امروز پنجشنبه هفدهم اسفند چهاردهصفردو برای سیزدهمینبار من این شانس رو داشتم که ساعت پنج عصر در حال نفس کشیدن باشم و پارک لاله رو قدم بزنم و برسم به کانون گرمی که توش آینهای رو یافتم که بعد از ایستادن در مقابلش، بعد از مواجهه با تصاویری که نشونم داد، و بعد از دیدن و شنیدن هر اونچه که باید میدیدم و میشنیدم، حالا در من، منی رو از من تراشیده، منی رو از من بازیافته، و من رو در وضعیت غریب اما آشنایی قرار داده که وقتی برای بار اول نشستم روی صندلی تماشاچیها و نظارهگر نمایشی شدم، که نمیدونستم قراره چندین و چندبار من رو درگیر تکرار این مناظره(...) کنه، حتی در حد یک تصویر مبهم هم دیدی نسبت بهش نداشتم. حالا دلقک، حداقلش اینه که میدونه دیگه نمیخواد دلقک باشه.
فردا، روزیه که من باید یک اوریگامی از #درنا رو به رودهای جاری از اعماق قلبم راهی کنم، روزی که عبارت "به امید دیدار" رو برام تجدید معنا میکنه؛ آخرین شب اجرای #دلغک، که امیدوارم این "آخرین" فقط برای چهاردهصفردو باشه و تا میشه، که میشه، "دلغک" برقرار و پابرجا باشه، که دلقکهای بیشتری دلغک درونشون رو پیدا کنن.
از تک تک تک تک عوامل دخیل در تولید این نمایشِ به شدت حرفهای، ارزشمند (و نمیدونم نبوغ رو چطور بدون ایجاد شائبهی تملق یا بزرگنمایی اینجا جا بدم)، از نظر من، به گرمی و صمیمانه تشکر میکنم، کار همهتون درسته، امیدوارم همگی با همین فرمون برید جلو و حالا حالا ها شاهد درخشندگیتون باشیم. باز هم دوست دارم به همین اکتفا نکنم و اضافه کنم که آقای اَبَک، خانم آرواز، آقای باروتی، آقای حدادی، آقای شاملوفرد، خانم ستاری(یا سجادی ببخشید هی یادم میره)، خانم شویدی، کسری و هستی عزیز، خانم زحمتکش، خانم میرزایی و خانم آریاکیا، آقای عباسیان و آقای پاسدار، آقایان آرواز، رایگانی و مظلومپور، و همهی عزیزانی که از قلم انداختم، دم همتون گرم، خیلی خیلی ایولا دارید، یه ذره دو ذره نه، هرچقدر بگم کم گفتم. بیصبرانه منتظر لذت بردن از کارهای بعدیتون خواهم بود. با عشق