من آنم که دیدم یکی « مضحکه »
به دور از افاده، پُز وُ تهلکه
بمانَد که رفتن بسی سخت بود
به مترو شدن بختِ بدبخت بود
چو گیلاس از میله آویختم
به زیرِ بغل بس خُوَی ریختم
چو یک پشّه در ازدحامِ کلاس
میانِ پِرِس یک پَرِ کالِباس
صدا خوب وُ نورش پسندیده
... دیدن ادامه ››
بود
به کردار وُ رفتارِ سنجیده بود
به دور از هیاهوی هر مُدّعا
که: « آثارِ ما هست با محتوا »
« نداری سوادِ هنر، فلسفه »
« نیا دیدنم، باش در خانه، بِه ! »
بدینجا همه یکدل وُ یکصدا
هنرمندِ بامِهرِ بیادّعا
دَرین دَهرِ دَدخویِ دردآفرین
دَمی یاد بردم دَمان خصم وُ کین
چو پایان بِپَذرُفت، کوته سُخُن
که خود نیک دانی همه چند وُ چُن
سپاس از مَلِک مَهدیِ کاردان
به « گاردِن » چهارشاخِ یک گاردان –