" طبیعتِ مُغاک "
ملیحتر از مَستـیِ عشق، جوانهها اَندَر نِمُو
به دَوَرانِ چاقو مـیاندیشم در شکمبهی ظهر
" معامله با زنان در شبِ خرافات "
عنوانِ کتابِ تازهی تو
قُنداقهای تفنگ در آغوشِ مادر مـیگرید
جنیـنهای فِشنگ در جعبهابزارِ باباست
شبِ تعمید در شـرارههای ضـربتِ
... دیدن ادامه ››
خوف حالـاست
اکنون که برجهای تاریکـی قد مـیکشد بر سَـرِ ساقه
وینَک که سوسویِ پولـاریس، پاسخـیست به شَتِهای بر مژهات؛
یک سوسنْ دلتنگـی
(طفلک این گوهرِ بـیغَش که کلـافـی زِ تقدّس به بَرَش داشت)
آه...
ریشهایم را نوازش مـیکنم، چون احمقم، خوشحالم
تبعید شدم به کعبهی I.C.U
با شارشِ فوّارهی روح
از منحنـیِ فضازمان
(های!)
وِلوِلِهگر!
(غارزی!)
رشد بده بذرِ مرا زِ هاویه!
ها ها ها
ها ها ها –
تیـرماه چهارصد و سه