تو نمایش های من کسی گریه نمیکنه همه می رقصن ...
باز هم مهاجرت !!!
دغدغه ای جدی که موضوعِ درامِ نمایش های امروز شده.
با شروع نمایش صدای فرهاد توی گوشم پخش میشد:
ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها میتوانست با خودش ببرد هرکجا که خواست...
با کنار رفتن پرده طراحی صحنه جذاب مخاطب را وارد زندگی شخصی کارگردان می کند که بسیار دقیق و حساب شده درگیری های شخصی یک کارگردان را با خودش با خانواده و اطرافیانش و حتی با کاراکترهای نمایشی ساخته شده توسط ذهنش نشان می دهد. یک رنج همیشگی که پایانی ندارد و حتی راه فراری هم برایش نیست.
بازیها بی نظیر، کارگردانی خلاق و طراحی صحنه، نور و صدا عالی بود. یک نمایش تامل برانگیز که بسیار ارزش دیدن دارد.
ایده نمایش بسیار جالب و کارگردانی بسیار حساب شده بود. موقعیت ها خیلی خوب سوئیچ میشدند و همچنین بازی ها عالی بود. بعد از مدتها نمایشی دیدم که تا آخرین لحظه به ساعتم نگاه نکردم تا ببینم چقدر دیگه تموم میشه. تا آخرین لحظه درگیر اجرا بودم.
همیشه وقتی وارد سالن تئاتر میشم انگار که با جهان بیرون خداحافظی میکنم و وارد یک دنیای جدید میشم، دنیای نمایشی که تماشا میکنم و توش غرق میشم... گرامر ولی یک تجربه متفاوت بود، انگار دنیای واقعی خود ما بود که هرروز داریم با این مسئله دست و پنجه نرم میکنیم، بودن یا نبودن ..... ماندن یا رفتن .....
یک تجربه جمعی با دوستان حاضر در سالن و خارج از سالن و حتی خارج از کشور. بسیار تاثیر گذار بود.
تشکر ویژه از حسین برفی نژاد برای انتخاب هوشمندانه و پرداختن به مسئله مهاجرت و فائزه یوسفی همیشه درخشان بر روی صحنه.