در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رویا کاظمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:06:57
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اولین مورد برای من اصالتی بود که از در و دیوار، ستون و لوسترهای سالن حس می‌شد، که در ادامه و با دیدن نمایش، فضا و موضوع داستان و تغییر دکور پورتابل به نظرم برای این اجرا خیلی مناسب انتخاب شده بود. انگار از یه دالون رویایی وارد شدی و با جنون یه عده آدم هم‌پیاله شدی.
با نمایشی طرفیم که در آغاز  کمی کند شروع میشه اما به مرور ریتم تند، تند و تندتر میشه، داستان اوج می‌گیره و در نهایت ترمز رو میکشه و سیلی حقیقت رو می‌زنه.
برای آدمی مثل من که با هر مزه‌پرونی فیلم و نمایش کمدی‌ای نمی‌خنده، اینکه تونست در قسمتهای زیادی باعث خندیدنم بشه نکته خیلی مثبتیه.
بازیها گرم و روان بود و شخصیت پردازی‌ها دراومده بود.
در مجموع نمایش خیلی خیلی خوبی بود که حتما در لیست دوست‌داشتنیها و پیشنهادها قرار می‌گیره.

مخاطب ارجمند
سپاس از شما که چند ساعت از وقت ارزشمند خودتون را به تماشای نمایش "جنون محض" اختصاص دادید.
باعث افتخار ماست که از تماشای نمایش رضایت کامل و کافی داشته اید.
ممنون میشیم که تماشای "جنون محض" را به دوستانتون پیشنهاد بدین.
۰۴ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انسان
دشواری وظیفه است.
احمد شاملو

نمایش از لحظه ورود به سالن آغاز می شود. سردی، تاریکی و نجوای مبهمی که تا پایان و حتی در لحظه‌های پُر نور و پُر صدا در فضا جریان دارد و ما را به اعماق یکی از تاریک‌ترین نقطه‌های تاریخ (آشویتس) و ترسناک‌ترین فکرهای بشر (رنج زیستن و بودن) می‌برد.

برزخ; شاید نزدیکترین کلمه برای آنچه نمایش می‌خواهد ... دیدن ادامه ›› بگوید باشد.
عبارت "پنجاه - پنجاه" در هر چیزی نماد برزخ است.
وقتی هم ممکن است و هم ناممکن.
نه زنده‌ای، نه مُردی.
نه آدمی، نه اسب.

دو اسب نمایش در همین مسیرند، ماهیتی رها دارند اما اسیر شدند، شلاق خوردند، شاهد مرگ بودند، نجات یافتند و حالا بازماندگانی سرگردانند.
که یادآور ماجرای شلاق خوردن اسبی است که نیچه (فیلسوف آلمانی) برایش گریست و باعث فروپاشی ذهنی او شد.

طراحی صحنه، لباس، گریم و نور، استفاده از شیشه در بخش زیادی از دکور، رنگهای خنثی، صورتهای رنگ پریده و چشمهای از حدقه درآمده، در القای این فضا بسیار موفق‌اند.
فُرمالیسم، هماهنگی در حرکتها و بازی خوب بازیگران از دیگر ویژگیهای مثبت این اثر ارزشمند است.
اگر چه متن در ۱/۳ ابتدایی دارای اُفت و خیزها و قطع و وصل‌هایی ‌ست اما با نزدیک شدن به درام ماجرا و تا پایان، ساختار محکم‌تری پیدا می‌کند.

سرود اسرارآمیز محکومان در مسیر اتاق مرگ، پَرپَر شدن و ریزش جان‌ها و نگاه‌های مبهوت در باکس‌های شیشه‌ای، از تک فریم‌هایی هستند که هرگز فراموش نخواهند شد.
ماجرای انسانی که روزی به حکم وظیفه متولد می‌شود، بی‌عدالتی می‌بیند، رنج می‌کشد و می‌میرد.
درود . عالی نوشتید . بدون شک این نمایش از بهترینهای امسال خواهد ماند
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
چه برداشت هوشمندانه‌ای و چه قلم زیبایی 👌
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
حسام اشعرین
چه برداشت هوشمندانه‌ای و چه قلم زیبایی 👌
مرسی لطف دارین‌. 🌷
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خانم آدینه گرامی
من در گرمای صحبت شما، در خطوط چهره‌تان از گذر عمر، در نگاهِ نگران‌تان در چشم تک‌تک تماشاچیان، در نمایش هماهنگ‌تان، عشق شما به صحنه، تئاتر، مردم و آزادی را دیدم.
من با سریال "سلطان و شبان" شما کودکی را گذراندم. این روزها به رسم معهود تکرار تاریخ، با "پرده‌خانه"‌ای میان‌سال می‌شوم، که آزادیِ سلطان بانوها از حرم خفقان را نوید می‌دهد.
قاصدک!
دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصدک! هان، ولی ... آخر... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی کجا رفتی؟ آی...!

بُرشی از «قاصدک» مهدی اخوان ثالث
‌ از من نپرسید حال زخمامو
آمارشون در رفته از دستم
اصلا نمیدونم چیکار کردم
اصلا نمیفهمم کجا هستم

از بس که گفتیم جا کم آوردیم
شب پشت شب رسم سیاهی شد
ما سر براه زندگی بودیم
هر کی رسید دزدید و راهی شد

فردا و فرداها فقط ... دیدن ادامه ›› وهمه
امروز و از دیروز دزدیدن
دزدای مادرزاد بی‌ریشه
تا خواب فرداهامونم دیدن

من خسته‌ام حال دلم خوش نیس
من خسته‌ام جونم پر از درده
آیندمون پیشکش ، یه کاری کن
حالم به حال قبل برگرده

ما آدمای صاف خوش باور
باید خوراک دارها باشیم
آقا اجازه میدی از اول؟
دلخوش به اون مقدارها باشیم

امشب پر از ابرم دلم تنگه
یه هیجده دی تو گلوم مونده
صد تا سوال سخت بی‌باور
صد تا معما روبروم مونده

از لابلای خاک و اشک و خون
هی تیکه تیکه آدم آوردن
مادر ، پدر، بچه ، عروسک...عشق
غیر از وقاحت چی کم آوردن؟

لطفا به فرداها بگید ،اینجا
پرواز تنها حق موشک بود
من ، این خوره تو جونم افتاده
تو آسمون چند تا عروسک‌ بود؟

تو سرزمین کاوه و آرش
داریم خوراک کدخدا میشیم
اینجا سوال آدما اینه
ما کی از این کابوس پا میشیم؟

{#}حسین_تقوی
۱۸ دی ۱۳۹۹
سپهر
‌ از من نپرسید حال زخمامو آمارشون در رفته از دستم اصلا نمیدونم چیکار کردم اصلا نمیفهمم کجا هستم از بس که گفتیم جا کم آوردیم شب پشت شب رسم سیاهی شد ما سر براه زندگی بودیم هر کی رسید ...
جدا از حس محزون این شعر دمت گرم که تقریبا همیشه شعرهای مناسب پیدا می کنی. خیلی مرسی?
۱۸ دی ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برادر بیقراره… برادر شعله‌واره
برادر؛ دشت سینه‌اش لاله‌زاره

شب نورد
آهنگساز: محمدرضا لطفی
خواننده: محمدرضا شجریان
شاعر: اصلان اصلانیان
سریال خوبی بود. توی سریالهای شبکه خانگی شهرزاد رو دیدم و اینو. راضی ام از هر دو انتخابم :))
بازی ها، نوع روابط و داستان روان و باورپذیر بود. ... دیدن ادامه ›› ریتم واقعا خوب بود و گاهی آدم جا می موند از بس اتفاق ها پشت هم و با هیجان و بدون تکرار می افتادن.
البته در قسمت آخر سکانس فرهاد توی خانواده هدیه و مدل پرداختش به نظرم جالب نبود (و چقدررر دلم برای لیدا گرفت). قصه یکی دو تا شخصیت هم انگار ول شد مثلا سارا... شاید بهتر بود سارا هم در آخرین سکانس به دیدن پیمان می رفت...
در آخر حیفه اگه از بازی و اکت های جذاب مسعود رایگان نگم.

فقط آخرش زیادی اینسپشنی شد
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
امپرسیونیست
بله ، سکانس آخر
جالبه ... بهش فکر نکرده بودم.
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
پا به پای سریالهای ترکیه ای داریم قدم بر میداریم
۰۱ شهریور ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ثبت لحظه مقارنه ماه و سایه دماوند بعد از ۴ سال صعود
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹

ثبت لحظه مقارنه ماه و دماوند بعد از ۳ سال صعود
دی ۱۳۹۸

عکاس: مجید قُهرودی
پیج ایشون رو دیدم، عجب همتی دارند
۲۱ خرداد ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان تیوال
اگه اهل نمایش رادیویی هستین، برنامه «نقد و نمایش» چند وقتی هست شبها ساعت 10 شب از رادیو نمایش پخش میشه.
نمایش هایی که معروف و یا تاثیرگذار بودن، در چند شب اجرای رادیویی میشن و بعد با زبان ساده و در عین حال حرفه ای نقد و بررسی میشن.
بعضی نمایشها ضبط سالها قبل هستن. زمانی که به نظر می رسه «جنبه ادبی» آثار رادیویی، به «مناسبتی بودن» یه نمایش می چربیده.
الان هم «روزنه آبی» اکبر رادی داره پخش میشه. بهزاد فراهانی هم یکی از نقش ها رو میگه.
اگه دوست دارین، گوش کنین :)
موج رادیو نمایش 107.5 مگاهرتز
چه عالی... باید برم یه رادیو بخرم. پادکست نداره احیانا؟
۲۹ دی ۱۳۹۸
@mahaya
فکر نکنم پادکست داشته باشه.
می تونین از رادیو موبایل‌تون استفاده کنین.
۲۹ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب است
و آنکه تاریکی را با هزار میخ
به آسمان کوبیده
انتقام چه چیز را از ما می گیرد؟
ما
در خیابان‌ها سرگردانیم
در سفارت‌ها سرگردانیم
در مرزها سرگردانیم
ما
چون تکه‌های چوب بر دریا سرگردانیم
و حتی نمی‌توانیم غرق شویم

بُرشی از کتاب«سه‌گانه خاورمیانه» گروس عبدالملکیان


یادمه توی فیلم "دو زن" تهمینه میلانی، هربار یه بلایی سر نیکی کریمی میومد مامانش می گفت: "حالا مردم چی می گن؟!"
خانه پدری هم اتحاد چند نسل ست برای پنهان کردن خون+آبروداری
اینقدر سر این فیلم داستان درست شد که توقع دیدن فیلمی خیلی متفاوت با صحنه های خیلی وحشتناک داشتم. اما فیلم معمولی بود.
ظاهرا توقیف به دلیل دخترکشی توسط خانواده بوده. خب مگه نمی کشن؟ مگه این ناموس پرستی ها و جهل ها همین الان سال 2019 که یه سری دارن میرن مریخ، اتفاق نمیفته؟
اما در مورد فیلم، معمولی بود و حتی گاهی شلخته. گرچه زلالی داستانگویی آقای عیاری رو داشت. بازی ها یکدست نبود.
خط اصلی داستان و اتفاقی که افتاده بود درگیر کننده و عمیق بود اما نحوه مطلع شدن افراد (در طول سالها) از قتل، دارای چالش نبود.
در مورد صحنه قتل (که ظاهرا بعدا سانسور شده یا کم شده اینو نمی دونم)، دردناک بود که باید می بود، اما همزمان یاد این جمله افتادم، " آنقدر عزا بر سرمان ریخته اند که فرصت زاری نداریم." و این برام از اون صحنه دردناکتر بود.



سوالم اینه
چرا صحنه خواهر کشی توسط برادر نوجوان در فیلم مغزهای کوچک زنگ زده بی اشکال بود و هیچ سر و صدایی نکرد
ولی در مورد این فیلم انقدر جنجالی شد؟
۱۶ آذر ۱۳۹۸
به خاطر اینکه پدر این خانواده مذهبی بوده و تعزیه اجرا میکرده کل مشکل همین بود و بس وگرنه اگر یک آدم غربزده بود!!! کل خانواده را هم میکشت نه تنها توقیف نمیشد بلکه توسط نهاد های خودی مورد تشویق و ستایش قرار میگرفت.
۱۶ آذر ۱۳۹۸
بخاطر شیوه پرداخت آقای عیاری به این قتله. اجزای صحنه و اکت ها و رفتار پدر و پسر و مهمتر از همه مشغولیتشون به کار یومیه طوریه که انگار مراسم دختر کشون جزو آیین ماست.
اینجا با دقت همه جزئیات نشون داده میشه و این کشتار اساس فیلمه ولی قتل خواهر تو مغزها فرع داستانه.
۱۶ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه پوستر جالبی.
نمایش دوستداشتنی و دلی ایه. به نظرم ایده خیلی جالبیه که اگه کسی رو داریم اون سرِ دنیا دعوت کنیم به دیدن نمایش. چون نمایش سختی هم نیست که نگران ارتباط برقرار کردن و ... اینا باشیم.
البته جمعیت ایرانی ها در تورنتو (به قولی تهرانتو) بیشتر از ونکوور هست ولی خدا رو شکر ما ایرانی ها همه جای دنیا در صحنه حاضریم!
میترا این را خواند
امیرمسعود فدائی و بهمن رضائی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان تیوال
الان یه برنامه تازه در مورد تئاتر که به نظر خوب میاد داره از رادیو نمایش پخش میشه. البته امشب قسمت اولشه و قراره هر هفته شنبه ها ساعت 21 پخش بشه و به نمایش های روز و این چیزها بپردازه. اسمش "صدا در صحنه" هست.
موج رادیو نمایش107.5 مگاهرتز
اگه دوست دارین گوش بدین:)
«ای غایب از نظر که شدی همنشین دل»

روایتی با حضور جلال، بچه هاش، زن دوم، خواهر زن، برادرزن و... درباره شیرین.
شیرین که جلال رو دوست داشته، ... دیدن ادامه ›› که زنده و مُرده اش کار جلال رو راه انداخته، میخواسته اون قصر داشته باشه ... ولی شرکت زندگانیش با جلال درش تخته شده.
فارغ از موضوع، بازی ها (بازی بچه ها درعین خوب بودن به نظرم در عاقل و بالغ بودنشون اغراق داشت)، ریتم و .... نکته جذاب این فیلم برای من، عدم وسوسه کارگردان برای نمایش حتی یک فریم عکس از شیرین بود. شیرین، غایبِ همیشه حاضر.
میترا و زهره مقدم این را خواندند
پویا فلاح، امیر مسعود، سید حامد حسینیان، سپیده و الهه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نظرها درباره اجرای گذشته خوب و مثبته. مشتاقیم به دیدار نمایش در یکی از شب‌های نیمه تابستان.
حسین رحمانی و مصطفا کوشکی این را خواندند
زهره مقدم و مریم زارعی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستان تازه و شخصیت‌پردازی‌ها خوب و مینیمال بود.
بازی نوید محمدزاده یکی از بهترین بازی‌هاش بود و چه خوب که متفاوت از نقش‌های پیشین بود. [خیلی هم خوشتیپ شده بود:))]
دو، سه تا سکانس از جمله صحبت پریناز ایزدیار و حبیب رضایی قابلیت حذف داشتند و اون طوری باز شدن گره داستان جالبتر می‌شد.
سکانس پخش آهنگ در زندان یکی از به یادماندنی‌ترین صحنه های رومانتیک در فیلم‌ها بود که دیدم.
اما می‌رسیم به آخرش... نمی گم چرا با سرخپوست اون برخورد رو کرد، اتفاقا ادامه اون رابطه عاطفی نیازمند این پایان بود. اما ای کاش خوش ساخت‌تر بود و این حس که انگار دم‌دستی‌ترین مدل برای پایان بوده رو نداشتم. به خصوص که تقریبا از اوایل حدس زده بودم که سرخپوست کجاست.
در کل فیلم خوبی بود اما قطعا پایان فیلم می تونست با اتودهای بیشتر، بهتر باشه.
فکر میکنم انقد فیلم دیدیم که اولین شکمون به همونجا میرفت :)
راستی کسی یاد "رستگاری شاوشنک" نیفتاد؟ زبونم لال قصد مقایسه با اون فیلم رو ندارما. فقط سکانس پخش موسیقی از بلندگوی زندان منظورم بود.
۱۷ تیر ۱۳۹۸
بله موافقم که فیلم دیدن زیاد و غوطه خوردن در انواع قصه‌های آدمها گاهی این شرایط رو ایجاد می کنه. ولی چه کنیم دیگه دچارش شدیم.
زمان زیادی از دیدن فیلم «رستگاری در شاوشنک» می‌گذره و متاسفانه حافظه‌ام یاری نمی کنه اما چه خوب که ذکر خیری شد ازش و شاید بهانه ای برای دیدن دوباره‌اش.
۱۸ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گروه محترم اجرایی،‌ لطفا سانس ویژه بذارین.
Negin Fooladi این را خواند
ایلیا شمس، نفیسه نوری و آقای سوبژه (محمد لهاک) این را دوست دارند
حتما مدنظرمون هست اگر اوکی شد اعلام میکنیم.
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
شمس جان من چه کنم که جا نبود و خارج از ظرفیت خریدم
⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
من عذرخواهی میکنم دیگه شرایط اجرا اینطوریه...چاکریم
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلم جالبی بود. کرختی، رضایت به اتفاقات در لحظه، mellow بودن و گونه ای تنوع طلبی به خوبی در شخصیت اصلی جریان داشت.
شخصیت ها دلنشین و روابط تا حد زیادی دراومده بود.
از طرف دیگه، سرگشتگی که در فاطی بود اون رفتنها و اومدنها بین این دو نفر رو توجیح می‌کرد.
البته صحنه‌ای در فیلم هست که مادر فاطی وسط یه بیابونی به دیدن رضا می‌یومد، هم در تدوین و صدابرداری ناهماهنگی داشت و هم انگار به دلیل ملاحظات و سانسور، شرایط و حال فاطی درست و حسابی گفته نمی‌شد.
میکس دو روایت (داستان فیلم و داستانی که رضا می نوشت) مقداری افت و خیز داشت و گاهی ریتم فیلم رو به هم می‌ریخت. این افت ریتم چند جای دیگه هم بود، اما در کل قصه حال و احوال رضا ما رو دنبال خودش می‌کشید.
فیلم خیلی خوش رنگ و لعاب و طراحی صحنه و لباس و لوکیشن ها باسلیقه بود.
در پایان اینکه، نوشته‌های علیرضا معتمدی رو آن زمان که پیگیر مجله فیلم بودم، می‌خوندم و این فیلم تجدید خاطره‌ای شد از یاران قدیم که با قلمشون، سلیقه سینمایی ماها رو می‌ساختند.
امیر مسعود و علی جباری این را خواندند
آقامیلاد طیبی و فرناز قاسمی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر خوب، با حس و حال و خلاق. چه دکور بامزه‌ای!!
آفرین. خوش گذشت.

فیلم داستان سرراستی داشت با روایتی ساده و به دور از تعلیق و ....
اما در همین سادگی، شیرین بود. من رو یاد ده‌های خوشبختی ایرانی‌ها می انداخت. ... دیدن ادامه ›› ۴۰، ۵۰، ۶۰، خانواده‌های شلوغ پلوغ و جمع بچه‌ها در دوره‌همی‌ها. (شاید سیاه سفید بودنش هم مزید برعلت بود)
بازی‌ بازیگرها در خانواده اصلی خیلی طبیعی بود.
اما من دلیل سکانس معرفی و ورود پر ابهت پدر خانواده به پارکینگ رو متوجه نشدم. چون شخصیت پدر، بانفوذ، مقتدر یا مستبد نبود. شاید هم به نوعی کارگردان می خواسته تناقضی رو نشون بده، نمی‌دونم؟! اما ورود مادر با همون ماشین به پارکینگ خیلی خوب بود :)
نکته مثبت پایان ماجرا این بود که در آخر برچسب مقدس و فداکارانه‌ای به شخصیت اصلی زده نشد و دوباره به همون چرخه زندگی برگشت. در کنار اون بچه‌ها البته با تجربه از دست دادن در گوشه‌ای از قلبش ...