- تنویر -
نبض تو التماس کاملی ست
که کاملاً لمس نکرده ام
تنها در فواصل تپش شاهرگ شاهانه ی تو
الماس سرافرازی، نبش کرده ام
و نقص عضو دستانم را
فروتنانه
پذیرفته ام...
من کفن- پاره ی الکتریسیته ی زجر، بر شاخساران لرزان عصب؛
تو رخوتی تخدیری زیر سایه ی سیب
... دیدن ادامه ››
کال شعور
من ابدیت گوشتالودِ برهنگی های قبور؛
تو رستاخیزِ لمحه در مغز استخوان آذرخش
من مصلوبم...
با افعی اغوا، دور گردن؛
بر مشرقگاه بیشه زار انقراض خون تو
بامداد جلاد را به انتظار نشسته ام...
من فسیلِ نهنگ- اخترِ یونس- رهیده، زیر آب های مردارِ آسمان
(متلاشی ترین بلور آتش در اضغاث احلام زمان)
من سِیرِ فوتون از لاهوت تا دره های کشتار جهان
(سنگ چین های روحم بازی هفت سنگ کودکان)
من حبل الوریدی بی گردن
تو سرافراز، اما بی تن
می تابم به تو، بی تمنا؛
به زجر/
تقدیر/
ابد/
هیچ –
پ.ن:
گر تو گویی خلاف عقل ست این
عاقلان دیگرند و ما دگریم
باش تا خون ما همی ریزد
ما در آن دست و قبضه می نگریم (سعدی)
بیست و نهم مردادماه 93 - از دفتر ذبیح