نمایش "سفید" داستان مادری است که دارد میآید اما دیگر کسی را به یاد نمیآورد. مادری که نماد زندگی و زایش است حالا فقط جسمی بیتاریخ
... دیدن ادامه ››
و گذشته را حمل میکند. اسم دخترهای خانواده "بهاره" و "باران" است اما آن خانه کویری خشکیده است. بهاره بچه سقط کرده و باران باردار است. وقتی نمایش جلو میرود و بخشی ار رنج بهاره را میشنویم، نمیدانم چرا یاد فیلم "آسمان زرد کم عمق" میافتم، آنجا ترانه علیدوستی میگوید: کاش میشد وقتی همه خانواده حالشان خوب است، همه چیز تمام شود و ما تا آخر متوجه نمیشویم که عمدا ماشین را به ته دزه فرستاده یا اتفاقی بوده است. بهاره هم در این نمایش تصادف کرده و پدر و فرزند خود را از دست داده... گذشته و آینده را عقیم کرده.... تنها پسر خانواده هم یک دست و پاچلفتی است که همه اموالش را به باد داده و در زندان به سر میبرد. آشفتهتر از این خانواده نمیشود پیدا کرد. خانواده مضمحلی که دنبال پختن شیرینی ساق عروس هستند، در حالی که فقط بهاره تلاش میکند دیوار را رنگ کند و خاطرات جدید و قشنگی برای مادرش و خانواده بسازد.