اولین اجرایی بود که از این متن می دیدم و ای کاش در اجرای آخر نبودم که انگیزه ی بیشتری برای مفصل نوشتن داشته باشم.
متن و داستان و دیالوگ ها رو آدم های در سطوح مختلف، مختلف درک می کردند. می شد چیزی بیش از متن ساده ی این کار رو درک کرد.
میکائیل شهرستانی رو بسیار دوست دارم و سخنان مفصل پایان اجرا هم حرف های تلخ و شیرینی داشت که به عنوان مخاطب هم دلم میخواد میکا! و همکارانش بهش برسن.
کار رو از اول هم با چشم اجرای گروه نسبتا کم تجربه تماشا کردم و فکر می کنم کارگردان، خودشون هم از ضعف های کار که بیشتر به بازیگریش مربوط می شد آگاه بود. بازی هایی بعضا ناپخته و ناهمسطح رو دیدم که در این بین ترجیح میدم با اشاره ی غیر مستقیم بگم، خانم بازیگری که پر احساس بودن و مهربانیش رو روی صحنه ی پایان اجرا می شد دید اما بازی اش اغراق آمیز و نا راحت بود و چون با شخصیتش و اشکی که در پایان تو چشماش بود احساس نزدیکی داشتم دلم میخواد بهش بگم که تو حتما می تونی احساست رو تنظیم شده تر خرج کارت کنی، فقط خوب شاگردی کن دوست من.
طراحی نور کار رو دوست داشتم.
ورود میهمانان به خانه کمی زیادی بی مقدمه و بدون توقف مقابل درِ واحد بود. حرکات بازیگران گاهی غیرمتناسب با سن و شخصیت یا شرایط جسمیشون بود، گاهی دیالوگ گفتن ها شبیه مانیفست دادن بود که برای من جذاب نبود.
نمی دونم چقدر متن اثر اجازه می داد اما دلم می خواست افکت های آواییِ بهتری رو تو صحنه
... دیدن ادامه ››
ها می دیدم. محتوای متن این کشش رو داشت.
طراحی لباس رو دوست داشتم.
دلم میخواد جمله ی ماندگار این کار رو جمله ی جناب شهرستانی بدونم که وقتی دستانش رو محکم و گره زده حرکت می داد می گفت "این یک سال به ما سخت گذشت، این سه چهار ماه اخیر به ما خیلی سخت تر گذشت و دلم میخواد اینو به این بچه ها بگم که اوضاع خیلی سخت تر از این هم خواهد شد". من باهاش ترسیدم و اشک ریختم و فکر می کنم همه می دونیم که ایشون چی می گفتن. درد اقتصاد، درد بی احترامی به هنر، درد سانسور، دردِ دردِ مردم که تئاتری ها و حتب مخاطبان جدیش نزدیک ترین به این آخری هستند.