فضاسازی عالی، انتقال عالی احساس.
تنش آدمهای گیرافتاده در یک فضای بسته: با توجه به لباس و عناصر صحنه و مناسبات افراد، یک خانواده ی سنتی در دهه
... دیدن ادامه ››
ی شصت- که در واقع قالب وقوع این اتفاقاته و میتونه با هر زمان و مکان مناسب دیگه عوض شه. از این رو نمایش به هیچ وجه «دهه شصتی» نیست.
ناظر برتر «مقدس» خسته که اول کار جای افرادو تعیین میکنه، بعد مداخله نمیکنه- غیر از آخر کار که تبرو از دست خواهر بزرگتر میگیره- و وای میسته ببینه چی به سر هم میارن، و آخر به شکل اول نمایش ردیفشون میکنه.
تلاش افراد برای پناه بردن یا نسبت دادن خودشون به این مقدس.
برادر بزرگتر سنتی، که کارش ارعاب و اعمال خشونته و بعد احساس گناه و بوسیدن پای مقدس.
خواهر لال (شاید «قدرت»های برتر خانواده امکان سخن گفتن رو ازش گرفتن؟) که به مقدس شکایت میکنه و غیر از نگاه خسته چیزی عایدش نمیشه.
برادر متهم به دزدی که رژ میزنه، کار به کسی نداره و همه بهش کار دارن، طرد شده و مدام زیر لب با خودش حرف میزنه.
خواهر بزرگتر مبادی ارزشها که برای ابراز وجود کاری جز التماس بلد نیست و البته آخر کار منفجر میشه و تبر رو برمیداره.
برادر معتاد توسری خور برادر بزرگ.
برادر یاغی. تنها کسی که از خشونت برادر بزرگ در امانه؛ تا آخر نمایش که بعد از برملا کردن اون راز به شکل وحشیانه ای کتک میخوره.
فکر بسته، ارزش های سرکوب گر، و هیستری و خشونت و احساس گناهی که به دنبال این ارزش ها میاد- و در آخر، فروپاشیدن باوری که این افرادو کنار هم نگه داشته بود و امکان دخالت و سرکوب رو به وجود میاورد. و بعد جنون. چه آشنان این آدما و واکنشاشون. یاد شخصیتهای داستایوسکی و درگیری درونی و بیرونیشون افتادم.
برای انتقال این مفاهیم لازم نیست به دید تین ایجری و «این بد است/آن خوب است» و لگد زدن به نمادای این ور و اون ور رو آورد. به واقع انسان و رنج انسان این قدر تک بعدی نیست.
بسیار دوست داشتم. شاید دوباره برم- برای اولین بار در عمرم.
برای من بهترین نمایشها اونان که فضا و حسشون منو میکشه داخل کار. چیزی بیشتر از همراه شدن. مطمئنا طراحی صحنه و نزدیک بودنم به بازیگرا و حرکات بدنشون تاثیر مهمی در این راستا داشته.
پ.ن: صندلیای خارج از ظرفیت که پشت قابها قرار میگیره بهترین جاست برای تماشای نمایش. با توجه به طراحی صحنه، به نظر میاد «جای اصلی» در واقع همین صندلیاس و بقیه خارج از ظرفیتن.