دنیا صحنه نمایشی بیش نیست
تمام دنیا صحنه ی نمایشی است
که مردان و زنان، بازیگران آنند.
این بازیگران، زمان ورود و خروج خود را دارند.
و هر بازیگری نقشهای بسیاری را بازی میکند.
نقش هر مرد بازیگر، هفت دوره ی سنی دارد.
در ابتدا، نوزادی است که در آغوش پرستار خود
... دیدن ادامه ››
گریه میکند و بالا میآورد.
بعد بچه مدرسه ایِ غرغرویی است که یک کیف دستی دارد
و صبح با چهره ی درخشان، بی تمایل به مدرسه، مثل حلزونی تنبل، وقت تلف میکند.
بعد عاشقی است که با تصنیفی اندوهناک، چون کوره ای آتشین، آه میکشد.
و دست آموز ابروی یارش است.
بعد سربازی است، پر از سوگندهای عجیب و ریشو چون پلنگی وحشی
که به افتخار دیگران حسادت میورزد و در نزاع و پیکار، سریع و چالاک
و به دنبال حباب شهرت است، حتی در دهانه ی توپ.
بعد از آن قاضی ای میشود با شکمیگرد، که از خروسهای لذیذ، پر شده!
با چشمانی جدی و سخت گیر و محاسنی که به شکل رسمیتراشیده شده است
پر از امثال و حکم نغز و حکیمانه و مثالهای مدرن و امروزی
و او نقش خود را اینگونه بازی میکند.
حال صحنه ی نمایش به ششمین دوره ی سنی او بر میگردد.
به پیرمرد لاغری که شلوار لغزانی به پا دارد.
با عینکی بر روی بینی و کیف پولی که در گوشه ای افتاده.
و جورابهای جوانی اش که خوب نگهداری کرده
و برای نگاه داشتن ساقهای باریکش، زیادی گشاد است.
و صدای کلفت مردانه اش، دوباره به صدای تیز کودکی بازگشته است.
و تو گویی در صدای او سوت میکشند.
صحنه ی پایانیِ این تاریخ پرماجرای عجیب،
تکرار دوران کودکی است و فراموشی کامل هر آنچه که بود و هست.
بدون دندان، بدون چشم، بدون لذت چشیدن، بدون همه چیز!
ویلیام شکسپیر
منبع :
http://1newday.ir/%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%DB%8C-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%B4-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B4%D8%B9%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D8%B3/