نقل مکان: یا "حضرتِ یک" ! بدادمون برس
من این اجرا رو به سه قسمت تقسیم میکنم
اول: بازی/ اجرای متن توسط بازیگر بسیار قدرتمند و تاثیرگذار بود اونقد قوی که تموم عیبهای متن رو میپوشوند با مونولوگی پرصلابت حرکات بدن مناسب و تغییر تون صدا و لهجه ای که فرصت هیچ تنفس و فکر کردنی به تماشاگر نمیداد لحظه ای فکر کردن مساوی بود با از دست دادن قسمتی از اجرا. بازیگر تماشاگر رو با خودش با بیرحمی میکشوند مثل دوئل یک حرفه ای با یک غیر حرفه ای که مغلوب از ابتدا مشخص بود. این اجرا دامی ست انگار برای تماشاگر تا توسط تک-بازیگر با بیرحمی صید بشه
این بازی اما با بازی مصنوعی و پر طمطراق آقای شجره در شاترشیطان متفاوته و از قدرت اجرا و هدایت صحنه و موقعیتهای متن توسط یک بازیگر کاربلد حکایت داره هرچند که سرعت بالای مونولگها کمی توی ذوق میزنه اما در کل،قسمت اعظم لطف اجرا مرهون بازیگر توانمند این اثره
دوم: متن/ بزرگترین مشکل من با متن بود متن با مونولوگی شعرگونه شروع میشه مونولوگی که کاملن شبیه اشعار براهنی: ساختارشکن، معناگریز، نگاه
... دیدن ادامه ››
متفاوت،چندصدابودن (یا پلیفونی) و تصویر اسکیزوفرن،بی قاعده گی وجریان سیال ذهنی که کاملن تماشاگر رو با تکرار چند باره و سریع این مونولوگ مرعوب و گنگ و مبهم میذاره در ادامه، متن شروع به باز کردن گره ها که میکنه مطمئن میشی که با متنی شاعرانه با مدل ساختارشکن ویک تجربه ی ناب طرفی و چه چیزی بهتر از این مدل برای هذیانی یک دیوانه ی عاقل،یک دیوانه ی عاقل که نه! بلکه چندین دیوانه(چون تمام شخصیتهای حاضر در داستان از زبان محمود به نوعی دیوانه ی عاقل هستند) اما روند داستان که جلو میره با ترکیب متن با عرفان زده گی شرقی و بلافاصله با کلیشه ی عشقی معلق(نیمه زمینی-نیمه اثیری) با زبانی که تکلیف خودشو با زمانه ی حدوث ماجرا یا حتا زمان حال یا دوره ی کهن یا زبان هذیانی مشخص نمیکنه و با بکار گیری تداعی معنایی وبازی زبانی در حد انفجار و قاطی کردن اشعار فولک و کوچه بازاری گرفته تا ابیات شبه عرفانی شاعران کهن از سروشکل میفته و فقط انگار سعی در اظهارفضل به تماشاگر بخت برگشته داره. بنظر میرسه که اینگونه بریده بریده و مبهم و به ظاهر گنده حرف زدن با سروشکلی ساختارشکنانه بیشتر ناشی از الکنی نویسنده در هضم معانی بزرگ هستی شناشانه باشه تا فهم عمیق از این معانی. متن در اضطراب و بلاتکلیفی شروع وبدتر از اون تموم میشه و دیوانه اینجا نه شخصیت محمودکه خود متنه که دقیقن مثل دیوانه ها انگار میخاد عمیق حرف بزنه اما با پراکنده گویی از حرفاش به هیچ میرسی.نویسنده میخاد تموم داراییشو در یک متن به رخ تماشاگر بکشه که موفق نمیشه و به جاش اگر عمیقتر بشه میتونه هر کدوم از این بریده گویی هارو در یک متن مجزا با خسّت و دقت بیشتر به اثر به سامان و درخشانی بدل کنه بنده منکر قطعات بعضن درخشان در متن نیستم اما متن ملغمه ای از همه چیز و از هیچ چیزه
سوم:تماشاگر/ تماشاگر همیشه با یک بینش و یک پیشفرض به دیدن اجرا میاد این اجرا ناخوداگاه شرقی بیننده رو هدف گرفته یعنی اون روح شاعرانه و عرفان گرای تماشاگر رو که ابتدا با ضربه ی سنگین یک بازی قوی گیج میشه و بعد با تزریق پست مدرنیسم و شعر و عرفان و عشق شرقی، مست میشه و راضی از فهم اینهمه معانی سنگین خارج میشه در اینجا تماشاگر حکم قربانی-ئی رو داره که چیزهایی که دوسداشته شنیده و شخصیت تاریخی عاقل دیوانه ی عاشق پرت وپلاگوی عمیق و فهمیده نشده از دنیا و مردمانش در متن دقیقن میشه همون تماشاگر ایرانی در دنیای امروز که در دنیای بشدت مدرن و چهارچوب مدار گرفتارشده و راضیه که کسی اون بیرون(متن) اونو فهمیده....