در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حمیدرضا محب | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:22:09
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تکلیف من با این اجرا مشخص نیست، احساس میکنم نمایشِ بدی بود که من خیلی دوستَش داشتم.دم همتون گرم♥️♥️♥️
امیر مسعود، رحیم نوروزی و Rezajm این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حمیدرضا محب (hamidimohebi)
درباره نمایش من i
بخدا که اگر بگم یک نمایش ِ اندازه‌یِ عاشقانه دیدم،چرت نگفتم.
خودت رُ صدا بزن، یک قهوه مهمونش کن و بهش بگو من عاشقت شدم، انقدر ازت میدانم که ممکن است مجنونت شوم، میترسم این جنون تا آنجا پیش برود که مغلوبت شوم، و به جایی برسد که تو آنی باشی که از پا درم می‌آوری. که جانم را میگیری، تو جانم را گرفتی.
کارگردان انگاری که متن خودش را ترجمه کرده، اجرایی که خلق کرده از ترجمه خودش جلوتر است. از واژه‌ها به بکرترین شکل استفاده میکند و روایتی دلنشین به ثمر می‌آید. کار خوب است، بی نیاز از آنکه ادعایی کند، بی نیاز از آنکه به تعداد فروش بلیتش بنازد یا اسیرِ مردابِ درشت گویی و درشت نگاری شود. دو‌یک‌نفر دارد که به اندازند، به جااند و درستند. نور به خوبی انجام وظیفه میکند، موسیقی همانی‌ست که باید و صحنه چفتِ روایت.

کیفتان کوک، دمتان گرم👌🏻👌🏻♥️
-یک پازل صد قطعه‌ای با یک قطعه‌ی گمشده: اتمسفر جنایت و خشونت؛ مهم ترین ماهیت یک تراژدی, «هولناک» روایت شدن آن است, با اینکه خود قصه و شرح واقعه ... دیدن ادامه ›› آن دلخراش و دهشتناک است اما فضای خلق شده تپشِ نفس‌گیر و شدید جنایی ندارد.

۲-در ابتدای نمایش با یک نریشن پرسشی مطرح می‌شود, که تا انتهای نمایش پاسخی داده نمی شود!!!!

۳-پرداخت به کاراکترها به صورت کامل انجام نشده بود, کاراکتر مجرم و مادر جلوتر از همه قرار داشتند.

جدا از این ها دیدن کارهایِ «بهکام» با توجه به تنوع طرح مسائل و رخدادها همیشه لذت بخش بوده برام, همچنان روند صعودی رو طی می‌کنه

کیف کردیم؛ برقرار و پایدار باشید🌹🌹
حمیدرضا محب (hamidimohebi)
درباره نمایش هدویگ i
خوبه دیگه آقا...خوبه؛ نمایش خوبیه.همین.
به‌زور تونستم به‌زور را قابل قبول بدانم، سیاوش و سودابه نوشته‌‌ای ممتاز و برجسته از شاهکارِ فردوسی، نزدیک‌ترین متن تاریخ ایران به افسانه‌های ... دیدن ادامه ›› تبای؛ پرده‌ی اول، اُدیپ شهریار(البته از نظر حقیر) با پایانی کمتر تراژیک‌تر این بار به زورخانه دعوت شدند که زن، ضرب میگیرد، چه تفکر بکری، سخن از پهلوانان شاهنامه در مکانی که اولین تصویرِ ذهنیِ ما ایرانی‌ها از پهلوانی را تشکیل میدهد، «زورخانه»، ایده زیباست.
نمایش به معنایِ دقیقِ کلمه مونوتون است. تصاویر فُرمیک خلق میکند اما از خلق اتمسفر و موقعیتیِ نفسگیر خالی‌ست. همان که آغاز می‌شود، همان پایان میابد. ضرب زورخانه زیبا نواخته می‌شود اما عاری از بُعد است و در ساخته نشدن لحظات دراماتیک یا تراژیک کمک میکند. کیکاووسش به درستی حماقتی درونی دارد و سیاوُشَش به درستی جوانمردی، اما سودابه‌اش سودابه نیست، خالی از نشانِ حرص و آز و شهوت.

تلاش گروه قابل ستایش است و نشان‌دهنده‌ی استعداد‌هایی موفق در آینده، کاملاً مسلط و کاملاً متمرکز و به طرز حیرت آوری پر انرژی
نمایشی ایرانی که نمره‌ای قابل قبول دارد

برقرار باشید و استوار🙏🏻🙏🏻♥️
حمیدرضا محب (hamidimohebi)
درباره نمایش هار i
در هر نمایشی وقتی دو نفر هم‌پوش را با یک تک درخت میبینم ناخودآگاه یادِ ولادیمیر و اشتراگون می‌افتم.

اگر آن صفحه‌یِ تمیزِ سفیدِ کفِ زمین را ... دیدن ادامه ›› هم به صورت سابجکتیو و هم به صورت آبجکتیو «زندگیِ ساخته‌یِ انسان» در نظر بگیریم، متوجه می‌شویم که چقدر به آسانی توانستیم به آن گند بزنیم و‌سرشار از چرک و خون‌آبه کنیم.


جدا از نمایش: این ایده اگر به صورت فیلم کوتاه یا حتی فیلم نیمه‌بلندِ پست‌مدرنیسمی درمی‌آمد، تضمین می‌دهم به موفقیت بزرگتری دست پیدا میکرد، همچنان که تصاویر خلق شده در قاب آن صفحه نمایش، بسیار زیباتر از خود نمایش خودنمایی میکرد.

مانا و پایدار و برقرار🙏🏻♥️
حمیدرضا محب (hamidimohebi)
درباره نمایش فردا i
درباره‌یِ فردا،فردا نظر میدم.
به به آقا رضا!!!!
این نمایش ممکن است خیلی خوب باشد، اما برایِ من از بیخ و بُن کنکل است، چون بچه محل های ما جمع نشدن روی هم پول بذارن لامپ‌هایِ تیر چراغ برق رو‌ عوض کنند.:))))
حمیدرضا محب
ارادت با اینکه نظر بنده‌ی حقیر اصلاً مهم نیست، ولی بهترِ خط فکر و سبک زندگی یک هنرمند رو از هنرش جدا نکنیم، چون سر آخر به این میرسیم که «از کوزه همان برون تراود، که در اوست.» خوانش زندگی «لنی ...
سلام، ببینید اینکه سبک زندگی هنرمند و تفکرش حتما میتونه تاثیری در اثرش داشته باشه، اما الان داریم درباره بازیگر صحبت میکنیم نه کارگردان و حتی نویسنده.
تفکر بازیگر چه تاثیری میخواد در اثر داشته باشه.
امیرمسعود فدائی
داداش تو خودت به جابر رمضانی میگی جاب رمضان!! عملاً خودت هم اونور خط قرمز منی😂😂😂
منطق جایی نداره در صحبت باهاتون اقای فدایی :)))
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حمیدرضا محب (hamidimohebi)
درباره نمایش امان i
اَمان
با وارسی در زندگی‌ِ انسان رفته رفته به این نکته پی میبریم که هر چه جلوتر‌ می‌آییم اسباب رنج خود را هم بیشتر میکنیم و وقتی به گشایش میرسیم تازه با این حقیقت مواجه میشویم که «خب حالا که چه؟»
نگاه به این زنان، موقعیتشان، حضورشان و داستانشان نکنید. این ها بهانه‌اس.
بهانه ای برای آن که نویسنده به التهاب درون‌مایه نوشتار خود بیفزاید، تصور کنید اَمان با حضور پنج مرد روایت میشد. قطع به یقین میتوانستیم داستان هایی شاید هولناک تر تعریف کنیم. پس شمایِ ظاهری داستانک ها قابل تعمیم به هردو جنس میتواند باشد. اما در باطن قصه به چه میخواهیم برسیم؟ پاسخ به این سوال که به راستی به هنگامه یِ فرار از رنج و مصائب تلخ زندگی به کجا پناه بریم؟ کدام کار درست را انجام دهیم؟ آیا واقعا ملجعی برایِ تسکین خراش روحِ انسانی وجود دارد؟ به شخصه برای من در این ۵۹ سال زندگی پاسخی جز «خیر» نیست، اما آدمی بطور معمول از آنجا که با جدا شدن از آغوش ِ پناه‌واره‌یِ مادر پا به حقیقت دنیا میگذارد و به اصطلاح بزرگ می‌شود همواره به دنبال خانه‌ی امنی میگردد تا آنجا درد و دل کند و دچار بخشش و سبکیِ روح شود. غافل از آنکه از خود بپرسد اساساً چه مبنایی بر تشخیص قصور و مقصر وجود دارد. حال همه ی این ها را با جامعه‌ی ایران که هویتی گمشده دارد پیوند دهید، نتیجه بحرانی می‌شود که قابل حل نیست، خصوصاً وقتی پایِ زن در میان باشد که امروز روزِ به دنبال ارزش ِ وجودی و رهاییِ خود از قفس ِ ایدئولوژیِ چماق به ... دیدن ادامه ›› دستان باشد.
متن را دوست دارم به خاطر آنکه به تنها وظیفه ی خود بی غل و غش عمل میکند: روایت یک قصه بی آنکه بخواهد خشگل حرف بزند، همچنین تکنیک دارد: در اپیزود اول حرف ها پاره پاره و جدا جدا نیستند بلکه فقط هیچ فعلی وجود ندارد تا تکمیل آن به عهده ی مخاطب بیفتد، اپیزود دوم با سرعت روایت می‌شود، اپیزود سوم روایت از طریق پرسش مطرح می‌شود، اپیزود چهارم لحنِ بیانی دارد و در اپیزود آخر جملات دستوری‌ست، که به فراخور شخصیت ها به نگارش درآمده.
در مواجهه با کارگردانی سلیقه‌ای عمل میکنم و با توجه به پتانسیل داستان توقع بیشتری دارم.
و در مورد بازی ها اپیزود اول‌ را بخاطر تفاوت ریتم و تمپوی درونی و بیرونی بازیگر که متناسب با کاراکتر است از همه بهتر میدانم و الباقی را در سطحی معقول میبینیم.
نمایشی‌ خوب که سهم عباس جمالی در خوب بودن آن بیشتر از همه‌ست.
برقرار
مواجهه بنده با تمامی آثار نمایشی و بازخورد های آن ها از دوم تیر ماه امسال تا همین ساعت:

«منم همینطور محسن جان، منم همینطور»
به عنوان سخن ابتدایی باید گفت «کمدی الهی» گلستانی چه اصولی و چه سلیقه ای یک شاهکار به تمام معناست.
نانِ موفقیت‌اش را از کارگردانی خارق‌‌العاده‌اش میخورد، با لحنی منحصر بفرد، سروده های دانته را بازگو میکند و درست هم عمل میکند. به خصوص در خلقِ اتمسفر از همه دست بالاتر را دارد.

جدا از بحث، من به شخصه اعتقاد دارم چیزی که در ادبیات شرق و به خصوص از قرار معلوم در ادبیات ایران جای‌اش همواره خالی بود، حضور یک نفر با تفکر «دانته» که به همان ظرافت، سخن از مذهب ضدایی و انسان محوری و تکیه بر توانایی انسانی به جای متافیزیک و ماورالطبیعه کند. سروده های دانته سال های بسیار زیادِ بعد باعث بوجود آمدن اروپایی نسبتاً با ثبات شد و دروازه های جهان اول را به سوی مردمان آن سرزمین گشود.
شاید یک «احمد کسرویِ» خفیف تر که کمتر افراطی و رادیکال هم باشد، میتوانست تفکری بسازد تا امروزه انقدر غرق و دستمایه یِ ایدئولوژیست های افراط گرا نباشیم.

«کمدی الهی» را چه خوانده باشید چه نه حتما ببینید، و یادتان باشد در فصل ابتدایی یا دوزخ به موسیقی میانی با دقت گوش دهید، موسیقی که هیچ وقت نشنیده اید و بعداً هم پیدایش نمیکنید اما ممکن است هرروزه در جاهای مختلف بشنوید😉

روحِ بِلَک مامبایِ فقید هم شاد.

خداقوت و خسته نباشید🌹🌹🌹🙏🏻
هِی 🚬🚬🚬
با سلام

در تمام تئوری های نظری و مکتب های ادبی هیچکدام به اندازه ی پست‌مدرنیسم یا پسانوگرایی و همینطور پساساختارگرایی یا شالوده شکنی مورد ... دیدن ادامه ›› ظلم واقع نشد، هیچ وقت سر و شکل کامل نگرفت و بارها توسط همون کسایی که به این نظریه پرداختند هم نقد شد، همینطور حضور آن در ایران هم به عنوان یک نظام ادبی با ابهامات زیادی روبرو بود، مثلاً اغلب به آثاری که آوانگارد بودن یا شمایلی گروتسک داشتند اطلاق میشد.

حال، با این تفاسیر، نمایش «گمشده» از نظر بنده میتونه جزو معدود آثار پست مدرن در نظر گرفته بشه؛ اما به شدت خامیِ خالق اثر در بالغ نشدن و احاطه نداشتن بر روی جوانب و زوایای این نظریه، در درون اثر هویداست.

مهم ترین ضعف نمایش گمشده که بطور غریزی برای من نمایش قشنگی بود، نداشتن «هارمونی» درونی در بین عناصر ساخت است.
این مقوله به شدت در آثار پست‌مدرن مسئله ی مهمیه چرا که ساخت چنین آثاری در لبه ی تیغ هرج و مرج و شلوغی تا یکدستی و انسجام در حرکته و زمانی که نتونه این «هارمونی» مورد اشاره رو بوجود بیاره میزبان دو دسته از مخاطبانیِ که یا در شلوغی اجرا دچار نفس تنگی میشن یا کاملاً به درک کامل از اثر میرسند.

یکی از دلایل نبود هارمونی ممکنه از در ارتباط نبودن بازی ها با مفاهیم درونی اثر یا حتی میزان نبودن تکنیک استفاده شده از بازی ها باشه، به عنوان مثال در فصل منتهی به آخر نمایش زمانی که مادر در حال اجرایِ صحنه ی لالایی برای کودک خود میباشد، بازی ها شمایلی پست‌مدرن دارند و در ارتباط با نور و موسیقی اتمسفر خلق شده کارایی لازم را دارد و یکی از معدود صحنه های دلنشین کار رو میسازند.

پس نتیجه میگیریم با اینکه بازی ها بد است، کارگردانی لق میزند، و متن هم انسجام دارد اما مجموع اثر خوب و قابل دفاع‌ست، حال چرا با این تفاسیر این اتفاق میوفتد، چون عناصر یکپارچه نیستند.

از ایرادات زیادی میتوان سخن گفت اما مطلبی که حقیر کمترین عنوان کردم اساسی تر از این حرفاست که میتواند در اینده گروه اجرایی تاثیر گذار باشد.

در پایان خیلی لذت بخش بود حرکت و گذار در خلق چنین آثاری و بنده حسابی کیف کردم، فقط کافی‌ست خالق به شناخت بیشتری از دانسته های خود برسد.

آرزوی سلامتی و موفقیت بسیار🙏🏻🙏🏻🌹🌹
خسته نباشید
واقعیت من احساس میکنم تیم بازیگری شب خوبی رو سپری نکردند اما بااین حال نمایشِ بدی رو شاهد نبودم
فقط یک توصیه آنهم اینکه با توجه به دو موقعیتی بودن کاراکتر ها از پدر و دختر تا مدیر و دانش آموز فرصت بسیار خوبی‌ست تا کشش و کنش دراماتیک متن افزایش پیدا کنه، اما از جهت اینکه در اوج سادگی و بدون شعارزدگی و ابلاغ مانیفست یک قصه ی درام به راحتی روایت شد به اهمیت متن اضافه میکنه، یعنی بنده به شخصه متنی که سعی نشه با شعار و جملات قصار بهش شاخ و برگ داد و قصه ی خودش رو روایت کنه تا منِ مخاطب مجبور بشم درون آن متن را بشکافم بیشتر دوست دارم
برقرار و موفق باشید🌹🌹🙏🏻
ممنونم که تماشا کردید ،ممنون از نظرات تون ✨
۰۸ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بینِ «نَگُفتن» و «دُروغ گُفتَن» تفاوت زیادی وجود داره اما اثر گذاری و نتیجه ی آن در فردِ مقابل یکسان است.
حقیقتاً فارغ از هر بحثی بر سرِ کیفیتِ نمایش، تمرینِ موفق و زیاد باعث خلقِ شبی بسیار منظم در نمایشی بسیار شلوغ و تند بود.

اسب قاتلین، در تمام ... دیدن ادامه ›› شاخصه هایِ خلق یک اثر، تمام توان خود را بکار بسته و در انجام آن موفق عمل کرده، اما در انتقال مفهوم درونی خود دچار لکنت است.

آن چیز که در توضیحات باعث آن شد مشتاق دیدن اثر بشم کلمه اکسپرسیونیسم، مکتب و جنبش ادبی مورد علاقه ی من بود‌، اما اثر در پشت درهای اکسپرسیون مانده است، هیچ ژانری ندارد، گاهی از هر دری چیزی عرضه میکند که هیچ‌گاه به انسجام نمیرسد، مقصر کیست: حضرت آقایِ «متن»
کارگردان اثر از پس بیشتر مسئولیت های خود به خوبی برآمده، نورپردازیِ تماشایی، گریم خارق‌العاده، طراحی صحنه یِ پویا و متحرک، میزانسن هایی درست اما ضعف اصلی در سه مورد است که به کار خدشه وارد میکند:
-اکثر بازی های تیم بازیگری متوسط رو به پایین قراردارد و این یک دست نبودن بازی ها برعهده خالق است اما تیم فرم بسیار دقیق و منسجم عمل میکند، کالسکه ران فوق العاده است و جذاب ترین بخش ماجرا بازیگر نقشِ اسب است که به طرز حیرت آوری همان است که باید: « دور از جونش یک اسب ترسناک»

مورد دوم استفاده بیش از حد از خلق تصاویر و خرج کردن ایده هاست، بطوریکه از فصل میانی به بعد دیدن تصاویر زیاد در برابر مخاطبی که از آن اشباع شده دیگر کارکرد اولیه خود را ندارد، کما اینکه در همان فصل های پایانی(جدا از پایان بندی) به نظر میرسد ایده ها ته کشیده و بر مدار تکرار میافتد. استفاده به اندازه شاید کارساز باشد که این مورد در کاراکتر اسب جواب داده بطوریکه خالق با شناختی که از جذابیت کاراکتر اسب داشته حضور او را کوتاه کوتاه اما دلچسب و اندازه کرده که این مخاطب را تشنه ی تماشای او نگه میدارد.

و مورد آخر « نریشنی» که سوخت شده است، نبود احساسات و لحظه های مشترک و یکسانِ آن صدایِ جذاب با نمودِ اصلی‌اش که بر روی صحنه نقش آفرینی میکند، گاهی «نریشن» را مزاحم نشان میدهد.

در پایان باید گفت حقیقتاً گروه اجرایی پتانسیل آن را دارد که سهم خود را در تئاتر این کشور به صورت انحصاری و مختص پیدا کند.
اجرای اسب قاتلین در حدی است که ساعات زیاد میتوان راجب آن گفت اما همین مقدار کافی است.

خسته نباشید ویژه و ارادت🙏🏻
سپاس از ثبت نظر شما🌹🌹
۱۹ اردیبهشت
سپاس از مهرتون
۲۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حمیدرضا محب (hamidimohebi)
درباره نمایش پس از i
همه چی به پیش و پس از آن واقعه برمیگردد.
۱- پرداخت عرضی به یک ماجرایِ سیاه و همینطور سیاهی و سیاهی پشتِ هم متن را لاغر نشان میدهد.
۲- لحن و بیان روایت خلاقانه ولی تکراری‌ست که این تکرار مختص این نمایش نیست، مدتی تازه ای هست که تئاتر اسیر تکرار ایده های همدیگر به شیوه های مختلف شده.
۳- بازیگر نقش اصلی از عهده ی اکثر پاساژ های حسی کاراکتر به بهترین نحو برآمده(حقیقتاً متن و وضعیت سنگینی برای اجراست)
۴- خسته نباشید🌹🌹
کاتورسک، با یک نقش‌مایه‌ای که در دو گوشه ی صحنه شروع میشه و همچون پازل تا انتها پیش میره و با آن پایان بندی بسیار زیبا به ثمر میشینه، برای من اثری قابل توجه رو به ارمغان آورد.

اثر از دو کاراکتر حرف به میان میاره که نگرشی گروتسک به مفاهیم زندگی دارند، اما نوع گفتار نمایش و خلق موقعیت ها همگی جریان اصلی‌ست و فارق از بافت هایِ زیرزمینی، بطوریکه دغدغه های بیان شده جزو بدیهیاتی‌ست که امروزه همه با آن دست و پنجه نرم میکنند، از این بابت این نگرش منحصربفرد برای کاراکترهایش نمیشه.

اما تلاش، پشتکار و ایده های خلاقانه نوید این را به ما میدهد که تجربه ی شماره ی دو یا سه یا.... از کاتورسک بسیار میتواند آثاری پربار و معنا باشد.

کار، کاری خوب بود و آرزوی موفقیت برای گروه اجرایی دارم🌹🌹
در ابتدا باید گفت چیزی زیباتر از شریف زیستن و شریف بودن نمیتواند در عمر آدمی یافت شود.

خالق اثر در قید حیات نیست، اما اثرش فارغ از اینکه شاهکار است یا خیر، بد است یا خوب، نشان از ذهن دغدغه مندی می دهد که مسئله ی حقوق زنان برایش فقط در‌ چهارچوب موی آنان خلاصه نمیشود، حتی فقط در داخل این مرز و خاک هم خلاصه نمیشود.

ما با یک خوانش دوست داشتنی از متن اصلی طرفیم، زیبایی ماجرا در این است که در نمایشنامه ی اصلی، زمانی که آن را میخوانیم، پدیده ی «چراغ گاز» آنقدر در عمق قراردارد که اکثرا قابل لمس نیست اما خالق شادروان اثر به آن دست پیدا کرده است.

و اما اجرا، در فصول اول با یک یکنواختی بعضاً دلسرد کننده که غالباً ایراداتی ساختاری دلیل آن است طرفیم، که این جدا از تجربه ی کم و جوانی ... دیدن ادامه ›› و اتفاقات تلخی که برای گروه اجرایی افتاده نیست. اما فصل دوم و به خصوص CLIMAX یا نقطه ی اوج نمایش و صحنه ی‌ِ پایانی کاملاً از کل اجرا جداست و در درست ترین حالت خود قرار دارد.

تلاش در طراحی دکور وجود دارد که خوب است اما بیش از اندازه لُخت است. گریم موفق عمل میکند، موسیقی با وجود ناهماهنگی اکثراً از عهده ی خود بر می‌آید. میزانسن ها گاهی بسیار بسیار حیرت آور و گاهی آسیب زننده.

اصلی ترین مسئله توازن در بازی هاست، در یک سطح نیست، باز درست به مانند نمایش گاهی حیرت زده ام میکرد و گاهی کم رمق میشد، البت به طرز حیرت آوری صداها و تسلط به صحنه خوب است.

در کل نمایشی است که توانسته استاندارد هارا رعایت کند اما برای تبدیل شدن به شاهکار تلاش بیشتری میطلبد.

برقرار و پاینده باشید🌹🙏🏻
عرض ارادت خدمت شما جناب محب
سپاسگذاریم که ما رو قابل دونستین و چقد زیبا نوشتید و راهنمایی‌مان کردید، امید که با نکاتی که فرمودید بیشتر و بیشتر تلاش کنیم بهتر باشیم.🌹🌹🙏🏻♥️
۲۵ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام
شب جالبی برای من بود، در ۸۰ دقیقه یِ کار، من هر چهار دقیقه یکبار شاهد نمایشی خوب بودم و دوباره هرچهار دقیقه بعد شاهد نمایشی بد.
متن بسیار متن آشفته‌ایست، بطوریکه گفتن ازش ساعت ها جایِ بحث دارد، بسیار شعاری، بدون انسجام، مدام در رفت و آمد دراماتیک و ....، پر از ایرادات ساختاری اما قابل بحث و دفاع،

باز در کارگردانی قصه به همین منوال، گاهی میزانسن ها بسیار گیرا و باشکوه، گاهی بازی‌گیری ها درست و گاهی همه با هم تباه و سقوط آزاد.

دکور پویا و متحرک، نورپردازی قابل قبول و‌گاهاً درست در خدمت کار، اجرایِ گروه فرم نمایش کاملاً ... دیدن ادامه ›› قابل قبول.

مهمترین مسئله برای من عدم همذات پنداری با کاراکتر اول نمایش و قصه ی شخصی اوست، هرچند که روایتی که تعریف می شود، ساده و قابل فهم است.

دومین مسئله ی بسیار بسیار مهم برای من در بخش اجراست، به نظر تیم اجرایی با مبحث «سکوت در بازیگری» کاملا پدر کشتگی دارند، بطوریکه در اکثر مواقع انقدر سرعت روایت قصه و دیالوگ ها بالاست که به شخصه از نمایش جا میماندم، بارها موقعیتی دراماتیک پیش می آمد که یک سکوت میتوانست به جانم نفوذ کند اما بازیگر فورا به لحظه ورود کرده و نقره داغم میکرد. نمیدانم چرا گاهی یاد موزیک «Rap God» از دوستان هنرمند و مردمی‌مان «اِمینم» می‌افتادم.

و سومین مسئله ی من، با وجود یک بازی حیرت انگیزِ تیپیکال از صدف اسپهبدی در یک سوم پایانی نمایش، بیشتر از اینکه فرض کنم در یک موقعیت دراماتیک نمایشی، که روایت کننده یک تراژدی انسانی‌ست، که در درون خودش حاویِ این پیام است که قانون خود نمیتواند ضامنِ اخلاقیات باشد، فرض میکردم در کلاس های حقوق جزایِ ترم هایِ آخر تحصیلی‌ هستیم و با توجه به ضعف متن هیچگونه طرح مسئله ی عمیقی در من ایجاد نمیکرد.

فعلا همین
سلامت و پایدار و پرکار باشید🙏🏻🌹