" ســــــــفر بــــــه کــــــرتـــاســـــــــه "
گزاینده عفریتـی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلـاک
(نظامـی)
بر پهنهی پیـرانهای، چون من یکـی دیوانهای
ره مـیسِپارَم خیـرهسَـر، در عالمِ بیگانهای
سَیّاحِ اَدوارِ زمیـن، از بهرِ کوچ اَندَر
... دیدن ادامه ››
کمیـن
بر شاخِ دیوِ اَزمَنِه، همچون یکـی پروانهای
داخل شدم در محفظه، بهرِ سفر در کِرتاسِه
همچون شَمَن در معبدی، مَحفَظ چونان بتخانهای
شارِ فوتون بیشینه شد، وانگه هوا سیمینه شد
بِنْواختم بر دکمهها، چون زلفِ یاری شانهای
هستـی بهمانندِ سَبو، نَشتِ زمان از زیرِ او
ماشیـنِ اَدوارِ زمیـن، زیرِ سَبو پیمانهای
اَمواجِ مَگنِت در بَرَم، رقصِ فوتونها در سَـرَم
گیتـی چو گلشنخانهای، محفظ بهسانِ دانهای
بشکافت این دانه زمان، رشد وُ نِمُوّش توأمان
چون غنچهی فتّانهای با سَطوَتِ مردانهای
برگ وُ بَرَش از رادیوم، گلبـرگها تیتانیوم
دُمگُل زِ آلومینیوم، چون آهنیـن کاشانهای
زان پس رسیدم مقصدم، چون طائِری دل مـیزدم
در بحرِ دیدن غرقه چون نَظّارِهگر؛ جانانهای
مَسحورِ فَرتوران شدم، مَخمورِ آن نوران شدم
مانندِ بدمستـی که سـرمست است در میخانهای
وحشت به قلبم چیـره شد، آیینه دِل گو تیـره شد
چَشمانِ ناظر خیـره شد در عالمِ مستانهای
من کاشفِ سـرّ زمان، جوینده در جویِ جهان
گنجِ دَفیـنِ لـامَکانْ مفتاح را دندانهای
دیدم به چَشماَم پِتـروسُور، تیـرانوسُور، اِسپینوسُور
اَشجارِ شاهِق؛ غولها در جنگلِ افسانهای
دیپلودوکاس، سوپِرُسُور، آلبِـرتوسُور، آبِلیسُور
بودم میانِ فیلها در قامتِ فنجانهای
با خود بگفتم: یا فَتـی، وَهمآفرین حکمتفَزا
اشـرف زِ اینان نیستـی گرچه لقبْ فرزانهای
با آنکه عالم سـر زدی، بـیدعوتش بر در زدی
اَفغانِ جان کِـی بَرزدی چون اُستُـنِ حنّانهای؟
هُرمِ شـرارِ این سفر، آتش چِناناَم زد به بَر
مقدورِ محبوبـی نَبُد، حتّـی صَنَمْ دُردانهای
افسوس، چون ماندن نشد در محفلِ غولـانزمیـن
کیـن بودناَم با مردمان مُردن درین غمخانهای
حالـی گذشتهست آن زمان، چون بازگشتم زان جهان
یادش مزیّن مـیکنم با خندهی رندانهای –
شهریورماه نود و شش