در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال سپهر صفری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:06:31
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در روزی که قرار بود مسافر مقصد دیگه ای باشم مسیرم تغییر کرد و ظاهرا به صورت کاملا تصادفی منتهی شد به "دروغ پارلمانی". با پیشنهاد دوست عزیزی بدون برنامه‌ریزی قبلی و کاملا گذری به تماشای نمایشتون نشستم و نمی‌دونم باید از کدوم قسمت اجراتون تعریف کنم که به بخش‌های دیگه اجحاف نکرده باشم. نمی‌دونم چطور باید ازتون و البته از بخت خودم تشکر کنم که چقدر احتیاج داشتم به این یک ساعتی که تجربه کردم. حتی نمی‌دونم کدوم یکی از بازیگران رو بیشتر دوست داشتم که همگی عالی بودید و دوست داشتنی. نفسی و فرصتی اگر باشه حتما به دیدار دوباره‌ی عزیزانم خواهم اومد و امیدوارم که همیشه بدرخشید و سلامت باشید و استوار. آقای حاتمی نازنین بی‌صبرانه منتظر دیدن نمایش بعدیتون هم خواهم بود. 🔆🌈🎭
امروز برای بار دوم "پس از" رو زیستم. روزی که قرار بود راهی سفر باشم و نشد. و چقدر خوشحالم که نشد تا دوباره به تماشای نمایشی بشینم که ارزش لمس کردن داره. نمایشی که تازه بعد از تموم شدن اجرا آغاز میشه. و اینجاست که "پس از" معنی پیدا می‌کنه. با تشکر از تک تک عوامل دخیل در تولید و به خصوص جناب کوهی عزیز و بازیگران درخشانشون جناب محسنی، جناب مرادی و سرکار خانم پهلوان؛ با آرزوی سلامتی و درخشش و پایداری برای همگی شما عزیزان 🔆🎹🎭
خطاب به همه‌ی اعضای گروهِ "پس از" به خصوص جناب کوهی عزیز:
"بِجَنگ مِثِ آبِ جاری
تو رات شَک نَکُنی
میشه صَخره رو هَم
سوراخ کرد..."
مهم نیست اگه باب میل همه نیست؛ مهم اینه که دارید کارتون رو درست انجام میدید. اجراتون مو به تنم راست کرد و بدنم رو به رعشه انداخت اما سبک‌بال از سالن خارج شدم. بیش باد اجراهای کمیابی مثلِ "پس از" و راهتون پر رهرو. تاریخ از امثال شما به عنوان ناجیانِ هنر یاد خواهد کرد و باقی حواشی واقعا بی اهمیته. چوب‌های لای چرخ رو نادیده بگیرید و به این فکر کنید که اگر فقط یک نفر بعد از تماشای نمایش شما تحولش رو آغاز کرده باشه و به شفا و صلح درونیش نزدیک شده باشه شما به تعهد خودتون عمل کردید. امیدوارم بتونم دوباره و حتی اگر امکانش وجود داشت چندباره به تماشای نمایش درخشانتون بشینم. به امید دیدار 🤘🌈🍀🌠
درود بر شما دوست عزیز ، بعنوان یکی از شیفتگانِ "پس از" که قصد دارم چند باره به تماشای اثر بنشینم (فردا برای بار دوم تماشا میکنم) ، جسارت میکنم و به یک نکته در پستتون اشاره میکنم :
بنظرم بکار بردن جمله‌ی "مهم نیست اگه همه نمیفهمن" میتونه حساسیت زا باشه برای دوستانی که کار رو نپسندیدن از جهت استفاده از فعل "نفهمیدن" ،، چرا که هرچقدر یک اثر استاندارد باشد ممکن است باب سلیقه‌ی عده‌ای نباشد و از آن لذت نبرند (بدیهی‌ست که اشکالی ندارد) برای این موضوع شاید استفاده از عباراتی مثل "دوست نداشتن" یا "مطابق سلیقه نبودن" یا معانی مشابه مناسب تر باشه . با احترام
#نظر_شخصی

بی‌ربط به پست اضافه میکنم همیشه موافقِ گفتگو و تبادل نظر خصوصا بین موافقانِ یک اجرا و کسانی که نمایشی رو دوست ندارند هستم
۱۱ اردیبهشت
پگاه
خانم بهروزیان بالاخره یه اجرا دیدم به معرفی شما که دوستش نداشتم :) دیروز اینجوری بودم که ، عه مگته میشه ؟ تا الان طبق کامنتاتون هرچی کار دیدم عالی بودن
چقدر حیف……
خوشحالم که اجراهای قبلی رو دوست داشتین😍🙏🏻
و ممنونم که کامنتهای من رو برای انتخاب نمایشها مورد توجه قرار می دین.
۱۱ اردیبهشت
Amir Sharifi
بله درسته اونم میتونه یک عده رو شامل بشه ، شاید استفاده از "متوجه نشدن" حساسیت کمتری ایجاد کنه البته این عده بازم آمارشون از کسانی که نپسندیدن جداست بهرحال سپاس از شما ، زنده باشید
و یا عبارت درک نکردن میتونه اشاره بشه.
من هم هزاران بار فیلم، نقاشی، یا هر اثر هنری دیگر رو نفهمیدم و البته باید بپذیرم تا بتونم برای فهم و درک بیشتر تلاش کنم شاید اثری در زندگی من داشته باشه و یا حتی صرفا باعث لذتم بشه
۱۴ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از حواشی می‌گذرم و یک راست میرم سر اصل مطلب. این اجرا آیینه‌ی ماست‌. خودمون رو بهمون نشون میده. بهمون اجازه میده با خودمون مواجه بشیم. بهمون نشون میده که تنها نیستیم. بهمون ثابت می‌کنه که واقعیت خیلی جاها بر خلاف تصورات ماست. ما رو وارد خانواده‌ای می‌کنه که قبل از تجربه‌ی عطر آدم بی‌خبر بودیم از تعلق داشتن بهش. اجراییه که بهمون اجازه‌ی حرف زدن میده و از اون مهم‌تر شکیبایی شنیدن و تفکر رو سعی می‌کنه در ما پررنگ کنه. همه‌ی اینایی که گفتم برای ترغیب شما به لمس کردن این اجرا شاید کافی نباشه؛ من خودم اگر اشتباه نکنم بیست و دو بار به تماشای این خانواده نشستم و هربار شگفت‌زده تر از دفعه‌ی قبل سالن شهرزاد رو ترک کردم. امیدوارم عزیزانی که تهران زندگی می‌کنن این اجرا رو از خودشون و عزیزانشون دریغ نکنن و خیلی بیشتر از اون آرزو دارم که عطر آدم به همه‌ی ایران برسه. اگر کسی رو می‌شناسید که حال روحی مساعدی نداره و احتیاج به یک تجربه‌ی اعجاب‌انگیز برای تحول احوالش داره خواهش می‌کنم این لطف رو در حقشون بکنین و مطمئن باشین که ازتون ممنون خواهند بود. عطر آدم از بهترین هدایایی بود که من توی عمرم از کسی گرفتم و مطمئنم یکی از بهترین هدیه‌هایی خواهد بود که میتونید به خودتون و عزیزانتون تقدیم کنید.
امروز پنج‌شنبه هفدهم اسفند چهارده‌صفردو برای سیزدهمین‌بار من این شانس رو داشتم که ساعت پنج عصر در حال نفس کشیدن باشم و پارک لاله رو قدم بزنم و برسم به کانون گرمی که توش آینه‌ای رو یافتم که بعد از ایستادن در مقابلش، بعد از مواجهه با تصاویری که نشونم داد، و بعد از دیدن و شنیدن هر اونچه که باید میدیدم و می‌شنیدم، حالا در من، منی رو از من تراشیده، منی رو از من بازیافته، و من رو در وضعیت غریب اما آشنایی قرار داده که وقتی برای بار اول نشستم روی صندلی تماشاچی‌ها و نظاره‌گر نمایشی شدم، که نمی‌دونستم قراره چندین و چندبار من رو درگیر تکرار این مناظره(...) کنه، حتی در حد یک تصویر مبهم هم دیدی نسبت بهش نداشتم. حالا دلقک، حداقلش اینه که می‌دونه دیگه نمی‌خواد دلقک باشه.
فردا، روزیه که من باید یک اوریگامی از #درنا رو به رودهای جاری از اعماق قلبم راهی کنم، روزی که عبارت "به امید دیدار" رو برام تجدید معنا می‌کنه؛ آخرین شب اجرای #دلغک، که امیدوارم این "آخرین" فقط برای چهارده‌صفردو باشه و تا میشه، که میشه، "دلغک" برقرار و پابرجا باشه، که دلقک‌های بیشتری دلغک درونشون رو پیدا کنن.
از تک تک تک تک عوامل دخیل در تولید این نمایشِ به شدت حرفه‌ای، ارزشمند (و نمی‌دونم نبوغ رو چطور بدون ایجاد شائبه‌ی تملق یا بزرگ‌نمایی اینجا جا بدم)، از نظر من، به گرمی و صمیمانه تشکر می‌کنم، کار همه‌تون درسته، امیدوارم همگی با همین فرمون برید جلو و حالا حالا ها شاهد درخشندگی‌تون باشیم. باز هم دوست دارم به همین اکتفا نکنم و اضافه کنم که آقای اَبَک، خانم آرواز، آقای باروتی، آقای حدادی، آقای شاملوفرد، خانم ستاری(یا سجادی ببخشید هی یادم میره)، خانم شویدی، کسری و هستی عزیز، خانم زحمت‌کش، خانم میرزایی و خانم آریاکیا، آقای عباسیان و آقای پاسدار، آقایان آرواز، رایگانی و مظلوم‌پور، و همه‌ی عزیزانی که از قلم انداختم، دم همتون گرم، خیلی خیلی ایولا دارید، یه ذره دو ذره نه، هرچقدر بگم کم گفتم. بی‌صبرانه منتظر لذت بردن از کارهای بعدی‌تون خواهم بود. با عشق

چهارشنبه۱۶اسفند۱۴۰۲
امروز برای بار دوازدهم رفتم و دلغک رو تماشا کردم! حالا من کی هستم و اینجا کجاست! من یه دلقکم و اینجا سیرکیه به اسم زمین، قرن بیست و یکم میلادی، به سال هزار و چهارصد و دوی شمسی؛ و همه‌ی ما اینجا هستیم تا دور هم بخندیم. تنها وظیفه‌ی تعریف شده‌ی ما خندیدنه. هرکسی از این قانون تخطی کنه تنبیه خواهد شد، و همه‌ی ما خیلی خوب اینو می‌دونیم. با اینحال من و یکی از دلقکای دیگه تصمیم گرفتیم وقتی که همه خوابن واسه خنده هم که شده یه بار گریه کنیم. اولش خودمون هم حتی نمی‌دونستیم دقیقا چیکار باید بکنیم. چند هفته پیش یکی از کره‌الاغ‌های باربر سیرک داشت تعریف می‌کرد که پدربزرگش جوونی‌هاش از چشمه‌ی پیر شنیده که دلغک‌ها هم باید بتونن حداقل گاهی گریه کنن. پدربزرگش از چشمه‌ی پیر پرسیده که الاغ‌ها چی؟ الاغ‌ها هم می‌تونن گریه کنن؟! و چشمه پاسخ داده بود که بله الاغ‌ها هم می‌تونن گریه کنن. کره‌الاغ داشت به داستانش ادامه می‌داد که خواستنش! از اون موقع هیچ‌کس کره الاغ رو ندیده؛ حتی مادرش. مادرش هم فقط داره می‌خنده! بیچاره کار دیگه‌ای از دستش برنمیاد. تنهایی داشت بچه‌شو بزرگ می‌کرد. شوهرشو پارسال به جرم شکستن کمرش زیر فشار سنگینی بار انداختن جلو سگ‌های وحشی رئیس. جلوی چشم هممون؛ و ما فقط می‌خندیدیم. چشمه‌ی پیر هم دیگه بین ما نیست. البته خیلی وقته که بین ما نیست. راستش ما اصلا ندیدیمش! فقط بزرگ‌ترها جاش رو نشونمون میدن و میگن این خونه‌ی چشمه‌ی پیر بود. خیلی قبل از اینکه ما متولد بشیم اون مرده بود. یه سری‌ میگن کشتنش، بعضیا میگن بیمار بود، خیلی‌ها هم میگن دق کرد. نمی‌دونم حق با کدومشونه، فقط می‌دونم که جای اون چشمه حالا به جای اون رود باشکوهی که خاطره‌ش بین دهن‌ها میچرخه حالا یه فاضلاب کثافت و بد بوئه که تنها حاصلش میکروبه و مریضی.
بعد از اتفاقی که واسه کره‌الاغ افتاد هیچکدوممون دل و دماغ نداریم. داریم سعی می‌کنیم به زندگی ادامه بدیم ولی زندگی ... دیدن ادامه ›› نمی‌کنیم. میخندیم؛ ولی فقط چون مجبوریم که بخندیم. تو این اوضاع بود که ما تصمیم گرفتیم واسه یک بار هم که شده، محض امتحان هم که شده، برای خندیدن هم که شده، گریه کنیم. و گریه کردیم. با گریه خندیدیم و با خنده گریه کردیم. باورمون نمی‌شد. حسی که داشتیم رو نمی‌تونستیم حتی به خودمون توضیح بدیم. چرا ما اجازه نداشتیم گریه کنیم؟ چرا رئیس دوست نداره که ما گریه کنیم؟ چرا فقط باید بخندیم؟ اصلا چرا مجبوریم مرئوس باشیم؟ چرا فکر می‌کنیم توان خروج نداریم؟ بقیه کارهایی که ممنوعه چی؟ اگه اونا هم به اندازه‌ی گریه احساس خوبی بهمون بدن چی؟ اگر همه‌ی خواسته‌های رئیس مثل این با عقل جور در نیاد چی؟ کی می‌دونه؟ شاید اینا فقط خیالاتی باشه که تو ذهن یه بچه‌دلقک تو سیرکی که تمام زندگیش رو توی اون گذرونده به پرواز درومده. شاید هم خیالاتی باشه که اذهان دلقک‌های خیلی بیشتری رو درگیر خودش کرده باشه. دلقک‌هایی که بعد از این بله‌قربان‌گو نخواهند بود.
#من_دلغک_و_عطرآدم
امروز برای دهمین بار(!) تماشاگرِ #دلغک بودم؛ و حالا اگر بخوام نظرم رو اینجا بدون تعارفات معمول تا اندازه‌ی یک کامنت کوچک کنم، اول از همه باید بگم که عمیقا و از صمیم قلبم متاسف خواهم بود اگر اجرای #دلغک حالا حالا حالا حالاها ادامه نداشته باشه. متاسف خواهم بود اگر نبینم روزی رو که یک ایران، و حتی یک جهان، می‌تونن شانس گران‌بهای دیدن #دلغک رو داشته باشن. متاسف خواهم بود اگر سازندگان #دلغک به فکر برطرف کردن یا حداقل کمرنگ کردن نواقص کارشون (از جمله مهم‌ترین اونها توی ذوق زدن صندلی‌های خالی، عدم هماهنگی، آشنایی و آمادگی ذهنی تماشگر نسبت به اجرای پیش رو در نتیجه‌ی عدم معرفی شایسته و حتی معرفی نامناسب و ...) نباشن. در آخر اما دوست دارم بگم که بیشتر از تمام تاسف‌ها خوشحالم و خوشبختم که ابر و باد و مه و خورشید و #فلک پای کارم بودن، که شانس یارم باشه و #دلغک نگارم.
به امید #دلغک بودن
با آرزوی پرواز
زنده‌باد آزادی
کاش یکی از این ده بار با این پروفایلتون یه بلیت هم می‌خریدین که برچسب خریدار هم داشته باشه نظرتون...
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
کاش یکی از این ده بار با این پروفایلتون یه بلیت هم می‌خریدین که برچسب خریدار هم داشته باشه نظرتون...
برای فردا چشم بلیطم رو از تیوال میخرم هرچند با خرید حضوری راحت ترم
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
کاش یکی از این ده بار با این پروفایلتون یه بلیت هم می‌خریدین که برچسب خریدار هم داشته باشه نظرتون...
کلی گشتم تا نظر شما رو درباره‌ی نمایش #دلغک پیدا کنم. خاضعانه عرض می‌کنم، اینکه شما متوجه چیزی نشدین بخشی رو من خوش‌شانس نبودن شما موقع اجرا و بخش دوم انتقادی که به نمایش وارد هست می‌بینم. همونطور که مطلع هستین من تا این لحظه که در حال نفس کشیدن هستم ده دفعه، با برنامه و بی برنامه، از لحظات زندگیم، از نفس‌هایی که هنوز دارم برای کشیدن، از زمانی که درش می‌تونم مشغول هزار و یک و _حتما که بیشتر_ کار دیگه باشم، گذشتم، زدم، دادم، رفتم، نشستم جلوی اون #دلغک، زل زدم توی چشماش، با لبخندش خندیدم و با بغضش گریه کردم؛ و از الف تا یاش رو حالا میتونم بگم تقریبا از بر هستم و حاضرم قول بدم اگر فردایی باشه و دلغکی باشه و منی این ده، یازده نه، که صد و یازده هم خواهد شد. حالا باید دوتا نکته هم اضافه کنم که صحبتم ابتر نباشه ولی قبلش دوست دارم صمیمانه پیشنهاد بدم تا اجراش به پایان نرسیده دوباره لمسش کنین. منِ ده بار دلغک دیده اون آدمی نیست که وقتش رو پای چیزی که ارزشش رو نداره آتیش بزنه، اون آدمیه که که واسه چیزی که ارزشش رو داره با جونش میجنگه. مطمئنم و مطمئن باشید که ارزشش رو خواهد داشت. حالا، نکته اول اینکه من هم دفعه‌ی اول کلیت کار رو متوجه نشدم! اما همونی که فهمیده بودم به قدر کافی برام جذاب بود که فردای همون روز دوباره برم به تماشا و... متاسفانه نکته دوم که البته مهم‌تر هم بود به نظرم، تو هزارتوی ذهنم گم شد. امیدوارم تلاشم نتیجه‌بخش باشه و این فرصت رو از خودتون و تمام کسانی که با معرفی شما و تماشای این نمایش ممکنه طعمی جدید از زندگی رو مزه کنن دریغ نکنید. مخلص و دوباره به امید #دلغک بودن
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من سه بار دلغک رو دیدم و هرچقدر که متاسفم بابت تک تک روزایی که نتونستم باز هم بیام و به دیدنش بشینم همونقدر امیدوارم این دو روز آخر بتونم بیام و ببینمتون و عشق کنم
نمی تونم بگم چقدر خوشبختم که دلغک رو از دست ندادم 🙏💙