من هم خشمگینم، من هم کینه دارم، من هم سهمی داشتم و ....
نمایش من هم دارای یک نوع روایت خارج از باینری ها و دوتایی های زبانی-ذهنی است، مرد و زن، ظالم و مظلوم، خطاکار و بی گناه و .... .
هر نوع بیان واقعیت، یکسره درست یا نادرست نیست. حقیقت آنها چیزی بین درستی کامل و نادرستی کامل است. چیزی بین یک و صفر، یعنی مفهومی چند ارزشی و وخاکستری رنگ.
نمایش با منطق ارسطویی سرو کار ندارد و احتمالا مخاطبی را که ذهنش پر از این صفر و یک ها و دال و مدلول های از پیش داده شده است را گمراه میکند و ممکن است در دریافت زمینه و بینامتنیت سردرگم شود.
این روایت بیشتر نزدیک به چیزی است شبیه یک منطق فازی، و جهانبینی مرتبط با آن. منطق فازی، جهان را آنطور که هست به تصویر میکشد، دنیایی که ما در آن زیست میکنیم، دنیای مبهمات و عدم قطعیت ها است.
مغز انسان عادت کرده است که در چنین محیطی فکر کند و تصمیم بگیرد و این قابلیت ذهن که می تواند با استفاده از دادههای ناصحیح و کیفی به یادگیری و نتیجهگیری بپردازد، در مقابل منطق ارسطویی که لازمه آن دادههای دقیق و کمی است، قابل تامل است .به هرحال در روند متغییر های اینگونه با ادراک فازی
... دیدن ادامه ››
اگرها، آنگاهها و سپس ها قدرت میگیرد.
روایت این نمایش در ابتدا با روایتی میتویی وارد میشود و اتفاقا حافظ منافع این گونه جنبش است اما در ادامه رویه های ظاهری را پس میزند و سعی در کنکاشی عمیق تر با توجه به بضاعت خود میکند.
به گمانم متن بسیار نزدیک به غروب روزهای پاییزی فردریش دورنمات است و مانند آن متن نمایشنامه سطح عوض میکند، از مونولوگ شخصیت اول و پس از آن کمکم دیالوگ میان شخصیتهای اول و دوم آغاز میشود و ادامه ماجرا و حتی در ادامه تغییر جایگاه مونولوگ و دیالوگ بین هر دو شخصیت داستان.
روایت آرش عباسی و بردن این جریان میتو وار را بین نویسنده و خبرنگاری را دوست داشتم و به نظرم انتخاب هر دو شخصیت جای تامل داشت و در ادامه شکل گیری آن فضای ذهنی روانشناسانه متن دوست داشتنی بود آن خشم و کینه و حسرت، آن نگاه و قضاوت دیگری، ساعت ها جای بحث دارد، اما تنها قابل حدس بودن متن از جذابیت نمایش به گمانم کمی میکاهد.
ایده کف پوشها و طراحی لباس و تغییر آن، به نظرم خوب بود و برخی اوقات طراحی نور هم جذابیت خودش را داشت. موسیقی کار و بخش انتهایی برای من جاذبه داشت و واقعا نقش آفرینی درخشان خانوم دنیا نصر در کنار محمد ولیزادگان، چه خوب خانوم نصر تغییر لحن می دادند و فکر میکنم یکی از تغییر لحن های خوبی بود که من در صحنه دیدم، میزانسها و حرکات، محصوصا در آن زمان پخش موسیقی در میانه نمایش هم خوب و به یادماندنی بود.
در روند اجرا نیز استفاده از لپ تاپ و دوربین و تایپ و ایمیل و کنایه آن به فضای دیجیتال هم موثر واقع شده بود و این مهم رسالت پیامی را داشت که به گمانم درست انجام شد.
قطعا من هم بهترین کار نیما دهقان عزیز نبود، اما نمایشی است که باید دیده شود، چون تجربه منحصر خودش را دارد.
در پایان خطاب به خود گروه نمایش من هم... همه چیز رو نگفتم و شاید شما هم همه چیز را نگفتید.
مانا و پراجرا باشید.
امتیاز من
⭐️⭐️⭐️