«در انتظار گودو»؛ نمایشی که بهتر بود انتظارش را نمیکشیدیم!
اگر ساموئل بکت زنده بود و این اجرای بیرمق و سرشار از ضعف «در انتظار گودو» را میدید، شاید برای همیشه از نمایشنامهنویسی دست میکشید! نمایشی که میتوانست با کارگردانی هوشمندانه و اجرای حرفهای به اثری ماندگار تبدیل شود، در این اجرا به یک نمایش بیجان، کسلکننده و پر از اشتباهات فنی و هنری بدل شده است.
بازیگری: وقتی بیانگیزگی از صحنه فوران میکند
بازیگران این اجرا نهتنها موفق به خلق شخصیتهای ماندگار نشدند، بلکه حتی ابتداییترین اصول بازیگری را هم رعایت نکردند. بازیهای سرد، بیروح و تکراری، کاملاً در تضاد با عمق فلسفی نمایشنامه بود. ولادیمیر و استراگون به جای اینکه حس انتظار، سرگشتگی و ناامیدی را منتقل کنند، بیشتر شبیه افرادی بودند که از روی اجبار روی صحنه آمدهاند و بیحوصله دیالوگهایشان را ادا میکنند. دیالوگهایی که به جای ریتم مناسب، با تپقهای فراوان و لحنهای ناهماهنگ
... دیدن ادامه ››
اجرا شد. شخصیت پوتزو که باید جذابیت خاصی به نمایش میداد، به یک کاریکاتور مضحک تبدیل شده بود و لاکی به جای برانگیختن حس ترحم، فقط مایه خندهی ناخواستهی تماشاگران شد.
کارگردانی: سردرگمتر از ولادیمیر و استراگون
مشخص بود که کارگردان نه تسلطی بر تئاتر ابزورد دارد و نه حتی بر میزانسنهای اولیهی صحنه. بازیگران بهطور بیهدف در صحنه جابهجا میشدند و گاهی به نظر میرسید که حتی خودشان هم نمیدانند کجا باید بایستند. تعاملات شخصیتها فاقد هرگونه ارتباط عمیق بود و حرکاتشان بیشتر شبیه یک نمایش تمرینی و ناپخته بود تا اجرای اصلی. کارگردان نتوانسته بود ریتم مناسبی برای نمایش تنظیم کند و نتیجه، صحنههایی کشدار، خستهکننده و بیاثر بود که تماشاگر را به مرز خواب میرساند.
نورپردازی: تاریکیِ بیدلیل یا روشناییِ بیاثر؟
نورپردازی، که میتوانست به ایجاد فضای وهمآلود و نمادین نمایش کمک کند، در این اجرا به یکی از بدترین بخشهای کار تبدیل شده بود. نورها یا بدون منطق تغییر میکردند یا اصلاً تأثیری در انتقال حس صحنه نداشتند. گاهی بازیگران در سایه فرو میرفتند، گاهی نورهای زنندهای چشم مخاطب را اذیت میکرد. فقدان استفادهی درست از سایه و نور باعث شد که نمایش از نظر بصری کاملاً خستهکننده باشد.
صداگذاری و موسیقی: از همگسیخته و آزاردهنده
صداگذاری ضعیف و استفادهی نامناسب از افکتهای صوتی، به جای تقویت حس تعلیق، باعث آشفتگی بیشتر نمایش شد. در لحظاتی که سکوت میتوانست تأثیرگذار باشد، افکتهای بیربط و تصادفی پخش میشدند و زمانی که به یک پسزمینهی صوتی برای عمقبخشی به نمایش نیاز بود، سالن در سکوت مطلق فرو میرفت. حتی دیالوگها گاهی چنان نامفهوم بیان میشدند که مخاطب باید برای درک آنها تلاش مضاعفی میکرد.
طراحی صحنه و لباس: فقر خلاقیت در همه ابعاد
صحنه، که میتوانست با کمترین عناصر به فضایی پر از معنا و استعاره تبدیل شود، در این اجرا صرفاً یک پسزمینهی بیهویت بود. درخت معروف نمایش بیشتر شبیه به یک تکه کارتن رنگشده بود تا نمادی از امید و انتظار. لباسها نه به درستی انتخاب شده بودند و نه هماهنگی خاصی با روحیهی شخصیتها داشتند. این بیتوجهی به جزئیات باعث شد که تماشاگر هیچگونه حس همذاتپنداری یا درگیری ذهنی با فضای نمایش پیدا نکند.
نتیجهگیری: انتظاری که هرگز به پایان نرسید!
در نهایت، این اجرای «در انتظار گودو» نهتنها نتوانست اثری ماندگار خلق کند، بلکه بیشتر به یک نمونهی ناموفق از تئاتر ابزورد تبدیل شد که به جای برانگیختن تفکر، تنها باعث خستگی مخاطب شد. انتظارِ دیدن یک اجرای تأثیرگذار، با نمایشی پر از ضعف و ناهماهنگی جایگزین شد. اگر هدف این نمایش، رساندن حس پوچی به مخاطب بود، باید گفت که کاملاً موفق عمل کرد—اما نه به دلیل عمق فلسفی، بلکه به خاطر کیفیت فاجعهبار اجرا!