چهارشنبه۱۶اسفند۱۴۰۲
امروز برای بار دوازدهم رفتم و دلغک رو تماشا کردم! حالا من کی هستم و اینجا کجاست! من یه دلقکم و اینجا سیرکیه به اسم زمین، قرن بیست و یکم میلادی، به سال هزار و چهارصد و دوی شمسی؛ و همهی ما اینجا هستیم تا دور هم بخندیم. تنها وظیفهی تعریف شدهی ما خندیدنه. هرکسی از این قانون تخطی کنه تنبیه خواهد شد، و همهی ما خیلی خوب اینو میدونیم. با اینحال من و یکی از دلقکای دیگه تصمیم گرفتیم وقتی که همه خوابن واسه خنده هم که شده یه بار گریه کنیم. اولش خودمون هم حتی نمیدونستیم دقیقا چیکار باید بکنیم. چند هفته پیش یکی از کرهالاغهای باربر سیرک داشت تعریف میکرد که پدربزرگش جوونیهاش از چشمهی پیر شنیده که دلغکها هم باید بتونن حداقل گاهی گریه کنن. پدربزرگش از چشمهی پیر پرسیده که الاغها چی؟ الاغها هم میتونن گریه کنن؟! و چشمه پاسخ داده بود که بله الاغها هم میتونن گریه کنن. کرهالاغ داشت به داستانش ادامه میداد که خواستنش! از اون موقع هیچکس کره الاغ رو ندیده؛ حتی مادرش. مادرش هم فقط داره میخنده! بیچاره کار دیگهای از دستش برنمیاد. تنهایی داشت بچهشو بزرگ میکرد. شوهرشو پارسال به جرم شکستن کمرش زیر فشار سنگینی بار انداختن جلو سگهای وحشی رئیس. جلوی چشم هممون؛ و ما فقط میخندیدیم. چشمهی پیر هم دیگه بین ما نیست. البته خیلی وقته که بین ما نیست. راستش ما اصلا ندیدیمش! فقط بزرگترها جاش رو نشونمون میدن و میگن این خونهی چشمهی پیر بود. خیلی قبل از اینکه ما متولد بشیم اون مرده بود. یه سری میگن کشتنش، بعضیا میگن بیمار بود، خیلیها هم میگن دق کرد. نمیدونم حق با کدومشونه، فقط میدونم که جای اون چشمه حالا به جای اون رود باشکوهی که خاطرهش بین دهنها میچرخه حالا یه فاضلاب کثافت و بد بوئه که تنها حاصلش میکروبه و مریضی.
بعد از اتفاقی که واسه کرهالاغ افتاد هیچکدوممون دل و دماغ نداریم. داریم سعی میکنیم به زندگی ادامه بدیم ولی زندگی
... دیدن ادامه ››
نمیکنیم. میخندیم؛ ولی فقط چون مجبوریم که بخندیم. تو این اوضاع بود که ما تصمیم گرفتیم واسه یک بار هم که شده، محض امتحان هم که شده، برای خندیدن هم که شده، گریه کنیم. و گریه کردیم. با گریه خندیدیم و با خنده گریه کردیم. باورمون نمیشد. حسی که داشتیم رو نمیتونستیم حتی به خودمون توضیح بدیم. چرا ما اجازه نداشتیم گریه کنیم؟ چرا رئیس دوست نداره که ما گریه کنیم؟ چرا فقط باید بخندیم؟ اصلا چرا مجبوریم مرئوس باشیم؟ چرا فکر میکنیم توان خروج نداریم؟ بقیه کارهایی که ممنوعه چی؟ اگه اونا هم به اندازهی گریه احساس خوبی بهمون بدن چی؟ اگر همهی خواستههای رئیس مثل این با عقل جور در نیاد چی؟ کی میدونه؟ شاید اینا فقط خیالاتی باشه که تو ذهن یه بچهدلقک تو سیرکی که تمام زندگیش رو توی اون گذرونده به پرواز درومده. شاید هم خیالاتی باشه که اذهان دلقکهای خیلی بیشتری رو درگیر خودش کرده باشه. دلقکهایی که بعد از این بلهقربانگو نخواهند بود.
#من_دلغک_و_عطرآدم