در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال الهه مبینی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:42:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این شهر به کی رحم کرد مَشتی ؟
ببین بی نهایت ذره ی بی قرار
می چرخیم دورِ هم
میشیم روزگار :(
رفیقِ قدیمیِ من
دست و پات کو؟!
پشت درهای بسته و خاک گرفته ی مستقل جا مونده شاید ..
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
محمد مجللی
من هنوز رویای برگشتن همه ی بچه های قدیم رو دارم فکر کن یه روز همه برمیگشتن و باز سر نمایش ها سر و کله می‌زدیم همینقدر رویایی، همینقدر دست نیافتنی خوش اومدی خانم مبینی عزیز سر نمایش ...
قربونت محمد جون
به روز خوب میاد
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
الهه مبینی
نه :(
حیف..
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چون جان فشانم رواست

شنبه شب برای ۲۴ ساعت نسخه اینترنتی و رایگانش در دسترس است
تو تیوال؟
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
مرسی عمو سپهر
هنوز ننوشته کجا
تا نوشت بیایم بگیم همینجا
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
https://www.muenchner-kammerspiele.de/en
روال به این صورت خواهد بود که فیلم اجرای «سالگشتگی» را روز یکشنبه راس ساعت ۲۰:۳۰(به وقت تهران) برای ۲۴ ساعت روی صفحه اصلی سایت‌شان قرار می‌دهند. خوشبختانه امکان دیدن آن با زیرنویس انگلیسی، فرانسوی و آلمانی هم فراهم شده است.
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
‏به قولِ کَسی :
یادش بخیر ، پول می‌دادیم می‌رفتیم یه سالن‌هایی، چند نفر میومدن وانمود می‌کردن ما رو نمی‌بینن، یه قصه‌ای رو بازی می‌کردن.
#فاصله_گذاری_برشت :)) بعضی‌هاشون هم می‌دیدنمون!!
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
:)))) بعضیاشون که خودمونم بازی میکردیم
کالاندولا
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
برای محمدِ مجللیِ عزیز رفیقِ تیوالیِ پرستارمون :
خیلی اتفاقی متوجه شدم این روزای سخت دور از خونه و خونوادشه و اکثرا بیمارستانه و شیفته .....

دمت گرم که هوامونو داری
قدرتو میدونیم
اینجا بهم میگن نباید بشمری، سختتر میگذره، دیرتر میگذره
ولی چیکار کنم، نمیتونم
۴۰ روزه اینجام، دور از خونه و خانواده و همه چی
نمیدونم چند روز دیگه باید بمونم، ۴، ۴۰، ۴۰۰ یا...
ولی میگذره
مگه جز اینه که تاریک ترین لحظه ی شب، درست لحظه ی قبل از طلوع خورشیده؟
من این شانس رو دارم که شب ها بیدار باشم و طلوعش رو ببینم، واقعا زیباست...

ممنونم الهه جان، یه شب دیگه و یه اشک شوق ریختن دیگه :)
۱۹ فروردین ۱۳۹۹
سلام‌خانم‌رضایی جااان
چقدرررررررر دلم تنگتونه
بشینم تو اون کافهه جلوتون، برام از پرستاری و تجربه ها و درس هایی که از زندگی گرفتین بگین و من کیف کنم و نفهمم زمان چجوری میگذره.
منم این روزها خیلی بیادتون بودم و دعا دعا میکردم حالتون خوبِ خوبِ خوب باشه
شرایطم به شکلی افتضاحی دشوار و سخته ولی بازم به خودم‌اجازه نمیدم بگم درک تون میکنم، چون مطمئنم تو خط مقدم وضعیت بغرنج تر هست
با همه ی وجودم براتون انرژی میفرستم
آنتی ژن های این ویروس لعنتی رو با هم به خاک میمالیم :)
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
محمد جان خوشحالم که اینقدر انرژی داری من به تو ایمان دارم سختی ها رو تحمل کن به امید روزهایی که دوباره با هم قرار تئاتر بذاریم وساعتها با هم گپ بزنیم .
سعی کن به این دوران از زندگی مثل کلاس درس نگاه کنی من تو این دو ماه خیلی چیزها از کرونا یاد گرفتم اینقدر ها هم بد نبوده برای جهان این تلنگر لازم بود .ولی باید شکستش داد .
با هم.
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Www.meidaan.com
سبا معمار - نوید قویدل :
مدارسی که در آن تحصیل می‌کردم، تا چهارده سالگی، با تمام عیب و نقص‌هایی که داشتند، جایی برای تخیل و بلندپروازی‌هایم باز می‌گذاشتد. در دوره‌ی راهنمایی، مسئولان مدرسه اعتماد قابل توجهی به دانش‌آموزان داشتند و به من اجازه می‌دادند برای مراسم صبحگاهی، برنامه‌ریزی کنم. این اعتماد، باعث شادمانی و خوشی همه‌ی ما دانش‌آموزان، و حتی معلم‌ها و مسئولان مدرسه شده بود چرا که مراسم را صبح هر روز به شیوه‌ای متفاوت برگزار می‌کردیم. آن زمان تخیلم دیوانه‌وار کار می‌کرد و تا می‌توانستم می‌نوشتم و مطالعه می‌کردم. هر کتاب و داستانی، پیش چشمم زنده می‌شد و خودم را کنار شخصیت‌هایش قرار می‌دادم و داستانی موازی با آن می‌ساختم. با پایان دوره‌ی راهنمایی وارد دبیرستان سخت‌گیری شدم که می‌خواست ما- نوجوان‌ها- را سربه‌راه بار بیاورد. در محیطی قرار گرفتم که همه‌چیز، از رنگ کفش تا آن‌چه که در کیفمان همراه داشتیم یا نحوه‌ی وقت‌گذرانیمان در زنگ تفریح، و یا اینکه با چه کسانی معاشرت می‌کردیم و موهایمان را چقدر کوتاه یا بلند نگه می‌داشتیم، کنترل و شیوه‌ی درست هرکدام از این‌ها مو به مو به ما دیکته می‌شد. این بود که دیگر احساس امنیت نمی‌کردم و نمی‌توانستم بنویسم، همواره نگران قضاوت شدن بودم و تخیلم دیگر دوست و همراه من نبود و هیچ لحظه‌ی خوشی برای خودم یا دیگران فراهم نمی‌کرد.
برایم عجیب بود که این دو، یعنی شرایط مدرسه‌ی جدید و نوشتن‌هایم چه ربطی به هم دارند. تا اینکه با نظریه‌ی یک روان‌پزشک آمریکایی، به نام پال تورنس آشنا شدم که می‌گوید: «تخیل دانش‌آموزان با سخت‌گیری زیاد از بین می‌رود و آن‌ها مجبور می‌شوند خیلی زود فانتزی را حذف کنند، [چون] آن‌ها از فکر کردن ... دیدن ادامه ›› می‌ترسند.» حالا می‌بینم، اینطور که پیداست من، تنها دانش‌آموزی نبوده‌ام که طی دوران تحصیلش اسیر ترس و نگرانی شده و تخیل رهایی بخش‌اش را حداقل برای دوره‌ای از زندگی از دست داده است.
تلخی ماجرا اینجاست، که ما در مدرسه تمام نمی‌شویم. بلکه ما همان تن‌-هوش‌هایی هستیم که در خانه و جامعه نیز زندگی می‌کنیم. بر همین مبنا، تحت فشار نهادهای یک جامعه‌ی بسته می‌آموزیم که رویاپردازی و تخیل اشتباه است. تشویق می‌شویم به آنچه واقعی است استناد کنیم و دست از فکر کردن به شیوه‌های دیگر زندگی که فعلاً وجود ندارد برداریم. و در نهایت، با همان تصوری زندگی کنیم که سنت و قوانین از ما انتظار دارند، سنت و قوانینی که آن‌ها نیز جایی برای تخیل نمی‌گذارند. ما به تدریج می‌آموزیم که حتی در خواستن، حتی آنجا که باید سبک‌بال و آزادانه آرزو کنیم زیر سقف‌های شیشه‌ای و کوتاه پرواز کنیم.
ما یاد می‌گیریم که «مطالبات حداقلی» داشته باشیم و خدا را شکر کنیم که شرایط وخیم‌تر از این نیست. به ما می‌آموزند که با ترس تخیل کنیم، و شرایط بدتر از این را در نظر بگیریم و به نوعی تخیل منفی، و ویرانگر عادت کنیم.
احتمالا برای همین هست که وقتی از زبان‌آموزانم می‌پرسم رویای‌شان چیست، پاسخشان چیزهایی فردی و جزئی است. آن‌ها می‌خواهند مهاجرت کنند –رهایی، حتی در رویا با فرار است که محقق می‌شود. و این یعنی تخیل ناامید و محدود شده.
اگر خواب ببینید که به یک باره در برابر سرکوب توانمند شده‌اید و هیچ‌چیز نمی‌تواند آزادی‌تان را از شما بگیرد، خوب است یواشکی احساس خوش‌بختی کنید و آن را جایی در دفتر یادداشت‌تان بنویسید. زیرا چنین چیزی را جز در خواب تنها ممکن است در تئاتر ببینید. اما چه اتفاقی می‌افتد وقتی حتی تئاتر را طوری تربیت کنند که نتوانیم در آن رویایی داشته باشیم؟ احتمالا اتفاقی مشابه آن‌چه این سال‌ها افتاده است. تئاترهای پیچیده و پر اختشاش که با تلاششان برای درخشان بودن چشم‌هایمان را می‌آزارند. تئاترهایی که سعی می‌کنند واقعیت باشند نه تصور و تخیل. تئاترهایی که به قول رژی دبره مرده هستند زیرا برای نشان دادن مردگان از تن‌هایی مرده استفاده می‌کنند و با نمایش آن‌چه که هست، تئاتر را نیز به کشتن می‌دهند. این روزها اما گروه نمایش تریویا با الهام (یا دقیقتر مایمسیس) از سینمای صامت چاپلین، به جای حرف زدن عمل می‌کند و به جای واقع‌نمایی رویا می‌بافد. نمایش اخیر این گروه، دریم‌لند چیزی جز سلسله‌ای از رؤیاها نیست. رویاهای شخصیت اصلی آن یعنی چاپلین.
رویاهای چاپلین نیز در ابتدا متاثر از واقعیت و همراه با ترس و سرکوب است. او معشوقی دارد که پلیس و کشیش او را می‌کشند و این تکرار می‌شود. تا اینکه چاپلین کلافه و مستأصل شروع به شک کردن درباره‌ واقعی بودن کابوس‌هایش می‌کند. ما نیز با او پی می‌بریم که آنچه واقعی می‌پنداشتیم خواب و خیال بوده است. او از تماشاگران کمک می‌گیرد و بعد از کشف این موضوع، که همه چیز رویای اوست، ترس را کنار می‌گذارد، علیه نهادهای سرکوب‌گر شورش و آزادی خودش/خیال را اعلام می‌کند. در پایان او نه تنها خود را آزاد که با رویایش دیگران را نیز آزاد می‌کند.
این کشف او، یعنی محو بودن مرز میان خیال و واقعیت، کشفی بنیان‌ستیز است. دریم‌لند تلویحا به ما می‌آموزد که ما نه در واقعیت و نه در خیال بلکه در موقعیت به سر می‌بریم. و موقعیت اگرچه واقعی است اما قابل طرح‌اندازی و تغییر است. کافی است آن را جور دیگری تصور کنیم تا جور دیگری تجربه‌اش کنیم، کافی است بخواهیم که جور دیگری باشد. به زبان ساده اگر واقعیت فعلی با تخیل منفی ساخته و کنترل شده است، پس چرا نتوان با تخیل رهایی‌بخش واقعیت جدیدی ایجاد کنیم؟ همین کشف مهم است که مخاطبش را به وجد می‌آورد. کشف این‌که پس زدن دست سرکوب از رویاهایمان چقدر ضروری و شادی‌آور است. دریم‌لند هشدار می‌دهد که تخیل نیز ممکن است دچار ترس و عادت شود و بدین‌ترتیب خاصیت رهایی‌بخشش را از دست بدهد. بنابراین دعوت می‌کند که علیه ترس‌هایمان شورش کنیم، شاید آنچه تجربه می‌کنیم صرفاً یک کابوس باشد.
وطنم ای شیوع پا برجا
سلام بر عمو فرهاد نازنین

عمو فرهاد من جسارتا منظورم همون همه گیری بود ......از همه گیری شایعات تا دروغ های سیستماتیک تا همه گیری بحث و جدال هایی که این چند وقت همه درگیرشیم
جند وقت پیش همینجا یکی از دوستان نوشته بود وطنم ای دروغ ... دیدن ادامه ›› پا برجا
طنز تلخیه و بار منفی داره ...میدونیم
من هم ادامه ی همون جمله این رو نوشتم و مطمئن باشید قصدم جسارت به ایران و این اسم ها نبود ..........
در آخر از این که وقت گذاشتید خیلی ممنونم و اگر خاطرتون به خاطر این شوخی تلخ مکدر شد معذرت میخوام
ارادت
۰۳ اسفند ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای چاپلین :
سرت سلامت بازیگر ..............
.
واقعا فک میکنم ظرفیت اینو دارم که 3-4 ساعت همینطور صامت برام اجرا کنه و حظ کنم
از هفته ... دیدن ادامه ›› ی پیش که نمایش رو دیدم جدا هر روز دلم برای چاپلین تنگ میشد و بالاخره امشب تونستم دوباره برم و باید بگم که واقعا تماشاییه



هر چه کردم بفهمند فقط خندیدند
صبا نجاتی (sabanejati)
ممنون که باز هم ما رو دیدین و خیلی خیلی ممنون از انرژی خوبتون ❤️
۲۹ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای غلامرضا فرج زاده :
یه دیالوگ داره تو فیلم تیک آف میگه : یکی یو دیدوم یکی کنسرت متالیکا
بعدِ متالیکا تا سه شب نخوابیدوم / باقیِ عمرم دیگه متالیکا گوش ندادُم
فایزو سِی تو چِشام کن ، امتحان کردمو دیگه گوش ندادم
اینجا اولین بار بود که اسیر بازیش شدم .....
از فیلم پاپ این دیالوگ با اون لهجه ی شیرینش هیچوقت یادم نمیره : سیاست ذات نداره ،مذهب ریشه داره ، گذشته و آینده ش معلومه ....
.
.

تئاتر و سینما فرقی نداره ، در حقیقت زندگی میکنه بازی نمیکنه
غلامرضا فرج زاده یه عشق تئاتره واقعیه ، یه عشقِ سینماست از جنسِ بوشهر و بوی عشق میده ....بویِ سینما .....
سرت سلامت بازیگر
زنده روحت
انقدر خوب نوشتین که همین اول صبحی رفتم "آن سایت محترم" بلیطش رو گرفتم.:)
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
@EhsanAbdipourStories
تلگرام
۲۶ بهمن ۱۳۹۸
جناب اشراقی درود به شما
ممنونم خانوم مبینی
۲۶ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پلیس نمی تواند مردمِ بی گناه را بکشد
:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
خیلی وقت بود بیناییم همچین تصاویر زیبایی به خودش ندیده بود
چقدرررر قشنگ بودید..... چقدرررررررر
آوا تدین (avatadayon)
خوشحالیم که دوست داشتین :) ✨
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
صبا نجاتی (sabanejati)
ممنون از شما. خوشحالیم که لذت بردین ❤️
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک مرگ ، تراژدی ست
یک میلیون مرگ ، فقط آمار



جوزف استالین
و حتا ١٧٦+١٥٠٠ نفر
موج سواری ها خاتمه یافته و آماری تحریفی در تاریخ ثبت شد و دوباره زندگی عادی و عاری از هیجان ادامه پیدا کرد...
۳۰ دی ۱۳۹۸
حتا بین نیروهای الیگارشی حال حاضر روس و نیروهای نظامی-اطلاعاتی ما تفاوتهای عمده ایی وجود دارد؛
سرمشق دیکتاتوری محرز است، بحث من روی ساختار است،
چون فکت شما روی استالین بود و من علاوه بر تأیید، قیاسی با پیچیدگی های حال حاضر نظام این کشور(ایران) انجام دادم.

ارادتمندم بانو ثانی.
۳۰ دی ۱۳۹۸
یاد میگیریم از شما آقای بهکام
۳۰ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچکس به شما هشدار نداده بود زنانی که پای دویدنشان را بریده اند دخترانی به دنیا می آورند که بال پرواز دارند؟
دیالوگ بود؟
۲۸ دی ۱۳۹۸
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟
۲۸ دی ۱۳۹۸
جوانه میزنم به روی زخم بر تنم فقط به حکم بودنم که من زنم زنم زنم.
۲۸ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شورش می شورد
امیرمسعود فدائی و فرزاد جعفریان این را خواندند
محمد مجللی و مهدی اشرافی این را دوست دارند
شورش تعریفای قبلی رو از هر چیزی عوض میکنه و میشوره میبره :))
۲۸ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
‏کلام شد گلوله باران
‏به خون کشیده شد خیابان
‏ولی کلام آخر این شد
‏که جان من فدای ایران


وطنم ای دروغ پابرجا!

محمدرضا نصیری
۲۵ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقانه بی نشانی .........



#فجر
خانم مبینی عزیز
سیزیف به فجر راه پیدا کرده؟؟؟؟؟؟؟؟ یا همچنان بیرون از لیسته؟؟
۱۰ دی ۱۳۹۸
نترس
اکنون میتوان بر اساس اصل وحدت رویه ی قضایی و اصل بیست و هفتم قانون اساسی برای نافرمانی های مدنی با حفظ پرهیز از خشونت مجوز قضاییِ برائت داشت...:))
۱۰ دی ۱۳۹۸
یااااا اسطرلاب !!
پس پرونده وکالتی داشتم دیگه دنبال کسی نمیگردم :))
۱۰ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۹ دی
وقتی توفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی ..چطور جان به در بردی ...حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان تمام شده باشد...
اما یک چیز مسلم است ...
وقتی از توفان بیرون آمدی دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت...معنیِ توفان همین است ....
کافکا در کرانه
موراکامی :)
۰۹ دی ۱۳۹۸
فقط با بصیرت میشه همه اینهارو سپری کرد !
۰۹ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان یه هدیه ی خیلی کوچیک، یک بلیط برای امروز ۹ دی رو تقدیم میکنم
نمیرسم خودم برم متاسفانه
کاش دوتا داشتی ... :)
۰۹ دی ۱۳۹۸
یکدنیا ممنون:)
جای شما خیلی خالی هست !
۰۹ دی ۱۳۹۸
الهه این بار جستی :))
۰۹ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو چیزی که نیست رو به چیزی که هست ترجیح دادی