یادداشتی بر سه نمایشنامه از محمد مساوات
نمایش «سه نمایشنامه از محمد مساوات» را با کاوه در مجموعه لبخند دیدم. قبلش در کافهای در وصال یکی دو
... دیدن ادامه ››
ساعتی با هم نشستیم و گفتیم و شنیدیم. وقت از دستمان در رفت. من دمنوشم را داغ داغ برای این که پولم حیف نشود، در گلویم ریختم و گلویم سوخت و کاوه سیبزمینیهای سرخکردهاش را پیش از آن که قبلی به گلویش برسد، در دهانش میچپاند تا سفارشهایمان را بلعیدیم و هفت و بیست دقیقه از آن کافه به مجموعه لبخند راه افتادیم. وقتی رسیدیم درها باز بود و به سالن رفتیم. چون جدا جدا بلیت گرفته بودیم، کاوه ردیف اول نشست و من ردیف آخر. کسی هم که میخواست کنار دوستش بنشیند، گفت:«میخوای دو ردیف پایینتر باشی که من کنار دوستم باشم.» گفتم:«باشه.» و من دو ردیف پایینتر نشستم. هفت و سی و پنج دقیقه بود که هوتن شکیبا هم آمد. ردیف اول به جز کاوه که همان طور بیتفاوت نشسته بود، همه بلند شدند و بغلش کردند و هوتن شکیبا هم جواب مهر و محبتها را میداد تا آن که او هم در صندلی وسط ردیف اول نشست و نمایش آغاز شد.
چنان که از نام نمایشنامه پیداست که به نظرم چندان نام خوبی نیست و دلایلش را خواهم گفت، این نمایش سه بخش مختلف داشت. با وجود این سه نمایش و سه موقعیت متفاوت، دکور ثابت بود و تنها میزی در صحنه بود که جابهجا میشد. پیش از هر چیز بگویم که به نظرم دکور صحنه نه تنها هیچ کمکی به نمایش نمیکرد که حتی زیبایی بصری هم نداشت و به نظرم جای بازیگران را هم تنگ میکرد. دلیلش را هم نمایش به نمایش میگویم.
موقعیت اول درباره دو پرستار بود که خبر از مرگ نوزاد یک مادر داشتند و نوزاد دیگری را به آن مادر داده بودند. یکی از پرستارها که گویی نوزادها را جابهجا کرده بود، در اتاق کثیف نشسته بود. موقعیت این گونه پیش میرفت که پرستار دیگر تلاش میکرد تا او را از اتاق کثیف بیرون بیاورد. نمایشنامه موقعیتی داشت که مطابق با آن هر کدام از شخصیتها با توجه به زاویه دیدشان میتوانستند هدف خود را به پیش ببرند. مکانی که در نمایشنامه انتخاب شده هم مکان مهمی است، اتاق کثیف. اتاقی که زبالههای بیمارستان را در آن میگذارند و عفونت و بیماری در آن زیاد است. در نتیجه پرستار خاطی خطر کرده و خواسته با رفتن به اتاق کثیف تنهای تنها باشد. ولی نمایش هیچ کدام از این جزئیات را به ما نشان نمیداد. بازیگران به راحتی در صحنه رفت و آمد میکردند و به جز چند دقیقه ابتدایی که یکی از بازیگران مقنعه خود را جلوی بینیاش میگرفت، بازیگران رفتار دیگری که نشانگر مکان ملتهب نمایش باشد، نشان نمیدادند. البته که به نظرم گناهی هم ندارند چرا که دکور هم هیچ کمکی به شکلگیری فضا نمیکرد. آخر شما تصور کنید، یک میز سفید در اتاق کثیف که یکی روی آن نشسته و دیگری بر روی آن تکیه داده چه کمکی به ایجاد این التهاب در صحنه میکند؟! با این حال گروه اجرایی تصمیم مناسبی برای ایجاد فضا گرفته بود و آن تصمیم استفاده از صدای بیمارستان بود. صدای بیمارستان حداقل به فضاسازی در صحنه کمک میکرد اما درست در صحنهای که شخصیتها به تصمیم نهایی خود میرسند صدای بیمارستان قطع و یک موسیقی احساسی پخش شد که هیچ دلالت صحنهای نداشت.
مکان نمایش دوم فرودگاه بود. دختر میخواست از ایران برود و پسر که روزگاری با دختر در رابطه بود، نمیتوانست او را همراهی کند. رابطه این دو یکی از مسائل این موقعیت بود. مسئله دیگر چمدانی بود که از طرف یک مسافر به آنها سپرده شده بود و آنها نمیدانستند که باید با این امانتی چه کنند در حالی که زمان پرواز هم هر لحظه نزدیکتر میشود. در این نمایش هم مشکلات قسمت قبلی وجود داشت. دکور نمایشنامه مطلقا کمکی به اجرا نمیکرد. در این جا هم گروه سعی کرده بود با استفاده از صدای زمینه فرودگاه فضاسازی کند و درست در زمانی که ما فراز و فرود رابطه این دو را میشنیدیم، صدای زمینه به موسیقی تغییر میکرد. در این جا به نظرم باید به نکتهای دقت کرد. وقتی دیالوگها حس و رابطه دو شخصیت روی صحنه را میسازند ما چرا باید بدون هیچ دلیلی قراردادی که مبنی بر واقعگرایانه بودن موقعیت است، بشکنیم و به تماشاگران احساس القا کنیم. شاید بازی با همان صدای فرودگاه میتوانست کارکرد بهتری در نمایش داشته باشد. مثلا بلند و کم کردن صدا یا تکرار ساعت پرواز و ... .
نمایش سوم درباره رابطه زوجی بود که در آن مرد میخواست پرده از راز زن بردارد. در این نمایش هم موقعیتی داشتیم ولی باز هم همان مشکلات اجرایی دو بخش قبلی برقرار بود. در کل این که به نظرم بزرگترین مشکل اجرا در طراحی صحنه، طراحی حرکات بازیگران و بیتوجهی به امکانات اجرایی نمایشنامه بود.
حالا برسیم به نام نمایشنامه. به نظرم نام نمایشنامه خوب نیست به این دلیل که از خود نمایش برنیامده است و به چیزی به بیرون از اثر ارجاع میدهد. انگار که گروه اجرایی تلاش میکند از طریق اعتبار شخص معتبری در تئاتر به خود اعتبار بدهد و مخاطبان را به تماشای خود بخواند. حالا شاید شما بگویید که چه اشکالی دارد؟ اتفاقا تا قسمتی اشکالی ندارد چرا که مهمترین دغدغه هر صاحب اثری این است که اثرش دیده شود و این هم یکی از راههایش است اما به نظرم در این جا انتخاب نام به اثر لطمه زده است. شاید اگر گروه تلاش میکرد در نمایشنامهها عمیقتر شود و در واقع مضامین مشترکی میان آنها برقرار کند و با دراماتورژی مناسب و ایجاد پیوند میان نمایشنامهها انسجام بیشتری در اجرای خود ایجاد کند، به اثر نهایی جذابتری میرسیدیم. یکی از راههای تعمق در این سه نمایشنامه هم تفکر برای انتخاب نام مناسب بود. شاید نام نمایش واسطهای میشد برای برقراری پیوند میان سه نمایشنامه.
به هر حال وقتی من و کاوه از سالن بیرون آمدیم، به هم گفتیم که پولمان را دور نریختهایم و نمایش قابل قبولی دیدهایم. به همین دلیل هم به گروه اجرایی تبریک میگویم و برای آنان سالنهای بزرگتر و شلوغتر و تشویقهای قطعنشدنی آرزو میکنم.