پارسا پیروزفری که در نظام تولید گرفتار شده است
یکی از مفاهیمی که در بررسی و تحلیل جامعه شناختی نظام تولید به کارمان می آید مفهوم "مدل
... دیدن ادامه ››
و سری" است . ژان بودریار این مفهوم را در کتاب نظام اشیاء ( ترجمه پیروز ایزدی ) به تفصیل توضیح داده است . در بخشی وی می گوید : " هنگامی که از مدل به سری گذر می کنیم ، کیفیات محسوس شیء همراه با کیفیات تکنیکی آن نزول می یابد."مدل چیزی است که بر اساس آن یک سری از چیزها به تقلید از آن تولید می شوند و به نظر بودریار در جامعه صنعتی کنونی و با فزونی نیازها سَبک از بین رفته است و از سوی دیگر مدل یا سری ناب کمتر و کمتر یافت می شوند و همه چیز به دام تولید انبوه افتاده است . از سوی دیگر برای بقای نظام تولید لازم است که مدل تجدید و جذاب تر شود لذا مدل های جدید می آیند و مدل های قبلی و به دنبال آن سری های قبلی منقضی می شوند و بدین ترتیب مدل جذابیت خود را حفظ کرده و بقای نظام تولید را تضمین می کند . مدل نه غنی است و نه فقیر و از آنجایی که باید پتانسیل تجدید را داشته باشد ، ذرّه ذرّه جذابیت هایش را به مصرف کنندگان می چشاند . چیزی که به وفور در تکنولوژی یافت می شود و یک کمپانی مانند اپل هیچوقت تمام اختراعات و فناوری هایش را به مصرف کننده تحویل نمی دهد و طی سالیان طولانی ذره ذره به مصرف کننده آن را می چشاند و بخاطر جذابیت مدل ، سری های اپل را همگی می خرند . بودریار نیز تحت عنوان "معایب ارادی ساخت" از این عیب ها و کسری هایی که در مدل ها توسط تولید کننده عمدا اعمال می شوند یاد می کند . یعنی هنر ، خلاقیت ، اختراعات و یا دقیق تر گفته باشیم همه چیز تحت سلطه نظام تولید در می آیند چیزی که در مضمون نمایش "ملاقات" و جامعه آن ( شهر گولن ) به خوبی یافت می شود . زایایی از بین می رود و کلارو کارخانه های شهر را راه اندازی نمی کند چراکه آن وقت گولنی ها به وی احتیاجی پیدا نمی کنند ! از دورنمات دو کار "ازدواج آقای می سی سی پی" و "ملاقات" را دیده ام و تا آنجایی که دستگیرم شده است ، دورنمات در نمایشنامه هایش کلیت گراست و چندان به کند و کاو شخصیت ها نمی پردازد و انسان امروزی را عضوی از یک توده می داند و زندگی شخصی و فردیت را از دست رفته می پندارد . همه چیز با توده ها پیش می رود بنابراین خیلی پرسوناژها فرصت از خود گفتن ندارند . این نگاه دورنمات به نظرم امروزه چندان مفید نیست چراکه یک دید کلی و تیتروار از مسائل را به ما می دهد همانطوری که رسانه ها نیز ما را مطلع می کنند . کارکردگرایی و کلی نگری فقط شرح می دهد و می رود اما آن چیزی که امروز نیاز داریم ، روانکاوی و پیدایش ریشه ها و نقاط عطف در زندگی انسان است . چه می شود که آلفردها و کلاروها به وجود می آیند ؟ در مورد پیش زمینه های این افراد باید بیشتر گفته شود و فکر به چالش بیفتد نه اینکه صرفا با مشروحی از وضعیت آنان عبور کرد . ای کاش این کار اقتباسی از نمایشنامه دورنمات بود و بیشتر پرسوناژها به چالش کشیده می شدند و پرورش می یافتند . این کار هم زمان بر است و هم گروه اجرایی را دچار مشکل می کند و هم بازیگران را اما ارزشمند است در عوضش مخاطب را به فکر می اندازد و به چالش می کشد . پارسا پیروزفر در نمایش ماتریوشکا به قدری خلاقیت به کار برده بود که هر جنبنده ای را به لذت وا می داشت و جلوه های زیبایی از بازیگری را در برابر چشمان ما به تصویر می کشید . نشان می داد که هنرمندی خلاق و حرفه ای است و برای مخاطب وقت می گذارد و سعی در ساختن اجراهایی با کیفیت بالا دارد . کیفیت آن به قدری خوب بود که نیازی به تبلیغات و بیلبورد مانند نمایش "ملاقات" نداشت اما در دو نمایش "ملاقات" و "یک روز تابستانی" که پشت سر هم بعد از ماتریوشکا به صحنه برده است این موضوع کمتر به چشم می خورد . بازی رضا بهبودی نیز مانند قبل نیست . نمایش " ماجرای مترانپاژ" هم در جامعه مشابهی به سر می برد و عناوین افراد جامعه حائز اهمیت بود اما به شخصه بازی رضا بهبودی و تعلیق و محتوای نمایش برایم جذاب تر بود . کیفیت "ملاقات" به اندازه کارهای پیشین پیروزفر نیست ، وقت کمتری برایش صرف شده و سری هایی شده اند از مدلی به نام "ماتریوشکا" ! اشیائی مزیّن به لِیبِل پارسا پیروزفر . آن روح ، شور و خلاقیت ماتریوشکا را ندارند و جنبه مصرفی پیدا کرده اند ! پیش فروش های بلیت ، ایران خودرویی تر شده است . بینوایان وار سالن اجرا بزرگ تر شده و قیمت ها نیز افزایش یافته اند . ای کاش این روند تولید و مصرف تئاتر ادامه نیابد و ماتریوشکاها و سایر تئاترهایی غنی از این قبیل زنده بمانند !