در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پوریا درباره نمایش دست‌های آلوده: سارتر یا اقتباسی از سارتر ؟ پیش از تماشای کار ، نمایشنامه را با ترجمه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:26:31
سارتر یا اقتباسی از سارتر ؟
پیش از تماشای کار ، نمایشنامه را با ترجمه قاسم صنعوی خواندم . در خصوص انتخاب ترجمه جلال آل احمد یا قاسم صنعوی مردد ... دیدن ادامه ›› بودم که به لطف و پیشنهاد شخص کتابفروش ترجمه قاسم صنعوی را خریدم . ترجمه بسیار روان و خوبی است و حدود 60 صفحه بیشتر از ترجمه جلال آل احمد است ! از آن رو که قاسم صنعوی دانش آموخته رشته ادبیات فرانسه است و نمایشنامه های دیگر سارتر و آثار فرانسوی زیادی هم ترجمه کرده است به نظرم قابل اعتماد تر است . اما باید بگویم که اجرای دیشب خیلی فاصله عجیبی داشت با متنی که من خواندم ! نمیدانم ایراد از ترجمه جلال آل احمد است یا گروه اجرایی همچین تصمیمی گرفته است . اولا که در ترجمه قاسم صنعوی ، شارل جزو افرادی است که به همراه لوئی شبانه به خانه اولگا می ریزند تا هوگو را بکشند و نقشی که حمیدرضا نعیمی بازی می کند اصلا اسمش شارل نیست نامش هودرر است . از این تفات اسمی که بگذریم می رسیم به محتوای کار ، بسیاری از توضیح صحنه ها آنطور که من خواندم نبود ! اصلا ابتدای نمایش با گوش دادن اولگا به رادیو اخبار آن زمان شروع می شود و هیچ کجای نمایشنامه اولگا شعری در خصوص خش خش برگ های پاییزی و عشق نمی گوید و دیالوگ ابتدایی و انتهایی اصلا در نسخه ای که من خواندم وجود نداشت . یا مثلا توضیح صحنه در برخی جاها مانند صحنه ای که ژسیکا برای بار اول در صحنه ظاهر می شود و روبروی چمدان می ایستد رعایت نشده بود . موارد این چنینی زیاد به چشمم می آمد . اما از این هم بگذریم می رسیم به حذف یک سری دیالوگ های نابی که در ترجمه قاسم صنعوی خواندم و بسیار لذت بردم . بارزترینشان دیالوگی است که هودرر ( یا اشتباها شارل با بازی حمیدرضا نعیمی) در بحث و جدل با هوگو می گوید :
" وقتی که لازم باشد دروغ می گویم و هیچ کس را هم تحقیر نمی کنم . دروغ را من خلق نکردم . دروغ در جامعه ای که طبقه ها تقسیمش کرده اند زاده شده است و ما هر کدام هنگام تولد آن را به ارث میبریم . با خودداری از دروغ گفتن نمی توانیم دروغ را منسوخ کنیم ... "
همانا که این دیالوگ از کلیدی ترین دیالوگ های این اثر است و بیانگر تفکرات اگزیستانسیالیستی سارتر و معاف دانسته شدن افراد از قضاوت اخلاقی .
یا حتی این دو دیالوگ پینگ پنگی و ناب زیر میان هوگو و هودرر :
هوگو : " اما انسان ها ، نه از لحاظ چیزی که هستند ، بلکه از لحاظ چیزی که می توانند بشوند مورد توجهم قرار می گیرند . "
هودرر : " و من آنها را برای آنچه هستند دوست دارم . با تمام کثافت هایشان ، تمام عیب هایشان . صداهای شان و دست های گرم شان را که چنگ می زنند ، و پوست گرمشان را ، برهنه ترین پوست ها را ، و نگاه های نگران و مبارزه نومیدانه ای را که هر کدام به نوبه خود با مرگ و اضطراب می کنند دوست دارم ."
یا مثلا ژسیکا خیلی درون هوگو نفوذ می کند و به وی تلقین می کند که نمی تواند به هودرر یا همان اشتباها شارل عقایدش را اثبات کند اما این صحنه ها با حذف دیالوگ های جذاب به سرعت پیش می روند .
خلاصه کلام آنکه با وجود بازی های خوب و یکدست ، متن نمایش حیف و میل شده است و ای کاش با وفاداری ، مدت بیشتر و انتخاب ترجمه ای دیگر از ظرفیت به وجود آمده به نحو بهتری استفاده می شد . پیشنهاد می کنم حتما نمایشنامه را با ترجمه قاسم صنعوی بخوانید و لذت ببرید . خواندن این نمایشنامه بعد از اتمام رمان جنایت و مکافات برایم بسیار لذتبخش بود . جنایت مکافاتی که به گفته دوستم ( که مسلط به زبان و ادبیات روس است ) پایان بندی متناسبی ندارد و خود داستایوفسکی هم از این امر ناراضی بوده است و تا حدی من هم با نظرش موافقم . انگار که سارتر در دست های آلوده راسکلنیکف را به فرانسه آن دوران آورده و پایان متفاوتی برایش رقم زده است . در صحنه پایانی نیز در ترجمه قاسم صنعوی هوگو فریاد می زند "غیر قابل بازیافت" که به نظرم به متن نمایش و عملکرد حزب بیشتر می آید تا عبارت "اصلاح ناپذیر" که هوگو دیشب فریاد زد .