نقد مهدی نصیری بر نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟"
دنیای عبور قهرمان از سوگواری
مهدی نصیری عضو کانون منتقدین ایران
نمایش «چه کسی سهراب را کشت؟» دنیای قهرمان از سوگواری و غلیان عواطف به دنیایی واقعی تر است.
نمایش های شهرام کرمی خیلی شبیه به هم هستند. خانواده، اجتماع و عواطف و احساسات انسانی بسترهای اصلی هستند که روایت دراماتیک نمایش های شهرام کرمی بر آن ها استوار است. احساسات و عواطف روایت می شوند. عمق پیدا می کنند و تاثیر می گذارند و هر چه دامنه ارتباط و ژرفنای احساس عمیق تر باشد، چالش های درونی هم عمق بیشتری پیدا میکنند و کنش دراماتیک کیفیت مطلوبتری پیدا میکند. اشخاص نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" بعد از یک حادثه چنین جایگاهی در داستان پیدا میکنند و عواطف و احساسات آنها به واسطه سوگواریشان در از دست دادن یکی از اعضای خانواده بروز پیدا میکند و همین عواطف انسانی هم هستند که روابط را دیگرگونه و جنس ارتباط میان آدمهای داستان را نمایشی کردهاند. اما برای آغاز بحران و طرح مسئله جهان را باید بر اساس جایگاه یکی از این
... دیدن ادامه ››
آدمها به روایت گذاشت. پدر که به اشتباه و ناخواسته با پسرش تصادف کرده و باعث مرگ او شده است. به دلیل ارتکاب عمل و شوکی که بیشتر بیرونی می شود یک راس این بحران است و مادر سوگوار که به گونهای دیگر شوکه شده و با حذف همه نشانههای حضور پسرش قصد دارد بر رنج از دست دادن فرزند غلبه کند و خانواده را نیز مجبور به پذیرش این تغییرات کرده و راس دیگر بحران پیش آمده است. شهرام کرمی یک را به عنوان فاعل داستانش انتخاب کرده است؟ کدام یک بیشتر تصمیم گیرنده هستند. پدر که حتی نمی تواند از خانه خارج شود؟ یا مادر که خانه را عوض می کند و اجازه ازدواج و رفتن را به دخترش نمی دهد؟ کدام یک از این دو می توانند جهان عواطف و احساسات سوگوار داستان را بهتر به نمایش بگذارند؟
در ابتدای نمایش به نظر میرسد که پدر به عنوان بر هم زننده شرایط موجود و بعد از حادثه ناخواسته در این گستره بیشتر نقش داشته باشد. شاید در ابتدا به نظر برسد که دنیای داستان، دنیای محاکمه و خودداوری مرد باشد. در خود فرو رفتن، ترس از خروج از خانه، هراس از قضاوت شدن به واسطه مرگ فرزند، مراجعه به پزشک و... این اجازه را میدهد تا شخصیت پدر اهمیت و کیفیت مطلوبتری برای قرار گرفتن در مرکز مسئله داستان را داشته باشد. اما هر چه از زمان داستان می گذرد، حضور سنگین و تعیین کننده مادر بر دنیای داستان بیشتر و بیشتر احساس می شود. او تبدیل به فرد تصمیم گیرنده میشود. جایگاه شخصیت او به عنوان مادر داغدار ارزش و اهمیت بیشتری پیدا میکند. همین ویژگی به یک کاستی کوچک در درام شهرام کرمی تبدیل می شود، هرچند که نویسنده به عنوان درام نویس به موقع بر آن تسلط یافته است با وجود همه این ها قهرمان داستان پیداست. اوست که بر بحران درونیاش پیروز میشود و به همسر و دخترش هم برای خروج از این مسئله و پایان دادن به سوگواری عاطفی کمک میکند. این اتفاق به روشنی و در مسیر رویدادهای داستان در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" مورد پرداخت قرار میگیرد. جهان نمایش بر اساس عواطف، احساسات، منطق و تردید و قضاوتهای پدر ترسیم شده است. وجود اوست که از زندان خانه تا رهایی از قضاوت های درونی با رفتن و صحبت کردن و پرسیدن را در سطح ماجراهای داستان به همراه میآورد. در واقع اوست که دست به عمل میزند. این عمل گرائی کارکرد فاعل را از سوگواری منفعل و تسلیم شده مردی که با گلها صحبت میکند به قهرمانی که توانایی جستجو در مسئله و کشف علتها را به دست می آورد، تغییر میدهد.
تفاوت او با مادر سوگوار داستان این است که دست به عمل میزند و با مسئله روبرو میشود. بر خلاف همسرش به دنبال عکسهای آرش میگردد. کلید را پیدا میکند. صندوقچه را باز میکند. دفترچه خاطرات آرش را میخواند و حتی قدرت آن را دارد که خودش را حتی پیش از وقوع حادثه مسئول بداند.
نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" دنیای عبور این قهرمان از سوگواری و غلیان عواطف به دنیایی واقعی تر است. او در این مسیر خودش رادر موقعیتی متفاوت مورد قضاوت قرار میدهد و برای خروج از بحران دست به عمل میزند. درست بر خلاف مادر سوگوار که تقریبا عقبنشینی کرده و به قصد مدیریت کردن بحران پیشآمده میخواهد خانواده را تحت کنترل بگیرد.
"چه کسی سهراب را کشت" به آدمهای قصهاش اجازه میدهد تا به واسطه وقوع این مسئله احساسات و عواطف انسانیشان را بیرون بریزند به همین دلیل هم هست که روابط میان آنها تبدیل به روابطی کاملا احساسی و شاعرانه میشود. تا جایی که حتی یکی از آنها به دیگری توصیه میکند که تبدیل به شعر شوند. رابطه آرزو و سیامک هم نوعی دیگر از رابطه مواجه با بحران است. اینجا هم یکی تسلیم میشود و دیگری در اوج بحران دست به عمل میزند و تصمیم میگیرد. سیامک ناباورانه و در شرایطی که تسلیم شده و می خواهد دنیایش و آرزو را به شعر بدل کند در مقابل تصمیم آرزو قرار میگیرد که میخواهد واقعی زندگی کند!
زبان در نمایش " چه کسی سهرا ب را کشت؟" مدت زمان زیادی از اجرا زبانی شاعرانه است. چه آنجا که سوگواری و تحریک احساسات روایت می شود و چه آنجا که تصاویر و اشیاء و رنگها از گل شمعدانی و تیله ها و نخ های رنگی و... در صحنه معنا پیدا میکنند، دنیای نمایش در فضایی شاعرانه روایت میشود.
در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" همانطور که گفته شد، بیشتر درون آدمها، احساسات و عاطفه آن هاست که روایت میشود. پدر که خود را گناهکار میداند و از رنجی که به واسطه این تقصیر برخود روا داشته آرام، آرام رهایی پیدا میکند. مادر که غم سنگین از دست دادن فرزند او را از خانواده و خودش جدا کرده و در جهانی سنگین از رنج و غم فرو برده است و بالاخره آرزو، دختر خانواده که مادرانه در این سوگواری خانوادگی سهیم است و به خاطر پدر و مادرش حاضر است بخشی از زندگی و آینده خودش را فدا کند و...
همه این کنشهای درونی در دنیای روابط نمایشی به اجرا در میآیند. اما همین دشواری در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" در روایت، فضا سازی و خلق اتمسفر نمایش را دچار اشکال کرده است. برای همین روانکاوی و جستجو در گذشته توسط شخصیت دکتر روانشناس و داستان از دست دادن مادر و رفتن پدر هم چندان راه به جایی نمیبرد و حتی دنیای نمایش و حرکت منطقی روایت را برای لحظاتی از مسیر خارج کرده است!
نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" آنقدر که در دنیای آدمهایش وارد میشود، نمی تواند به روح و احساس مخاطب تاثیر بگذارد. ارتباط برای لحظاتی و در صحنههایی به خوبی ایجاد میشود اما آنچه بیشتر از این لحظات مهم است یک رابطه احساسی مستمر و پیوسته متعلق به یک جهان انسانی است که دیده میشود. اما در تمام لحظات با روح و احساس مخاطب ارتباط برقرار نمیکند.