«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به نظرم یک کار هوشمندانه و پر از خلاقیت در متن و اجرا.
عجیب با قاب های دیوانه وار که بعد از اجرا در ذهنت تکرار می شوند.
هوشمندانه و جذاب، هوشمندانه و کثیف؛ هوشمندانه و جنون آمیز.
به نظرم 4.5 از 5.
به نظرم کار کسل کننده نیست. اما به شدت کاری ست خنثی که دارای جایگاه اندیشه ای نبوده و در پایان سوالی را در ذهن طرح نمی کند.
طرح مفهوم اصلی قدرت در ساحت های مختلف ( حاکم / حکومت / محکوم - زن/ مرد - طبقه) و همچنین " رخت " به مفهوم پوشش زن و مفاهیم دیگر بدون پرداخت رها شده و وارد لایه های بعدی برای عمق دادن به داستان نمی شود.
فکر می کنم کار صرفا یک روایت تاریخی دراماتیزه شده است و پس از اجرا تماشاچی درگیر کار نمی شود.
تیاترخانه وا ده
به نظرم ۴ یا ۴.۵ از ۵ .
کار هوشمندانهای است یک کمدی سیاه که خنده کمی میگیرد. شخصیت ها به شدت کاریکاتوریاند به معنای مثبت. پرداخت و شکل اجرا و میزانسنها خیلی خوب است، مشخصا روی آن کار زیادی شده. رویهی داستان ساده و ملودرام ست اما لایهی زیرین معمایی، دارای حس لذت کشف استعاره و مفاهیم.
پانزده دقیقه آخر هم درخشان است چه بازی ها، چه ریتم، چه موسیقی.
جهان جالبی را خلق میکند و بیرون از سالن باز هم درگیر کار هستی.
چیز بیشتری فعلن نمی گم که آشکارسازی داستان نشود.
یک کار متوسط. نمایشنامه درگیر مشکل روایت داستان های فرعی غیر ضروری ست که کار را خسته کننده کرده است.
صدای بازیگر واضح نیست و برخی از مونولوگها نامفهوم است.
کار در جاهایی دچار شعارزدگی و نصحیتگویی میشود.
چرخاندن آینه و تاباندن نور در پایان نمایش به سمت تماشاچی ها خیلی گل درشت و تکراری است.
نورپردازی با گوی آخر اجرا هیچ ربطی به کار ندارد.
به نظرم ۲.۵ از ۵.
به عنوان مخاطبی که سه بار کار را دیدم و هر بار بیشتر از بار قبل نکتهای یافتهام پیشنهاد مسکنم کار را دوباره ببینید.
داستایوفسکی اول گوشواره است بعد صاحبش - حتما باید داستان های فرعی را شنید
به خصوص در این روایت.
منظور از ایراد در صدا را متوجه نشدم.تجربه شنیدن صدای اقای ابر روی صحنه استثناییاست
و
گوی
که به نظرم یک نقطه است برای یک پایان درخشان.
به عنوان مخاطبی که سه بار کار را دیدم و هر بار بیشتر از بار قبل نکتهای یافتهام پیشنهاد مسکنم کار را دوباره ببینید.
داستایوفسکی اول گوشواره است بعد صاحبش - حتما باید داستان های فرعی را شنید
به ...
مقصودم از ایراد صدای بازیگر، حجم صدای آقای ابر بود که خیلی وقت ها سخت به گوش تماشاچی ها می رسید به خصوص وقتی که پشت به ما اجرا می کرد.
در خصوص نمایش نامه هم نظرم این است که حتی اگر بپذیریم این کار برداشتی از داستان داستایوفسکی بود، نیازی به آن همه داستان فرعی نداشت و اتفاقا می شد آن قدر روی فشار عرفی (حرف مردم) مانور داد که کم کم بار روانی ناشی از بدگویی مردم بر دوش شوهر با پیش برد این هسته مرکزی زیاد می شد که تماشاچی وارد فاز سمپات با نظر شوهر می شد . مرد داستان مدام مونولوگ هایی با این مضمون را می گوید که ما داشتیم زندگیم مون رو می کردیم و اونا داشتن به ما نگاه می کردن و پشت سر ما حرف می زدن. جایی باید این ورود شک و تبدیلش به خشم و بعد جنون را گام به گام نشان می داد. یا اصلا چرا راجع به زندگی رویایی یا زندگی که دوست داشت تا با نازنین بسازد و بهش نرسید داستان گویی نمی کند؟ در حالی که این ها هسته مرکزی داستان هستند .
طراحی صحنه،موسیقی و نور قابل قبول و بازیها خیلی خوب بود.
داستان به معنای مفهوم انتقالی، ایدهی مرکزی یا ایجاد مساله و بیان روایت جذاب بود.
سیر دراماتیک و ریتم اجرایی در نیمه اول کند و در یک سوم نهایی درخشان بود.
فقط حیف که پایان بندی اشتباه کار را قربانی کرده است.
امتیاز من ۴ از ۵
ابتدای امر بگویم این کار از آن دسته تیاترهایی ست که حتمن یک بار دیگر به تماشایش خواهم رفت.
تلاش می کنم تا نظرم را به گونه ای ارایه کنم که منتج به آشکارسازی داستان نشود.
به گمان من این تیاتر یک اثر پژوهشی و کارگاهی ست که با تمرین زیاد و وسواس به این مرحله از اجرا رسیده است. کلاژی از مسایل و دغدغه های جمعی انسان معاصر ایرانی که در بستر هنری به نام نمایش با بهره گیری از ابزارهایی هم چون داستان، موسیقی، نور، بازی توانسته است امر شخصی را به امری اجتماعی و دغدغه های جمعی بدل کند.
تلاشی در بازآفرینی هنرمندانه ای از مفاهیم روزمره، طرح موضوع و نگاه دوباره به مسایل اجتماعی زنان از زاویه ای جدید که با تلفیق مفاهیم جاری در زیرداستان های متن، بهره گیری از نمایشنامه ی مکبث، آیین زار، شروه خوانی و نوحه های جنوبی است.
با وجود محدودیت های پیش روی گروه اجرایی به سبب نوع استیج و فضای اجرای سالن، به نظرم کار آبرومند و محترمی را تماشا کردیم.
سلام سپاس اقای یوسف زاده
خوشحالم که شما مخاطب اجرای ما بودید و به چه سوی های درستی اشاره کردید
ما در گروه سیزده نود تمام تلاشمون رو مبنی بر شکل دادن به اجرا و رفت و امد در همین مفاهیم و موارد به کار بستیم
و چه خوب که قابل درک بوده
نگاه دقیق و موشکافانه شما هم بسیار برامون ارشمنده
به امید دیدار مجدد
انشالله
اجرا برای این کار هنوز زود است و باید حتما در کل کار بازنگری شده و تمرین بیش تری انجام شود. بازی ها متوسط و بد است، صدای بازیگرها پایین است و دیالوگ ها شنیده نمی شود. حتی اگر ایده داستانی را جذاب بدانیم، پرداخت بدی داشته است.
بازیگران انرژی زیادی برای کار خرج کردند،خدا قوت.
اما حرکت ها در هر بخش نه هماهنگی کافی را داشت و نه شکل بدنها و ساخت فرم کلی قاب و حرکات منتقل کننده مفاهیم بود. متاسفانه من خط سیر روایی در حرکات و هندسه اجرایی ندیدم.
موسیقی برای منی که شیفتهی زبان و فرهنگ بلوچی هستم تا حدودی لذت بخش بود هر چند آن هم چه در خوانندگی و چه در نوازندگی در حد بالایی نبود.
استفاده از طناب ساخته شده از الیاف درخت خرما، سبدهای سنتی ساخته شده از برگ نخل و خوشه و نخل روی صحنه، دکور جالب و فضای مناسبی را برای کار ایجاد کرده بود.
در هر حال این تیاتر در دستهی کارهای حمایتی برای تماشا قرار می گیرد و فاصله زیادی تا استانداردهای نمایشی این ژانر دارد.
ریچارد سوم یک اثر فوق العاده است اما مهجور، چرا؟!
حیف.
داستان و فرم اجرایِ جذابی دارد و یک بازی درخشان از آقای مصطفا لطیفی خواه. طراحی صحنه هم خلاقانه است.
دست مریزاد به آقای بختیاری و گروهش.
فقط در بازگشت به پرده اول، صحنه خشم ملکه خیلی انفجاری ست و بازی خانم یکتا در این صحنه اگزجره شده جوری که کنترل لحن و تن صدایش را از دست می دهد. بخش تعاملی آخر هم غیر ضروری است- جایی که ریچارد به بازی ملکه ایراد می گیرد و یک تماشاچی را وارد صحنه می کند تا پشت سر او بایستد و برایش شراب بریزد در حالی که او بر روی تخت سلطنت نشسته- این بخش سایر مشارکت را لوث می کند.
درود جناب یوسف زاده، به نظر من هم واقعا ریچارد با وجود کیفیتش مهجور است اما در مورد بخش پایانی نکتهای که به نظر من رسید به عنوان یک تماشاگر (که البته حضور در صحنه به عنوان بازیگر را در تئاتر دانشجویی و غیردانشجویی نیز تجربه کرده بودم) دعوت شدن به روی صحنه ذاتا برای یک مخاطب (به خصوص که برای حضور روی صحنه را تجربه نکرده باشد) طبیعت جذابی دارد. و این دقیقا از دیدگاه من بیانگر این موضوع است که دعوت به شر ممکن است لزوما با ظاهر بدی نباشد، ممکن است برای شما شبیه یک تفریح باشد و حتی وقتی نور صحنه روی صورتتان است به این فکر نکنید که یک انسان دارد آنجا خفه میشود. مجددا به قول آنا هارنت در کتاب "آیشمن در اورشیلم":
"مشکل آیشمن دقیقا این بود که افراد زیادی مثل او وجود دارند، افرادی زیادی که نه منحرف هستند و نه سادیستیک، ولی آنها شدیدا و به طرز ترسناکی عادی بودند و هستند و از دیدگاه سازمانهای حقوقی و استانداردهای اخلاقی ما، این عادی بودن از همه جنایات دیگر ترسناک تر بوده است."
درود جناب یوسف زاده، به نظر من هم واقعا ریچارد با وجود کیفیتش مهجور است اما در مورد بخش پایانی نکتهای که به نظر من رسید به عنوان یک تماشاگر (که البته حضور در صحنه به عنوان بازیگر را در تئاتر ...
سلام ممنون از توضیحاتت؛ ولی هنوز هم فکر می کنم دعوت زیاد از تماشاچی برای مشارکت در اجرا و یا حضور بر روی صحنه به عنوان یک تکنیک غرق عادت، موجب عادی سازی می شود و به تر ست در یکی دو نوبت اضافه این نوع تعامل از کار حذف شود.
سلام ممنون از توضیحاتت؛ ولی هنوز هم فکر می کنم دعوت زیاد از تماشاچی برای مشارکت در اجرا و یا حضور بر روی صحنه به عنوان یک تکنیک غرق عادت، موجب عادی سازی می شود و به تر ست در یکی دو نوبت اضافه ...
هر اتفاقی در صحنه تولید نشانه میکند و مخاطب از دریچه ذهن خود به آن مینگرد..گاهی تکرار مسبب طنز است. باید به این مهم ( ورود تماشاگران به صحنه) به جزیی از کل نگاه شود. به مفهوم کارگردان دیکتاتور در اجرا بیاندیشیم و تعمیم و ورود آن به صحنه ی نمایش.. به روند شکل گرفتن شخصیت اصلی در دل اثر.. از کجا به کجا.. به هر حال اتخاذ فاصله گذاری و جنس مشارکتی شدن کار را به فال نیک بگیریم.
نمایش امان یک کار خیلی ساده ولی قصه گو ست. تئاتری لخت که کسل کننده نیست و رابطه تماشاچی با کار قطع نمی شود.
کار دغدغه مندی ست ولی شعاری نیست.
بازی های متوسط و همگن، چیز درخشانی ندارد ولی استاندارد است.
در مجموع ۳ از ۵
یک اجرای خیلی معمولی است.
نه در فرم و نه در محتوا نکته قابل توجهی ندارد.
طراحی صحنه آزاردهنده است.
بازی خوب آقای داخ از نکات قابل اشاره در این نمایش است.
کار خیلی خوبی بود و حتی به نظرم به دوبار تماشا می ارزد.
داستان به صورت سمبولیک دارای روایت های تاویل پذیری است.
گِرد بود صحنه و لخت بودنش، شبیه بودنش به سیاه چاله، تشک کشتی و تکرارپذیری دایره وار تاریخ اشارات جالبی را به ذهن متبادر می سازد.
متن هم قوی است و بر پایه تحقق بر روی شعر و ادبیات کهن و حتی معاصراست. دیالوگ هایی با طعنه و تعریض به عرفان و ادبیات و حکمرانی سرزمینی طراحی شده است.نگاه ویژه ای به کارکردهای منفی خرافات و توهم و ایجاد چالش در خصوص ابعاد مثبت و منفی رویا دارد.
فکاهی و طنز سیاه جاری در نمایش مضحک نیست و بر پایه ی استفاده ابزاری از شوخی های جنسی برای خنداندن تماشاچی بنا نشده است.
بازی های خوبی را شاهد هستیم.
فقط موسیقی در 5 دقیقه ابتدایی کار با بازی و دیالوگ ها و حجم صدای بازیگران سینک نیست هم به لحاظ ریتم و هم حجم صدا؛ در این بخشِ - پنج دقیقه ابتدایی کار - متاسفانه موسیقی کار دیالوگ ها را می خورد که امیدوارم در روند اجراهای بعدی اصلاح شود.