدید میآورد؟ اگر باشد واجد چه کنشی میشود؟ این کنش، یک رابطه درونخانوادگی است، خانوادهای که در دل ماجرای نمایش، تابلوهای نقاشانهای پدید میآورند تا پارادوکس مدنظر را بازتاب دهند. یک پدر، یک مادر و دو دختر. آنان در تصویری شبیه نقاشیهای کمالالملک ظهور میکنند اما در فضایی تلفیقی بسان «مرگ مارا» اثر ژاک لویی داوید و «جیغ» ادوارد مونک دچار فروپاشی میشوند.
نقاشیهای شبیه به فناوریهای نوینی چون Bounce شرکت Apple میماند. یک تصویر جامد و ایستا که جزیی از آن متحرک میشود. تحرکات هم تکراری است. این تکرار میتوان دلالت بر همان پارادوکس داشته باشد. پارادوکسی که من آن را شیرخشک مردسالارانه مینامم. همهچیز به جایی بازمیگردد که بشر برای حفظ نسل خود نیاز به تغذیه مناسب در دوران کودکی دارد. بخشی از مادرها نمیتوانند به میزان کافی به فرزندانشان شیر دهند. انقلاب صنعتی و خروج زنان از فضای روستایی و ورودشان به دنیای تولید شهری، مانع دیگری در تغذیه کودکان میشود. نیاز به یک جایگزین همیشه آماده است. جایگزینی که کودک را از مادر جدا کند و او را به سبب امر اقتصاد، وابسته به پدر کند، پدری که در انقلاب صنعتی عملا بدل به نانآور خانواده میشود.
تمام تلاشهای قرن نوزدهمی، در اوج انقلاب صنعتی و در آستانه رسیدن بشر به اتومبیل و هواپیما، چهرههایی چون الیا پرات، ژستوس فون لیبیگ و شرکتهای مردسالاری چون ملین، ریج و نستله صنعت شیرخشک را تثبیت میکنند. دیگر کودک وابسته به بدن مادر خود نیست. او اکنون به ظاهر در تغذیه مستقل میشود و در خفا وابسته به اقتصاد پدر. تاریخ شیرخشک در ایران نیز ثابت میکند چگونه درآمد پدر عاملی برای حیات نوزاد میشود. حیاتی که به شکل پارادوکسیکال با جمله «نوزاد باید از شیرمادر تغذیه کند» همراه میشود.
«شیرخشک» نوید معمار این وضعیت را برجسته میکند. پدری که کودکان خود را از دست داده است. کودکان بهشدت وابسته به مادرند. مادر گویی مانع از تسلط پدر بر خانه میشود. پدری که در اولین گام برای تثبیت خود نقاشی مدرنیستی مادر را جایگزین مینیاتوری کوبیستی میکند. شرایط نمایش باید با نقاشی ترسیم شود. مادر در جهان امروز برابر با یک فرآیند مدرن است. او قدرت بازیافته از جهان گذشته، از دنیای مادرسالار دریافت کرده است. توانسته از زیر سایه شوهر یا پدر رهایی پیدا کند، تصویری که در قامت دو دختر تجلی پیدا میکند. هر چند فیزیک آنان بازتاب زنانگی است اما رفتار و کنش آنان روی صحنه برآمده از یک تلفیق جنسیتی است. این تلفیقگرایی نیز پارادوکسیکال است.
در سوی دیگر پدر هنوز به جهان گذشته خود وابسته است. او میخواهد قدرت از دسترفته را بازیابد. او خانواده را در شکل سنتیاش میخواهد. برای همین است به محض ورودش، در آن لباس به ظاهر سنتیاش، اشاره به عصر قاجار، نقاشی مدرنیستی را حذف و یک مینیاتور نصب میکند اما مینیاتور دیگر آن رویه سنتی خود را ندارد. در مسیر تاریخ با کوبیسم ترکیب شده و حالا آنهم به یک وضعیت تلفیقی دچار شده است. این تلفیق نیز یک پارادوکس است.
در نمایش «شیرخشک» نوید معمار هیچ المانی از شیر خشکشده نشانمان نمیدهد. او شیرخشک را بدل به یک استعاره میکند. استعارهای از جهان صنعتی که پدر قدرتش را از دست رفته میبیند. او بازیابی قدرت را در به چنگ آوردن فرزندانش میداند، پس باید زیست آنان را از مادر مجزا کند. شیرخشک نمادی بر این حرکت است اما بچهها یک بار هم که شده میشنوند که باید از شیر مادر تغذیه کنند. انفصال از مادر یک فاجعه را رقم میزند؛ فاجعهای که در پایان نمایش میبینیم. خانواده از هم فرو میپاشد و پدر تنها در میان وجه سوررئال نمایش تصویری میگیرد، در این تصویر دیگر خبری از خانواده نیست و در نهایت خبری از قدرت نیست.