«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ترانههای تب نمایشیست با رد پررنگ قلم و تاثیر مانای بهرام بیضایی بر پیکره تئاتر این سرزمین.
متنی ارزشمند و اندیشمند که نشان از دغدغهمندی ذهن نویسندهاش را دارد، سخت برای بهخاطر سپردن و سختتر برای اجرا کردن، وظیفه سنگینی که بازیگرها قطعا با تلاش فراوان و راهنمایی کارگردان از عهدهاش برآمدند.
موسیقی که چه مهره درخشانی بود در این نمایش و گریم و طراحی صحنه خوب.
رومئو و ژولیتِ شهروز دلافکار در کنار طنز شیرینی که داشت سراسر انتقاد بود به دنیای امروز، در این نمایش باز هم عشق این دو دلداده نافرجام میماند اما نه به سنت شکسپیر، جهتی که جامعهی امروز به سکانِ این عشق میدهد به ترکستان است، اینجا در واقع با دون ژوانی طرف هستیم در قالب رومئو که هر دم دل به دختری جدید میبندد.
گروهی جوان و خوشانرژی در کنار راهنمایی و هدایت شهروز دلافکاری که سالهاست در عرصه تئاتر فعالیت قابل توجهی دارد.
اجرای موسیقی رنگ بیشتری به اجرا میدهد و طراحی لباس مناسب با فضای فانتزی نمایش بود.
نمایشی مستندگونه در مورد اشخاص تاثیرگذار اما گمنام اما تاثیرگذار تاریخ ایران بر پایه پژوهشی پرکار و قابل اعتنا از "مهام میقانی" در قالب نمایشنامهای که در عین اطلاعات دادن و روشن کردن ذهن، جذاب و پرکِشش هم هست.
رامین سیاردشتی و الهه شهپرست دوئتی اجرا کردند جدا بینقص و درخشان.
طراحی صحنه تمام المانهای داستان را داشت، نور و لباس هم دقیق و درست طراحی شده بودند.
موسیقی کار حس لحظههای احساسی و پرتنش را چقدر خوب منتقل میکرد.
اسپویل
دلیل انتخاب دو رنگ قرمز و سبز از دید شما چی بود؟و اون کلاه خودهای تعزیه
ارادت
حس میکنم اون کلاهخودها و رنگ سبز و قرمز دو کارکرد داره که هر دو هم به تعزیه برمیگرده.
کارکرد اول ایجاد فاصله بازیگر با کاراکتره. مثل تعزیه که بازیگر و کاراکتر فاصلهگذاری رو انجام میدن اینجا هم با توجه به اپیزود اول که قرار بر اجرای این نمایشنامه در جشنواره هست از اپیزود دوم تا انتها همون دو شخصیت اول، تمام کاراکترهایی که شخصیت زن در اپیزود اول تو نمایشنامه نوشته بود رو بازی میکنن.
کارکرد دوم میتونه نشون دادن برتری شخص قرمزپوش بر سبزپوش باشه همراه با مقداری سلطه که بسته به نوع اپیزود اندازش متفاوته. سلطهای ... دیدن ادامه ›› که البته اکثر اوقات به تن ندادن و حتی برتری سبزپوش منتهی میشه و این رنگها لزوما به جنسیت وابسته نیست چون حتی جایی مثل اپیزود جشن هنر شیراز این کاراکتر زن هست که رنگ قرمز به تن داره.
عذرخواهی برای طولانی شدن و البته اینکه مخاطبتون نبودم و جواب دادم.
ارادت
حس میکنم اون کلاهخودها و رنگ سبز و قرمز دو کارکرد داره که هر دو هم به تعزیه برمیگرده.
کارکرد اول ایجاد فاصله بازیگر با کاراکتره. مثل تعزیه که بازیگر و کاراکتر فاصلهگذاری رو انجام ...
خیلی ممنونم از پاسخ کامل و دقیقتون. مفهوم نیکی و بدی یا همون خیر و شر رو هم نمیشد برداشت کرد بنظرتون؟ مثل تعزیه که رنگ سبز نماد امامها و رنگ قرمز نماد دشمن هست
خیلی ممنونم از پاسخ کامل و دقیقتون. مفهوم نیکی و بدی یا همون خیر و شر رو هم نمیشد برداشت کرد بنظرتون؟ مثل تعزیه که رنگ سبز نماد امامها و رنگ قرمز نماد دشمن هست
ارادت
راستش اولش همین به ذهنم اومد اما هرچی داستان جلوتر رفت شخصیتها ترکیبی از خیر و شر بودند و به نظرم در هیچ اپیزودی خیر یا شر مطلق وجود نداشت.
نمایش سیمبلین هم داستان شکسپیر بود و هم محمد زارعی، روایت کینه، حسد و زیادهخواهی که به موازات هم از ابتدا تا انتها پیش میروند.
الحق که چه نمایش سختی بود برای اجرا و گروه بازیگرها چه خوب از عهدهاش برآمدند، مازیار سیدی کار درخشانی ارائه داد.
نور در ایجاد و بازی سایهها عالی بود و همینطور طراحی صحنه و لباس.
مرغ دریاییِ کاملا ایرانی با ادای دِینی به چخوف بزرگ.
نمایشی با بازیهای قابل توجه، دکور عالی، طراحی لباس کاملا مناسب، گریم خوب که این روزها کمتر شاهدش هستیم و البته کارگردانی درست.
خاک سفید نمایش وزینیست که هم متن داشت، هم دکور درست و حسابی، هم موسیقی، هم گریم و هم بازیگرانی که الحق هر یک از پسِ تلاشی مثالزدنی روی صحنه آمده بودند، بسیار حرفهای.
میلاد معیری و مهدی یگانه قطعا در آینده صاحب "جایگاه" در عرصه تئاتر خواهند شد.
بازی علی خوشرو هر بار پختهتر و رو به جلوست، جدا تحسینش میکنم.
شالهنگ حکایت زخمهاییست که به یکباره سر باز میکنند، جمعی که به جشن و شادی دور هم جمع شدهاند بعد از عیان شدن ضعفها و کمبودهایشان چنان بر سر هم یورش میبرند که انگار از اول دشمن بودند، نه دوست.
نمایشی با ریتم تند که تا انتها با همان سرعت تماشاگر را با خود همراه میکند که این مهم مدیون کارگردانی درست بابک قادری و بازی گروه بازیگرانش به دست آمده.
لباس و صحنه نیز متناسب با متن طراحی شده بودند.
حکایت قدیمی و جذاب فرانسوی که تا به حال به گونههای مختلفی ساخته و پرداخته شده، در نسخه آملی نوتوم بهای قابل اعتنایی به استقلال فکری و جرات زن ماجرا داده شده و دیگر شاهد زن ساده و فریبخوردهای نیستیم که اگر هم از چنگال ریشآبی نجات پیدا میکند به کمک "دیگری" است، او به تنهایی خود ناجیِ خود است.
گروه دوستداشتنی تئاتری که هر یک اجرای درستی داشتند از نقش، اما انصافا خسرو پسیانی بینظیر ظاهر شد، بازی روان، دلپذیر و جذابی ارائه داد، علاوه بر اینها خواندش روی صحنه قابلیتهایش رو دو چندان میکند.
طراحی صحنه مخصوصا به همراه نورپردازی، محیط سیاه و مرموز داستان را به خوبی به نمایش میگذاشت.
خانه عروسک؛ اجرایی کاملا وفادار به متن، اعتراف میکنم خیلی اوقات از دیدن جزء به جزء یک نمایش کلاسیک روی صحنه بسیار لذت میبرم.
گروه تازهنفس و جوانی که چالش سختی رو برای خودشون انتخاب کرده بودند، و زحمت هم کشیده بودند، مخصوصا پانیذ نصیری در نقش نورا که بازی قابل تحسینی ارائه داد.
طراحی صحنه رو دوست داشتم، محیط به ظاهر گرم خانهای رو نشان میداد که روابط اعضای آن آرامآرام به سردی میگراید.
موسیقی به شکل زنده اجرا میشد که قطعا تاثیر بیشتری در ایجاد و انتقال حسهای مختلفی داشت که بازیگرها به نمایش میگذاشتند.
داستان با تزریق مورفین به فروید شروع میشود و ما مجال آن را مییابیم تا لختی در ذهن فروید پرسه بزنیم، شاهد مواجه او با چند وجه از شخصیتش و همینطور مرور بعضی خاطرههایش باشیم.
سه بازیگر بازی خوبی داشتند مخصوصا شهروز دلافکار که جایگاه قابل اعتنایی در تئاتر دارد.
طراحی صحنه مینیمال و مناسب بود، یک صندلی و تختی که به فراخور نیاز صحنه تغییر ماهیت میداد.
انتخاب موسیقی نیز مناسب با صحنههای نمایش بود.
ببخشید، "با حضور" امیر مقاره؟! چندتا اجرا تالار وحدت و سالن اصلی تئاترشهر داشتن ما یادمون نیست؟!
اهل تئاترش جون میکنن بلیت اجراشون نصف این هم نیست اونوقت این هزینه برای این اجرا؟! اونم سالن شهرزاد؟ یادم نمیاد امکانات خاصی هم داشته باشه...
کِی بشه از تئاتری که "سلبریتی" توش هست راحت بشیم خدا میدونه...
عزیز دلم قرار نیست هر سلبریتی چون توی اون رشتس هنر های دیگه را انجام نده
شاید استعداد داشته باشه یا علاقه بیشتری داشته باشه به نظرم احترام بزاریم بهشون حتی اگه باب میل ما نیست❤
از نظر من داستان راجع به مهلکترین تصمیمیست که میشه گرفت و از ته دل امیدوارم نه دوست و نه دشمن مجبور به انتخاب در همچین وضعیتی نشن.
داستان به شدت عالی بود، تلفیق این حد از طنز و شیرینی با این حد از رئال و تلخی کاریست که فقط از یکی مثل رسول کاهانی برمیاد.
بازیها به اندازه و دلنشین، طراحی صحنه بسیار درست و نور که چقدر سرضرب میرفت و میآمد و انگار به تند شدن ریتم کمک میکرد.
در کل جدا نمایش شریفی بود.
پ.ن. نمایش شروع شد کلی با طنزش خندیدم و انتهای نمایش نمیتونستم گریهام رو کنترل کنم، مدام داشتم به آنچه دیدم و تاثیری که گذاشت فکر میکردم، اون خانواده هر تصمیمی که میگرفت درست بود اما تلخ.
نمایشی پر از نمادهای فلسفی و حکمت. هم راهبی را داشت که دایره اِنسو نماد ذن را وسط صحنه رسم کند، دایرهای که اجرا روی همان شروع و پایان مییابد و در طول نمایش با چیدن سنگها روی هم سعی در ایجاد و برقراری تعادل داشت، هم سفیدی و سیاهی یین و یانگ، نشانِ یگانگیِ متضادها را که مخصوصا در طراحی لباس کلاه به سر و عصا به دست بسیار مشهود بود.
و هم المانهای تئاتر ابزورد: انتظار، مدام در تقلای کاری بودن اما در نهایت هیچ کاری نکردن.
بازیگرها تمامِ خود را در بازی ارائه کردند، واقعا دست مریزاد.
کارگردانی خوب بود مخصوصا انتخاب نوع اجرای صحنه آخر که بسیار هوشمندانه بود و به درستی مفهوم را منتقل میکرد : تا زمانی که از چاه وجود خودت نجات پیدا نکرده باشی نمیتوانی نجاتبخش موجود دیگری باشی...
طراحی صحنه و نور به نسبت نوع اجرا درست و کافی بود.
در کل اگر ببینده حرفهای تئاتر هستین و به این مفاهیم علاقهمند، حتما این اجرا رو ببینید.
زن و شوهر اربابی که در قصری متروکه در محاصره مگسها قرار گرفتهاند و در آخر هم مغلوب آنها میشوند. نمایش از دو بازیگری بهره میجست که بسیار هماهنگ و بینظیر نقشهایشان را اجرا کردند مخصوصا مهشید خدادی که جدا تحسینش میکنم. شاهد آمادگی بدنی بالا و پرفورمنس دیدنیای از هر دو بودیم.
صحنه سازه فلزی مثلث شکلی بود با دیوارهای توری و تماشاگران مثل همان مگسهای نقل شدهی نمایش از پس این دیوارها اتفاقهای درون قصر را نظاره میکردند، هر بار که این مثلث میچرخید راس قدرتش هم عوض میشد، اول دوناتا، بعد دوک، بعد مگسها و در آخر هم که دیوار برداشته شد...
طراحی نور و موسیقی کاملا در اختیار نمایش بودند.
سعید دشتی همیشه دستپُر نمایشی را روی صحنه میآورد، بازی گرفتنش از بازیگرها به گونهایست که گویی این نقش شاهنقششان خواهد شد؛ طراحی صحنه بسیار خلاقانه بود، مثل آب که در هر ظرفی بریزی شکل همان ظرف میشود دکور هم همانطور بود، هر مکانی که برشی از نمایش آنجا اجرا میشد، دکور شکل همان فضا را پیدا میکرد، آااافرین.
موسیقی، نورِ قرمز و استاپموشنِ به موقع که گویی امضای سعید دشتیست نیوجرسی را بیش از پیش دیدنی کرده است.
اجرا حکم آرامبخشی را داشت میان آشفتگی و شلوغیِ ذهن و زندگی... بینهایت شریف و دلنشین...
هر جمله موسیقی که نواخته میشد گویی دیالوگی بود بین دختر و پسر و هر کدام از تماشاگرها انگار متن این بخشها را خودشان در ذهنهایشان مینوشتند.
نور به زیباترین شکل ممکن در رفت و آمد بود و سایهها انزوا و تنهایی شخصیتها را در پشت دیوارها تداعی میکرد.
چقدر نوازندهها موسیقیِ اثر را هنرمندانه و درست به نمایش و تماشاگر هدیه کردند.
لباسهایی که هم رنگهایشان چشمنواز بود هم طراحیِشان.
و بازی و خوانندگی خسرو پسیانی و دیبا زاهدی که این پازل ارزشمند و گرانبها را کامل کرد.
جدا از تماشا و شنیدنش لذت کامل بردم. کااااااش تمدید بشه.
روایت تلخ همه آنهایی که در جهان مورد ظلم و ددمنشی قرار میگیرند و جریان همه آنهایی که برخاسته از همین مردم، تمام توان خود را به کار میگیرند تا شاید روزنهای رو به نور باز شود...
نمایش فوقالعاده تاثیرگذاری که به شیوه مونولوگ اجرا شد و هر کدام از بازیگرها گویی نه رنج شخصیت نمایشنامه که رنج کُهن پشت این دردها را به نمایش میگذاشتند.
بخش پرفورمنس رو خیلی دوست داشتم و چه طراحی صحنه درستی داشت، آاااااخ از دیواری که نماد فاصله بین انسانهاست و کاش برای همیشه خراب میشد تا نه تنها صدا که تصویر درد بر همگان آشکار شود...
بازی سارا فتحی و ملیکا زارع جدا عالی بود.
نمایشنامهای تاملبرانگیز با انبوهی از دیالوگهای عمیق که انتخابش برای اجرا، بسیار مناسب حالِ این روزهای جامعه ماست...
فرهاد آئیش پدیدهای است که روی صحنه چنان راحت و نرم هنرنمایی میکند که گاهی فراموش میشود مشغول بازیست.
دیگر بازیگران هم همه توان خود را گذاشته بودند تا "گالیله" هرچه دیدنیتر شود، علیالخصوص محمد نادری، شهروز دلافکار و صدف اسپهبدی.
دکور ساده و مناسب و طراحی لباس هم بسیار با داستان هماهنگ بود.
صحنه نهم (در کتاب) که گالیله با فولگانزیو (کشیش جوان) صحبت میکند را بارها خوانده بودم و بسیار مشتاق دیدنش روی صحنه بودم که فرهاد آئیش و شهروز دلافکار عجب دلچسب اجرایش کردند.
خلاقیت اجرای صحنهای که پاپ با مامور انکیزیسیون بر سر شکنجه شدن گالیله صحبت میکرد در حالیکه ملازمین به او لباس میپوشاندند، قابل ذکر بود، چقدر جالب به قدرت رسیدن "پاپ" رو به نمایش گذاشتند.
دیالوگ بینظیری که از زبان گالیله خواندم و شنیدم این بود:
"اعتقاد موقعی نابود میشه که بخوان تحمیلش کنن." (صحنه هشتم کتاب)
شبی که اجرا رو دیدم سعید جان چنگیزیان و اسماعیل محرابی عزیز نیز به تماشا آمده بودند.