در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدمهدی فتحیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:32:37
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام و درود
1. نمایش «سنتز»، انباشته از ایده‌های متنی و اجرایی قابل‌توجه است، امّا به نظرم خود نویسنده/کارگردان مرعوب ایده‌هایش شده است و آنان ... دیدن ادامه ›› را «پرورش‌نیافته» و «به‌ثمرنرسیده» روی کاغذ و صحنه آورده است. نمایش در همۀ ابعاد و جنبه‌هایش برایم «متوسط» بود. احتمالاً اگر با توقع یک کار دانشجویی، همان اجرای سالن مولوی را می‌دیدم با رضایت بیشتری از سالن خارج می‌شدم، امّا با سطح توقع بالا و انتظار یک اثر عالی به تماشای آن نشستم که به همین خاطر چندان رضایتم جلب نشد! از دیشب خیلی تلاش کردم یک نظام منطقی محتوایی برای آن بیایم، امّا میسر نشد و چون دیدم، به‌جای «معنایابی»، به دام «معنابافی/معناسازی» افتاده‌ام، از آن دست کشیدم. نکاتی که در ادامه می‌آید، ناظر بر «فرم» اثر است. وقتی پای «فرم» بلنگد، به نظرم صحبت از «محتوا» بی‌معنی است!
2. اول از همه این را بگویم که به‌شدت طرفدار «نوشتن با زبان تصویر و کنش» هستم و برای آثار و نمایش‌های «صامت/کم‌دیالوگ» امتیاز ویژه‌ای قائلم (از نمونه‌های نسبتاً قابل قبول آن «صدای آهستۀ برف» به ذهنم می‌آید و از نمونه‌های سینمایی آن هم انیمیشن «وال‌ای»)؛ امّا خب نگارش و اجرای این گونه آثار، الزامات و ظرایفی دارد و در عین سادگی، بسیار دشوار و پرچالش است. مهم‌ترین چالش آن هم، خلق یک فضای نمایشی منحصر به‌فرد با حداقل کلام است. هنرمند در مسیر خلق این آثار، می‌بایست ایماژ‌های غنی و کنش‌های معناداری بسازد. مهم‌ترین عنصر بصری این اجرا، مشخصاً دکور آن است: طراحی واقع‌گرایانه و جزء به جزء یک رخت‌شوی‌خانه با سه ماشین لباس‌شویی قدیمی و ملحفه‌های سفید آویزان که انصافاً هم طراحی صحنۀ خوبی دارد. اتفاقا «رخت‌شوی‌خانه»، انتخاب خوب و هوشمندانه ای برای محتوای نمایش است، امّا خب «سنتز» از این ایدۀ اجرایی جدید و این دکور خوب چه استفاده‌ای کرده است؟ به نظرم تقریباً هیچ! یک بار سه ماشین را در فاصلۀ تعویض صحنه روشن می‌کنند، یک بار هم دختر مشغول کار با ملحفه‌ها می‌شود و یک بار هم وسایل ذبح را درون یکی از ماشین‌ها می‌اندازد! همین! حتی این سه نفر را حین کار نیز به ما نشان نمی‌‌دهد. به جای «رخت‌شوی‌خانه»، یک «آشپرخانه» یا «خیاط‌خانه» را تصور کنید. آیا نمایش از امکان «رخت‌شوی‌خانه» بهره‌ای برده است که آن را از دو فضای دیگر متمایز کند؟ به نظرم خیر. اِشکال اصلی نمایش به نظرم همین‌جاست: فضای نمایشی در نمی‌آید و محیط «رخت‌شوی‌خانه» دراماتیزه نمی‌شود و به خدمت درام در نمی‌آید!
3. آسیب مهم متن «سنتز»، «نمادبازی» است! به نظرم استفاده از نماد و به طور کلی خلق یک اثر نمادین الزاماتی دارد که «سنتز» سهل‌انگارانه از آن گذر کرده است. خلق اثر نمادین معنی‌اش این نیست که تعدادی شیء یا کنش دارای بار نمادین را روی صحنه بگذاریم و توی چشم مخاطب فرو کنیم و باقی را به ذهن خلاق تماشاگران و معانی بیرونی آن‌ها واگذاریم! یک نماد اثرگذار هم مثل هر عنصر دیگری باید در متن کاشت و پرورش یابد. یک نماد باید ابتدا بتواند همان معنای اولیه را جا بیندازد، بعد معنای ثانویه‌اش را روی آن سوار کند. این‌که قرص و کلاه‌خود و خنجر و آب و پیتزا و رخت را بی‌مقدمه‌ و کاشت روی صحنه بیاوریم و بعد همه‌چیز را به ذهن مخاطب و معانی فرامتنی آن‌ها واگذار کنیم، به نظرم معنی‌اش «نمادبازی» است، نه «نمادسازی»! در پژوهش مثلی هست که می‌گوید:« اگر تسک آزمایشی‌تان معنای مشخصی ندارد نگران نباشید، آزمودنی‌ها خودشان برای آن معنای والایی خواهند یافت!». این حرفم معنی‌اش این نیست که این اشیاء بی‌معنا هستند، حتی خود من هم برای آن‌ها معانی‌ای به ذهنم رسید، امّا رویۀ اثر در نمادسازی را آسیب مهم متن‌های این‌چنینی می‌دانم و ابداً نمی‌پسندم.
4. الزام دیگر چنین اجراهایی، بازیگری پر جزئیات و ظریف است. در مورد دخترها توقعی ندارم، چون در آغاز راه هستند و البته تلاششان را هم کردند، امّا از نادر فلاح توقع یک بازی درونی و ظریف را داشتم که جز چون چند شمایل تکراری و محدود، چیزی از طیف متفاوت احساسات یک پدر در موقعیت‌های مختلف ندیدم.
5. حقیقتاً دوست داشتم برای این نمایش، به جای ذکر نقایص فرمی، یک یادداشت مفصل محتوایی بنویسم، ولی خب نشد که بشه! خداقوت به گروه نمایش و به امید اجراهای بهتر.

محمد جان خوشنویسی کردی عزیز..
کاش محتوا رو هم نقد میکردی
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
میثم محمدی
ک کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش! ش بده سید! :)) شششش..
از ماتریکس " ش" و شعر خارج شو...
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
سلام مجدد به عزیزان
حالا که بحث نمادپردازی مطرح شد، دیدم بد نیست یادی کنم از نمایش "بی پدر" محمد مساوات که با ظرافت تمام تونست از عناصر یک داستان کودکانه، یک اجرای قابل تفسیر سیاسی و اجتماعی بسازه، چرا تونست؟ چون برای چیزهایی که میخواست نمادشون کنه، روایت و پیچیدگی دراماتیک درست کرد و خوب پرورش شون داد، بعد نمادسازی بعدش رو سپرد به اذهان مخاطبان. این جوریه که موقع فهم و تحلیل اثر مخاطب غرق لذت میشه! (خودم که خیلی کیف کردم موقع نوشتن درباره این نمایش)
https://www.tiwall.com/p/bipedar

حتی ... دیدن ادامه ›› "برپهنه دریا" پارسا پیروزفر هم در این مورد نمونه نسبتا خوبیه: یک کشتی در حال غرق شدن و سه مغروق از سه طبقه اجتماعی و روابط بین شون. اونجا هم با چاشنی کمدی و اغراق تونست یه قصه روون برای این سه شخصیت تعریف کنه و تا حد نیاز بهشون بعد بده و راه رو برای تفاسیر سیاسی و اجتماعی باز کنه.
https://www.tiwall.com/p/barpahneyedarya
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«جهان یک توالت عمومی بزرگ است!»
1. به نظرم «مَثلِث» نمایش بسیار خوبی است و برای کسانی که خسته‌ از اجراهای تکراری و پرمدعا، به دنبال تماشای یک ... دیدن ادامه ›› اجرای متفاوت و البته مفرح هستند می‌تواند انتخاب خوبی باشد! مدت نمایش 40 دقیقه است. یک نمایش 40 دقیقه‌ای فکرشده و ایده‌دار از یک نمایش دو ساعتۀ پرحرف و بی‌ایده قطعاً بهتر است!

از این‌جا به بعد می‌خواهم وارد جزئیات نمایش بشوم. بنابراین اگر می‌خواهید کار را ببینید بهتر است ادامه‌اش را بعداً بخوانید.

2. نمایش «مَثلِث» سعی می‌کند بین محتوا (ایده‌) ‌و فرم اجرایی‌اش تناسب برقرار کند. ایدۀ یک خطی نمایش این گزاره است: «جهان یک توالت عمومی بزرگ است و ما استیکرهای روی درِ آن!». این ایدۀ رادیکال و دارک طبعاً یک ژانر خاص، یک فرم اجرایی جسورانه و یک بستر روایی ویژه می‌طلبد. برای این ایده، چه ژانری بهتر از کمدی، آن‌هم از نوع پارودی‌اش و چه بستری مناسب‌تر از آثار شاخص شکسپیر یعنی هملت، مکبث و اتللو که بنیادی‌ترین غرایز و نیازهای بشر را به حد نهایت تصویر کرده‌اند. و سرانجام چه فرم اجرایی‌ای جسورانه‌تر از اجرای عروسکی که سخت‌ترین مفاهیم را در ساده‌ترین شکل ممکن تصویرسازی می‌کند. امتیاز ویژۀ «مَثلِث» همین انتخاب‌های هوشمندانه و هماهنگی میان آن‌هاست: یک همگونی کامل!
3. امتیاز دیگر «مَثلِث»، بهره‌گیری از عنصر «خلاقیت» است. «مَثلِث» به‌واقع یک «اثر خلاقانه» است. یک معنای خلاقیت آن است که برای چیزهای ساده و تکراری، کاربردهای متنوع و جدیدی پیدا کنیم. در «مَثلِث» چه چیز داریم؟ یک روشویی به‌مثابهٔ صحنۀ اجرا، چند چراغ مطالعه به‌عنوان ابزارهای نورپردازی، یک مثلث و سه دایره به‌عنوان تجسم‌بخش شخصیت‌های نمایش و دو عروسک‌گردان و گوینده! همین! این‌که بتوان با یک مثلث و سه دایره و البته هنر عروسک‌گردانی و گویندگی، به شخصیت‌های پیچیدۀ جهان داستانی شکسپیر جان‌ بخشید، مصداق بارز «امر خلاقه» است. همه چیز خیلی ساده و درعین‌حال باورپذیر است. برای گفتن یک قصۀ خوب، یک ایدۀ خوب و خلاقانه کافی است. نیازی به دکور عظیم و بازیگر چهره نیست، گاهی یک مثلث و یک روشویی هم کفایت می‌کند!
4. به انتخاب‌های ژانری و روایی اثر بازمی‌گردم. نمایش‌نامه‌های شکسپیر شُهره‌اند به برخورداری از شخصیت‌های پیچیده و عمیق‌شدن تا حد نهایت نیازهای بشری. نویسنده برای ایدۀ دارک و هجو آلودش، عامدانه و به‌درستی روی جهان داستانی شکسپیر و سه اثر عظیمش، یعنی هملت، مکبث و اتللو دست گذاشته است و برای آن‌ها پارودی ساخته است و در این مسیر از کمدی کلامی نیز بهره برده است. به نظرم یک ترکیب برنده‌ است! کاراکترهای هملت و مکبث و اتللو را یکی کرده و کاراکترهای دزدمونا و لیدی مکبث را نیز. دانکن و کلادیوس را هم: همۀ این‌ها را با یک مثلث و سه دایره و یک تاج!
5. نویسنده، خوب فهمیده است که نمایش عروسکی و پارودی جای شخصیت‌های عمیق تراژیک نیست، به همین خاطر از آن‌ها تیپ‌های قدرتمندی ساخته است، آن هم با نشانه‌های ظاهری ساده. مکبث/هملت/اتللو سر کوچکی دارد که مایۀ حقارت اوست. دانکن/کلادیوس سر بزرگی دارد و تاج‌دار است. مکبث/هملت/اتللو با سر کوچکش سودای کله‌گنده شدن را دارد!: یک تیپ ساده و یک داستان کوچک کارآمد.
6. یک ویژگی دیگر متن نیز آغاز و پایان خوب آن است، یعنی متن یک فرم روایی ساده، امّا کارآمد دارد: آغاز نمایش با جر و بحث سه کارگر دستشویی بر سر کوچکی سر استیکر دستشویی مردانه است (مکبثِ تحقیرشده) و پایان آن نیز چالش یکی از آن کارگرها با گم‌شدن سر استیکر دستشویی زنانه (لیدی مکبث/دزمودنای به قتل ‌رسیده)! و در میان این دو (مقدمه و مؤخره)، انگار به دنیای استیکرهای این توالت عمومی بزرگ سفر کرده‌ایم! می‌بینید حتی با فانتزی و واقعیت نیز بازی کرده است!
7. نویسنده عامدانه همه چیز را هجو می‌کند! یک پارودی مطلق! پادشاه نمایش، استیکر سردرِ دستشویی بزرگ است (قدرت) و پدر هملت/مکبث، استیکر کریدوری بوده که پیچش شل شده و افتاده (مرگ) و حالا هملت/مکبث برای انتقام پدرش، قصد کشتن شاه را دارد تا بر سردرِ دستشویی بزرگ بنشیند (قدرت‌طلبی و جاه‌طلبی). مدرک خیانت لیدی/دزدمودنا، دستمال توالت است (خیانت) و محل قتل و خون‌شویی، روشویی کوچک (قتل)! همه چیز عین یک بازی کوچک است! کل جهان یک دستشویی عمومی بزرگ است و همه چیز برای رسیدن به سردری دستشویی بزرگ است! خیلی دارک است، نه؟
یاد بیتی از سعدی بزرگ افتادم که جهان و وضعیت انسان در آن را در یک مصرع کوتاه به زیبایی بیان کرده است: «بیم مات است در این بازی بیهوده مرا!»
8. در پایان هم امیدوارم مسئولین سالن و گروه نمایش برای این وضع ناعادلانۀ بلیت‌های رزرو شدۀ مهمان‌ها (یک ششم صندلی‌ها) فکری بکنند تا افراد بیشتری با دلی آسوده این نمایش خوب را به تماشا بنشینند!
خدا قوت به گروه خلاق، هوشمند و هنرمند «مَثلِث» و به امید اجراهای بهتر از ایشان.

بابت وقتی که گذاشتید متشکریم🌹🙏
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
اقا محمد عزیز و گل
من سعادت دیدار شمارو نداشتم تابحال
دوست داشتم ب بهانه ی مثلث بگم ک چقدر خوشنوسید و نظراتتون رو سر فرصت بدقت میخونم.
ب امید تماشای نمایش های خوب و دیدار.. 🍀
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
میثم محمدی
اقا محمد عزیز و گل من سعادت دیدار شمارو نداشتم تابحال دوست داشتم ب بهانه ی مثلث بگم ک چقدر خوشنوسید و نظراتتون رو سر فرصت بدقت میخونم. ب امید تماشای نمایش های خوب و دیدار.. 🍀
سلام آقا میثم عزیز، لطف شماست. 🌸
خوشحالم که مثلث رو دوست داشتید
ان شا الله فرصتی بشه نمایش های خوب رو کنار شما ببینم 🌻
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
1.
« تو یک دلقک مزدور نیستی!
یک کودکِ آزادی!
آن دُرنای کاغدی
آن جعبۀ خاطرات
آن آواز مادرانه
بال‌های پرواز تو هستند
پس
از پنجرۀ خیال
پرواز ... دیدن ادامه ›› کن
تا ماه را در آغوش بگیری!»

2.
« خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلنداش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد
که عشق – ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود
چه سرنوشت غم‌انگیزی: که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود!»
حسین منزوی

3. خسته‌نباشید و خداقوت به گروه محترم نمایش «دلغک» بابت نمایش خیلی خوبشون!
فهم این نمایش نیازمند توانایی تفکر انتزاعی است. برای نوجوانان مناسب است. برای بزرگسالان هم می‌تواند مناسب باشد!
من امروز دیدمو راستش نفهمیدمش 😔
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
محمد مهدی فتحیان
چیز خیلی پیچیده ای نداره خانم فریبا. یه سری نمادپردازی کرده که به خاطر گروه سنی هدفش اونو تا حدی روشن کرده. فهمم رو در قالب اون چند خط سعی کردم بیان کنم.
من رده سنی زیر دو سال باید برم 😂😂
امروز واقعا دلم میخواست برم از بچه ها بپرسم درکشون چی بود از نمایش
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
فریبا
من رده سنی زیر دو سال باید برم 😂😂 امروز واقعا دلم میخواست برم از بچه ها بپرسم درکشون چی بود از نمایش
چون دنبال چیزی خاصی هستید چیزی پیدا نمی کنید! نمایش همونی بود که داشت می گفت: در حسرت و جستجوی شادی و آزادی از دست رفته با تمثیل قصه دلقک و رییس!
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پردۀ اول: «چند حقیقت تلخ!»
یک. همه چیز یک توافق است، گاهی زیر پایش می‌گذاریم، امّا مجدداً به آن باز می‌گردیم، چون تعادل را به زندگی و روابطمان ... دیدن ادامه ›› باز می‌گرداند!
دو. آدم اخلاق‌گرا و اخلاق‌گریز نداریم! پرسش اصلی این است: «کجا و کِی به تخلف اخلاقی راضی می‌شویم؟ و معیار فعال‌شدنِ آن لحظه در ما چیست؟».

پردۀ دوم: «سر بر کشیدن حرف‌های در گلو مانده» یا «وقتی بازندگان شکست‌های دیگری را به یادش می‌آورند.»
ورود دُوال بخت‌برگشته، توافق را واژگون می‌کند. حرف‌های در گلو مانده سر برمی‌کشد و دوستان قدیمی حسابی از خجالت هم در می‌آیند. در دعوای دو هنرمندِ فرهیخته به‌جای «مشت و چاقو»، «کلمات» است که بُرّان است. آن‌ها «نمایش» می‌دهند؛ نمایشی که دُوال ساده‌دل را مجذوب می‌کند!
دُنی و مارتَن به یک اندازه دغل‌کار و اخلاق‌گریز هستند، به نظرم حتی مارتَن بیشتر!
منطق دُنی برای زیر پا گذاشتن اخلاق، ساده و قابل‌فهم است: خلاص‌شدن از دست خانۀ فرسوده و به‌دست‌آوردن پول! راهکارش هم دم‌دستی است: آوردن یک نفر سوم اطمینان‌بخش! در پایان نیز از این تخطی اخلاقی نصیبش را می‌برد. «تخطی اخلاقی دُنی کجای نمایش برای ما مسلّم می‌شود؟ این «تا کجا» برای دُنی چه معیاری دارد؟» دقیقۀ یک نمایش! و جایی که پای پول و منفعت شخصی‌اش در میان باشد! به عبارت ساده‌تر، دُنی فقط یک آدم «دروغ‌گوی فرصت‌طلب» است، نه یک شیاد حرفه‌ای! برای او «ماربویی که او را در تست رد کرده»، منتهای رذالت است و «ماربویی که قرار است سِمَت بگیرد»، منتهای شرافت! ذهن او همین‌قدر ساده است و همین‌قدر رو و عیان بازی می‌کند، دقیقاً شبیه بازیگری‌اش: یک بازیگر اگزجرۀ بد!
امّا در مورد مارتَن همه چیز پیچیده‌تر است: «تخطی اخلاقی مارتن کجای نمایش برای ما مسلّم می‌شود؟ این «تا کجا» برای مارتن چه معیاری دارد؟» دقیقۀ هشتاد نمایش! و وقتی یقین می‌کند که طرف مقابل مرد ساده‌لوحی است که با دغدغه‌های فکری و سیاسی او همسو نیست: «ما را به سرنوشت متوسط ‌الحالان چه‌کار؟». مارتن هیچ نصیب عینی‌ای از این تخطی اخلاقی نمی‌برد و معیار تخلف اخلاقی‌اش نیز یک اندیشۀ توجیه‌گرانۀ خاموش و خطرناک است: سوگیری‌ها، مرزبندی‌ها و خط‌کشی‌هایی که میان انسان‌ها فاصله می‌اندازد و به‌نوعی سرمنشأ بسیاری از جنایات بزرگ تاریخ بوده است. مارتن یک ذهنِ پیچیدۀ مجهز به دانش، کلمه و قصه و یک ظاهر اطمینان‌بخش! دارد که می‌تواند هر عمل غیراخلاقی‌ای را توجیه کند! می‌گویند نویسنده‌ها بازیگرهای خوبی می‌شوند، چون در سکوتِ خلوتشان صدها شخصیت را در خود بازی کرده‌اند! مارتَن رو بازی نمی‌کند و پشت جادوی کلمه، قصه و نمایش پنهان می‌شود. بله! مارتن خیلی‌خیلی خطرناک‌تر از دُنی است!

پردۀ سوم: «بازگشت به توافق» یا «وقتی بازندگان سر شام پیروزی گرد هم می‌آیند.»
اکنون دُنی و مارتَن بیش از قبل شبیه یکدیگر شده‌اند: دو بازنده، دو دغل‌باز و دو آدم تنها! حرف‌های در گلو ماندۀ سی‌ساله‌شان را توی صورت هم تُف کرده‌اند و حالا سبک‌بال از آسودگی گفتن حرف‌های در گلو مانده و سرمست از اجرای موفقیت‌آمیز عملیات فروش خانه، خود را به صرف شام میهمان می‌کنند. برای آن‌ دو هیچ‌چیز مثل قبل نیست، حتی شاید دیگر دوستی و رفاقتی در میان نباشد، امّا چاره‌ای جز بازگشت به توافق ندارند، چون هیچ‌کس را در جهان آن‌قدر شبیه به خود نخواهند یافت، یک مرد بازندۀ دیگر که با او می‌تواند ساعت‌ها میتینگ سیاسی پرشور بدهد و بازنده‌ بودنش را به یادش نیاورد. دُنی و مارتَن حالا جز همدیگر کسی را ندارند و برای گریز از تنهاییِ کابوس‌وارِ یک مردِ تنهای بازنده، چه چیز بهتر از صرف شام با یک آدم خیلی‌خیلی آشنا که دیگر کاملاً مثل خودمان است: کسی که خیلی خوب می‌شناسیمش، حتی حالا بسیار بیشتر از قبل!

و در پایان، سخنی با دُوال:
در کارگاه کوچکت، به‌جای راسو و موش‌خرما، برای حدود یک و هفتاد تا یک و نود قد و هفتاد تا صد کیلو وزن، تله‌هایی درست کن! مطمئن باش کارَت خیلی می‌گیرد! البته اگر پیش از آن، لوله‌های سربی و پنبه‌های نسوز آپارتمانت، تو را نکُشته باشد!

سپاس از آقای سلیمانی و گروه محترمشان!
درود خدمت شما جناب فتحیان..
بسیار مشعوف شدیم از خواندن متن تان..
به نظرم نرسید مارتَن به خاطرِ " دست راستی بودن " یا به خاطر " ژیسکارد، میتران، دیگه تموم ماجرا " یا حرف دوال در مورد " همجنسگرا بودن دُنی و مارتن " در نهایت به امری غیراخلاقی با توجه به مانیفست هایش دست ... دیدن ادامه ›› بزنه...

حتی به نظرم در مورد دوگانگی انتخاب بین " رفاقت " و " اخلاق " نیست...
در نوشته ام بروی این نمایش، توضیح دادم " مارتن " خود دست به عمل غیراخلاقی نمی زند ولی در مورد عملی خیر اخلاقی سکوت می کند، اما چرا؟
دلیلش نه رفاقت با دنی است نه همفکر نبودن با دوال و نه دلیلش نظر دوال در مورد همجنس گرایی دنی و مارتن...
دلیلش عصبانیت شدید مارتن از ساده بودن دوال است...
جایی که به خود می گوید: " من برای چه کسی دارم خودم را پاره می کنم؟ "
" برای چه کسی داره مبارزه می کنم ؟ "
" چرا این قدر این آدم نفهمه ؟ "
" این جزو همون آدمهاست که ۷ سال پیش فریب حرفهای
ژیسکارد را خورد و ما گلویمان را جر دادیم که ژیسکارد آدم دروغگویی است به خرجش نرفت..."
" من به عنوان یک انسان آگاه وظیفه ام آگاهی رسانی است، من آگاهی رسانی ام را کردم، اینکه دوال و دوال ها نمی فهمند یا فریب ژیسکارد و دنی را می خورند من مسئولیتی ندارم.. "

البته این چیزی است که من از این نمایش درک کرده باشم و شاید درست نباشد... شاید حدیث نفس باشد...
و البته باید چندبار نمایشنامه را بخوانم تا مطمئن بگویم، با احتمال زیادی نظر من دقیق تر از دیگر دوستان است...
۲۹ دی ۱۴۰۲
کورش سلیمانی
سلام ... وقت به خوشی و نیکی ... گفته بودم در خدمتم بعد از اجرا برای این سوال الان هم به احترام شما که محترمید خدمت رسیدم ... در مورد تصمیم مارتن نکاتی را عرض می کنم اما قبل از آن باید بگویم ...
درود خدمت شما..
سپاس از کامنت تان..
می دانستم اینگونه پاسخ می دهید...
ولی خب باز پرسیدم... 😊
البته با شما به شدت موافقم..
وقتی فرمودید نمایشنامه کمتر از ۷ سال پیش نوشته شده مطمئن شدم " امر سیاسی " بر " رفاقت ... دیدن ادامه ›› " وزنه بیشتری داره...
و اینکه بعد از میتران و شیراک و ... و از همه مهمتر فروپاشی قبله سوسیالیست ها و کمونیست ها یعنی اتحادیه جماهیر شوروی آن هم بعد از ۳۰ و اندی سال متن نوشته می شود و به آن تاریخ خاص اشاره دارد قطعاً بسیار نقش تعیین کننده ای دارد...
الان نظرم را اصلاح می کنم و می گویم " امر سیاسی " غالب بود نه اینکه اصلاً موضوع رفافت و موضوعات دیگر و تاثیرگذاری هایش را نادیده بگیرم ولی همان طور که شما به درستی اشاره کردید انتخاب های ما فقط یک دلیل ندارد و خیلی هایشان نیز به صورت ناخودآگاه و
زیست- تجربه مان قطعاً موثر است..
جناب سلیمانی عزیز..
با دوست نادیده و گرانقدرمان جناب فتحیان بزگوار اولین بار نیست که اینچنین وارد مباحثه می شویم، و همواره گفت و گو با ایشان برایم لذت بخش و راهگشاست مثل نمایش شما..

از شما نیز به خاطر توضیحات تان بسیار سپاسگزارم..
بی صبرانه منتظر نمایش های دیگری ازتان هستم..
ارادت..

۰۴ بهمن ۱۴۰۲
H.M.kiani2
درود خدمت شما.. سپاس از کامنت تان.. می دانستم اینگونه پاسخ می دهید... ولی خب باز پرسیدم... 😊 البته با شما به شدت موافقم.. وقتی فرمودید نمایشنامه کمتر از ۷ سال پیش نوشته شده مطمئن شدم " ...
درود بر شما 🙏🏻🌹
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
روز سختی بود برام. پای یک پست چند کامنت گذاشتم که کاش مثل معمول گذر می کردم و نمی گذاشتم. راستش تحمل فضای این روزهای تیوال برایم بسیار دشوار است. فضای سیاست زده ای که هیچ بویی از گفت و گو نبرده، پر از اتهام زنی، تنش، سوء تفاهم، حق به جانبی و بداخلاقی است و فقط پذیرای نظرات تأییدی است. کل این فضا مال خودتان! من دیگر سهمی از آن نمی خواهم ...
خوش باشید 🌹
سوء تفاهم رو موافقم!
حرف تو چیز دیگری بود، هرچند من هم با حرفت موافق نیستم، ولی پاسخت آنچه نوشته شد نبود. به هر روی، حال هیچ‌کس این‌روزها خوب نیست و به نظرم این خشم و تندی قابل درکه! البته به تو هم حق میدم بابت برخوردی که باهات شد ناراحت باشی.
۲۱ مهر ۱۴۰۱
سحر بهروزیان
جناب کاپیتان ممنونم از لطفی که به من دارین بی نهایت از پیگیری تون سپاسگزارم، وجود انسانهای فرهیخته ای همچون شما برای من بسیار ارزشمند و قابل احترام. 🙏🏻🌹
برای آگاهی شما و کاربرانی که پستهای بالا را خوانده اند.

https://www.tiwall.com/u/impressionist/profile

https://www.tiwall.com/impressionist
۲۶ مهر ۱۴۰۱
امیرمسعود فدائی
درود بر شما قطعاً همینه که فرمودین، هم دربارهٔ نوع برخوردتون، هم دربارهٔ تفاوت برخوردها. شیوه و خواست من همگرایی بیشتره، که نظر شخصی منه. شما می‌تونید مخالفش باشید یا موافقش. در راستاش حرکت ...
«همگرایی» با چه کسانی ؟ افراد نقابدار تو جامعه ما زیادن، نقابدار و بازی با کلمات، موضوع اختلاف سلیقه نیست اختلاف در درون و برون این افراده، پایان اون گفتگو روشن بود، ادامه دادم تا نقاب بیافته که افتاد، اگر همه پستهای بالارو خونده باشید دیدید که به خانم بهروزیان دروغ بسته شد که لینک اونرو مستند گذاشتم و یک دلیل برآشفتگی و افتادن نقاب هم همین بود، نتیجه نهایی رو هم در پست بالایی می تونید ببینید، اون لینک تولد رو دوباره باز کنید و تغییر امروزش رو ببینید، همزمانی جالب نیست ؟
۲۶ مهر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
https://shortstories.ir/entry/%DA%A9%D9%87%D9%86%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D9%85%D9%86-%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C

پیشنهاد می کنم این داستان کوتاه رومن گاری به نام "کهن ترین داستان جهان" را بخوانید. حدود 15 دقیقه زمان می برد.
اخ اخ اخ......

از این داستان...
این داستان....

من اگر صدبار هم بخونم،،،،،هر صدبار هم با اون جمله ی آخر.... ویران میشم....

وای از این داستان.....

دیوانه کننده ست....
۱۰ مهر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
4 ستارۀ پررنگ تقدیم به «مرثیه‌ای بر قتل ....»
1. دیدن این اجرا برام خیلی لذت‌بخش بود و لحظات خیلی خوبی برام ساخت. به نظرم شاهد اجرایی بودم که همه چیزش در یک هماهنگی مثال‌زدنی با هم بود؛ یک مجموعۀ هماهنگ از صحنه، موسیقی، حرکات فرمیک، دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های خوب و بازی‌های خیلی خوب همراه یا یک کارگردانی بسیار پرجزئیات و فکر شده. حقیقتاً جز یک مورد (که در ادامه خواهم گفت و اونم شاید نشه بهش گفت نقص) ایرادی در این اجرا ندیدم. در مورد ویژگی‌های اجراییش گفته شده و من میخوام یه مقدار راجع به متنش حرف بزنم.
2 موقع خروج از سالن یه حس سنگین و بغض آلودی داشتم و در طول اجرا هم چشم و گوشم در لذت کامل بودند، امّا وقت خروج از سالن تحلیل مفهومی یک‌پارچه‌ای از نمایش نداشتم. دنبال دلیلش گشتم. بیرون سالن با آقا محمد جواد که داشتیم صحبت می‌کردیم راجع به پاسخ‌های احتمالی‌اش فکر کردیم. آیا این به‌خاطر شعاری بودن یا عدم انسجام متنه؟ به نظر من این‌طور نیست. متن منو با خودش همراه کرد و بهم نشانه‌های معنایی خوبی‌ام داد، پس چرا ذهن من بعد از اجرا اینقدر آشفته است که نمی‌تونم تحلیلش کنم؟ به نظر من جواب رو باید در فرم زبانی متن یافت. فرم زبانی ثقیل و ادبی‌ای که نویسنده برگزیده از یک طرف و ریتم تند اجرا از طرف دیگه باعث می‌شه که ذهن ما توانایی پردازش این گفتار ثقیل و ادبی رو نداشته باشه، در نتیجه در پایان اجرا در ذهنمون با انبوهی از دیالوگ‌ها و مونولوگ‌هایی مواجه میشیم که ناقص فهمیده شدند. حالا که گیر کار رو پیدا کردیم از خودمون پرسیدیم آیا می‌شد این قطعه‌ها رو به صورت زبان امروزی‌تر که تماشاگر راحت‌تر ... دیدن ادامه ›› و سریع‌تر بفهمتش نوشت و اجرا کرد؟ شدنش که حتماً می‌شه ولی قطعاً بخش زیادی از حس و حال متن هم از بین می‌ره. پس انتخاب این فرم زبانی احتمالاً انتخاب نادرستی نبوده، از یک طرف حس و حال ویژه‌ای به متن داده، امّا از طرف دیگر فهمش رو سخت کرده. بنابراین در یک کلام، به نظرم متن، گسیخته نیست، «دیریاب» است! دیریاب بودنش هم از اون سبک‌هایی نیست که با چند بار دیدن لزوماً به فهم برسیم، ذات ترکیب متن دیریاب و اجرای با ریتم بالا می‌شه همین حس سردرگمی من و شاید دیگران بعد اجرا! آیا این یه نقصه؟ نمی‌دونم! خب چی‌کارش باید بکنیم؟ نمی‌دونم! شاید دیدن فیلم‌تئاترش سر حوصله با امکان توقف وقتی متن دستمونه راه فهمیدن کامل اثر باشه!
3. یک ویژگی دیگر متن هم «سلبی بودن»شه به نظرم. یعنی من یه ایده‌هایی ازش می‌گرفتم که خب این نماد فلانه و متن داره میگه که فلان. امّا تا به خودم میومدم که مرتبش کنم ایده‌شو رد می‌کرد و می‌رفت سراغ ایدۀ بعدی‌اش تا این‌که تا آخر اجرا دیگه چیزی دست مخاطب نمی‌موند. شاید هم این مورد (وضعیت بن بست) عامدانه و در راستای مفهوم اثر بوده باشه، نمی‌دونم!
4. نکتۀ آخرم هم اینه که با یه متن به‌شدت سیاسی و جسور مواجهیم که توان این رو داشت که به یک اجرای بُرّنده و ماندگار تبدیل بشه، امّا به دلایلی که در بالا گفتم در آستانۀ اثرگذاری بر مخاطب می‌مونه و پازل ذهن مخاطب رو کامل نمی‌کنه.
5. در پایان به این گروه زحمت‌کش که با دست خالی این اجرای چشم‌وگوش‌ودلنواز رو روی صحنه بردند خداقوت میگم. امیدوارم با این توانی که به نمایش گذاشتند اجراهای خیلی بهتری در آینده ازشون ببینیم.
نکاتی در باب فرم و محتوای نمایش «آقای اشمیت کیه؟»
1. متن آقای اشمیت کیه چند مضمون محوری دارد که کارگردان با فهم درست آن‌ها تلاش کرده تا آن‌ها ... دیدن ادامه ›› را در ایده‌های اجرایی‌اش پررنگ‌تر جلوه دهد و به عمق آن بیفزاید: مضمون اول در فرم اثر است: این‌که در این اثر همه‌چیز غیرقطعی و غیرمنطقی است. همۀ اجزاء اثر منطق‌گریزند. از زنگ‌خوردن تلفنی که نبوده تا قرار گرفتن در خانه‌ای که همه‌چیزش عوض شده تا حضور پلیس و روانکاو بدون محرک اولیه‌ای که حضور آن‌ها را منطقی جلوه دهد. مهم‌ترین جلوۀ این عدم قطعیت در مورد نتیجه‌گیری از اثر است. در یک روایت از این اثر می‌توان گفت که آقا و خانم اشمیت/قوچی از اشمیت‌بودن در فرانسه خسته شده‌اند و می‌خواهند قوچی باشند در لوکزامبورگ. حالا عناصر قدرت بسیج می‌شوند تا هویت اشمیت را به آن‌ها برگردانند. در یک روایت آقای اشمیت فردی دچار اختلال شخصیت چندگانه است که گاهی به شخصیت دیگرش قوچی متخصص چشم پناه می‌برد. هم نشانه‌های ابتلای آقای اشمیت به اختلال شخصیت چندگانه در متن پررنگ است، هم نشانه‌های کنترل‌گری قدرت روی هویت آدم‌ها که قوچی را به اشمیت‌شدن سوق دهد و متن هیچ‌کدام را رد نمی‌کند.
مضمون دوم در محتوای اثر این است: این‌که انسان معاصر در هجوم دنیای مدرن و در تقابل با نظام‌های قدرت هویت خود را از دست داده است. او نمی‌داند قوچی است یا اشمیت و در این میان در رنج و سردرگمی به سر می‌برد.
2. حالا کارگردان با فهم این مضامین چند ایدۀ اجرایی بسیار خوب موجود در متن را فعال کرده است. او پلیس و روان‌کاو که در متن دو شخصیت مستقل‌اند با دو بازیگر مجزا را در یک نفر جمع می‌کند و یک بازیگر با تغییر بسیار کوچکی در لباس آن را ایفا می‌کند. کارگردان این دو را دو مظهر قدرت می‌داند. پلیس که حالا یونیفرم هم به تن ندارد، مظهر قدرت سخت و وجه قهری قدرت است و روان‌کاو مظهر قدرت نرم و روی خوش آن. یکی‌کردن این دو در یک بازیگر به‌خوبی مؤید همین تحلیل است که قدرت گاهی در مقام پلیس به شما دستور می‌دهد و به روی شما اسلحه می‌گیرد و گاهی در مقام یک روان‌کاو با استفاده از زبان دانش به شما انگ اختلال شخصیت چندگانه می‌زند و در هر دو صورت هویت و آزادی شما را نشانه می‌گیرد. بازی روان‌کاو در این‌جا متفاوت از اجراهای دیگر است:روان‌کاو ظاهری شوخ و شنگ و حتی خل‌وضع دارد که با تست‌های تشخیصی مضحک و پرسش‌های خنده‌آور گام‌ به گام اشمیت را به پذیرش شخصیت دیگر سوق می‌دهد. در این‌جاست که هنر ایرج راد در تفکیک این دو شخصیت که تنها تفاوت‌شان در بندینک قرمز رنگ است مشخص می‌شود. قدرت سلطه‌گر در نرم‌ترین شکل ممکن، در ظاهری نه‌چندان خشمگین (پلیس) و نه‌چندان جدی (روان‌کاو) هویت قوچی را غصب می‌کند و او را مجاب می‌کند که اشمیت باشد: «تظاهر کن، چیزها را بنویس، خود به خود همه چی درست میشه و عادت می‌کنی». به بیان دیگر در عین فضای نرم اثر شاهد خطرناک‌ترین وجه قدرت هستیم: قدرتی که اختیار را به‌صورت نرم و تدریجی از شما سلب می‌کند و شما با ارادۀ خود با او همراه می‌شوید!
3. افراد در مواجهه با این فشار نظام قدرت واکنش‌های متفاوتی دارند. واکنش اولیه طبعاً تعجب است، امّا این مرحله خیلی زود سپری می‌شود. واکنش خانم قوچی پذیرش است: مثل ماهی آزاد باش و خلاف جریان حرکت نکن! او در یک سیر تدریجی کم‌کم وا می‌دهد و با دیدن پسر به‌طور کلی تسلیم می‌شود تا این‌که در پایان اشمیت‌بودن را با تمام وجودش پذیرفته و برای پسر نداشته‌اش هم شمایل مادری مهربان را ایفا می‌کند. البته به نظرم می‌توانست این سیر بهتر نشان داده شود و در این اجرا تغییر وضعیت خانم قوچی مقداری غیر ظریف به نظر می‌رسد. واکنش آقای قوچی انکار و مقاومت است، امّا او هم سرانجام در مواجهه با قدرت نظام علم (تشخیص اختلال شخصیت چندگانه) و پس از تماس با قوچی واقعی در لوکزامبورگ کم می‌آورد و نمی‌تواند مواجهه با شخصیت جدید و برداشت همسر و پسرش از آن را تاب بیاورد و تن به خودکشی می‌دهد.
4. ایدۀ اجرایی دیگر طراحی کل دکور در یک میز چندوجهی و چندکارکردی است. میزی که هم محل صرف غذاست، هم دیوار خانه است، هم کتابخانه است، هم کمد لباس است، هم کاناپه است و هم حتی تخت‌خواب. همه‌ زندگی آقا و خانم قوچی در آن تکه مستطیل خلاصه می‌شود. انگار زندگی و هویت آن‌ها همین یک تکه مستطیل است که پیش چشم ما گشوده می‌شود و آن‌قدر عیان است که هر کس هر چه بخواهد با آن می‌کند. یکی در یک کشوی آن تلفنی می‌گذارد که آن‌ها از وجود آن بی خبرند، و پلیس اسلحه‌اش و روان‌کاو دفترچه‌اش را از کشوی میز آن برمی‌دارند. کشوهایی که به‌راحتی و توسط هر کسی گشوده می‌شود را می‌توان فقدان حریم خصوصی آن‌ها دانست. مسألۀ دیگر مربوط به ورود و خروج‌هاست. در خانه قفل است و کلید قوچی‌ها به در نمی‌خورد. پس پلیس و روانکاو از کجا وارد می‌شوند؟ از جایی که معلوم نیست کجاست می‌روند و می‌آیند و نهایتاً بعد از پذیرش شخصیت اشمیت است که قفل در به دست پلیس باز می‌شود. آن‌ها از جایی نامعلوم وارد و خارج می‌شوند و این امر مزاحمت‌آور بودن حضور آن‌ها و فقدان حریم شخصی شهروندان را بیشتر جلوه‌گر می‌کند. از طرف دیگر اصلاً معلوم نیست آن‌ها از کجا به تردید قوچی/اشمیت در هویت‌اش پی ‌برده‌اند که یکی پس از دیگری در قامت یک سلطه‌گر مزاحم می‌آیند و می‌روند.
5. در یک جمع‌بندی شاید این‌طور بشود که گفت از ابتدا تا انتهای نمایش شاهد کابوس آقای اشمیت/قوچی هستیم. نمایش با چیزی شبیه رعد و برق شروع می‌شود و با آن خاتمه می‌یابد و در این بین یک فضای غریب که منطق آشکاری هم ندارد را می‌بینیم: یک فضای دیوانه‌وار بی‌منطق با رفت‌وآمدهای نامشخص و با شخصیت‌های کابوس‌وار (به‌ویژه روان‌کاو) که پایانش نیز خودکشی قهرمان از پا افتاده آن است!
6. در پایان هم مونولوگ پایانی نمایش (که در واقع آخرین نوشتۀ آقای قوچی/اشمیت است) را می نویسم:
« دل‌بستگی‌ات را کَت‌بسته به عقوبت می‌برند، با رخساری از اشک.
و ما ناشناخته بر خویشتن، بدون هیچ نامی، در کوچه‌های باد و خاک برده می‌شویم.
و من که روزگاری نامی داشتم به سنگ سیاه بدل شده‌ام.
پایان این زندگی کجاست؟
روزگاری با خود می‌‌گفتم: من بهتر از این‌ها می‌توانم زیست.
من سکوت کردم،
چندان که رخصت دادم مرا به عدد بدل سازند و هر نام که خواستند بر من بنهند.
حال نمی‌دانم که انسانم یا پرنده‌ام یا سنگ.»
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
یک 4 ستاره پررنگ تقدیم به "آقای اشمیت کیه"
1. دلم واسه ایرانشهر تنگ شده بود که خب امشب بعد از مدت ها دیداری تازه شد. امیدوارم ایرانشهر دوست داشتنی با پذیرایی از اجراهای خوب به روزهای خوبش برگرده.
2. آقای سلیمی رو با "وانیک" شناختم و اسم ایشون کافی بود تا به تماشای این نمایش برم. خیلی خلاصه بخوام بگم: یه متن خیلی خوب با بازی های خوب و با کارگردانی عالی.
3. مضمون متن مسأله هویته و درباره این که عناصر بیرونی چطور هویت ما رو می سازند صحبت می کنه. خب چون نمایش بیوگرافی یک بازی رو به تازگی دیدم و اونم موضوع هویت داشت در مقام مقایسه می توانم بگم که آقای اشمیت کیه فرم مدرن تری داره و تو پرداخت به هویت هم عمیق تر عمل کرده: یک متن به ظاهر ساده و نرم و روان اما در باطن به شدت رادیکال در فرم و محتوا که همین ویژگی خاصش کرده.
4. همین متن خیلی خوب وقتی دست کارگردان کاربلدی مثل آقای سلیمی باشه، ازش یه اجرای خیلی خوب در میاره. اگرچه متن و بازی ها خوبن اما من امتیاز ... دیدن ادامه ›› ویژه این اثر رو کارگردانی عالیش می دونم که به خوبی متن رو فهمیده و مضامینش رو پررنگ کرده در اجرا. ایده هایی که به وضوح پشتش فکر و تحلیله. طراحی صحنه مینیمال بسیار خوب در کنار ایده های اجرایی دیگه، متن رو چند پله بالا آورده و بهش عمق داده. من امشب یه کارگردانی درست و فکر شده دیدم.
5. خدا سلامتی و طول عمر بده به آقای راد که هر شب دو تا نقش سخت رو اینقدر مسلط بازی می کنند. بازی آقای رازفر رو هم دوست داشتم و به خوبی از پس این نقش پیچیده بر اومده بود. برام یادآور نوع بازی معجونی عزیز بود اما خب مال خودش کرده بود نقش رو. از اون نقش هاست که خوراک حسن معجونیه😉
البته اینم بگم نوع پرداخت کارگردان به شخصیت کارل، بازیگرش و طراحی لباسش رو اصلا دوست نداشتم.
6. امشب یه تئاتر خوب دیدم که میشه راجع به فرم و محتواش حرف های زیادی زد که خب میذارمشون برای یه مطلب جدا. الان فقط خواستم این نمایش خوب رو از این گمنامی و مظلومیت در بیارم و یه توضیحاتی کلی راجع بهش بدم.
7. به نظرم کسانی که بیوگرافی رو دوست داشتند و همچنین نمایش قبلی گروه یعنی وانیک رو، احتمالا ازش لذت خواهند برد، علاقه مندان به موضوع هویت هم همین طور. متن و اجرا پیچیدگی مطبوعی داره و لحظات شیرینی هم داره ولی در کل شاید خیلی همه کس پسند نباشه.
8. این که تو یه ماه دو تا تئاتر مطابق سلیقه ات ببینی حقیقتا جای شکر داره 😄
9. کاش فیلم‌ تئاتر اجرای این متن توسط زنده یاد داود رشیدی رو هم منتشر می کردند. ترکیب بازیگران وسوسه انگیزی داره: صفری، بهناز جعفری، ساعتچیان و صحت.

خدا قوت به گروه نمایش
چه خوب...
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
چه خوب...
بعد اجرا چند دقیقه ای هم با آقای سلیمی عزیز صحبت کردم و نکات خوبی در مورد نمایش فرمودند. به نظرم این نمایش جلسات گفت و گو و نقد رو می طلبه و خود ایشون هم که هم باسواد هستند هم اهل گفت و گو و اندیشه.
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
بعد اجرا چند دقیقه ای هم با آقای سلیمی عزیز صحبت کردم و نکات خوبی در مورد نمایش فرمودند. به نظرم این نمایش جلسات گفت و گو و نقد رو می طلبه و خود ایشون هم که هم باسواد هستند هم اهل گفت و گو و اندیشه.
به دوستان گروه نقد پیشنهاد می کنم. ممنون اطلاع دادی.
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک سؤال و یادداشت موقتی
موردی که اخیرا برای نمایش های اخیر آقای اسماعیل گرجی و نظرات مخاطبان در موردشون پیش اومده یه سوال رو به ذهنم آورد (طبعا از مطالب زیر منظورم شخص ایشان - که بازیگر مستعدی هم هست- و نمایش هاشون نیست و حرفم کلیه و ایشون بهونه ای شد براش)

داشتم به این فکر می کردم که اگه تو نمایش بازی یه نفر انقد به چشم بیاد و به جای صحبت کردن راجع به متن و کلیت اجرا نظرات به سمت تحسین بازیگر اثر بره چیز خوبیه آیا اصلا؟ پس این مورد که بازی های نمایش باید یه دست باشه و هارمونی داشته باشن چی میشه؟ به نظرم بازی خوب اونیه که من موقع دیدن نمایش نگم با خودم که طرف داره عجب بازی ای می کنه! اینو بگم یعنی ارتباطم قطع شده با اثر، حتی اگه از شدت خوب بازی کردن طرف باشه! توی کتاب مک کی نوشته بود که انقد واقعی ننویسید که مخاطب واقعا بترسه و با خودش بگه نترس این فقط یه فیلمه! چون اون موقع مخاطب ارتباطش با دنیای شما قطع شده.
این که من موقع خروج از سالن بارزترین چیزی که تو ذهنم مونده به جای حس خوب یا مفاهیمی که از اثر دریافت کردم، بازی خوب یه نفر باشه به نظرم یعنی یه جای کار می لنگه! این مورد به نظرم در کل چیز مطلوبی نیست و حتی به ضرر خود طرف و هم بازی هاشم هست! برای خود طرف می تونه منشأ غرور و لغرش و در جا زدن باشه یا این که حتی براش آسیب روحی یا جسمی بیاره. برای بازیگرای مقابلش هم می تونه باعث سرخوردگی بشه و یه دستی بازی ها رو از بین بره.
یادمه یه بار ... دیدن ادامه ›› از آقای حاتمی کیا شنیدم که علت اصل قطع همکاریش با آقای انتظامی بعد از اون چند همکاری موفق (از کرخه تا راین و بوی پیراهن یوسف) این بوده که موسیقی های انتظامی از خود اثر بزرگتر شده و روی اثر سایه انداخته. در حالی که موسیقی باید یکی از عناصر کلیت اثر باشه. مثل نقاشی آدمکی که همه چیزش اندازه خودش رو داره، نه نقاشی که دماغش اندازه صورت طرفه که خب تناسب و زیبایی نداره!
همه عناصر از موسیقی و نور تا بازی ها باید در خدمت مضمون اثر و فرم اجرا باشن و وقتی از کار بزرگتر بشن به نظرم یه آسیبه برای اون کار!

البته اینا نظرات شخصی منه و حکم کلی نمی تونه باشه!
در تایید صحبتهای شما، چند بار پیش آمده که شنیدم اگر فلان بازیگر نبود، نمایش به این خوبی نمیشد. البته قبول دارم که واقعا برخی بازیگران برای یک سری نقشها خیلی خوب هستند ولی شاید به همان دلایلی که ذکر کردید، این زیاد جالب نباشد
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
سعید قدرتی
😕😕😔😔
🥺🥺🥺
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
آقای حجازیان عزیز بحث پایین کشیدن یا حذف اونیه که قویه برای این که هارمونی حفظ بشه نیست. موضوع مهم اینه که اونایی رو پایینن رو بالا بکشیم تا اونا در یک اثر به سطح مطلوب برسن و خب این وظیفه اصلی ...
حرفم این نیست که فلانی در فلان نقش درجه یک بوده و کس دیگه ای نمیتونسته جاشو بگیره، شاید کسی بتونه بهتر از اون هم باشه، حرفم اینه. فیلم های زیادی رویادم میادکه یک بازیگر از بقیه چندلول قوی تر ظاهر شده و من هم کار رو دوست داشتم.
درمورد قسمت اول نوشتتون، اگر منظورتون اینه که یه بازیگر اینقدر سعی کنه خودشو تو چی بیاره که صرفا بیشتر از بقیه دیده شه و بقیه دیده نشن باهاتون موافقم
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
1. یک 4 ستارۀ پررنگ تقدیم بیوگرافی: یک بازی. نمایش رو خیلی دوست داشتم و برام بسیار لذت بخش بود. خب دیدنش منو یاد دو تا نمایش دیگه ... دیدن ادامه ›› انداخت. یکی نمایش «اگر» به کارگردانی وحید رهبانی و بازی خودش و سارا بهرامی که اونم تقریباً روی همین ایده سوار بود (خیلی محو یادمه ولی یادمه که اجرای خوبی بود اونم) https://www.tiwall.com/p/agar
و یکی هم نمایش «وانیک» که اونجا هم زوج مولایی-ساعتچیان بده بستون های خوبی با هم داشتند. https://www.tiwall.com/p/oneyek
کلاً از اون جنس کارها بود که به سلیقه ام نزدیکه.
2. متن نمایش با وجود این که بیش از 50 سال پیش نوشته شده، هنوز سرپاست و حرف برای گفتن داره. البته به گمانم ترجمۀ جدید کار و احتمالاً دراماتورژی اون توسط این گروه به این که امشب حدود 100 دقیقه منو با خودش همراه کنه حتماً تأثیرگذار بوده. تا جایی که متن زنده یاد شنگله رو دیدم این ایدۀ «نمایش» اینقدر توش پررنگ نبود. چرا هنوز متن اثر کار می کنه؟ چون هنوز بشر در رنجه، چون هنوز تقدیر هست و انسان در برابرش تسلیمه، چون هنوز انسان در حسرت و رنج و یأسه و حتی بیشتر از گذشته. امتیاز اول اثر مال متن خوبشه و انتخاب خوب گروه برای به صحنه بردن این متن نه چندان شناخته شده. دقایقی از کار من با رنج هانس کورمن بغضی شدم و به لحاظ حسی هم تونستم با کار ارتباط خوبی بگیرم.
3. امتیاز دومش واسه گروه خوب بازیگریشه و هدایت درست کارگردان. سه تا بازیگر اصلی یعنی ساعتچیان، مولایی و عبدالرزاقی خیلی خوب و درست و به اندازه ایفای نقش کردند (به طور ویژه میتونم بگم که مولایی عالیه به نظرم و بیشتر مطمئن شدم که بازیگر خوبیه!). دو تا بازیگر دیگر کار یعنی آقای جدیدی و خانم مرواری هم خیلی خوب ظاهر شدند و فراتر از انتظار من بودند. چون یک گروه بازیگر یک دست و خوب داریم، پس افتخارش واسه کارگردان اثره. اولین نمایشی بود که از آقای عبدالرزاقی دیدم و حقیقتش پیش از نمایش حضور ایشون به عنوان کارگردان و خانم عبدالرزاقی برام دافعه انگیز بود، ولی خب گمان باطل بود و هر دو فراتر از انتظارم ظاهر شدند.
4. علاوه بر هدایت خوب بازی ها کارگردان توی ایده های اجرایی و استفاده از عناصر نور و دکور و موسیقی هم به نظرم کاملاً نمره قبولی میگیره و با وجود این که متن دشواریه برای اجرا اما تونسته یه فضای درست و باورپذیر بسازه و ذهن من مخاطب رو درگیر کنه. نمایش لحظات شیرین کوچک خوبی هم داره، البته اگر بعضی تماشاگرا قدری خوددارتر باشند!
5. از گروه محترم نمایش میخوام که لطفا دست کم یکی دو اجرا مثلاً در روز شنبه یا روز دیگری که مقدوره زودتر اجرا برن که دوستانی که مشکل مترو و زمان برگشت دارند بتونن کار رو ببینن. حیفه به خاطر این مسأله کار رو از دست بدن (من خودمم این مشکل رو داشتم و با تاکسی اینترنتی برگشتم، امّا راستش راضیم از هزینه ای که متحمل شدم!). خدا قوت به خاطر این اجرای خوب!
6. اجرا رو با دوستان خوب تیوالی دیدم که باعث خوشحالیم بود دیدارشون!

از این جا به بعدش میخوام بحث محتوای نمایش رو پیش بکشم، پس لطفا بعد از دیدن بخوانید.
7. ایده نمایش روی یک «اگر جادویی» سوار شده: «اگه حق انتخاب داشتید که به عقب برگردید و یه جا از بیوگرافی تون رو تغییر بدید، کجاشو عوض می کردید؟». این امکان به هانس و در ادامه نمایش به همسرش داده میشه که جایی از رابطه سردی که به خشونت و قتل کشیده رو تغییر بدن. هانس در دومین نسخه از بیوگرافی اش سعی می کنه اشتباهاتش رو جبران کنه و از اتهام قتل فرار میکنه و یک تقدیر رو باطل می کنه، امّا تقدیر برای اثبات قدرتش دست جدید رو براش رو می کنه: سرطان لاعلاج معده. هانس از زندگی مشقت بار با همسرش و بعد قتل و اتهام زندان رهایی پیدا می کنه، اما تقدیر یک مرگ تدریجی در 50 سالگی -وقتی که تازه به موفقیت شغلی رسیده- رو جلوش میذاره، چیزی که دیگه هیچ جوره ازش رهایی نداره. اون حالا هفت سال می تونه بدون همسرش زندگی کنه، امّا هفت سال دیگه سرطان و احتمالاً مرگ در انتظارش خواهند بود و او کاری ازش برنخواهد اومد.
داستان یه چرخش خوب داره، این بار به همسرش این امکان داده میشه که به گذشته برگرده و چیزی رو عوض کنه و او که رنج هانس از بیماری رو دیده در شب آشنایی ترکش می کنه تا شاید هم رنج کشیدن هانس بیمار رو نبینه، هم شاید این امکان رو بده که بعدا سرطان سراغ هانس نره، امّا تقدیر و سرنوشت چه می کنه؟ زیرکانه بهش اجازه میده که زندگی هانس رو ترک کنه تا قتلی در کار نباشه، امّا با این کار هم هانس را تنهاتر و مأیوس تر می کنه هم به زن رو دست می زنه و سرطان رو مثل یک تقدیر غیرقابل تغییر برای هانس پیش می کشه. در پایان هانس از یک زندگی پرتنش و اتهام قتل و زندانی کشیدن جَسته، امّا باید تنهاتر و مأیوس تر از قبل به انتظار سرطان-تقدیر محتومش- بنشینه و صحنۀ پایانی زیبای نمایش جاییه که هانس با یک نگاه پرحسرت و رنج برگه های زونکن بیوگرافی اش رو توی هوا پخش می کنه، هانس بازندۀ بازی با تقدیره و امکان انتخاب آزادانه خودش و دیگری فقط اونو توی یک رنج مضاعف قرار داده، انگار سرنوشت محتوم انسان اینه که در رنج باشه ...
والسلام
حاوی افشاگری ....


یکی از دیالوگ های خوب اجرا هم که فراموش کردم بهش اشاره کنم جاییه که هانس بعد از شلیک میگه من به اون شلیک نکردم، من به اون جمله "من رفتم" که زن گفت ... دیدن ادامه ›› شلیک کردم 👌
در واقع کورمن همه زندگیش ترس از طرد شدن داشت که باعث تردیدش به حذف آنتوانت از بیوگرافیش شد، عاقبت هم با انتخاب زن دقیقا همون ترسش سرش اومد!
شلیک به جمله رفتن 👌
از دیشب تا الان بیشتر ازش خوشم اومده، به نظرم هیچ از نمایش های خوب این چند ماه اخیر کم نداره و شایسته توجه بیشتره
یه نکته دیگر هم این که انتخاب زن در واقع سرنوشت هانس رو رقم زد گواه اینه که ما نه تنها زورمون به تقدیر نمیرسه بلکه بسیار بسیار بسیار به انتخاب های دیگران وابسته ایم. یعنی یه جور بی اختیاری و وابستگی تقریباً مطلق!!

۰۸ شهریور ۱۴۰۱
به به
لذت بردم از خوندن متنت
♥️
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
به نظرم "پیش از کشتن" اجرای خوب و استانداردی است که در برخی دقایق و پاره ای از صحنه ها یادآور روزهای خوب آقای دادگره. طراحی میزانسن با همراهی نور و موسیقی و دکور قاب های چشم نواز و معناداری خلق می کنه، تماشای فرم اجرایی اثر و بازی آقای طباطبایی لذت بخشه اما خب اجرا از چند جهت ضربه میخوره:
مشکل اول دقیقا مشابه هملت از متنه. در هر دو جا یک متن کلاسیک داریم و یک نویسنده اقتباس گر که یک نفره. اینجا هم با یک متن چند پاره و سردرگم طرفیم که نمی تونه فرم روایی اش رو به ثمر بنشونه.
مشکل دوم هم اینه که بازی ها یک دست نیست و به ویژه در مورد چند بازیگر خانم کار ناپختگی در بیان و بدن دیده میشه.

خسته نباشید میگم به گروه کوانتوم و خوشحالم که بارقه هایی از دادگر ادیسه و کالون دیدم.
به امید اجراهای بهتر ☺

برای آقای بی غم عزیز هم که خدا رو شکر آهسته و پیوسته و رو به جلو گام برمیدارند آرزوی درخشش بیشتر دارم. خدا قوت 🌹
آقا ممنون که اومدی🌹🌹 حال دادی مرسی❤❤
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
نفیسه نوری
آقا من امشب خیلی شرمنده شدم وقتی شما تشریف بردید. اصلا حواسم نبود که شاید شما بقیه‌ی دوستان رو نشناسید. خلاصه خیلی ببخشید، و ایشالا در دیدار بعدی جبران کنیم🙏
نفرمایید دشمنتون شرمنده 🍀
همین قدر هم باعث خوشحالی بود برام که شما و چند نفر از دوستان را دیدم
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
نفرمایید دشمنتون شرمنده 🍀 همین قدر هم باعث خوشحالی بود برام که شما و چند نفر از دوستان را دیدم
سلامت باشید، از بزرگواری شماست.
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود.
1. متأسفانه تئاتر صحنه ای هنر میرایی است و اگر از دست برود، ار دست رفته است و به این ترتیب همه مان کلی اجرای از دست رفته داریم که حسرت دیدنش را می کشیم!
2. خوشبختانه اغلب نمایش های یکی دو دهه اخیر احتمالا نسخه تصویری ضبط شده -حالا با هر کیفیتی- دارند که در اختیار گروه هاست و متاسفانه این عزیزان ترجیح می دهند این فیلم ها در هاردهایشان خاک بخورد تا مبادا چشم تماشاگران به آن ها بیفتد!
3. متاسفانه روند خوب بتهوون در تولید فیلم تئاترها سالهاست متوقف شده و تلاش های تیوال هم در این زمینه چندان قابل توجه نیست!
4. بنابراین به نظرم با تجمیع نظرات کاربران و ارتباط با تیوال شاید بشود به گوش گروه ها رساند که آن نمایش ها برای گوشه هارد ماندن نیستند، هم برای شما منبع درآمدی می شوند هم برای ما تماشاگران منبع لذت و رفع حسرت!
اگر در این مورد کسی پیشنهادی یا راهکاری به ذهنش میرسه لطفا بفرماید که لااقل یه تلاش بی فایده ای ... دیدن ادامه ›› کرده باشیم 😄

اگه من کاره ای در تئاتر مملکت بودم اولین کاری که می کردم این بود که همه گروه ها رو مجبور می کردم همه فیلمای اجراهاشون رو در یه سامانه ای بارگزاری کنن 😄
تازگی تو مصاحبه‌ای از یکی از مترجمین که ساکن ایران نیست نظرشو در مورد تئاتر ایران پرسیدند. گفت
*روی اینترنت البته تک و توکی اجراهایی گذاشته‌اند که من دوست ندارم آنها را نگاه کنم، چون تئاتر مال لحظه‌ی اکنون است، مال همین آن است و بعد دیگر حتی شب بعد هم که همان اجرا را ببینی چیز دیگری می‌بینی و همین‌اش زیباست. نفس صحنه باید با نفس تماشاگر بیامیزد که به قول یون فوسه فرشته‌ای در آن لحظه و در آنی که نمایش اجرا می‌­شود بر فراز صحنه پرواز کند. در فضای سالن احساسات در هم می‌آمیزند و آنی را در هوای آنجا می‌سازند که مخصوص همان اجرا است. بعد با کف زدن تماشاگران پرده نیز فرو می‌افتد و تمام می‌شود و شبی دیگر آنی دیگر شکل می‌گیرد که شکل هیچ آنی ... دیدن ادامه ›› نیست.*

البته شخصا فیلم تئاتر های زیادی دیدم و کم میل نیستم که باشند و ببینیم بیشتر مشتاقم که سالن‌ها مخصوصا سالن‌های دولتی بیشتر بشه و خیلی از نمایش‌ها مجددا اجرا برن بی اون‌ که حق گروه‌های نوپا ضایع بشه.
مثلا چند وقت پیش آقای دلخواه تو چند استوری تلویحا گفتند که فیلم نمایش مفیستو را منتشر نمی‌کنند چون احتمالا قصد اجرای مجددشو دارند.
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
خب عزیزان اینطور که برمیاد خود تماشاگران هم تمایل خیلی خاصی ندارند به این امر و با مسئولین گروه های نمایشی در این رویه توافق نسبی دارند یا دست کم مخالفت چندانی هم ندارند.
من حرفم کاملاً کف زمینی بود و عملی و بحث های نظری در باب ماهیت زنده نمایش در جای خود صحیح و دقیقه.
من این رویه رو ظلم به تاریخ تئاتر مملکت و نسل جدید مخاطبین و هنرمندانی می دونم که این نمایش ها را ندیده اند و همچنین علاقه مندان غیرتهرانی تئاتر ، حالا هر توجیهی پشتش باشه، از فلسفه تئاتر زنده بگیر تا امید واهی به اجرای مجددی که در اغلب موارد محقق نمیشه تا مباهات به آرشیو غنی گروه، در هر صورت نتیجه اش یکیه: محرومیت!
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
خب عزیزان اینطور که برمیاد خود تماشاگران هم تمایل خیلی خاصی ندارند به این امر و با مسئولین گروه های نمایشی در این رویه توافق نسبی دارند یا دست کم مخالفت چندانی هم ندارند. من حرفم کاملاً کف ...
منم کاملا با داشتن آرشیو موافقم. حالا این که صاحبان کار اجازه تماشایش را بدهند یا نه، بحث دیگه ایه
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
در مورد معضل بلیت های بلا استفاده ای که افراد امکان حضور ندارند و آگهی های متعدد فروش بلیت در قسمت دیوار که مخل نظرات و نقدها و اطلاع رسانی هاست، پیشنهادی را که مورد توجه جمعی از دوستان تیوالی هم بود به عرض می رسانم، امیدوارم با توچه شما این مشکل نیز رفع شود:
1. امکان جا به جایی روز بلیت برای افراد تا 48 ساعت پیش از شروع نمایش فراهم شود و چنانچه فرد قصد انصراف داشت مبلغ به کیف پول او برگشت داده شود (که در این صورت پول بلیت نزد تیوال خواهد ماند و مجددا صرف بلیت خواهد شد). طبعا بهتر است این کار از طریق بازگشت خطوط تلفنی انجام شود تا ایمیل که هم برای افراد شما و هم مخاطبان دشوار خواهد بود.
2. اگر فرد در کمتر از 48 ساعت مانده به آغاز نمایش اعلام جا به جایی یا انصراف داشت روند بالا با کسر درصد معقولی از رقم بلیت انجام شود.
3. بلیت های بلا استفاده و صندلی های خالی شده از دو طریق قابل فروش باشد: یا انتقال سهمیه آزاد شده به بلیت فروشی روز گیشه حضوری و یا اختصاص بخشی از سایت به بلیت های آزاد در یک جدول که به طور دقیق مشخص شود چه نمایش هایی در چه سانس هایی چه تعداد بلیت آزاد شده دارند (همراه با مشخصات بلیت ها). در این صورت افرادی که از بلیت فروشی اولیه جامانده اند یا امکان برنامه ریزی برای روزهای بلند مدت را ندارند می توانند از این طریق بلیت های مناسبی را تهیه نمایند و افراد دیگر نیز از عدم استفاده از بلیتشان متضرر نخواهند شد. همچنان این اقدام تیوال از بازگشت به رویه مشتری مداری این مجموعه حکایت خواهد داشت و مطابق رویه فرهنگی مجموعه شما خواهد بود.

از توجه شما سپاسگزارم
گزارش رو زدم به امید جواب
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
گروه همیاری
درود بر شما همراه گرامی از پیشنهاد و ارایه راهکار از سوی شما سپاسگزاریم. همانگونه که آگاه هستید تیوال یک سایت خرید بلیت رویدادهای فرهنگی و هنری است و خود مالک و صاحب هیچ یک از آثار روی ...
همیاری جان
توضیحاتتون به ظاهر منطقی میاد. ولی به نظرم اگه اینجور هم باشه، شما به عنوانِ واسطه‌ی فروش می‌تونین (یا بهتره) که قدرتِ خودتون رو تا حدی به نفعِ کاربرهاتون ببرین بالا.

شما یه سرویسی رو به دو طرفِ یه جریان ارائه ... دیدن ادامه ›› میدین.
همون‌قدر که گروه‌های اجرایی توقعاتی دارن، کاربرهای تیوال هم از شما توقعاتی دارن.
همین‌طور که به ما میگین "این خواسته‌ی گروه‌های اجراییه", می‌تونین به گروه‌های اجرایی هم وقتی باهاشون قرارداد می‌بندین (یا به هر شکلی توافق می‌کنین) بگین که از شرایطِ جدیدِ فروشِ بلیت در تیوال اینه که مثلاً امکانِ لغو تا ۴۸ ساعت قبل وجود داشته باشه. ممکنه موقع شروع بعضی گروه‌ها هم قبول نکنن اما به مرور این میشه از شرایطِ شما و گروه‌ها با دونستنِ این پیش‌فرض فروش بلیتشون رو به شما می‌سپرن. (که بعیدم می‌دونم ضربه‌ای به اجراها بخوره با مثلاً ۵ تا ۱۰ تا کنسلیِ بلیت!)

با توجه به سابقه‌ی تیوال، آیا خودتون در خودتون این رو نمی‌بینین که باید یه جاهایی شما هم با گروه‌ها از موضعِ قدرت حرف بزنین؟؟؟
والا ماندگاریِ شما بیشتر از گروه‌های اجرایی، وابسته به کاربراتون و خودتونه!!!

البته همه‌ی اینایی که گفتم به شرطیه که واقعاً کاربرها هم براتون مهم باشن 😅 (که امیدوارم باشن)
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
گروه همیاری
درود بر شما همراه گرامی از پیشنهاد و ارایه راهکار از سوی شما سپاسگزاریم. همانگونه که آگاه هستید تیوال یک سایت خرید بلیت رویدادهای فرهنگی و هنری است و خود مالک و صاحب هیچ یک از آثار روی ...
همیاری عزیز ممنون از پاسخ و توضیح تان. تا حدود زیادی متوجه مشکل شما شدم و این را هم قبول دارم که در بسیاری موارد به ما کمک کردید که بلیط مان را جابجا کنید و از این بابت هم سپاسگزارم. برای من مهمترین مسئله این است که شما مشکل ما را درک کنید، بپذیرید و برای پیدا کردن راه حل تلاش کنید. موفق باشید
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظرم «شکوفه های گیلاس» رو میشه نوید بخش بازگشت مساوات به روزهای خوبش دونست.
به لحاظ حسی موقع تماشای «شکوفه های گیلاس»، همون حس تماشای «خانه.وا.ده» رو داشتم: تجربه دیدن یک امر غریب اما لذت بخش!
بعد از دو تجربه ناخوشایندِ «این یک پیپ نیست» و «بیگانه در خانه»، «شکوفه های گیلاس» تجربه لذت بخشی رو برام رقم‌ زد.
متن رو دوست داشتم، یک خط داستانی ساده و مشخص داشت که سر صبر و حوصله موقعیت ها و مفاهیمش رو می پروروند. فصل بندی های فکر شده نمایش و تبدیل هنرمندانه مفاهیم به موقعیت ها، نشان از اِشراف خوب مساوات به فرهنگ ژاپن و نظریه یونگ داره که نقطه قوت مهمی برای نمایشه و مخاطب رو پای اثر نگه می داره، به طوری که زمان صد دقیقه ای نمایش خیلی روان و لذت بخش طی شد برام.
به لحاظ کارگردانی در «شکوفه های گیلاس» با مساواتی طرفیم که در عین جسارت و تجربه گرایی بسیار پخته تر عمل کرده و تونسته بین قصه و فرم های اجرایی تعادل خوبی برقرار کنه.
ایده نشان دادن دیالوگ ها و صامت بودن اجرا در نگاه اول به نظر میرسه مخاطب رو پس می زنه اما اجرای گرافیکی خوب و چشم نواز دیالوگ ها و شیطنت هایی مثل برعکس نشون دادن دیالوگ های سایه، از این انتخاب پرخطر یک امکان فرمی خوب و جذاب ساخته.
استفاده به اندازه و درست از افکت ها و اقلام تصویری روی ... دیدن ادامه ›› پرده کاملا درخدمت اجراست و از کار بیرون نمی زنه.
خلاصه این که «شکوفه های گیلاس» کارگردانی داره که به ابزارش برای خلق موقعیت ها و ایماژها مسلطه، مرعوب ایده و ابزارش نیست و به اندازه ازشون استفاده می کنه که خروجیش میشه یک کارگردانی یک دست و درست.
در مورد مفاهیم اثر هم به نظرم به قدر کفایت عزیزان در این مدت نوشته اند که خب طبعا دقیق شدن در فرهنگ ژاپن و نظریه یونگ برای فهم بهتر نمایش بسیار راهگشا خواهد بود.
من به «شکوفه های گیلاس» چهار ستاره میدم.
خدا قوت به گروه رادیکال ۱۴

خط اول نوشته تون رو گلباران میکنم.

و بعد میرم که بقیه‌ش رو بخونم :))))))
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
نفیسه نوری
سلامت باشید، سلامت باشید واقعا خوشحالم که دیدینش :) موافقم، همه چیز واقعا همه چیز زیباست. و زیبایی بصری من یکی رو خیلی خوشحال می‌کنه. جملات زیبا، با ظاهر زیبا تکمیل شدن. خود صحنه و اکت و ...
بله دقیقا اون پختگی که عرض کردم همینه، آزمون و خطاهاشو کرده و حالا دستش اومده چه کار کنه! واسه همینه که فرم های اجرایی تجربی اش تو ذوق نمیزنه و مخاطب -اگه با انتظار متناسب با این نمایش بیاد تو سالن- پسش نمیزنه.

من به دوستانی که کار رو دوست نداشتند ابدا خرده نمی گیرم. ورای سلیقه، انتظار و توقع ما پیش از دیدن نمایش خیلی تأثیرگذاره توی حس و حالمون و نظرمون در مورد نمایش. کار همه کس پسندی نیست و با توجه به این که سقف هزینه بلیت رو هم تعیین کردند طبعا اگر افراد بدون شناخت از نوع و موضوع اجرا واردش بشند شاید اذیت بشن خب. فرضا شما به امید کاری مثل جنون محض بری شکوفه های گیلاس اون صد دقیقه بیچاره ... دیدن ادامه ›› میشی!

تنظیم انتظار مخاطب چیز مهمیه که تو صفحات نمایش ها یا توسط خود مخاطبین باید انجام بشه، مثلا برای این نمایش میشه این طوری گفت:

اگر به فرهنگ ژاپن یا اندیشه های یونگ علاقه مندید
یا می خواهید یک نمایش تجربی زیبا ببینید،

شکوفه های گیلاس رو با صبر و دقت تماشا کنید ...
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
بله دقیقا اون پختگی که عرض کردم همینه، آزمون و خطاهاشو کرده و حالا دستش اومده چه کار کنه! واسه همینه که فرم های اجرایی تجربی اش تو ذوق نمیزنه و مخاطب -اگه با انتظار متناسب با این نمایش بیاد تو ...
من اصلاً متوجه گذر زمان نشدم و یک بار هم ساعتم چک نکردم انقدر همه چی هماهنگ و جلوه های بصری زیبا بود نمی شد خسته شد😇
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به عنوان یک واکنش اولیه باید عرض کنم که با یک اثر فکر شده مواجهیم که نویسنده و کارگردان یک گام از سیزیف جلوتر آمده اند و پخته تر و هوشمندانه ... دیدن ادامه ›› تر از آن عمل کرده اند. این امر را در بازی ظریف تر و درونی تر گرجی هم می توان دید.
انتخاب تمثیل سقوط آلنده و کودتای شیلی از یک طرف و یک نمایش رو به اضمحلال، به زیبایی در خدمت ایده اصلی متن -به نظر من- است؛ یعنی فروپاشی انسان به دست عناصر ذهنی اش.
به نظرم تنها بخش واقعی نمایش حضور کارگردان در اتاق تهیه کننده است و باقی اجرا در ذهن کارگردان می گذرد، شاید همان لحظاتی که دارد ایده اش را برای تهیه کننده تعریف می کند و روی صندلی اش نشسته و حتی اگر رادیکال تر بخواهم بگویم شاید وقتی در اتاق کارش نمایشنامه اش را تمام کرده و به اجرای آن فکر می کند و در این صورت حتی تهیه کننده صحنه اول نیز واقعی نیست!
به نظرم همه مفاهیم نمایش مثل سقوط و خودکشی آلنده و کودتای شیلی را می توان به مفاهیم روانشناختی اش برگرداند و در این مسیر چه چیزی گویاتر از مفاهیم نظریه فروید: اید، ایگو، سوپرایگو، اضطراب و ...؛ چون با یک اجرای تماما ذهنی مواجهیم: سقوط آلنده همان فروپاشی روان انسان است و صحنه نمایش کارگردان، میدان جنگ ذهنش.
وقتی دیپلماسی دیگر جواب نمی دهد، فروپاشی نزدیک است!
کارگردان تنها است، بیچاره آلنده نازنین، بیچاره انسان!
در مجموع بسیار لذت بردم و دوستش داشتم و به نظرم بهترین کاری است که از این گروه دیده ام!
چند نکته تکمیلی:
بنابر نظر فروید اید بین سه نیروی متناقض و متخاصم گیر افتاده: اید، سوپرایگو و واقعیت (محیط پیرامون). با اغماض میشه گفت کارکرد معادل شخصیت نابازیگر و دستیار کارگردانه، سوپرایگو معادل بازیگر و تا حدی تهیه کننده و واقعیت بیرونی معادل تهیه کننده است. اگر ایگو بتونه از پس مدیریت این سه نیرو بربیاد سلامت و تعادل روانی ایجاد میشه و اگر نتونه منجر به ناهنجاری روانی و سرانجام فروپاشی روانی میشه. نابازیگر لفظ دقیقیه برای اید، چون اید هم در واقع فقط می دونه باید یه میلی رو ارضا کنه اما نمی دونه چجوری. اید در نیمه اول نمایش تحت سلطه ایگو هست پس رام و حرف گوش کنه، امّا وقتی در نیمه دوم از کنترل ایگو خارج شده کار رو خودش دست می گیره و ایگو رو تحت کنترل خودش می گیره، در واقع سگ و صاحب سگ عوض میشه. دستیار کارگردان به نوعی نمایانگر غرایز پرخاشگری در اید هست: یعنی میل به نابود کردن و نابود شدن که در واقع تعارض با خیال معشوق سابق ضربه کاری رو به کارگردان وارد میکنه و نابازیگر اینجاست که میگه حالا نمایشت شروع میشه و اونجاست که کارگردان تیر خلاص رو میزنه و تمام.
در مورد سوپرایگو هم باید بگم بخشی از اون من ایده آل هست که در اینجا قوانین هفت گانه و به صحنه بردن یک اجرای بلندپروازانه و در کنارش نیروهای دیگر مثل بازیگری که سبک بازی خودش و تهیه کننده ای که اصول تجاری خودش رو به کارگردان دیکته رو میشه به عنوان مصادیقش ذکر کرد. در مورد واقعیت بیرونی هم طبعاً مهمترین مانع در به صحنه بردن یک تئاتر عوامل تجاری است که نمادش تهیه کننده سودجویی هست که سرانجام هم کار رو خراب میکنه.
در مورد چشمهای بسته کارگردان و ندیدن اونچه که در نیمه دوم نمایش می گذره هم باید گفت مطابق مکانیسم دفاع انکار می تونه باشه: ندیدن عناصر آزاردهنده و برانگیزاننده اضطراب.
یک مطلب دیگه هم هست به اسم «خودکامروایی خیالی» که وقتی اید می بینه در ارضا شکست خورده شروع می کنه به خیالپرداری در ارضای اون نیاز که خب اینم به خوبی در گفتار نابازیگر هست که همچنان به او وعده میده که با هم کار خودمون روی صحنه می بریم.
در مورد متر هم به نظرم میشه گفت نمایانگر میزان کنترل ایگو بر ساختارهای ذهنیه که در صحنه دوم در تمرین اولیه هر چند آشفته هست و کم کم محو میشه تا این که در صحنه ماقبل آخر کاملاً رها میشه و به گوشه ای پرتاب میشه.
دقیقاً با نظرتون و اید و سوپر ایگو موافقم!
۳۱ تیر ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
به نظرم همخوانی با اختلال دو قطبی نداره و لااقل با این نشانه ها در متن نمیشه به اختلال دوقطبی رسید و این تحلیل روان کاوی فروپاشی روانی تبیین کننده بهتری برای متن و اجرا خواهد بود. هر چند که به ...
دقیقاً
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
به نظرم همخوانی با اختلال دو قطبی نداره و لااقل با این نشانه ها در متن نمیشه به اختلال دوقطبی رسید و این تحلیل روان کاوی فروپاشی روانی تبیین کننده بهتری برای متن و اجرا خواهد بود. هر چند که به ...
موافقم برای من نارسیسم بود اصلا بای پولار به ذهنم نیومد
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خودم را آماده کرده بودم برای یک اثر متفاوت و تاثیرگذار، اما خب متأسفانه اثر به شدت ناامیدم کرد.
من با انتظار مثبتی سراغش رفتم و به نظرم جزو آدم های احساساتی حساب می شوم اما این ظاهرا نمایش ذره ای در من اثر ایجاد نکرد.
چیزی که من امشب به تماشا نشستم اثر پرمدعایی بود که دستش کاملا خالی بود و تکلیفش با خودش روشن نبود هم از جهت محتوا و هم فرم. از جهت فرم قرار است اثر چیزی میان پرفورمنس و عکس و موسیقی و فضا سازی باشد که در هیچکدام ذره ای موفق نیست. عملا متنی در کار نیست و شاهد بازی نیستیم، کلمات کوچک بی رمق و بعضا بی معنی است که فقط به زبان رانده می شود، بی هیچ حسی از بازی. فضاسازی به چند عکس روی دیوار و گاهی پخش یک موسیقی تقلیل داده شده. فضاهای رها شده و بلااستفاده ساختمان به شدت توی ذوق میزند. تجربه من از بازدید از موزه عبرت که ادعای پرفورمنس هم ندارد ابدا با این اجرای پرمدعای الکن قابل مقایسه نیست. آن ساختمان و فضاسازی هایش صد درجه از ژستن جلوتر است.
در مورد محتوا هم باید بگویم اثر فاقد هر گونه جهان بینی است، همه چیز را با هم آمیخته بی هیچ نظم و منطقی. معلوم نیست قرار است از این کلاژ درهمِ همه چیزدار که من منطقی برای گزینش حوادث و شخصیت هایش نیافتم به چه ایده واحدی برسیم! چه اینوری چه اونوری سر موضعش می ایستاد و حوادثی برمی گزید و روایت می کرد قطعا بخشی از مشکلاتش رفع می شد.
درود. سپاس که نظر خود را به اشتراک گذاشتید🙏🌹
۱۲ تیر ۱۴۰۱
نوشته شما را دوست نداشتم
کسی که موزه عبرت را دوست داشته باشه مطمئنا نمی تواند با ژستن ارتباط برقرار کنه
۱۳ تیر ۱۴۰۱
آذین حجازی
نوشته شما را دوست نداشتم کسی که موزه عبرت را دوست داشته باشه مطمئنا نمی تواند با ژستن ارتباط برقرار کنه
طبعاً موزه عبرت جای دوست داشتنی نیست که بخواهم دوستش بدارم، چون گواه ظلمی است که بر عده ای رفته است و تماشای آن دردناک است. غرض از آوردن نام این موزه تشابه موقعیت ها بود. در آن جا یک اتاق ملاقات، یک حمام زندانیان، چند سلول انفرادی وجود دارد که با فضاسازی های درخور و استفاده از صدا و نور بسیار تأثیرگذار از کار درآمده اند و حس مورد نظر را به خوبی منتقل می کنند. منظور این است که آن جا یک موزه است و ادعای نمایش و پرفورمنس ندارد و بعد از چند سال هنوز تأثیرش در یاد من مانده و این یک نمایش پرمدعاست که تا این حد ناتوان است. خلاصه اینکه خواستم مثالی بیاورم که اگر حرف از فضاسازی می رود آن نمونه خوب کم ادعا موجود است و به این کلاژ تصاویر نمی شود گفت فضاسازی.
در ضمن حالا که حرف پیش آمد این را هم بگویم که موزه عبرت یک موضع مشخص دارد و همه عناصرش در خدمت این موضع است؛ و ژستن هیچ موضع مشخصی ندارد و تکلیفش با خودش روشن نیست.
۱۳ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
بعد از دو سال و نیم بالاخره یک نمایش دیدم و خوشحالم که این اتفاق با مائوزر افتاد. از همین مواجهه کوتاه با متن می شود فهمید که متن سختی است و اجرای درست آن نیازمند ایده های اجرایی خلاقانه و تمرین فراوان گروه بازیگران است. به نظرم کارگردان جوان و گروه سخت کوشش از پس این متن سخت برآمده اند و ایده های اجرایی شان تا حدود زیادی به بار نشسته است و تجربه بصری و شنیداری قابل قبولی به مخاطبان عرضه کرده اند که سهم بزرگی در باورپذیری فضای نمایش دارد. اینکه 50 دقیقه ریتم و لحن نمایش را در اوج نگه داریم و یک فضای پرتنش و پر سروصدا بسازیم یک ایده جسورانه است که کارگردان متناسب با متن اثرش انتخاب کرده است. به هر حال ریسک کرده و به نظرم تا حدودی در درآوردن فضا موفق هم بوده است، اما خب در این میان خواسته یا ناخواسته چیزهایی از دست می رود: با وجود تکرار چند باره دیالوگ ها و مونولوگ ها اما فقدان لحظات سکون و سکوت مانع از فهم کامل و ته نشین شدن آن ها در مخاطب می شود. طبعاً مخاطب به 50 دقیقه فضای پر تنش پیایی عادت ندارد و در میانه نمایش کمی آن را پس می زند که خب امر دور از انتظاری هم نیست. به نظرم با کوتاه کردن دقایقی از نمایش و افزودن فاصله هایی به قطعات اثر می شد تا حدودی این مورد را کمرنگ کرد اما خب به شخصه نمی توانم ایراد مشخصی به این ایده بگیرم چون به نظرم فضای متن فضای تنش و کابوس و کشتن است و اساساً با آرامش میانه ای ندارد. بسیار مشتاق شدم متن نمایشنامه را بخوانم که خب این هم نشانه دیگری است از این که نمایش اثرش را به من به عنوان مخاطبش گذاشته و موفق عمل کرده است.
خسته نباشید به گروه پرتلاش نمایش و به امید اجراهای بهتر
فتحیان جان چه خوب بلاخره تئاتر دیدی... امیدوارم بیشتر اجرا ببینی و بیشتر بنویسی...
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
فتحیان جان چه خوب بلاخره تئاتر دیدی... امیدوارم بیشتر اجرا ببینی و بیشتر بنویسی...
ممنونم
دلم خیلی تنگ شده بود برای تئاتر دیدن
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قصه گو برنده است!

گفتنی ها را دوستان گفته اند، فقط چند نکته را عرض می کنم:
1. تمدید سه چهار باره و این میزان استقبال و رضایت مخاطبین از لانچر 5، یک پیام روشن دارد: دیگر اسم ها کار نمی کنند، این قصه گوست که برنده است! مخاطب طرف قصه گو می ایستد و او را بالا می کشد!
2. خوشحالم که لانچر 5 را از دست ندادم، خیلی وقت بود اینقدر با رضایت از سالن خارج نشده بودم که آن هم یقینا از معجزه قصه گویی و ذوق سرشار این گروه جوان و با استعداد است!
3. به عنوان سلیقه شخصی عرض می کنم، و گرنه حقیقتا ایراد به حساب نمی آید. اگر چه شوخی ها شیرین و بامزه از کار درآمده اند و در توفیق اثر سهم قابل توجهی دارند، اما به نظرم برای یک متن که گرایش های جنایی، معمایی و درام در آن غالب است، حجم و مقدارشان زیاد است و در دقایقی از اثر ... دیدن ادامه ›› بیرون می زند.
4. همه بازی ها خوب است، منتها حیفم می آید از امیر نوروزی نگویم. خداقوت!
5. آرزو می کنم آقای سعیدی و صرامی در نمایش های آینده شان همچنان قصه بگویند و قصه بگویند و قصه بگویند و خدای ناکرده وسط تجارب فرمی آرتیستی شان قصه گفتن را فراموش نکنند. امید ما را بسیاری ناامید کردند، شما نکنید و قصه گو بمانید لطفا!

نمایشی از آقای فتحیان امتیاز خوب بگیره بی شک "قایل توجه" ویژه خواهد بود :)
چه مواردی خوبی اشاره کردی :)
خوشحالم بعد از تعداد بسیاری اجرا ، گویا همچنان کیفیت داره بخوبی حفظ وارائه می شه
۰۸ دی ۱۳۹۸
خانم ثانی عزیز دقیقا همینه که می فرمایید، حفظ کیفیت اجرا و ثابت نگه داشتن انگیزه و سطح بازی بازیگران بعد از نزدیک صد اجرا کار بسیار دشواریه که به نظرم گروه لانچر 5 از پسش بر اومدن و این خیلی ارزشمنده!
آدنای گرامی، متاسفانه به نظرم این اتفاق برای چند کارگردان مستعد خوش فکرمون افتاده، با یک اجرای قصه گوی قوی شناخته می شوند و بعد به سمت فضای تئاترهای تجربی میروند و تحت تاثیر این فضا نمایش هاشون رو از قصه تهی می کنن، در حالی که به نظرم قصه/روایت در معنای عامش اولین و مهم ترین دستاویز ارتباط مخاطب با اثر و اثر با مخاطبه!
۰۸ دی ۱۳۹۸
صددرصد موافقم باهاتون جناب فتحیان.
۰۹ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیییییییییییییییییییییییییییلم-تئاتر مساوات و رفقا در سینما مستقل!

سینما چیست؟ تئاتر چیست؟
چه چیزی یک اثر را "سینما" می کند؟
چه چیزی یک اثر را "تئاتر" می کند؟
وقتی ابتدای عنوان اثری لفظ "نمایش" می آید و در سالن تئاتر اجرا می شود، معنایش چیست؟
وقتی مخاطب برای آیین تئاتر در سالن تئاتر حاضر می شود چه می خواهد؟

هر وقت آقای مساوات، اولا تکلیف خود را با این پرسش ها و دوما با اثرش و این که چه می خواهد، روشن کرد، اثرش می تواند با من مخاطب ارتباط برقرار کند، تا پیش از این، همه ایده های متنی و اجرایی اش کار که نمی کند هیچ، خودش، اثرش و مخاطبش را سرگردان تر و بلاتکلیف تر می کند!
چرا اینقدر به دنبال مرز بین هنرید! اگر لذت بردید مؤثر بوده/ مگر خلق سینما یا تئاتر خلق بعدی را ملغی میکند؟؟؟!! نه سینما نه تئاتر نه سینما تئاتر- هنر کاتارسیس یا هر چه/ هنر یعنی دمکراسی و بی مرزی و تعریف در لاتعرف ها
۰۳ دی ۱۳۹۸
محمد مهدی عزیز
شاید کارگردان کم کم به سمت فیلمسازی میرود:)
که بسیار اتفاق خوبی برای سینمای نسبتاً نازل این روزهاست.
هر چه باشد/ تألیف خوبیست
۰۳ دی ۱۳۹۸
محمد مهدی عزیز
شاید کارگردان کم کم به سمت فیلمسازی میرود:)
که بسیار اتفاق خوبی برای سینمای نسبتاً نازل این روزهاست.
هر چه باشد/ تألیف خوبیست
۰۳ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید