در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال امیر محمد طهانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:11:41
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
درباره نمایش بازسازی
نمایش بازسازی را هم با همان گروه همیشگیمان دیدیم. در تئاتر هامون. برادرم شب یلدا تولدش بود و من به انقلاب رفته بودم که ... دیدن ادامه ›› کتابی برایش بخرم. علی هم گفت زودتر به من می‌پیوندد. در راه برای خودمان قهوه‌ای خریدیم و من هدیه‌ام را خریدم و با هم به هامون رفتیم و به کاوه ملحق شدیم. همچون هر نمایش دیگری در شب نخست نمایش بازسازی نیز تماشاگران بسیاری بودند که دسته گلی در دستشان بود که در پایان به عوامل اجرایی اهدا کنند. من و علی و کاوه هم دیگران را می‌پاییدیم و تلاش می‌کردیم حدس بزنیم که آن آقای کروات بر گردن یا آن خانم فامیل چه کسی می‌توانند باشند. خلاصه که سرمان را گرم می‎‌کردیم که درها باز شد. نشستیم. نور ما رفت. نور صحنه آمد.
در صحنه تنها پرده‌ای بود، همچون کف و دیوارهای سالن سیاه‌رنگ. دو بازیگر در هم فرو رفته بودند و تا دقایقی از نمایش همچنان در هم بودند که صدای ضربی آمد و من جا خوردم و دیدم که آن دو بازیگر گره‌خورده تکانی خوردند. به هماهنگی ضرب‌های منطقع، بازیگران به همین نسبت تکان‌هایی می‌خوردند. من و کاوه هم نیم‌نگاهی به هم می‌کردیم. نیم‌نگاهی معنادار و پرسشگر که چه می‌بینیم و در نهایت چه خواهد شد؟ علی هم جز صحنه به کسی نگاه نمی‌کرد چون بلیت‌ها را او خریده بود. به هر حال این بخش از نمایشنامه با دیالوگ بازیگر دیگری که در میان مخاطبان نشسته بود، پایان گرفت و تازه نمایش شروع شد.
نمایش بازسازی درباره بازسازی یک صحنه قتل است. قاتل و همکار بازپرس با هم گلاویز می‌شوند تا قاتل بتواند به درستی هر آن چه که در صحنه قتل پیش آمده روایت کند. بازپرس هم گام به گام روایت را بررسی می‌کند. همین جا بهتر است که به یکی از نقاط قوت نمایش اشاره کنم. هر چند که نمایش بازسازی تلاش دارد که تأکید بسیاری به بدن و حرکات بازیگران کند ولی در یک زمینه از آثاری که با همین دغدغه به روی صحنه می‌روند، برتری دارد. نمایش بازسازی موقعیت دارد. به این معنی که اشخاصی بر سر یک مسئله روی صحنه در حال کشمکش هستند و به جهت نسبتی که با آن مسئله دارند، هر کدام نگاه متفاوت و کنش متفاوتی نسبت به یکدیگر می‌کنند. برای این که حرفم چندان گنگ و مبهم نشود، این موضوع را در نمایش بازسازی توضیح می‌دهم.
اشخاص صحنه در این نمایش مسئله دارند. به این معنی که قاتل سعی دارد، به‌گونه‌ای صحنه را بازسازی کند که از اشد مجازات نجات یابد. همکار بازپرس در عین این که می‌کوشد، صحنه به درستی پیش رود و کارش را به درستی انجام دهد، باید به قاتل هم بدبین باشد که از چنگش فرار نکند. بازپرس هم وظیفه دارد از خلال روایت قاتل به روایتی منسجم از قتل برسد. این موقعیت هم در خود نمایش پی می‌رود و نیازی به ارجاع‌های برون‌متنی ندارد. با این حال به نظرم نمایشنامه هنوز قابلیت بسیاری برای پرورش موقعیت دارد و قسمتی در آن وجود دارد که به درستی پرداخته نشده.
هر چه قدر که نمایش به پیش می‌رود، ما می‌بینیم که بازپرس دخالت بیشتری در نمایش می‌کند و اتفاقا واقعیت را به نفع روایت خود تسخیر می‌کند. به نظرم نقطه ضعف نمایشنامه دقیقا همین قسمت است. بازپرس وارد بازی روی صحنه نمی‌شود و تا انتها بیرون از آن می‌ماند. این اتفاق باعث می‌شود که موقعیت نمایشنامه به سمت شعاری‌شدن یا کلیشه‌ای‌شدن برود. شعاری همچون این که شخصیتی هست که واقعیت را به نفع خود تحریف می‌کند و به این شکل بر مسائل درپوش می‌گذارد. در حالی که اگر با نسبت میان همکار بازپرس و قاتل و خود بازپرس بازی می‌شد. شخصیت‌ها عمیق‌تر می‌شدند و لایه‌های بیشتری به اثر اضافه می‌شد. در واقع نقطه تمرکز اجرا به جای انتقال پیام نهایی نمایش به شخصیت‌های روی صحنه منتقل می‌شد.
حالا که از نمایشنامه گذشتیم، به اجرا می‌رسیم. عمده اجرا برمی‌گشت به حرکاتی که دو بازیگر برای بازسازی صحنه انجام می‌دادند. در این میان هم بازپرس چهار بار از صندلی خود در جایگاه تماشگران بلند می‌شد و با گچ محل قرارگرفتن بازیگران را همچون کارگاه‌ها مشخص می‌کرد. و آن نقوش روی پرده به نمایش در می‌آمد. با این حال به نظرم اجرا هم مشکلاتی داشت. یکی از آن‌ها همان قسمت افتتاحیه نمایش بود که در نهایت هیچ استفاده‌ای در طول نمایشنامه از آن نشد و هیچ کارکردی نداشت. در راه که با علی و کاوه می‌رفتیم با هم می‌گفتیم که این قسمت از نمایش می‌توانست روایتی از واقعیت یا روایت یکی از طرفین حاضر در صحنه باشد و اتفاقات بعدی نسبتی با افتتاحیه نمایش پیدا کند. به این شکل قسمت افتتاحیه معنادار می‌شد که متأسفانه چنین نشده بود. از طرف دیگر به نظرم آن نقوش و آن تصاویر بر پرده نیز استفاده چندانی در نمایش نداشتند که البته علی به درستی گفت که شاید مقصود صاحب اثر از این خطوط گچی این بوده که به مخاطبان خلاصه‌ای نشان دهد، روایت در چهار مرحله چه تغییراتی کرده. و باز هم همان طور که علی در آن گفت‌وگو به درستی اشاره کرد، اصلا نیازی نبود چرا که مخاطب به صرف دیدن اثر متوجه این تحول می‌شد.
با همه این انتقادات به نظرم بازسازی بازیگران خیلی خوبی داشت. بازیگران با هم هماهنگی خیلی خوبی داشتند. حرکات اضافه نمی‌کردند و در خدمت کار بودند. همچنین حضور علی محمودی به عنوان کارگردان و بازیگر به دو بازیگر جوان اثر انرژی می‌داد و اثر را دیدنی‌تر می‌کرد. خلاصه که ما از دیدن بازسازی پشیمان نشدیم و مطمئنم در روزهای آینده نمایش بهتر و بهتر روی صحنه می‌رود. پس توصیه می‌کنم اگر دوست داشتید، به دیدنش بروید.
اتفاقا من فکر میکنم پوینتشم اصلا همینه و بیشتر از اینکه شعاری باشه شرحی از واقعیته.
صاحبان قدرت از مرکب خودشون پایین نمیان و دخالتی در جدال بین عناصر سیاه و سفید نمیکنن، فقط مهره‌هاشونو وادار به حرکت به سمت منافعشون میکنن.
بازپرس اصلا شرح وجودیش همینه که از دور ماجرا رو نظاره کنه و با استفاده از عنصری که از سمت خودش به فرآیند بازسازی اضافه کرده، ورق رو به سمت و سویی که دوست داره برگردونه.
بعد عجیبه من شب دوم اجرا نه گچی دیدم، نه تصویری روی پرده بود!
۲ روز پیش، جمعه
امیر محمد طهانی
چه قدر خوب :)))) شاید عوامل اجرا هم فهمیدن خیلی کارکردی نداره. آره قبول دارم حرفت رو. ولی به نظرم اثر هنری تمایزی که می‌تونه با یه متن فلسفی یا جامعه‌شناختی داشته باشه، اینه که سوالی ایجاد ...
آخه مخاطب تقریبا اکثر چیزایی که از چنین اجراهای نمادگراطور دستگیرش میشه وابسته به تجربیات و دانشیه که خارج درهای سالن اجرا بدستش آورده. منم قبول دارم که این ایده میتونست پردازش مناسبتری در متن داشته باشه ولی به نظرم تا همینجا هم هر سه کاراکتر ماهیت و هویت خودشون رو درست به نمایش گذاشتن.
راستش از گفته‌هاتون درست نفهمیدم تصاویر روی پرده دقیقا چی رو نمایش میدادن ولی اون گچ به نظرم نبودش خیلی بهتر از وجودشه. من دیشب اجرای کاملی دیدم در کل.
۲ روز پیش، جمعه
مهدیه سلیمانی
آخه مخاطب تقریبا اکثر چیزایی که از چنین اجراهای نمادگراطور دستگیرش میشه وابسته به تجربیات و دانشیه که خارج درهای سالن اجرا بدستش آورده. منم قبول دارم که این ایده میتونست پردازش مناسبتری در متن ...
آره می فهمم منظورت رو. سر این قضیه حالا حرف می زنیم :))
منم نمایشنامه رو به جز این موردی که گفتم، دوست داشتم.

همین نقوشی که روی زمین می کشیدن رو پرده نشون میدادن. اونم نبودش بهتر از بودنشه.
تبریک میگم شما اجرای بهتری دیدین :))))
۲ روز پیش، جمعه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به‌زور را هم سه نفری دیدیم، به توصیه علی. نیم‌ساعت مانده به اجرا وارد تماشاخانه لبخند شدیم که افراد بسیاری از جمله تیوالی‌ها علی را به جا آوردند ... دیدن ادامه ›› و علی رو به ما گفت که دقیقه‌ای می‌رود و سلامی می‌کند و برمی‌گردد که رفت و برنگشت. من و کاوه هم سر می‌چرخاندیم و از بیکاری دیگران را از نظر می‌گذراندیم و گاهی سر می‌کشیدیم که ببینیم علی کجاست که نمی‌یافتیمش از بس حلقه مریدانش تنگ بود. با این حال درها باز شد و منتظر ماندیم تا همه نشستند. سپس ما رفتیم و نشستیم و ضرب آغاز شد و به همراهش نمایش.

من نمایشنامه به‌زور را دوست نداشتم. و در این متن می‌خواهم دلیل این دوست‌نداشتن را توضیح دهم. من در طول مدتی که نمایش را می‌دیدم که هر لحظه که می‌گذشت، بیشتر از آن دور می‌شدم، از خود می‌پرسیدم که گروه اجرایی نمایش به‌زور تلاش داشته‌اند که چه تجربه اجرایی‌ را پشت سر بگذارند و به یک پاسخ رسیدم. اگر پاسخ من همان چیزی باشد که در ذهن کارگردان و طراح اثر بوده، به نظرم تجربه موفقی از آب در نیامده.

به نظرم گروه اجرایی به‌زور کوشیده‌اند تا با حذف دیالوگ‌ها و با کمک از مجموعه‌ای از حرکات متعلق به نمایش‌های ایرانی یا حرکات زورخانه‌ای متعلق به فرهنگ ایرانی داستانی را تعریف کنند. داستانی نه متعلق به صحنه‌ای که صاحب اثر از طریق زنگ و ضرب و زورخانه تصویر می‌کند بلکه در جایی بیرون از صحنه است. حتی جایی بیرون از ذهنیت مخاطبانش. در مقاطع مختلفی از نمایش بر دیوار سفیدی که مرشد زورخانه بالای آن نشسته است، نوشته‌هایی می‌آید مبنی بر این که خارجی زابلستان یا داخلی قصر کیکاووس. حالا انگار تو که مخاطب نمایشی وظیفه داری که معما حل کنی. تو باید بفهمی که کدام بازیگر به جهت حرکاتی که انجام می‌دهد، کیست و چرا این کار را انجام دهد و اصلا چه انسجامی در مجموعه این حرکات وجود دارد و از آن جایی که در حل این معما شکست می‌خوری یا به بیان درست‌تر اجرا نمی‌تواند به درستی به این معماها پاسخ دهد، ابهام‌های مخل اندک اندک بر هم انباشته می‌شوند و تو از نمایش جدا می‌شوی. از چند دقیقه ابتدایی متن به بعد، بقیه حرکات بازیگران تبدیل به حرکاتی بدون منطق روایی و تصادفی تبدیل می‌شود. در نتیجه به نظرم تلاش گروه در روایت از طریق این حرکات و به این قصد ناکام می‌ماند.

حالا بیایید فرض اولیه خود را اصلاح کنیم و به این بیندیشیم که گروه اصلا قصدی نداشته که داستانی تعریف کند که به بیرون از صحنه تعلق دارد و عبارات داخلی کیکاووس و خارجی زابلستان را نادیده بگیریم. آیا باز حرکات به خودی خود می‌توانند برای ما معنا یا احساسی خلق کنند؟ باز به نظرم جواب منفی است و این موضوع را می‌توان در خود نمایش هم نشان داد. به نظرم گروه اجرایی تلاش کرده بود که از مجموعه حرکاتی چون حرکاتی شبیه به حرکات عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی و حرکات زورخانه‌ای بر روی صحنه استفاده کند و برای آن که تغییری در ریتم اجرا ایجاد کند، در برهه‌هایی از نمایش حرکات را تند یا کُند کند و از طریق این تغییرات، معنایی در صحنه بسازد. به عنوان مثال یکی از بازیگران که کشتی می‌گرفت، چند بار زمین خورد و در نهایت در گوشه‌ای ایستاد و گریه کرد. به نظر می‌رسید که گروه تلاش داشته از این طریق شخصیتی را معرفی کند یا اطلاعات تازه‌ای بدهد ولی هیچ کدام از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد چرا که شخصیت بازیگر مذکور پیش از این گریه‌کردن اصلا شکل نگرفته بود که الان با گریستنش تغییر یا معناسازی در صحنه شکل بگیرد. یا مثلا در جایی از صحنه یکی از بازیگران زن رو به کسی که ضرب می‌زند, علامت سکوت را نشان می‌دهد و به این طریق یکی از قراردادهایی که اجرا با ما در ابتدا گذاشته است، شکسته می‌شود. (قراردادی مبتنی بر این که نوازنده مدخلیتی در کنش‌های روی صحنه ندارد) ولی باز هم این شکستن قرارداد معنایی در صحنه ایجاد نمی‌کند. چرا که ما هنوز نسبت میان نوازنده و بازیگران را نشناخته‌ایم. باز مثالی دیگر دیوار سفید است. یکی از کارکردهای دیوار سفید در اجرا نمایش توضیح صحنه است. در قسمتی از نمایش شخصیت زن از طریق نوشتن توضیح صحنه تلاش می‌کند، قرارداد ابتدایی نمایش با مخاطب را بشکند و نشان دهد، اتفاق تازه‌ای در صحنه افتاده است ولی باز هم چون معنایی برای دیوار سفید ساخته نشده، شکستن این قرارداد هم بی‌اثر می‌ماند. به نظرم اگر گروه حرکات مشخص‌تر و گزیده‌تری برای بازیگران در طول اجرا انتخاب می‌کرد، می‌توانست با تأکید بر روی آن‌ها معنایی بسازد و سپس با تغییر آن نشان دهد، تغییری در طول اجرا پیش آمده. ولی انقدر دامنه حرکات متنوع و شلوغ بود که چنین نشد.

حالا بیایید یک گام جلوتر بریم و بگوییم که اصلا گروه قصد روایت چیزی را درون یا بیرون صحنه نداشته‌اند و صرفا هماهنگی ریتم و بدن بازیگران تجربه اصلی گروه اجرایی بوده است. ولی آیا در آن موفق بوده‌اند؟ به نظرم باز جواب منفی است. حداقل در شبی که ما اجرا را می‌دیدیم، جمعه شانزدهم آذز، در قسمت‌های مختلف اجرا ناهماهنگی رخ می‌داد و حرکات از نظر بصری هم جذاب نبودند و نمی‌شد آن را دنبال کرد. چنان که می‌دانید، امروزه ورزش زورخانه‌ای در کشورمان فدراسیونی دارد و عده‌ای به ورزشگاه می‌روند تا مسابقاتش را از نزدیک ببینند. جذابیت این ورزش هم این است که ورزشکاران دست به اعمالی می‌زنند که از تماشاگران ناآزموده برنمی‌آید. از آن جمله می‌توان به میل به هوا پرتاب‌کردن و به سرعت به دور خود چرخیدن و ... اشاره کرد. حتی با پذیرش این که تکرار این اعمال در سالن تئاتر می‌تواند به عنوان یک اثر هنری فهمیده شود، گروه اجرایی به این نوع از جذابیت نزدیک به آن هم نمی‌شود.

حالا بیایید بگوییم که حرکات بر روی صحنه را هم در نظر نگیریم، به هر حال در پایان نمایش ضرب خوبی شنیده‌ایم. راستش را بخواهید با پایان نمایش و نشستن در ماشین کاوه نظرم همین بود و به او که چندان از دیدن نمایش خوشحال نبود، گفتم حداقل ضرب جذابی بود که گفت آن هم تکراری شد که دیدم راست می‌گوید. اگر قسمت‌های کوتاهی را از اجرا در نظر نگیریم، ضرب نیز تکراری بود.

ولی اگر این حرف را کنار بگذاریم و باز به نمایش به زور به عنوان یک تجربه نگاه کنیم، از دیدن این نمایش چه درسی می‌توانیم بگیریم؟ به نظرم درس نخست این است که اگر شما متریالی به اسم دیالوگ را حذف می‌کنید باید ما به ازایی که کارکردی همتای دیالوگ داشته باشد، به اثر اضافه کنید که مشخصا گروه به‌زور این کار را نکرده بودند. وقتی می‌خواهید که اجرایی با محوریت حرکت به روی صحنه ببرید باید موقعیت‌های خود را از طریق همان حرکات و در خود صحنه خلق کنید و نمی‌توانید به صرف ارجاع‌هایی به دانسته‌های مخاطب تلاش کنید که موقعیت و شخصیت‌های خود را معرفی کنید.

در پایان می‌خواهم بگویم که می‌دانم اغلب اعضای گروه به‌زور اولین تجربه روی صحنه‌رفتنشان را به طور جدی تجربه کرده‌اند و برای آنان این نمایش ابتدای مسیر است. و می‌دانم که برای آن شور و ذوق بسیاری دارند و زحمت بسیاری کشیده‌اند. به همین دلیل برای آنان آرزو می‌کنم که شوقشان بیشتر شود. از هر اجرایشان بیاموزند. سخن دیگران را بشنوند. دست به تجربه‌های بهتر بزنند و روز به روز رشد کنند. امیدوارم شاید روزی در آینده بتوانند اجرای خود را بازبینی کنند و پخته‌تر و پالوده‌تر آن را به صحنه ببرند.
در کل برای اجراهای اینچنینی یکی از فاکتورهایی که میتونه هم مخاطب و هم نمایش رو نجات بده، اینه که عوامل توی توضیحات یا خلاصه نمایش بنویسن: “با نگاهی بر فلان داستان از شاهنامه” یا “مطالعه فلان بخش‌های شاهنامه پیش از تماشای اثر توصیه میشود”
البتع این وسط مثال‌های نقضی مثل “مثلث” یا “الف غین میم” هم وجود دارن که مخاطب با حداقل دانش درباره داستان میتونه درک و برداشت خوبی رو از اثر داشته باشه، اما کلا نیم نگاهی به محل اقتباس اثر داشتن هیچوقت خالی از لطف نبوده و نیست.
نمیدونم چرا خیلی از خالقین اثر اصرار دارن تا لحظاتی پیش از اجرا رفتن، هویت اثرشون رو از مخاطب مخفی نگه دارن🤷‍♀️
خوشحالم که همچنان مینویسی و مینویسی
علی ابراهیم
خوشحالم که همچنان مینویسی و مینویسی
ممنون که می‌خونیییییی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به روی صحنه رفتن بونکر برای ما اتفاق خیلی مهمی بود. ما که می‌گویم، منظورم من، علی و کاوه است. ما پیشتر با جلال تهرانی آشنا بودیم و دوره‌های تئاترش ... دیدن ادامه ›› را گذرانده بودیم و مدتی بود که از آقای تهرانی می‌شنیدیم به فکر نمایشنامه‌ای است به نام بونکر با شباهتی ساختاری به نمایشنامه مخزن. از ماه‌ها پیشتر هم می‌دانستیم که به روی صحنه می‌رود. اما این زمان مدام به تعویق می‌افتاد و ما هم به کلی ناامید بودیم که علی پوستر بونکر را در تیوال دید. در نتیجه در گروه کوچک سه نفره خود به بحث پرداختیم که چه روزی برویم و نمایش را ببینیم که علی حرف آخر را زد و گفت، بگذاریم برای روزهای آخر نمایش. همین کار را هم کردیم. در هفته‌های پایانی روز یکشنبه چهارم آذر بلیت نمایش بونکر را خریدیم. اما این بار تنها من و علی و کاوه نبودیم. مهران هم آمد. نیما هم آمد. تازه نیما با سبیل آمد. درست همان جمعی که هر هفته دوشنبه‌ها در کلاس‌های جلال تهرانی نمایشنامه‌هایمان را می‌خواندیم. همان جمعی که در مکتب تهران می‌رفتیم و می‌گشتیم و سخن می‌گفتیم و جان می‌افزودیم. حالا پس از گذشت ماه‌ها کنار هم جمع شده بودیم تا بونکر معلممان، جلال تهرانی را ببینیم.

درهای سالن باز شد. من و کاوه در کنار هم ردیف اول نشستیم و بقیه بچه‌ها هر کدام به گوشه دیگری رفتند و در جای خود نشستند و اجرا آغاز شد. دوست دارم در این جا از همان ابزارهایی که آقای تهرانی برای فهم متن به ما آموزش داد، برای فهم اثرش استفاده کنم و آن را هم با شما که این متن را می‌خوانید به اشتراک گذارم. آقای تهرانی در کلاس‌های نمایشنامه‌نویسی به ما می‌گفت که یک متن نمایشی در سه سطح قابل بررسی است. سطح اول مسئله دراماتیک متن است. سطح دوم مسئله فلسفی متن و سطح سوم مسئله روشنفکری متن. حالا منظور او از مسئله دراماتیک چه بود؟

مسئله دراماتیک همه آن چیزی است که بازیگران را وابسته به صحنه می‌کند. همه آن چیزی که بازیگران بر سر آن دیالوگ می‌کنند. در بونکر مسئله دراماتیک متن. بیمار و درمانگر و کنش، درمان‌کردن است. در این جا به ظاهر بیماری داریم که ذهن مشوشی دارد و از دکترش که می‌خواهد او را درمان کند. جلال تهرانی به ما یاد داده بود که اگر در طول متن یک نسبت میان شخصیت‌ها باقی بماند، نماشنامه‌تان ملال‌آور و حوصله‌سربر و از مهم‌تر غیردراماتیک می‌شود، در نتیجه همواره باید راهی پیدا کنید تا شخصیت‌هایتان بتوانند نسبت میان خود را تغییر دهند. این دقیقاً اتفاقی بود که در نمایشنامه بونکر می‌افتاد. شخصیت بیمار تلاش می‌کرد که به دکتر نشان دهد که او هم نیاز به درمان دارد و در برخی از قسمت‌های نمایشنامه به گونه‌های مختلف دست به درمان دکتر می‌زد. نخست به او نشان می‌داد که تنهاست و اتفاقا حضور او به عنوان بیمار باعث می‌شود که از این تنهایی و افسردگی نجات یابد. همین طور در جایی به صورت فیزیکی زخم‌های دکتر را درمان کرد. از طرفی دکتر نیز همچنان سعی داشت تا فاصله خود را به عنوان یک پزشک با بیمارش حفظ کند و به او یادآور شود که معالج اوست. این کشمش نمایش را پیش می‌برد و شخصیت‌ها را وادار به کنش و واکنش در مقابل یکدیگر می‌کرد. پیش از این که پیشتر روم. بهتر است که در همین جا به یکی از نکته‌های کلیدی متن بونکر اشاره کنم. این نکته بسیار مهم «زبان» است.

جلال تهرانی به ما یاد داده بود که آن چیزی که نمایشنامه را پیش می‌برد نه گفته‌های شخصیت‎‌ها بلکه چگونگی سخن گفتنشان است. او به ما یاد داده بود، آن چیزی که نمایشنامه را پیش می‌برد، تضادی است که در سطح زبان شخصیت‌ها به وجود می‌آید. این اتفاق کاملا در نمایشنامه بونکر قابل درک بود. شخصیت زن و مرد زبان متفاوتی نسبت به یکدیگر داشتند. شیوه‌های مختلفی که آنان از زبان استفاده می‌کردند، به ما نشان می‌داد که چه حسی دارند. به عنوان مثال شخصیت زن در برهه‌هایی از نمایش کلماتی می‌گفت که با «شششش» پایان پیدا می‌کرد. این مجموعه از کلمات در ابتدا بی‌معنا به نظر می‌رسیدند اما تکرار آن‌ها در موقعیت‌های مشخصی به ما نشان می‌داد که شخصیت زمانی که به این شیوه صحبت می‌کند، حال خاصی دارد و شاید در حال فروپاشی روانی است. درست در همین مقاطع بود که دستانش هم می‌لرزید.

حالا برسیم به مسئله فلسفی متن. از نظر جلال تهرانی منظور از مسئله فلسفی این است که هر کدام از شخصیت‌ها چه زاویه دیدی نسبت به موضوع دارند. می‌دانم کمی مبهم گفتم و شاید اصلا نفهمیدید که حق دارید. تلاش می‌کنم این مفهوم را هم روشن‌تر کنم. فرض کنید. دو شخصیت با موضوعی چون تنهایی دست و پنجه نرم می‌کنند. هر کدام از آن‌ها می‌تواند رویکردی نسبت به حل این موضوع داشته باشد. کسی معتقد است که به صرف با دیگری بودن می‌تواند مشکل تنهایی خود را حل کند اما شخص دیگری ممکن است کاملا مخالف باشد و اعتقاد داشته باشد که اتفاقا وجود دیگری ممکن است، تنهایی او را عمیق‌تر و لاینحل‌تر کند، پس باید خود را به کاری که دوست دارد، بدون حضور دیگری مشغول کند. شخص سومی ممکن است که بر این باور باشد تنهایی حل‌نشدنی است و باید با آن کنار آمد. رویکردهای مختلف شخصیت‌ها در مواجهه با یک موضوع چیزی است که جلال تهرانی به آن مسئله فلسفی متن می‌گوید. حالا مسئله فلسفی شخصیت‌های متن چیست؟

از نظر من موضوعی که شخصیت‌های بونکر رویکرد متفاوتی نسبت به آن دارند، کارکرد زبان است. شخصیت زن به پیش شخصیت مرد آمده است که با او سخن بگوید. از نظر او استفاده از زبان می‌تواند او را درمان کند. او به تازگی خواندن کتاب‌های بسیاری را شروع کرده، به این قصد که بتواند آن چیزی را که در دل دارد، به شخصیت مرد، دکتر، بگوید. اما دکتر نظری مخالف شخصیت زن دارد. او معتقد است که زبان نه تنها کمکی نمی‌کند که اتفاقا رابطه میان اشخاص را تخریب می‌کند. او کلمه‌ای دارد که با تکرار مداوم آن، کلمه را از معنای اصلی‌اش خارج می‌کند و دلالتی تازه به آن می‌افزاید. او با شنیدن سخنان شخصیت زن، بیمار، مدام می‌گوید که:«اینا ادبیاته.» و ما به مرور می‌فهمیم منظور از «ادبیات» و «شعار» مجموعه کلمات زیبایی است که هیچ دلالتی ندارند. هیچ کاری نمی‌کنند. در رابطه میان آن دو چیزی را جلو نمی‌برند. اگر به مسائل نیفزایند، مسئله‌ای را حل نمی‌کنند. در جایی از نمایش شخصیت زن از شخصیت مرد می‌پرسد که چرا در پایان هر جلسه روان‌درمانی در سکوت او را تا بونکرش همراهی می‌کرده و مرد به او می‌گوید که با این سکوت سعی داشته، رابطه ساخته‌شده میان آن دو را حفظ کند. رابطه‌ای که زبان تخریبش می‌کند.

حالا به سومین سطح تحلیل نمایشنامه می‌رسیم که مسئله روشنفکری متن است، مسئله صاحب اثر، مسئله جلال تهرانی. صاحب اثر در بونکر از زبان می‌پرسد. این که به راستی زبان چه کارکردی دارد؟ آیا زبان می‌تواند ما را به مقصودمان برساند یا همواره ما را از آن دور می‌کند؟ آیا زبان می‌تواند معنی چیزها را به ما نشان دهد یا معنای چیزها را از بین می‌برد؟ آیا احساسی که شما برای دلدار خود دارید با کلمه عشق، با کلمه‌ای که همه آن را می‌فهمند، به یک معنی است؟ آیا زمانی که شما از کلمه‌ای استفاده می‌کنید، معنای اصلی آن را مدنظر دارید یا دلالتی دیگر را منظور دارید؟ مثلا آیا وقتی شما هر روز صبح به مدیر اداره خود سلام می‌کنید، برای او آرزوی سلامتی دارید یا امید دارید که دیگر او را نبینید؟

پس از نمایشنامه به اجرا و کارگردانی می‌رسیم. جلال تهرانی به ما یاد داده بود که کارگردانی تغییر و تعیین نسبت ابزار و مصالحی است که در اختیار داریم. با این هدف که در پایان و روز اجرا کوچکترین تغییری نقضان بزرگی در کل اثر به نظر برسد. به نظرم اثر در کارگردانی نیز به این معنی به کمال رسیده بود. شخصیت دکتر بدون بازی حمیدرضا آذرنگ غیر قابل تصور بود و این موضوع در بازی سارا رسول‌زاده در شخصیت زن نیز صادق بود. جلال تهرانی به این نتیجه رسیده بود که حرکت شخصیت‌ها را در اکثر زمان نمایش به کمترین حالت ممکن برساند که این موضوع می‌توانست به ملال‌آوری نمایش بینجامد که او با افزودن صحنه چرخان این مشکل را برطرف کرده بود. به جای آن که شخصیت‌ها حرکت کنند. این زمین اجرا بود که حرکت می‌کرد. همچنین نور در صحنه به موقعیت‌ها از نظر بصری تنوع می‌بخشید. باز جلال تهرانی به ما یاد داده بود که در فهم یک اثر هنری دست به تفسیر نزنیم و با ادراکات حسی پنج گانه خود صحبت کنیم. همین تکرار المان دایره و تأکید بر روی آن حتی زمانی که دکتر می‌خواهد بطری آب را به بیمار خود بدهد و شیشه دایره‌ای شکل میز را می‌چرخاند، همچون جایگاه دایره‌ای تماشاگران و صحنه چرخان مضامینی را در ذهن می‌سازند که برخی از مضامین متن را تداعی می‌کنند. مثل تکرار ملال‌آور زندگی شخصیت‌ها، تکرار دیدار آنان و ... .

از سالن که بیرون آمدیم. بسیار خوشحال بودیم. حالمان خوب بود که اثر خوبی دیده‌ایم. در راه میان تفسیر و تحلیل آن چه دیده بودیم، از هم می‌پرسیدیم که در این ایام که یکیدیگر را نمی‌دیدیم چه می‌کردیم و حالمان از این احوال‌پرسی‌ها در این روزهای نه چندان خوب، خوب و خوبتر می‌شد. راه می‌رفتیم. راه می‌رفتیم و می‌گفتیم به یاد دوشنبه‌ها، به یاد جلسات کلاسمان. به همین شیوه مسیری طولانی را از مجموعه لبخند تا میدان انقلاب طی کردیم. در پایان دیدار نمی‌خواستیم یکدیگر را ترک کنیم ولی چاره‌ای نبود. می‌دانستیم همه اتفاقات خوب لحظه‌ای تمام می‌شود. اما در تمام‌شدن همه این گفت‌وگوهای گرم در راه، در هوای سرد پاییز تهران نشانه‌ای بود. به نظر می‌رسید که ما توانسته‌ایم در این قدم‌زدن‌ها و حرف‌زدن‌های به ظاهر بی‌هدف و دوستانه کارکردی هم برای زبان بیابیم که هنوز معنا داشه باشد.



پ.ن: همه آن چه من به عنوان آموزه‌های جلال تهرانی گفتم. چیزی است که من از گفته‌های او فهمیده‌ام. در نتیجه ممکن است در آن اشتباه و خلل باشد.
با سلام و عرض ادب اگر شخصی مثل من بیسواد مثل شما اشراف نداشت به متن های اقای تهرانی تکلیف چه بود ؟من واقعا با متن ارتباط برقرار نکردم رابطه روانشناس و بیمار به مدلهای مختلف چه در سینما و در تاتر پرداخته شده وبدون تفسیر ساده و قابل درک هست ودر بسیار هم برای بیننده نکات مهمی داره اما واقعا با هر دو شخص ارتباط نگرفتم کلا نمایشی بود که با هیچ کدوم از عناصر ارتباط نگرفتم و بکار بردن بسیار کلماتی مانند گوه ووووو تازگیهامعیار جذابیت شده امثال بیضایی ها همین اقای امجد که امروز از مهمانها بود یا برهانی مرند فکر نکنم انقدر از کلمات این شکلی استفاده کنند و اصلا این ربات بودن شخصیت هم برای من گنگ بودخیلی سر از متن درنیاوردم احساس کردم چند کارگردان سینمایی با هم مخلوط شدند از بس در شناخت ژانر سردرگم بودم شایدم به دلیل کهولت سن خنگ شدم😊باتشکر از توضیحات شما
امیر ممنون که نوشتی و تلاش کردی وصف ناپذیری آن روز را به کلمه تبدیل کنی. اینطور شاید به یادگارتر بماند.
نحوه مواجهت با اثر برای من خیلی ارزشمند بود.
کاوه زراندوز
امیر ممنون که نوشتی و تلاش کردی وصف ناپذیری آن روز را به کلمه تبدیل کنی. اینطور شاید به یادگارتر بماند. نحوه مواجهت با اثر برای من خیلی ارزشمند بود.
ممنوننننن کاوه که خوندیییی❤️❤️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی بر اهانت به تماشاگر

تئاتر اهانت با تماشاگر را با کاوه رفتم. علی نیامد. قرار گذاشتیم ساعت 6 بعد از ظهر در چهاراه ولیعصر یک دیگر را ... دیدن ادامه ›› ببینیم. یکدیگر را دیدیم و در کافه‌ای نشستیم و درد دل کردیم که موعد رفتن شد. گفتیم که زودتر برویم و آرزو کنیم که نمایش در سالن شماره یک شهرزاد سر زمان مشخص آغاز شود. ساعت هشت و ربع به شهرزاد رسیدیم که خلوت بود. در صندلی‌های انتظار که شبیه نیمکت‌های پارکی است که به اشتباه در سالن انتظار ایستگاه راه آهن گذاشته‌اند در یک مجموعه هنری نشستیم. یک ربع گذشت و شروع نشد، دلمان ضعف رفت. کاوه خوراکی‌های محل کارش را آورده بود. نون بوکر با کره عسل خوردیم و به عنوان نوشیدنی دمنوش بابونه با شیرینی طبیعی گیاه استویا. (آی چسبید. آی چسبید. حتما امتحان کنید.) چون بیکار بودیم، دیگران را می‌دیدیم که برخی به نوبت از پوسترهای نمایش‌های مختلف استوری و عکس و ... می‌گرفتند و آخر نفهمیدیم که برای چه نمایشی به شهرزاد آمده‌اند. درباره آنان می‌گفتیم و حدس‌ها می‌زدیم که عصرانه‌مان هضم شد ولی نمایش شروع نشد. حدود بیست دقیقه از موعد مقرر گذشت تا درها باز شد و وارد سالن نمایش شدیم.
من پیش‌تر نمایشنامه اهانت به تماشاگر هانتکه را خوانده بودم و از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، حوصله‌ام از خواندنش سر رفته بود و دوستش نداشتم. اگر شما نمایشنامه را نخواندید باید بگویم که مجموعه‌ای از جمله‌های کوتاه است که در پی یکدیگر می‌آیند. اگر کاوه پیشنهادش را نمی‌داد که البته کاوه هم به توصیه یکی از دوستانش آمده بود، هیچ‌وقت به دیدن نمایش نمی‌رفتم.
با توجه به فرم نمایشنامه به نظرم مهم‌ترین دغدغه یک گروه اجرایی این است که چگونه نمایشنامه را اجرا کند تا مخاطب را در اجرا نگه دارد و او در طول اجرا نمایش را دنبال کند. به نظرم گروه اجرایی در این نمایش به یک پاسخ بسیار مناسب رسیده بود؛ ایحاد تنوع بصری و شنیداری. در صحنه سه قسمت دایره‌ای شکل با نور مشخص شده بود. در دو طرف صحنه دو تن از بازیگران بخشی از نمایشنامه را می‌خواندند و گروهی نیز شبیه به همسرایان در میانه صحنه ایستاده بودند که فعال‌ترین اعضای نمایش بودند. از طریق حرکت گروه همسرایان، هم‌نوایی و تک خوانی هر کدامشان تنوعی بصری و شنیداری در نمایش ایجاد شده بود که باعث می‌شد، نمایش یکنواخت نشود و قابل دنبال‌کردن باشد.
از طرف دیگر حرکت گروه همسرایان و شیوه دیالوگ‌گفتنشان نسبتی با خود نمایشنامه پیدا می‌کرد. نمایشنامه هانتکه درباره تعریف جایگاه تماشاگر است. تماشاگر کیست؟ کسی که به صورت خنثی می‌نشیند تا گروهی برای آن اجرا کنند و او در پایان برود. آیا تماشاگر بخشی از نمایش است؟ آیا اجراگران اصلی نمایش تماشاگران هستند که با آیین خاصی می‌آیند و می‌نشینند و خود را ملزم می‌دانند، به شیوه معینی رفتار کنند؟ به نظرم گروه اجرایی به فهم درستی از نمایشنامه رسیده بود و گام به گام تماشاگران با هر یک از این پرسش‌ها مواجه می‌کرد.
از ابتدای آغاز نمایش تصویری بر روی دیوار روبه‌رو، تماشاگران را نشان می‌داد و تماشاگران می‌توانستند خود را تماشا کنند. گروه همسرایان در ابتدا روی صحنه بود. آنان گاهی با هم حرکت می‌کردند یا در کنار دو بازیگری می‌ایستادند که در گوشه‌های صحنه بودند. آنان انگار در ابتدا اجراگران یک نمایش بودند اما هر چه می‌گذشت، جایشان را به سمت تماشاگران تغییر می‌دادند. آنان در انتها پیرامون تماشاگران ایستاده بودند و به این شیوه صحنه را به جایگاه تماشاگران تغییر دادند. اجراگران بالا سر تماشاگران ایستاده بودند و چشم در چشمان سخن می‌گفتند. گویی دیگر آن‌ها تماشگرانی بودند که تماشگران را تماشا می‌کردند و به راستی ما، تماشاگران، به اجراگران نمایش تبدیل شده بودیم. تصویر روبه‌رویمان هم تأکیدی بر این موقعیت بود، از ابتدا هم قرار بود ما مرکز نمایش قرار بگیریم و تماشاگر اجرای خود باشیم. چه من و چه کاوه پس از بیرون آمدن از سالن، حس معذب‌شدن را زیر نگاه‌ها و حرف‌هایشان تجربه کرده بودیم. اگر هدف یک اثر هنری را انتقال معنا و حس بدانیم، (اگر شاگرد خوبی باشم، این موضوع را کیوان سررشته یادگرفته‌ام) نمایش اهانت به تماشاگر هم در انتقال حس موفق عمل می‌کند و هم در انتقال معنا و تو که از صندلی‌ات پس از اجرا بلند می‌شوی، با کسی که کمتر از یک ساعت پیش روی صندلی نشست، تفاوت می‌کنی.
خلاصه که به گروه تبریک می‌گویم. با وجود این که متن بسیار سختی را برای اجرا انتخاب کرده بودند ولی به نظرم توانستند از پس آن بربیایند و تجربه جالبی خلق کنند. منتظرم آثار بعدی‌شان را ببینم.
یادداشتی بر نمایش انگلیسی

قرار بود، جمعه شب با همراهی دوستان تئاتری‎م که تا به حال احتمالاً با آنان آشنا شده‌اید، کاوه و علی به سالن هامون ... دیدن ادامه ›› برویم و نمایش انگلیسی را ببینیم. کاوه آخر شب گفت که وقت دکتر دارد و نیامد. هر چه کردیم تا دوست دیگری بیاییم که بلیت از دست نرود، کسی پیدا نشد و در نهایت دو نفری به دیدن تئاتر رفتیم.

من با نمایشنامه انگلیسی از پیش آشنا بودم. هر چند که آن را نخوانده‌ام اما سال پیش خبری در خبرگزاری‌ها پیچید و دهان به دهان چرخید که ربطی مستقیم با نمایشنامه انگلیسی داشت. ساناز طوسی نویسنده ایرانی – آمریکایی برای نوشتن این نمایشنامه برنده جایزه معتبر پولیتزر شده بود و 15 هزار دلار را از آن خود کرده بود. من برای خواندن این نمایشنامه کنجکاوی بسیاری داشتم که نسخه الکترونیکی آن به دستم نرسید تا این که پوستر نمایش را دیدم و عزمم بیش از پیش برای دیدن آن جزم شد.

جمعه شب به سالن هامون رفتیم و چون زودتر رسیده بودیم، در جمعیت جلوی در ایستادیم و دعا و ذکر خواندیم که نمایش سر وقت شروع شود که دعاهایمان اثر کرد و سر وقت ورود دادند و مخاطبان هم به سرعت سر جای خود نشستند و نور ما رفت و نور صحنه آمد.

نمایش انگلیسی درباره یک کلاس زبان در کرج است و همه چیز در رابطه میان زبان‌آموزان و معلم می‌گذرد. نوشتن درباره این نمایش اندکی سخت است چرا که به نظر من هم نمایشنامه و هم نمایش نقایصی دارند که روی هم اثر می‌گذارند. با این حال از نمایشنامه آغاز می‌کنم. نمایشنامه درباره زبان است. درباره کسانی که مجبور هستند، زبان مادری خود را کنار بگذارند و تأثیراتی که این جدایی بر روی هویت و درکشان از زندگی می‌گذارد. همین جا نقص اصلی نمایشنامه مشخص می‌شود. جمله‌ای که درباره تم نمایشنامه گفتم، نه از مسائل نمایشنامه که از مونولوگ‌های شخصیت‌ها به دست می‌آید. تقریبا هر کدام از شخصیت‌ها در طول نمایش در زمان خاصی مونولوگ می‌گوید و مکنونات قلبی خود را با مخاطبان در میان می‌گذارند. این شیوه از آشکارسازی نیت شخصیت‌ها مشکلاتی دارد. یکی از آن‌ها این است که راه کشف را بر مخاطبان می‌بندد. دوم این که مسئله‌های متن را بی‌اعتبار می‌کند. به این معنا که نویسنده به جای آن که برای تحول شخصیت‌ها مسیری از مسئله‌ها بسازد که شخصیت با گذر از آن‌ها متحول می‌شود، صرفا به شخصیت رو به ما می‌گوید که متحول شده و ما هم باید بپذیریم. در نمایش انگلیسی شخصیت‌ها مسئله مهمی ندارند. حتی مشخص نیست که چرا سر کلاس زبان می‌آیند و شما به طور مداوم با این سؤال مواجه می‌شوید که آن‌ها چرا از کلاس بیرون نمی‌روند. همین نبود مسائل مشکل دیگری را هم به وجود می‌آورد. نمایش در لحظاتی از تب و تاب می‌افتد و شما نیازی نمی‌بینید که نمایش را دنبال کنید. البته که گروه اجرایی و احتمالا خود نمایشنامه تلاش کرده‌اند با شوخی‌های مختلفی مخاطبان را پای نمایشنامه نگه دارند.

همان طور که گفتم، یکی از تم‌های اصلی نمایش زبان و نسبت آن با هویت افراد است. به این معنا که استفاده از زبان انگلیسی می‌تواند درک و احساسات یک فارسی‌زبان را تغییر دهد. در نتیجه انتخاب زبان فارسی یا انگلیسی در طول اجرا برای شخصیت‌ها یک انتخاب دراماتیک است، به این معنی که شخصیت‌ها از طریق زبانی که صحبت می‌کنند، تلاش می‌کنند به هدف خاصی برسند. با این حال در طول اجرا چندان به این نقاط مهم نمایش بها داده نشده است و لحظه‌های مهم تغییر زبان در طول اجرا شکل نمی‌گیرند.

حالا که من از نقاط منفی نمایشنامه گفتم، ممکن است شما پیش خودتان بگویید:«تو خوبی! نمایشنامه جایزه پولیتزر گرفته. فقط مانده تو نظر بدهی!» اگر بخواهم گفته پیش خودتان را به یک پرسش تبدیل کنم می‌توانم این گونه بپرسم که «با وجود این مشکلات من چه جوابی به جایزه‌گرفتن این نمایشنامه دارم؟»

راستش را بخواهید اگر من یک غیرایرانی بودم. احتمالا خیلی از نمایشنامه خوشم می‌آمد. نمایشنامه به شدت واقع‌گرایانه است. تلاش شده همه عناصر کنار هم چیده شوند، سی‌دی‌های قاچاق فیلم، فیسبوک، نمونه‌های اولیه آیفون. برای یک غیرفارسی‌زبان به خصوص آمریکایی جالب است که در کشوری دیگر به خصوص در ایران چه احساساتی نسبت به المان‌های فرهنگی آمریکا وجود دارد. ساناز طوسی هم در نمایشنامه توانسته به صورت واقع‌گرایانه این احساسات را در اثر خود بازنمایی کند. او تیپ‌هایی در نمایشنامه خود پدید آورده که هر چند شاید برای ما کلیشه‌ای باشند ولی برای یک آمریکایی نمونه دیگری ندارند. برای این که با نشانه‌ای بر حرفم صحه بگذارم. یادداشت پولیتزر را بر نمایش انگلیسی برایتان می‌آورم.

«انگلیسی اثر ساناز طوسی نمایشنامه قدرتمندی است درباره چهار ایرانی که برای آزمون زبان انگلیسی آماده می‌شوند، در جایی نزدیک به تهران، هنگامی که جدایی از خانواده و محدودیت‌های مسافرتی آنان را وادار می‌کند که زبان جدیدی یاد بگیرند که ممکن است هویتشان را تغییر دهد و زندگی تازه‌ای را برایشان پدید بیاورد.»

همان طور که می‌بینید تأکید بر محدودیت‌های مسافرتی و جدایی از خانواده دو کلید واژه مهم این نوشتار هستند. و به نظرم ساناز طوسی توانسته به درستی مواجهه‌های شخصیت‌هایش را با این موضوعات روایت کند.

اگر بخواهم دوباره به اجرا برگردم، باید بگویم که هر چه قدر نمایشنامه انگلیسی واقع‌گرایانه است. دکور و لباس بازیگران چنین نیست و چه بهتر بود که نسبت منسجم‌تری بین این دو عنصر باشد. یعنی بازیگران هم شبیه به جوانان دهه نود لباس می‌پوشیدند و دکور هم بیشتر شبیه به کلاس زبان می‌شد.

هر چه قدر من درباره این نمایش نق زدم، شما جدی نگیرید. نمایش انگلیسی سر و ته دارد که در روزگار کنونی مهم‌ترین ویژگی اثر هنری است. پس از دستش ندهید. اگر هم درگیر مهاجرت هستید یا به واسطه اعضای خانواده و دوستان خود با موضوع مهاجرت دست و پنجه نرم می‌کنید، از دیدن این تئاتر بیشتر لذت خواهید برد.
آدرس متن در ویرگول:
https://vrgl.ir/JXe17
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
ممنوون که خوندیییی
افسوس از آن شب و از دست دادنِ شما
کاوه زراندوز
افسوس از آن شب و از دست دادنِ شما
معرفی می‌کنم کاوه متن :))))))
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیدن نمایش هار پیشنهاد کاوه بود. کاوه گفت که نمایش را پیشتر در تالار مولوی دیده و دوست داشته و به من هم گفت اگر می‌خواهی بیا که نمایش را برای ... دیدن ادامه ›› روز چهارشنبه هجدهم مهر ببینیم. دعوتش را پذیرفتم و برای اجرای ساعت نه شب به سمت تئاتر شهر و کاخ هنر رفتیم. من پیشتر به کاخ هنر نرفته بودم. نمای آجری داخلی با طاق‌هایش حسی از ساختمانی قدیمی می‌داد. در موعد مقرر اجازه دادند تا تماشاگران بیایند و سر جایشان بنشینند و چون تعداد تماشاگران چندان زیاد نبود، سریع همه سر جایشان نشستند. در تیوال برای دو سمت صحنه بلیت فروخته شده بود. از آن جایی که سالن کاخ هنر به‌گونه‌ای است که صندلی‌های اصلی را نمی‌توان جابه‌جا کرد، در طرف دیگر صحنه یعنی جایی که ما نشسته بودیم، صندلی‌های پلاستیکی گذاشته بودند و به جز دریف اول از کسانی که برای این قسمت بلیت خریده بودند، خواستند که در صندلی‌های اصلی بنشینند. ما ولی بر روی صندلی‌های پلاستیکی خود نشستیم. بر کف صحنه شبیه به فرش قرمز سفره‌ای سفید پهن بود که در نمایش کارکرد داشت. در طرفی تلویزیون بود و شخصی با دوربینی در دست.
بازیگران وارد شدند. بازیگران شبیه به مدل‌های برنامه فشن با قدم‌های بلند به دوربین می‌رسیدند و نگاهی غمزه‌وار به دوربین می‌کردند و می‌رفتند. ایده جالبی بود، تو می‌توانستی همچون کسی که از یک رسانه فشن را دنبال می‌کند، از طریق تلویزیون فشن را ببینی و هم می‌توانستی اجرای روی صحنه را ببینی. همراه با این نمایش هم موسیقی پخش می‌شد که ژانر و فضای موسیقی‌ها به مرور عوض می‌شد. نمایش هار روی یک ایده سوار بود، ساخت الگو‌های تکرارشونده و تغییر این الگو‌ها برای ساخت معنا. مدل‌های خوش‌پوش ما به تدریج با لباس‌های دیگری روی صحنه می‌آمدند و مسیر ابتدا تا انتها را طی می‌کردند تا این که در نهایت از ریخت‌افتاده شدند. در اینجا تلویزیون و دوربین کمک دیگری هم به تماشاگران می‌کرد، دو بار دوربین به رخت‌کن مدل‌ها رفت و به ما از روابط و حالات مدل‌ها تصویری نشان داد. در انتهای نمایش مدل‌های خون‌آلود ته سالن می‌ایستادند و از صورت تماشاگران تصویربرداری می‌کردند. با همه این احوال من نمایش را دوست نداشتم و حالا چرا؟
در همین بادی امر بگویم، اجرایی که برای ما روی صحنه رفت، چند ناهماهنگی در بخش اجرایی داشت، چراغ‌ها چند بار روشن و خاموش شدند و در موسیقی نیز گاهی قطعی به وجود می‌آید. اما دلیل دوست‌نداشتن من به این ناهماهنگی‌های کوچک برنمی‌گردد. همان طور که گفتم، به نظرم ایده این نمایش ساخت الگو‌های تکرار شونده و شکستن آن‌ها بود. الگوی نمایش لباس‌های فاخر زمانی شکست که یکی از بازیگران روی صحنه آمد و بازیگران دیگر به صحنه نیامدند و صحنه به گونه‌ای پیش رفت که انگار آن‌ها با یکدیگر به مشکل خورده‌اند. در همین زمان بود که فیلمبردار به رخت‌کن رفت و چهره ناراحت مدل‌ها را نشان داد. هر چند که صاحب اثر از طریق شکستن الگوی ابتدایی به مخاطب نشان داد که تغییری اتفاق افتاده و این تغییر را با صرف حرکات و لباس‌ها نشان داد اما از دلیل این تغییر پرده برنداشت و این موضوع ابهامی را ایجاد کرد که تماشاگر را وادار کند، خودش فکر کند. اما چرا می‌گویم ابهام؟ برای آن که من گستره وسیعی از احتمالات را می‌توانم تعیین کنم. شاید دزدی آمده و از مدل‌های پشت صحنه اخاذی کرده. شاید سقف رخت‌کن ریخته و مدل‌ها زخمی شده‌اند. و اگر خیلی بخواهیم روشنفکرانه فکر کنیم، شاید نظام سرمایه‌داری و مصرف‌زدگی آنان را از ریخت‌افتاده کرده است. صاحب اثر به ما هیچ نشانه‌ای نمی‌دهد تا این ابهام را به سمت یکی از این گزینه‌ها مذکور رفع کنیم.
من به ذوق هنری کاوه ایمان دارم و برای سؤال بود، از وقتی که او نمایش را دیده تا امروز چه چیزی تغییر کرده است؟ کاوه می‌گفت که در سالن تالار مولوی تا نزدیکی فرش قرمز صندلی‌های مخاطب آمده بود، درست شبیه به برنامه‌های فشن. تو هم گمان می‌کردی که واقعا در یک فشن‌شو حضور داری. او همچنین گفت که صحنه‌ای در پشت صحنه بود که در این نمایش حذف شده بود. مدل‌ها به دلیل شرایط لباس پوشیدم و راه‌رفتن ابراز ناراحتی می‌کردند و حالشان خوب نبود. به نظرم همین دو نشانه می‎تواند تا حدودی ابهام مذکور را برطرف کند که متأسفانه در نمایش فعلی حذف شده بود.
زمانی که چینش صندلی تماشاگران به‌گونه‌ای است که نزدیک به فرش قرمز هستند، احساس می‌کنند که واقعا در یک فشن‌شو حضور دارند و در تصویرهای تلویزیونی نیز دیده می‌شوند. همین موضوع باعث می‌شود که خود را بخشی از این رویداد ببینند. مانند خریدارانی واقعی که آمده‌اند، لباس‌ها را در تن مدل‌ها ببینند تا برای خریدن آن تصمیم بگیرند. این احساس سهم‌داشتن در رویداد باعث می‌شود که با از ریخت‌افتادگی مدل‌ها همدردی بیشتری بکنند. انگار که آن‌ها هم در این موضوع مقصر هستند. از طرفی تصاویر پشت صحنه آن طور که کاوه گفت، باعث می‌شود که بفهمیم، همین فرآیند نشان‌دادن لباس منجر به از بین‌رفتن تدریجی بدن مدل‌ها شده. چیزی که تصاویر پشت صحنه نمایش در نمایش فعلی نشان نمی‌دهد. حالا اگر از نشانه‌هایی که برشمردم، برای رفع ابهام استفاده کنیم، می‌توانیم بگوییم از ریخت‌افتادگی انتهایی مدل‌ها ناشی از خود فرآیند فشن‌شویی است که من هم به عنوان مخاطب / خریدار در آن دخیل هستم. اکنون با این دو نشانه می‌توانیم به تفسیری از نمایشنامه برسیم.
نقص نمایش فعلی نسبت به نمایش گذشته می‌تواند نکته‌ای را به ما یادآوری کند. مکان و سالن یکی از مهم‌ترین ارکان اجراست و نمی‌توان صرفا یک اجرا را بدون هیچ گونه تغییری در سالن‌های مختلف اجرا کرد. هر سالن ظرفیتی دارد که صاحب اثر با توجه به آن می‌تواند اثری کاملا متفاوت و مجزا نسبت به اثر گذشته خود خلق کند و توجه به این موضوع به نظرم بسیار ضروری است و به نظرم مؤلف هار به اندازه کافی روی این موضوع تأمل نکرده است. در نهایت به نظرم اگر نمایش قابل قبولی می‌خواهید ببنید، نمایش هار شاید گزینه مناسبی باشد.

لینک متن در ویرگول: https://vrgl.ir/z4176



من پیشتر نمایشی از جابر رمضانی ندیده بودم اما بسیار درباره آثار او به خصوص صدای آهسته برف شنیده بودم. علی هم گفت، جابر رمضانی در سالن سمندریان ... دیدن ادامه ›› نمایشی به نام آدمبچه دارد که آن را بر اساس نمایشنامه‌ای به نام مبتدیان از تیم کراوچ ساخته. هر چند که خودش میلی نداشت، به من گفت بهتر است، به دیدنش بروم. من هم بلیت نمایش را برای روز سه‌شنبه هفدهم مهر خریدم. هر چند که من از جابر رمضانی اثری ندیده بودم اما از برخی از آثار تیم کراچ را خوانده بودم و با نمایشنامه‌ها و فضای آثار او از طریق ترجمه‌های کیوان سررشته آشنا بودم و اتفاقا آثارش را بسیار دوست داشتم. در نتیجه با خود گفتم نور علی نور است. هم کارگردان معتبر است و هم نمایشنامه‌نویس. سه‌شنبه علی به من زنگ زد و گفت که دلش گرفته است و او هم می‌خواهد بیاید. من چون زودتر اقدام کرده بودم، در ردیف اول نمایش را دیدم و علی در سه ردیف بالاتر در گوشه سالن.
تقریبا در موعد مقرر یعنی ساعت ۶ عصر درهای سالن باز شد. مخاطبان بلیت‌هایشان را نشان دادند و نشستند اما نشستن تماشاگران چند دقیقه‌ای طول کشید و به گمانم نمایش یک ربع دیرتر آغاز شد. روی صحنه چهار تخت‌خواب بود با میزی در کنارشان و چراغ شب. موقعیت نمایش درباره چهار نفر به همراه گربه یا سگشان بود که می‌خواستند چند روزی را در اقامتگاهی در شمال بگذرانند. در این جا نخستین نقص اساسی اجرا به وجود آمد. من که در ردیف اول نشسته بودم گاهی نمایش از دستم در می‌رفت و درست و حسابی نمی‌فهمیدم که دغدغه آن‌ها چیست. تا آن جا که فهمیدم و بعد که از علی پرسیدم، به این نتیجه رسیدم که آن‌ها به دلیل توفان و کولاک بیرون از اقامتگاه مجبور هستند در سرپناه خود بمانند و خود را به شیوه‌ای سرگرم کنند. همچنین یکی از شخصیت‌های روی صحنه مادری سرطانی دارد که باقی شخصیت‌ها باید حواس او را از این موقعیت تلخ پرت کنند. با توجه به بازیگران خردسالی که مشابه با بازیگران بزرگسال لباس پوشیده‌اند، یکی دیگر از مسائل نمایش نسبتی است که شخصیت‌ها با کودکیشان دارند. البته همه این مسائل در همان بادی امر می‌ماند و قدم رو به پیش نمی‌گذارد. باید خاطر نشان کنم خلاصه‌ای که خدمتتان عرض شد، پس از همفکری چند نفره بود که همگی آن‌ها نزدیک به صحنه نشسته بودند، باقی که ردیف‌های بالاتر نشسته بودند، می‌گفتند نمی‌توانسته‌اند به درستی دیالوگ‌ها را بشنوند و نمایش را پس از چند دقیقه ابتدایی از دست داده‌اند.
از آن جایی که من آثار تیم کراوچ را خیلی دوست دارم، برای این که ببینم اثری که روی صحنه دیدم چه نسبتی با نمایشنامه تیم کراوچ دارد، در اینترنت جست‌وجویی کردم. تیم کراوچ نمایشنامه مبتدیان (Beginners) را در سال 2018 نوشته و در همان سال آن را به روی صحنه برده است. با این ایده که نمایشی برای کودکان و بزرگسالان بسازد. او در مصاحبه‌ای در پرسش خبرنگار که پرسیده:«چطور شد که مبتدیان را نوشتید؟» پاسخ می‌دهد:
« گمونم برای این نوشتمش که بچه‌هام بزرگ شده بودن. من خیلی خوشحالم که اونا بزرگ شدن ولی دلم برای کودکیشون تنگ می‌شه. گاهی کودکیشون رو توی بزرگسالیشون می‌بینم و این منو هم بی‌نهایت خوشحال و هم به شدت غمگین می‌کنه»
ما که نمایشنامه را نخوانده‌ایم اما اگر بخواهیم از همین نقل قول استفاده کنیم (هر چند خیلی دقیق نیست) می‌توانیم بگوییم که از نظر نویسنده متن اصلی نسبت میان کودکی و بزرگسالی شخصیت‌ها نقش بسیار مرکزی‌تری در اثر دارد. اما سؤالی که این جا به وجود می‌آید این است که پس چرا در نمایش جابر رمضانی این مسئله مهم به طور کلی از بین می‌رود؟
به نظرم همه چیز به بازی بازیگران خردسال برمی‌گردد که اصلاً خوب نیست. نه بیان بازیگران مناسب است و نه حرکات دقیقی روی صحنه دارند. صرفاً دیالوگ‌هایی را که حفظ کردند، رو به جمعیت می‌خوانند. از آن جایی که بخش کودکان در اجرا درست پیاده نمی‌شود. بزرگسالان هر کاری هم از دستشان بر بیاید، انجام دهند باز در ارائه مطلوب اثر ناکام می‌مانند. با این حال بخش بازیگران بزرگسال هم چه در متن و چه در اجرا مشکلاتی دارد. هر چند که تلاش شده، از طریق لباس بازیگران، بین شخصیت‌ها تمایزی ایجاد شود اما این تمایز هیچ کارکردی در نمایشنامه ندارد. ما در نهایت نمی‌فهمیم که ویژگی‌های خلق و خوی هر یک از بازیگران چیست و چه رویکرد مجزایی نسبت به مسائل خود دارند. هر چند که تلاش شده، شخصیت‌ها شناسنامه کاملی داشته باشند ولی از آن هم در اجرا استفاده‌ای نمی‌شود. مثلا شخصیت امان افغانستانی است و هم رپر است ولی ملیت و پیشه او نه در گفتارش اثری دارد و نه در رفتارش. یعنی فرقی نداشت، بگوییم که او کرد نوازنده است، سوئدی مهندس است، ترک دکتر است یا مکزیکی آشپز.
به نظرم کارگردان اثر به دلیل محدودیت‌هایی که در ساخت اثر داشته، به خصوص احتمالاً زمان اندکی که برای تمرین داشته، تلاش کرده تا از پتانسیل‌های سالن برای ایجاد تنوع بصری برای مخاطب استفاده کند و به این طریق هم به بازیگران کمک کند و هم بکوشد تا مخاطبان را پای اثرش نگه دارد استفاده از دود، تنوع نور (تغییر رنگ نور، استفاده از چراغ شب و ...) از این ایده‌ها بودند. باز از ان جایی که کارکرد چندانی در پیش‌بردن موقعیت ندارند، کمکی به صحنه نمی‌کنند.
خلاصه که برای گروه جابر رمضانی، بازیگران بزرگسال و خردسالش آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم هر چه به روزهای پایانی نمایش نزدیک می‌شوند، نمایش بهتری برای مخاطبانشان ارائه کنند. به شما که این متن را می‌خوانید هم توصیه می‌کنم که اگر خیلی مشتاقید آدمبچه را ببیند، منتظر باشید چند روزی بگذرد، بالغ‌تر شود.
لینک متن در ویرگول: https://vrgl.ir/OCo39

بهتره گزینه افشا رو فعال کنید
پارسا همت یار
ج.ب رمضانه دیگه:)
شاید..
یک‌جایی هم با شادی حرف زد...

H.M.kiani2
به گربه گفت: دینا پرده ها را بکش، پنجره را باز کن!
اره :))
رفتاراش شبیه گربه بود آخه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام به همه
من یک یادداشتی درباره اجرا و روز اجرای گلن گری و گلن راس نوشتم. خوشحال میشم بخونید و نظر بدید :)
https://vrgl.ir/HBML9
امین کاکولکی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من یادداشتی برای نمایش تاری نوشتم. اگر دوست داشتید بخونید و نظر بدید
ممنونم :)
https://vrgl.ir/9AxFT
متن شما 27 خط دارد که 11 خط آن در مورد نمایش است. آن هم 11 خط پایانی.
اگر مقدمه رو کمتر کنید احتمال اینکه نظرتون در مورد نمایش رو بخونن قطعا بالاتر میره.
سلام امیر
درود بر تو و قلم روونت
از خوندنش ناراضی نیستم
ولی با حسین موافقم.
خوب باشی الهی 🌱🦋💚
Masiha
سلام امیر درود بر تو و قلم روونت از خوندنش ناراضی نیستم ولی با حسین موافقم. خوب باشی الهی 🌱🦋💚
سلام مممنووون که خوندییی

باشه پس از این به بعد حواسم هست :)
باز دمت گرم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگه دوست داشتید، متن من رو درباره مدرسه تربیت بخونید :*

https://vrgl.ir/i9x8b
من این یادداشت رو درباره نمایش فعل نوشتم. دوست داشتید، بخونید. :)

https://vrgl.ir/K48W3
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر دوست داشتید، یادداشت من رو درباره نمایش زنبور بخونید و نظر بدید. :)

https://vrgl.ir/p0Zad
حسین چیانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من در این متن درباره نمایش لاتاری نوشتم. دوست داشتید بخونید و نظر بدید. :)

https://vrgl.ir/HaS9q
در این متن نوشتم که چرا من نمایش «پس از» رو دوست نداشتم. دوست داشتید بخونید و نظر بدید. :)

https://vrgl.ir/rj2y0
سلام
مشکلی که در شخصیت پردازی نمایشنامه اشاره کردید در اکثریت نمایش های روی صحنه وجود دارد و گویا حتا به یک سنت در نمایشنامه نویسی ایران هم تبدیل شده و کسی پیگیر آن نیست... اما این نمایش هنوز ندیدم که البته برنده بخش نویسندگی هم شده
saeed alipoor
سلام مشکلی که در شخصیت پردازی نمایشنامه اشاره کردید در اکثریت نمایش های روی صحنه وجود دارد و گویا حتا به یک سنت در نمایشنامه نویسی ایران هم تبدیل شده و کسی پیگیر آن نیست... اما این نمایش هنوز ...
کاملا باهاتون موافقم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نظرم درباره نمایش توو رو در متن زیر نوشتم. دوست داشتید بخونید و نظر بدید :)

https://vrgl.ir/clMkv
با سلام و درود بر شما مخاطب عزیز و گرامی.
بسیار سپاس که برای نمایش بنده نقد نوشتید و چه زیبا شرح حال و حس خود را بیان کردید.
من هم به نوبه خود واجب می دانم به پاس وقتی که شما گذاشتید چند جمله ای برای شما بنویسم.
جناب طهانی این روزها گروه جمع کردن و نمایشی را روی صحنه بردن بسیار سخت شده است، چه از نظر مالی و چه از نظر زمانی و از همه مهمتر از نظر سلیقه دوستانی که مجوزها را صادر می کنند و به شما اجازه می دهند که برای چند هفته نمایشی را که مدتها زحمت کشیدی اجرا کنی ... دیدن ادامه ›› و دیده شود.
نمایش توو به عمد مکانش معلوم نیست، زیرا کوچکترین اشاره ای به هر مکان باعث می شود به شخصی بر بخورد و مجوز صادر نشود و تنها جایی که در حال حاضر کسی از مسئولین را مکدر نمی کند وسط آب است ( پس ما دری را انتخاب کردیم که سه طرفش آب باشد).
مورد بعدی درباره موسیقی ها که فرمودید، باید بگم مهم ترین کار کرد موسیقی در هنرهای نمایشی تقویت حس و حال هر صحنه است، من سعی کردم به اندازه و کوتاه از این کارکرد استفاده کنم و اجازه ندهم که موسیقی سوار قصه و اجرا شود.
و نکته ای که در آخر دوست دارم خدمتتان عرض کنم این است که شاید بعضی از اتفاق های روزمره زندگی ما تکراری بنظر برسد و ما باید همگی قبول کنیم که در یک تکرار، تکراری زیست می کنیم و روزها را به شب و برعکس می گذرانیم، شاید نشان دادن این تکرار روی صحنه لحظه ای ما را به خود بیاورد که از زندگی تکراری خود لذت هم ببریم و اجازه ندهیم دیگران با مغز و افکار ما بازی کنند.
به امید دیدار و درود بر شما🙏💐

محمدمتین اوجانی
با سلام و درود بر شما مخاطب عزیز و گرامی. بسیار سپاس که برای نمایش بنده نقد نوشتید و چه زیبا شرح حال و حس خود را بیان کردید. من هم به نوبه خود واجب می دانم به پاس وقتی که شما گذاشتید چند جمله ...
خیلی ممنون که خوندید. کاملا می‌فهمم. میدونیه که باید درونش بجنگیم:)
ممنون از توضیحاتتون. از اجراتون استفاده کردم و یاد گرفتم.

منتظر اجراهای بعدیتون می‌مونم 🌹❤️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نظرم درباره نمایش مثلت رو در ویرگول به اشتراک گذشتم. دوست داشتید، بخونید.
https://vrgl.ir/BPLZG
محمد فروزنده، مسعود زارع و نرگس کیومرثی این را خواندند
مهدی غلامی و حسین چیانی این را دوست دارند
لطف کردید متشکریم🙏🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید