کار رضا شکل خاصی از جنون بود ، بااین حال اما نتیجهبخش ، چراکه هیچ گزینهی دیگری وجود نداشت ، اجراهای رضا که تمام میشد ، آدمها تشویق نمیکردند ؛ آنها نعره میکشیدند ، هوار میزدند ، به سینهشان میکوفتند ، ظرف روحشان پر میشد ، گریه و سوگواری میکردند ___ درست مثل لحظهای که آدم درمورد عادتهای ذهنیاش دچار یک فروپاشی ویرانگر میشود ، میفهمد حقیقت این است که رستگاریای در کار نیست.
- سالار عبده
کتاب « رضا عبده »
گردآوری : دانیل مافسون
ترجمه : مهدی مشهور و سارا رسولی نژاد
آنتیگونهای که روی خون رقصان است
آنتیگونهی ما بود
آنتیگونهای که شبیهِ تئاتر نبود
و ای کاش
میتوانست تنها یک تئاتر باشد
آری
خون هنوز هم جاریست
درد هنوز هم پابرجا
اما دیگر نمیخواهم
نمیخواهم
فراموش کنندگان را
آزار دهم
این آیینهی تمامنمای پر از رنج را
تئاتر خطاب میکنم
و تئاتر پایانی دارد ؛
امروز کسی پرسید
نمایش تمام میشود روزی
حقیقت اما چه؟
-محمدرضا آگاه
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد.
( احمد شاملو )