در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال صبا صالحیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 18:04:09
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دیروز به ناگهانی‌ترین شکلِ ممکن، یک ساعت مونده به اجرا، به پیشنهادِ دوستم رفتیم و اجرایِ دوستش رو دیدیم :)
بعد از مدت‌ها، دیدنِ کارِ کودک و همراه شدن با بچه‌های توی سالن به من خیلی چسبید.

یه روایت از بزِ زنگوله‌پا، از نوعِ شاد و موزیکال و رنگی‌رنگی...
احتمالاً برای بچه‌های زیرِ ۷ سال جذاب‌تره و می‌تونن با موسیقی و فضایِ شادش همراه بشن.

فقط مامانِ عزیز، بابایِ عزیز، بزرگ‌ترِ عزیز...
چرا فکر می‌کنین بچه‌‌هاتون رو باید با گونی گونی خوراکی بیارین توی سالنِ تئاتر؟؟
چرا وقتی بچه‌تون حواسش به نمایشه و داره داستان رو دنبال ... دیدن ادامه ›› می‌کنه و خوراکی نمی‌خواد ازتون، دونه دونه پاکت‌های چیپس و پفک و پاستیل رو باز می‌کنین میدین دستش که حواسش پرت بشه به خوراکیش؟؟
چرا وقتی بچه ازتون یه سوال در موردِ داستانِ نمایش می‌پرسه دعواش می‌کنین؟ ولی خودتون بی‌وقفه با صدایِ پاکت‌ها و کیسه‌های خوراکی تمرکزِ بقیه رو به هم می‌زنید؟
قبل از تئاتر، بچه‌ها رو با خوراکی‌های سالم سیر کنید و از الان بهشون یاد بدید که توی سالنِ نمایش نباید خوراکی بخورن...
و بدونید سوال پرسیدنِ بچه‌ها موقعِ تماشای تئاتر خیلی طبیعیه... به جایِ دعوا کردن، خیلی آروم بهشون جواب بدین.

یه آقا کوچولویِ خیلی قشنگ با بلوزِ طوسی به همراهِ مادرش توی سالن بود که با اشتیاقِ زیاد داستان رو دنبال می‌کرد، هیجان داشت، خوراکی نمی‌خورد و گاهی هم سوال می‌پرسید...
کاش همه مثلِ همین آقا کوچولو تئاتر ببینن..‌. چه بچه و چه بزرگ...
میدونید جالبیش اینجاست که اگه پدری یا مادری این رفتارهای درست رو که شما بهش اشاره کردید به کودکش آموزش بده ، بقیه‌ی پدر مادرا با تعجب بهش نگاه میکنن یا هرهر بهش می‌خندن که مگه بچه رو اسیر گرفتی؟!کلا معانیه خیلی چیزا تو فرهنگ ما عوض شده!!!
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
صبا صالحیان
به قولِ دوستم، بچه‌ها خودشون فرهنگ دارن، بزرگ‌ترا باعث میشن بی‌فرهنگ بشن!! دو تا گروهِ جدا که هر کدوم چند تا بچه و دو تا مامان بودن هی مامانا خوراکی باز می‌کردن و بینِ بچه‌ها دست به دست می‌کردن ...
دقیقا خیلی از بچه‌های کوچیک خودشون رعایت می‌کنن...
والدین به اندازه‌ی یه تهران - دامغان خوراکی برمیدارن میان تو سالن بعد کیف هم می‌کنن که دارن به بچه‌شون میرسن اونم با چیپس و پفک و پاستیل...

پ.ن : اون پسر بچه تیوالیه خوبی خواهد شد :)
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
محمدرضا بخشی
دقیقا خیلی از بچه‌های کوچیک خودشون رعایت می‌کنن... والدین به اندازه‌ی یه تهران - دامغان خوراکی برمیدارن میان تو سالن بعد کیف هم می‌کنن که دارن به بچه‌شون میرسن اونم با چیپس و پفک و پاستیل... پ.ن ...
تهران - دامغان 😂😂😂 دقیقاً 👌

بله بله... اتفاقاً منم به صورتِ یه تیوالیِ بالقوه دیدمش اون پسر رو 😇
تلاش هم کردم به مادرش بگم که سعی کنن این عادتِ تئاتر دیدن رو حفظ کنن، ولی متاسفانه توی شلوغیِ بعد از اجرا صدامو نشنیدن.
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از صدایِ نفس‌های عمیق و سنگین که در طولِ اجرا مدام تکرار می‌شد، میشه فهمید که همه چقدر دل‌های پُری داریم، چقدر خسته‌ایم، چقدر دلتنگیم... [فَتیگ] رو باید جدی گرفت، قبل از اینکه خودمون یا دیگران رو ویران کنیم...
.
.
مجموعِ اجرا رو دوست داشتم و حتی با وجودِ طولانی بودنِ زمانِ اجرا احساسِ خستگی نکردم. اما اگه من اجازه‌ی دخالت در کارگردانیِ این کار رو داشتم هم بخشِ نوازنده‌ی گیتار رو حذف می‌کردم (با اینکه دوست‌داشتنی بود ولی به نظرم خیلی فضای متفاوتی از بقیه‌ی اجرا داشت) و هم اینکه از حجمِ شوخی‌ها و تلاش برای خندوندن کم می‌کردم تا مخاطب فرصتِ بیشتری برای فکر کردن داشته ... دیدن ادامه ›› باشه.
.
.
خیلی ساله که جوادِ مولانیا در نظرم انسانِ محترم ‌و ارزشمندیه ولی تا حالا هیچ‌ اجرایی از ایشون -چه در مقامِ بازیگر و چه در مقامِ کارگردان- ندیده بودم... خوشحالم که بالاخره فرصت شد و این اتفاق افتاد... و چقدر دوست‌داشتنی بود که ایشونم همراهِ ما اجرا رو دیدن :)

و بسیار بسیار خوشحال شدم از دیدنِ مریمِ داننده‌فردِ گرامی، یک آشنا از زمان‌هایِ نسبتاً دووور، که برای من خاطراتِ خوشِ سال‌ها قبل رو زنده می‌کنن... و امیدوارم بازم رویِ صحنه ببینمشون :)
صبای عزیز نوشته‌ی شما از همان پاراگراف اول بسیار برای ما دلچسب بود. خوشحالیم که به مهمونی ما اومدین🙏🏻 با دوست داریم امید رو تزریق کنیم تو این روزهای تلخ و ناامیدی. دوست داریم حس کنین می‌تونین دل‌های پر‌تون رو پیش ما خالی کنین. چیزی شبیه یه تراپی…♥️
ممنونیم از اینکه برامون نوشتین✨
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
نماینده اثر  
صبای عزیز نوشته‌ی شما از همان پاراگراف اول بسیار برای ما دلچسب بود. خوشحالیم که به مهمونی ما اومدین🙏🏻 با دوست داریم امید رو تزریق کنیم تو این روزهای تلخ و ناامیدی. دوست داریم حس کنین می‌تونین ...
ممنونم از توجهتون و حالِ خوبِ مهمونیتون 🍀🌟🌸
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همون چند دقیقه‌ی اولِ اجرا یه لحظه از ذهنم گذشت که اگه قرار بود یه روزی من کارگردان بشم، احتمالاً سبکِ انتخابیم یه چیزی می‌شد شبیهِ کوروشِ سلیمانی... داستان‌هایی که می‌فهمم، دیالو‌گ‌هایی که می‌فهمم، دکورهایی که می‌فهمم... همه چی خودمونی و واقعی و شبیهِ زندگی‌های روزمره، با یه کمی اغراق و یه کمی طنز.

پس در نتیجه... مشخصه که این اجرا رو دوست داشتم و فکر می‌کنم به نسبتِ کارهای قبلیِ جنابِ سلیمانی پخته‌تر و دلچسب‌تر هم بود...

و بسیار بسیار خوشحال شدم از دیدنِ اجرایِ رامینِ ناصرنصیر... اجراهای قبلی که از ایشون دیده بودم انقدر زمان ازش گذشته که فکر می‌کردم تا حالا کاری ازشون ندیدم! اما قول میدم دیگه آقایِ دووالِ گیج و ساده رو فراموش ... دیدن ادامه ›› نکنم! :)
.
.
.
.
و چقدر دلم برای ایرانشهر تنگ شده بود...
۲۴ شهریورِ ۱۴۰۱ که از ایرانشهر برگشتم خونه اصلاً فکر نمی‌کردم تا دفعه‌ی بعدی که از لابلایِ درختا و گربه‌های پارک رد میشم و واردِ این ساختمون میشم و به خانومِ خوش‌رویِ توی گیشه سلام می‌کنم و بلیتم رو پرینت می‌گیرم انقدر زمان گذشته باشه...
امشب که واردِ ساختمونِ ایرانشهر شدم ناخودآگاه یادِ این جمله افتادم:
"وطن یعنی اینکه نباید همه‌ی این‌ها اتفاق می‌افتاد."
صبا
خیلی خوشحالم لذت بردی... خیلی خوشحالم حالت خوب بوده... 🥰💖




پ.ن
ناظرزاده‌ی عزیزِ عزیزمون😍
۲۷ دی ۱۴۰۲
مهرنوش نوری
چه خوب که فرمودین از آقای سلیمانیه من یادم رفته بود. آقای رضا بهبودی خیلی جاشون روی صحنه خالیه.
از بازیگرها رضا بهبودی، افشین هاشمی، علی عمرانی، حسن معجونی، هوتن شکیبا، پیام دهکردی، رضا مولایی، احمد ساعتچیان، هومن برق نورد، بهرام افشاری، هدایت هاشمی، امیر جعفری، احمد مهران فر، حمید رضا آذرنگ، بابک حمیدیان، علی سرابی، نوید محمد زاده، میرسعید مولویان، الهام کردا، پانته آ پناهی ها و ...
و از کارگردانها رضا ثروتی، حسن معجونی، محمد مساوات، رضا گوران، مسعود دلخواه، سهراب سلیمی، محمد رضایی راد، اشکان خیل نژاد، یوسف باپیری، سیاوش پاکراه، پارسا پیروزفر و البته کلی اسم دیگه که از یک سال تا چند ساله که از صحنه دور هستن و امیدوارم که باز هم به زودی درخشان روی صحنه ببینمشون!
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
محمد مهدی فتحیان
از بازیگرها رضا بهبودی، افشین هاشمی، علی عمرانی، حسن معجونی، هوتن شکیبا، پیام دهکردی، رضا مولایی، احمد ساعتچیان، هومن برق نورد، بهرام افشاری، هدایت هاشمی، امیر جعفری، احمد مهران فر، حمید رضا ...
چقدر ناامیدکننده، هر روز تیوال رو چک میکنیم به امید دیدن این اسامی
امیدوارم دوباره ببینیمشو.
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه خبرِ بد بهمون بده.
همه‌مون موقتی هستیم.

یه خبرِ خوب بهمون بده.
همه‌مون موقتی هستیم.
.
.
فکر کنم این اجرا رو اگه از آخر به اول می‌دیدم ... دیدن ادامه ›› بیشتر می‌تونستم دوست داشته باشمش. به وضوح حسِ چند دقیقه‌ی پایانی، پررنگ‌تر و متفاوت از بقیه‌ی کار بود.

نمی‌دونم تصمیم این بوده که این اجرا «در ادامه‌ی سبُکی» باشه، یا یه کارِ مستقل. ولی به شخصه ترجیح می‌دادم اشتراکِ کمتری بینِ این اجرا و «سبُکی» ببینم؛ چون وقتی فضا و شیوه‌ی اجرایِ دو تا کار شبیه به هم باشه، آدم ناخودآگاه سعی می‌کنه دو تا داستان رو به هم وصل کنه... که اینجا این اتصال اتفاق نمیفته و قصه گُم میشه.

انرژیِ اجرا خوب بود، بازی‌ها هم بی‌ایراد (مخصوصاً با توجه به نبودِ دکور و وسایلِ صحنه)، شوخی‌ها و شیرینیِ اجرا هم به اندازه بود، ولی قصه پراکنده و بدونِ هیجان پیش می‌رفت... یا حداقل برای من این‌طور بود. و اگه بخوام خیلی صادقانه بنویسم، داستان اصلاً من رو درگیر نکرد.

شایدم اگه بی‌حوصلگیِ این روزام نبود، حس و نظرِ دیگه‌ای می‌داشتم..‌‌.


خوشحال شدم از دیدنتون. :)
سالنِ ۳ شهرزاد، یک‌ سال بعد.
.
.
.
کاین عمر طی نمودیم، اندر امیدواری
سلام
صبا هستم، یک مسافر.

هستم... نمی‌دونم چقدر... نمی‌دونم تا کِی... :)

سلام
خوش برگشتین🖐
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
صبا صالحیان
قربونتون خانوم ثانی جان 😇 دروغ چرا، نظرم که تغییر نکرده، فقط به روی خودم نمیارم فعلاً 😅
خب همین یعنی داری با خودت به یک توافقی می رسی...:)... خلاصه ما خوشحالیم از حضور دوباره دوستان خوبمون ... و امیدوارم روزگار خوب بزودی از راه برسه و جمعمون جمع بشه دوباره...
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
نیلوفر ثانی
خب همین یعنی داری با خودت به یک توافقی می رسی...:)... خلاصه ما خوشحالیم از حضور دوباره دوستان خوبمون ... و امیدوارم روزگار خوب بزودی از راه برسه و جمعمون جمع بشه دوباره...
ممنونم 😇🌷
منم خوشحال میشم از دیدنِ جمعِ آشنا 😊😌
به امیدِ روزای خوب و روشن ☀️
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فردا ۱۰ ساله میشم.
قرار بود دیوار رو ریسه بکشم و چراغونی کنم... اما الان اومدم بگم فعلاً خداحافظ.
هر وقت که دوباره توانِ تماشای تئاتر داشته باشم -نمی‌دونم چند روز یا چند هفته‌ی دیگه- برمی‌گردم.

فقط الان خواستم بابتِ این چند سالی که دیوار‌خوان و دیوارنویس بودم چند تا تشکر کنم.

اول، از همه‌ی شماهایی که شاید خودتونم ندونین، ولی تا همین لحظه خیلی چیزها بهم یاد دادین و تشویقم کردین به تمرینِ نوشتن، تمرینِ آرامش و تمرینِ ادب.

دوم، از همه‌ی شماهایی که بهم یاد دادین خیلی وقت‌ها میشه به جای جنگیدن، سکوت کرد... و از الان به بعد بیشتر تمرین می‌کنم تا گُزیده‌تر ... دیدن ادامه ›› حرف بزنم... شاید طول بکشه تا یاد بگیرمش، ولی سعیِ خودمو می‌کنم.

و سوم، بی‌نهایت تشکر می‌کنم از اون کاربری که انگار فقط قرار بود چند روز بیاد توی تیوال و به من بگه "تو برو خود را باش" و بعد هم بره در تاریخ محو بشه. کاربری که دیگه نیستی، بدون که بهم یاد دادی "بیشتر مراقبِ جمله‌بندی و انتخابِ کلماتم باشم، که شاید یه حرفِ معمولی یا شوخیِ ساده‌ی من برای دیگری توهین‌آمیز باشه" و بدون که هنوزم دارم تمرین می‌کنم "خودم را باشم!".
(شاید بعدتر از همیاری خواستم کامنتای اون کاربر رو برام ایمیل کنه که همیشه یادم باشه از کجا شروع کردم!)

تیوال جان، چند روز پیش جایِ دیگه‌ای برات نوشتم، نمی‌دونم دیدیش یا نه...
"تیوال" (بعد از تئاتر) تنها داراییِ شخصیِ منه که به انتخابِ خودم و از روی علاقه، و نه برای همراهی با هیچ مُد و موجی انتخابش کردم... هر جوری که می‌تونی مراقبِ این داراییِ من باش... لطفاً.
و ازت ممنونم برای تمامِ دوستی‌ها و خاطراتی که توی این چند سال بهم هدیه دادی، تیوالِ عزیز.

فعلاً به خدا می‌سپرمتون ❤️
به امیدِ روزهایی که اشک‌هایِ بی‌اختیارمون تبدیل بشن به خنده‌های بی‌نهایت ☀️
.
.
(تمرینِ کوتاه‌نویسی رو هم باید به تمرینام اضافه کنم. همیشه به نیتِ پنج_شش خط شروع می‌کنم و بعد اینجوری میشه... 🤷🏻)
.
.
* دو هفته‌اس که قصد دارم یه مدت از تیوال دور بشم. فقط صبر کردم تا امروز، چون دلم نیومد برای این ۱۰ سالگی یادگاری ننویسم... هرچند تلخ... در تلخ‌ترین شبِ #دانشگاه_شریف 🖤

** تیوال برای من با تئاتر معنی میشه. برای همین این نوشته رو هم در دسته‌بندیِ "تئاتر" قرار دادم.

*** چون بعد از نوشتنِ این مطلب صفحه‌ی تیوال رو می‌بندم، ممکنه چه زیرِ این نوشته چه هر نوشته‌ی دیگه‌ای من رو مخاطب قرار بدین و نتونم پاسخ‌گو باشم. پیشاپیش عذر می‌خوام. 🙋🏻
سرتون سلامت و امیدوارم امشب شریف کوی دانشگاه تهران ۷۸ نشود💔🙏🏻به امید بازگشت شما، یادتان باشد گاهی زمانی که دیگران ساکتند باید بلند و بلندتر فریاد زد✌🏻
۱۱ مهر ۱۴۰۱
سلام به همگی.
ممنونم از محبتِ همگیتون ❤️
ببخشید که تک‌تک جوابِ لطفِتون رو نمیدم... آرزو می‌‌کنم هر جا که هستید، خوب‌تر از مهرِ پارسال باشید... قوی‌تر و هنوز امیدوار.
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
به به . خوش برگشتین . مشتاق دیدار . نمیخواد جواب بدین . خوشحال شدم
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انگار یه خوابی می‌بینم که سر و‌ تهش خیلی معلوم نیست... می‌بینم داره چه اتفاقی میفته، ولی مطمئن نیستم که می‌فهممش یا نه. یا انگار که یه داستانِ ... دیدن ادامه ›› دو_سه خطی دارم که می‌خوام تعریفش کنم ولی انقدر هیجان دارم توی تعریف کردنش که اون دو_سه خط هی کش میاد و اصلِ داستان یادم میره.
شاید خلاصه‌ی دوکلمه‌ایش این بود: انتقامِ شیطان...
و فکر می‌کنم می‌تونست پرداختِ بهتری داشته باشه.

موسیقیِ عالی...
صدایِ بهشتیِ مارتا...
قسمتِ شمشیربازی 😁
اگه این سه تا نبود، احتمالاً اجرا برای من یه مقدار خسته‌کننده می‌شد.
و همون‌قدر که این سه مورد رو دوست داشتم، بخش‌‌هایی هم برام آزاردهنده بود. اما به هر حال همیشه استقبال می‌کنم از دیدنِ فضاهای غیرِ تکراری.

(به شخصه ترجیح می‌دادم این کار با فاصله‌ی چند ماه بعد از "آلندهٔ نازنین" اجرا می‌شد... با اینکه فضا کاملاً متفاوت بود، ولی به نظرم توی بازی‌ها قسمت‌های کاملاً مشابهی وجود داشت با بازی‌های آلندهٔ نازنین.)


* حضورِ کارگردان روی صحنه و مراقبتش از اجرا تجربه‌ی جالبی بود برای منِ بیننده. ولی شما رو به خدا به ریه‌ی خودتون رحم کنین. 😅
** از بزرگترین آرزوهام (و بزرگترین حسرتم) داشتنِ صدایی مثل مارتاس... هزار ماشالا بهت... حظ کردم... و امیدوارم بازم این صدا رو بشنوم. ❤️
صبا جان این حس مشابهت بازی در رئالیسم رو با آلنده من هم حس میکردم یعنی حتی یه جاهایی که آزاده صمدی دیالوگ میگفت به نظرم میومد انگار همین لحن و تن صدا رو توی النده هم میشنیدم
منم موافقم که کاش یکم فاصله بود ببینشون
وای از صدای مارتا🥲🥲🥲
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
سعید قدرتی
فایل صدای خانم لطفی موجوده، لطفا گوش بدین تا تصوراتتون در مورد صدای بهشتی دگرگون شه
از کجا میتونم پیدا کنم ویسش رو؟
۱۰ مهر ۱۴۰۱
Hedie Abasian
از کجا میتونم پیدا کنم ویسش رو؟
جای خاصی نیست، دوستان لطف کرده بودن ضبطش کرده بودن و برام فرستادن
۱۰ مهر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نه بدم اومد، نه خیلی دوست داشتمش... نسبت به گروهِ بازیگران توقعِ اجرایِ پخته‌تری رو داشتم و متاسفانه از توقعم فاصله داشت.
"هیتلرِ عصرِ ... دیدن ادامه ›› جدید". این عبارت در تمامِ طولِ اجرا توی ذهنم تکرار می‌شد و با اینکه ترکیبِ دو زمان مقداری عجیب بود، من دوست داشتمش.
اما اجرا کش‌دار، کش‌دار، کش‌دار...
بازی‌ها اغلب متوسط... به جز وحیدِ منتظری و گاهی فاطیما بهارمست، بقیه‌ی بازی‌ها برای من زیاد راضی‌کننده نبود. ولی از دیدنِ دوباره‌ی امیرِ نوروزی روی صحنه‌ی تئاتر بسیار بسیار خوشحال شدم و امیدوارم بیشتر در تئاتر ببینیمش.

کسی اسمِ تابلوها رو به ترتیب یادشه؟
من در مورد یکی دو تا از اسامی و ترتیب شک دارم

ترکیب‌بندی شماره ۸ (کاندینسکی)
شبِ پُر ستاره (ونگوگ)
زنی با چترِ آفتابی (مونه)
اتاقِ قرمز (ماتیس)
سومِ ماهِ می ۱۸۰۸ (گویا)
اتاق (اسم نقاش یادم نمیاد)
سفید روی سفید (مالویچ)

* خانومِ بغل‌دستیِ سمتِ راست، ببخشید اگه چند بار نگاهم چرخید سمتِ شما و تمرکزتون رو به هم زدم. دنبالِ اون غیرِعزیزانی بودم که بی‌وقفه صحبت می‌کردن که پیداشون کنم و سعی کنم یه لنگه کفش بهشون پرت کنم حداقل دلم خنک شه. 🤦🏻🤦🏻🤦🏻
خدا نگذره از این خودخواهانِ نامحترم
❤️🙏🏻🙏🏻❤️
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
وحید منتظری
❤️🙏🏻🙏🏻❤️
جناب منتظری گرامی عکسی از اجراتان می شود بگذارید .پوزش
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
مینا ۱۲&
جناب منتظری گرامی عکسی از اجراتان می شود بگذارید .پوزش
به زودی پنجره تیوال خواهیم داشت🙏🏻
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستانی که "شفیره" رو ندیدن یا دوست دارن دوباره ببینن...
اگه‌ دوست داشتین دورِ هم اجرا رو ببینیم، "جمعه، اولِ مهر" تشریف بیارین، خوشحال میشیم. ☺️
من نمیدونم روزهای جدیدش کی باز میشه صبا جان
ولی من تا شنبه شب سفر هستم و دسترسی ندارم به نت احتمالا
اگر تا اون زمان باز شد ، لطفا ۲ تا بلیط هم برای من بگیرین 😊
اگر بعد از شنبه باز شد که خودم میگیرم
دست شما درد نکنه✨🌻
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
محمد جواد
خب لغو شد
امیدوارم دفعه‌ی بعد که قرار شد ببینمتون، همه چی یه شکلِ دیگه باشه. #آرزو #معجزه
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کارگردان‌های خوب، گروه‌های نمایشیِ عزیز... اگه از اینجا رد میشین، خواستم بهتون بگم بیاین و یه بار دیگه "هاروی" رو اجرا کنین. لطفاً.
نمی‌دونم چرا به این متن انقدر کم توجه شده...
از سالِ ۹۵ تا الان، سوژه‌ی این کار از یادم نرفته و خیلی وقتا دلم می‌خواد باز روی صحنه ببینمش... این مدت انقدر هوسِش رو داشتم که بالاخره چند روز پیش رفتم سراغِ نمایشنامه‌اش. دلم خیلی برای "هاروی" تنگ شد و بازم دلم خواست در زندگیم یک "اِلوود" باشم... نمی‌دونم، شایدم یه کمی هستم... 🤷🏻


(من نمایشنامه‌اش رو قدیما خریده بودم و داشتم... ولی جالبه که انقدر به این متن بی‌توجهی شده که حتی خودِ نشرِ بیدگل هم نسخه‌ی فیزیکیش رو موجود نداره! ولی اگه حوصله‌ی خوندنش رو داشتین، نسخه‌ی دیجیتالش موجوده‌.)
یه چیزایی محو ازش یادمه! و یادمه که خیلی دوستش داشتم!
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
صبا صالحیان
_{#}_پشتکار 😂👌🏻
شایدم #OCD 😂😂
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
آرمین
خوب بود ۴ یا ۵ بود برای من
یادمه که یه اتفاقی افتاد اون شبی که من دیدم و یه مقداری از لذتِ اجرا رو برام از بین برد. ولی بله، کار خوبی بود.
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"سرانجام هر سفر باید از جایی شروع شود... با من بیا."

جمله‌ی ابتدایی رو دوست داشتم و بعد از اون فقط شاعرانگی‌ای بود که من هیچ چیزی ازش نفهمیدم.

کنجکاوِ دیدنِ این کار بودم، به خاطرِ اسمش و پوسترش که هر دو رو دوست دارم.
منظورِ اجرا رو درک نکردم.
فضای اتاقِ شمع و تارِ نخ برام جذاب بود.
و حالِ دمام‌نواز دوست‌داشتنی.
همین

خیلی هم گرم بود و تهویه بد ... که دیگه گفتنش الان فایده‌ای نداره.

خداوندا، این دل‌شادانِ همیشه‌خندانِ ... دیدن ادامه ›› گوشی‌به‌دستِ همیشه‌درصحنه رو به جاهای بهتری از تئاتر هدایت بفرما... جایی که هم اونا براشون بهتر باشه، هم ما.
خسته‌مون کردین که توی هر سالنی و هر سبک اجرایی همیشه هستین.
سابقه نداشته تو یک شب دو‌تا نظر یکسان داشته باشیم😊😊
۱۸ شهریور ۱۴۰۱
ملانقطی تیوال
می‌دونستی دهشناک نداریم؟ می‌دونستی من ۳۰ سال به اشتباه می‌نوشتم دهشناک تا امسال و در ۳۱ سالگی فهمیدم دهشتناکه؟ 🥲🤭🙈
آمارتو دارم دهخدای تیوال😂😂😂
۲۱ شهریور ۱۴۰۱
حامد رمضانی
واااای پاچیدم از خنده خب زدی تو خال حامی جان😅😅😅 اون مفلوکی که اون شب مانش کنار تیرانداز بود من بودم 😂😂😂😂 فیلم پایان نمایش هم موجوده برای ثبت در تاریخ گرفتم
عاهااان!
یکی از گوشی به دست‌های داخلِ سالن در حین اجرای نمایش!
:)
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"به پرهای پدرم بخندم اگر معنیِ مذبذب را بدانم."

آقا، خانوم، دَمِتون گرم. بیشتر کار کنید، بیشتر کار بسازید... همین‌قدر تمرین‌شده، ... دیدن ادامه ›› همین‌قدر غیرِ تکراری. آفرین به همه‌تون.

نه طرفدارِ این سبک اجرا هستم، نه می‌تونم با کارهایی که ادبیاتی غیر از ادبیاتِ رایج و روزمره دارن زیاد ارتباط برقرار کنم. این اجرا هر دو مورد رو داشت و در نهایتِ تعجب کاملاً راضی از سالن اومدم بیرون!
دو سه جایی خارج از حوصله و سلیقه‌ی من بود. (بیشتر تک‌گویی‌های رو به مخاطب)
ظاهرِ متن هم گاهی زیادی پیچیده می‌شد که فهمیدنِش رو برای من سخت می‌کرد.
اما
به قدری عاشقِ نور و صحنه و هماهنگیتون شدم که چندین بار وسطِ اجرا آرزو کردم کاش عکاس بودم و تک‌تکِ این قاب‌ها رو ثبت می‌کردم.

چهره‌ی شیرینِ جغد و صدایِ معرکه‌ی کلاغ یادم می‌مونه... ماشالا به حنجره‌ات کلاغ جان.
کرکس و هدهد، مواظبِ سَرتون باشین لطفاً.

دمِ همه‌ی بچه‌های جنوب و دمِ همه‌ی بچه‌های خوزستان گرم.
دوباره به دیدنتون میام. 🙋🏻


* توصیه می‌کنم اگه دوست دارین قابِ صحنه رو کامل ببینین، ردیفِ ۵ یا ۶ بلیت بگیرین. من ردیف سوم بودم و برای بعضی صحنه‌ها گردنم رو زیاد چپ و راست کردم. 😁
مذبذب . [ م ُ ذَ ذَ / ذِ ] (ع ص ) رجل مذبذب ؛ مرد دودله . (منتهی الارب ). متردد بین امرین . (اقرب الموارد) (متن اللغة).یا آنکه بین اختیار صحبت دو تن متردد باشد و نتواند بر یکی از آن دو قرار گیرد. (از متن اللغة). متردد بین اقدام و احجام . (از اقرب الموارد). متردد. (غیاث اللغات ). کسی که در میانِ کردن و نکردن کاری دودل باشد. فی القرآن : مذبذبین بین ذلک ، لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء. (از اقرب الموارد). متحیر. دودل . دودله . (یادداشت مؤلف ). || بر یک حال و یک جا قرار نگرفته . (غیاث اللغات ). چیزی آونگان و جنبان . (آنندراج ). || در حیرت انداخته . به شک افتاده . (فرهنگ فارسی معین ). || دورو. منافق . (یادداشت مؤلف ). دوبهم زن . سخن چین . (فرهنگ فارسی معین ).
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
صبا صالحیان
مذبذب . [ م ُ ذَ ذَ / ذِ ] (ع ص ) رجل مذبذب ؛ مرد دودله . (منتهی الارب ). متردد بین امرین . (اقرب الموارد) (متن اللغة).یا آنکه بین اختیار صحبت دو تن متردد باشد و نتواند بر یکی از آن دو قرار گیرد. ...
دم شما هم گرم بابت این مورد
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
نوش روح و روانت 😍
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
احتمالاً تا مدت‌ها ساعتِ ۷ و ۱۳ دقیقه‌ی عصرِ دوشنبه چهاردهمِ شهریور رو فراموش نمی‌کنم!
ممنون خانوم برومندِ عزیز که دیر رسیدین به سالن تا اجرا ... دیدن ادامه ›› تاخیر داشته باشه.
ممنون خانومِ عسگری و آقایِ کریم‌خان زند که حتی بلیتم رو چک نکردین و آخرین ثانیه و بدو بدو من رو فرستادین تویِ سالن.
هنوز باور نمی‌کنم که به اندازه‌ی مسیرِ تهران تا قم توی راه بودم!


اگه قصه شنیدن دوست دارین، و اگه عروسک دوست دارین، احتمالاً شما هم مثلِ من از تماشایِ این کار لذت خواهید برد.

عاشقِ مویِ سُرخِ دختر شدم 😍
و لحظه‌‌ای که عروسکِ پسرکِ چنگ‌نواز رو دیدم، خیلی سخت بود که از جام بلند نشم و نَرَم از نزدیک نگاهش کنم 😌 میشه یکی از اون عروسکِ پسرکِ چنگ‌نواز برای منم بسازین؟؟؟ 😍😍😍
خوشحالم که شبِ اولِ اجرا رو دیدم و فرصت دارم که دوباره ببینمش... مخصوصاً که به خاطرِ شرایطِ رسیدنم به سالن و تمرکزِ کم، قسمت‌هایی از قصه رو گم‌ می‌کردم...


دوستانی که در موردِ سبک و دسته‌بندیِ کار سوال داشتن...
از نظرِ من این کار رو نمیشه در دسته‌بندیِ اجرایِ عروسکی قرار داد. ولی عروسک داره.
از نظرِ من این کار رو نمیشه در دسته‌بندیِ کودک و نوجوان قرار داد. ولی قصه میگه.
اجرا بی‌کلامه... ولی قصه‌گو قصه رو روایت می‌کنه.
ترجیحاً ردیف اول بلیت بگیرین. من از ردیفِ دوم بعضی قسمت‌ها که کفِ زمین اجرا می‌شد رو نمی‌دیدم 🙂 چرا شیبِ چهارسو انقدر نامناسبه واقعاً؟؟؟


(چقدر چسبید دیدنِ خانومِ برومندِ عزیز از دووور و دیدن و گپ زدن با مریم خانوم جان و خانوم ثانی جان از نزدیک. 😇)
من اول متنتون رو خوندم باقیش افشا داشت نخوندم تا بعد، فقط بگم ترافیک وحشتناککککک شده همین.
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
سلام. منم برام فرق نمی کنه. اون چند روز فعلا آزادم
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
فریبا
سلام. منم برام فرق نمی کنه. اون چند روز فعلا آزادم
فریبا خانوم جان، قرار برای جمعه قطعی شد. اولِ مهر

این پستِ جداگانه‌اش هست
https://www.tiwall.com/wall/post/277532
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگه چند سال پیش بود، احتمالاً در مورد متن می‌گفتم چه ایده‌ی جالبی داشت. ولی متأسفانه الان به نظرم یه پیش‌بینیِ خیلی تلخ و سیاه از آینده‌اس!!! ترسیدم از دیدنِ چنین آینده‌ای که شاید فقط چند قدم باهاش فاصله داریم...

ایده‌ی متن جذاب‌ترین قسمتِ کار بود برام و با اینکه (در نهایتِ شرمندگی و تأسف🙈) هنوز کتابِ "۱۹۸۴، جورج اورول" رو نخوندم ولی این اجرا من رو یادِ شنیده‌هام از اون کتاب انداخت. (بعد از نوشتنِ این متن اولین کاری که خواهم کرد اینه که برم کتاب رو از کتاب‌خونه بردارم و بذارم کنار دستم تا بخونمش... قول 🙋🏻✌🏻)
اجرا قابلِ قبول و راضی‌کننده بود ولی فکر می‌کنم با توجه به سوژه، می‌تونست قوی‌تر از اینم بشه. هم متن جایِ کار و پرداختِ بیشتری داشت، هم بازی‌ها می‌تونست پخته‌تر و عمیق‌تر باشه. بازیِ مادر و دختر رو (بسته به مقدارِ نقششون) بیشتر دوست داشتم.

قسمتِ تو ذوق‌ زننده هم اون صندلی‌های سفیدِ پلاستیکی بود که به نظرم خیلی به فضایِ داستان بی‌‌ربط بود‌. شاید چند تا چهارپایه‌ی چوبیِ رنگ و ... دیدن ادامه ›› رو رفته و کهنه انتخابِ منطقی‌تری بود.

تأخیر هم که "اصولاً نباید باشد"... ولی دیشب با اینکه حدوداً به اندازه‌ی نیمی از زمانِ نمایش تأخیر داشتیم، چون به من خوش گذشت این بار اصلاً بابتش ناراحت نیستم... 😋
خیلی خوشحال شدم از دیدارِ اتفاقی و معاشرتِ نطلبیده با دوستانِ عزیزِ "سَبُکی"... خیلی سورپرایزِ خوبی بود و جایِ بقیه‌ی اعضای خانواده هم خالی بود. 😇😌🥰


(این اولین حضورم بود در سالنِ محراب. 🙃)
ابتدا درود و در ادامه سپاس از اینکه مخاطب نمایش شکم بودید.

به نظر من 1984به مراتب از شکم، فضای تاریک تر و خفقان آورتری داره.

تاخیرهم که ظاهراً داره تبدیل به جزو لاینفک زندگی روزمره میشه .. ما تموم سعیمون این بود که تاخیر از طرف گروه نباشه و در اکثریت اوقات هم همین بود و تاخیر در مستقر شدن تماشاگرا و رسیدن مهمان ها معمول تاخیر نمایش ما بود.

به هر روی ... خوشحالیم که نظاره گر نمایش ما بودید.🌹
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
ReZa Poorkariman
ابتدا درود و در ادامه سپاس از اینکه مخاطب نمایش شکم بودید. به نظر من 1984به مراتب از شکم، فضای تاریک تر و خفقان آورتری داره. تاخیرهم که ظاهراً داره تبدیل به جزو لاینفک زندگی روزمره میشه ...
امیدوارم باز هم در سالنِ بهتر و مناسب‌تری اجرا داشته باشید ☀️
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تقریباً هیچ‌وقت اجراهایی با ریتمِ کُند موردِ پسندم نبوده.
هیوشیما هم علاوه بر اینکه ریتمِ "خیلی کُند" داشت، سوژه و داستانِ جذابی هم (برای من) نداشت.

ولی به دیدنِ برف تویِ آخرین روزِ مرداد می‌ارزید.
وسطِ اجرا هم یادم‌ افتاد دو سه شب پیش خوابِ انار می‌دیدم... سرخِ سرخ... مناسبِ شبِ چله.

"من زیاد خواب می‌بینم
خوابِ بد بیشتر
بَداشم بیشتر از خوباش دوست دارم..."


(عزیزانی که اعصاب ندارین و مُدام باید پاتون رو تکون بدین... شما رو به خدا قبل از تماشای تئاتر یه آرام‌بخش بخورین. این چندمین باره که از شدتِ تکون‌های پایِ نفرِ پُشتی و لرزشِ صندلیم استرس می‌گیرم. 🤦🏻🤦🏻🤦🏻)
پا کوبیدن نیست
قشنگ سُم می‌کوبن :)
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
به منم واقعا چسبید دیدنش
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
محمد مجللی
به منم واقعا چسبید دیدنش
نوش روح و روانت
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خب... بعد از مدت‌های مدید دوباره از دیدنِ نتیجه‌ی همکاریِ افشینِ هاشمی و محمدِ رحمانیان دارم لذت می‌برم...
ترکیبی از قصه، تئاتر، خواب و رویا... و مقداری تاریخ، که چون من توی این بخش ضعیفم، نمی‌دونم تا چه حد اتفاق‌ها برگرفته از واقعیت هستن و تا چه حد خیال...
شیوه‌ی روایت و به کار گرفتنِ بازیگرها (😌) طوریه که نمیشه با یکی دو قسمت نظرِ دقیقی داد... ولی به هر حال تا اینجا که برای من لذت‌بخش بوده... ببینیم چطور پیش خواهد رفت.

* از سیامک انصاری توقعی بیشتر از اون‌چه در این چند سال دیدین نداشته باشین. همونه که هست 😁 اما به نظرم همونی که هست خیلی خوب چفت شده توی این کار.
** بازیگرا زیادن؛ معروف و کمتر معروف، و اکثراً تئاتری... خیلی از اسم‌ها توی لیستی که اینجا نوشته شده نیست و عجیبه که مثلاً اسمِ میلادِ رحیمی (قابلِ توجهِ علاقمندانش😎) هم نوشته نشده... شاید چون تازه داره نقشش ... دیدن ادامه ›› شروع میشه. 🤷🏻



"🔸...منم حوصله‌ام تنگ شده...
🔹همه حوصله‌شون سر میره، مالِ تو تنگ شده؟
🔸پس اون چیه که تنگ میشه؟؟
🔹خُلقه جانِ دل، خُلقه که تنگ میشه... دُمبکی، بیا اینجا انقدر بزن تا خُلقِ این دختر جا بیاد...

🎶 دختر کوچولو، شیرین و قندی... دنیا دو روزه، چرا نمی‌خندی؟ "

قسمت اولش برام جالب بود
افشین هاشمی رو از صمیم قلب دوست دارم و امیدوارم کار خیلی خوبی در اومده باشه
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
صبا صالحیان
پس ۵۰ درصد فعلاً قابل اعتمادم 😂👌🏻 اتفاقاً پریشب خوابِ فُک دیدم! فکر کنم تحتِ تاثیرِ فُکل بود 🤭🤭🤭 خب پس احتمالش هست که برات جذاب نباشه و دوست نداشته باشیش. 😋 ولی اگه هر وقتی دیدیش، بگو نظرتو.
نه دیگه همین‌که گفتی سبکش چیه کارمو راه انداختی😂
هر موقع دیدم نظرمو میگم حتما🌸
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
منم حس خوبی بهش دارم
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"من فکر می‌کنم عاشقِ این سکوتِ بعد از شنیده شدنِ صدای بلندِ یه بازیگر تئاتری روی صحنه‌ام... عالیه واقعاً..."
منم همین‌طور جنابِ تهیه‌کننده 😁👌🏻

اول از همه، آقایونی که توی اجرای دوشنبه ۲۴ مرداد ردیف دوم صندلی ۱۰ و ۱۱ نشسته بودین، خیلی ممنونم ازتون که صندلیِ ۱۲ رو خالی نگه داشتین 😁 خیلی به دیدِ من کمک کردین. خیر ببینین.
دوم...
جمعه کار رو دیدم، ولی ماشالا انقدر دیفن‌هیدرامین اثرش قوی بود که نصفِ اجرا رو توی خلسه و خواب و بیداری دیدم 😅 و به لطفِ اون خوش‌خنده‌هایی هم که توی سالن بودن، دیگه نشد زیاد روی جزئیات و دیالوگ‌ها تمرکز کنم و فقط خیالم راحت بود بابتِ بلیتِ هدیه‌ای که داشتم برای دیشب. 😌
توی هر دو باری که اجرا رو دیدم، بدونِ اطلاعاتِ سیاسی و بدونِ خوندنِ نظرات رفتم. به اندازه‌ی خودم فهمیدم و به اندازه‌ی فهمیدنم هم لذت بردم. ... دیدن ادامه ›› هم از موضوع، هم از بازی‌ها. ولی به شخصه بیشتر از همه، نابازیگر رو دوست داشتم 👌🏻👌🏻👌🏻 هم شخصیتِش توی داستان، هم بازی و هم توانِ بدنیش بسیار نظرم رو جلب کرد. مخصوصاً توی نیمه‌ی اولِ اجرا، هی فکر می‌کردم چقدر توی زندگیِ همه‌مون یه نابازیگر لازمه، همون‌قدر همراه، همون‌قدر حرف‌شنو، همون‌قدر بی‌آزار... 😌
زمانِ اجرا برای من طولانی بود و ترجیح می‌دادم حدودِ بیست دقیقه کوتاه‌تر باشه... اما به هر حال بدونِ بی‌حوصلگی و خستگی دنبال کردم تا آخرشو.

و به نظر میاد بعد از یه عالمه عقب‌افتادن و هِی نشدن، بالاخره پرونده‌ی این اجرا برای من بسته شد. حالا بشینم ذره ذره نظرها رو بخونم ببینم شما چی دیدین و من چی دیدم... 😋


"چقدر در برابرِ تو بی‌پناهم..."


(احیاناً کسی دیشب توی سالن بود که عکاسِ حاضر در سالن رو بشناسه؟)
بنظر من نمایش ۲۰ دقیقه کم هم بود :)
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
منم دوشنبه شب کارو دیدم ولی عکاسو نمیشناختم ولی چه عکاسی بود خدا خیرش بده من با اینکه ردیف ۲ بودم تا وسطای نمایش نفهمیدم عکاس جلوم نشسته :))
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
رعنا*
منم دوشنبه شب کارو دیدم ولی عکاسو نمیشناختم ولی چه عکاسی بود خدا خیرش بده من با اینکه ردیف ۲ بودم تا وسطای نمایش نفهمیدم عکاس جلوم نشسته :))
خب چه عالی 👌🏻👌🏻👌🏻
من سمتی نشسته بودم که از عکاس خیلی فاصله داشتم و فقط یک بار توی آینه دیدمشون 😋
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی میگم "هر اتفاقی به وقتِ درستش میفته" منظورم چیه؟!
منظورم اینه که، حتی اگه سه ماهِ تمام، مطمئن باشی که دیدنِ یه تئاتر توی برنامه‌ات نیست و هیچ اقدامی هم برای خریدِ بلیتش نکنی، باز ممکنه یهو دو تا فرشته‌ی مهربون از آسمون نازل بشن و یه بلیت بذارن کفِ دستت و بِبَرَن بنشونَنِت وسطِ سالن... 😇😇😇 و تنها کاری که تو می‌کنی اینه که از فرشته‌ها تشکر کنی و بهشون نه نگی. همین. 😌

انقدر توی این دو سالِ گذشته توی سکوت بودم که از وقتی فهمیدم این اجرا صامته و فضاش چطوره، بدونِ ذره‌ای کنجکاوی، از لیستم گذاشتمش کنار. اما انگار باید می‌دیدمش و شاید امشب بهترین وقتی بود که می‌شد این اتفاق بیفته.
از تصورم دوست‌داشتنی‌تر بود. (هر چند هنوز باهاش بلاتکلیفم.)
زمان سریع‌تر از چیزی که توقع ... دیدن ادامه ›› داشتم گذشت.
لحظه‌ی ملاقات با استاد و صحنه‌ی پایانی، از قسمت‌های دوست‌داشتنیِ کار بود برای من.
تنها چیزی که ناراحتم کرد این بود که با خوندنِ نوشته‌ها، خیلی جاها بازی‌ها رو از دست دادم. (که شاید من کُند بودم در این زمینه😅)

اما سکوتِ این کار و بی‌قراریِ خیلی از حضارِ داخلِ سالن من رو یادِ قسمتی از صحبت‌های مجتبی شکوری توی برنامه‌ی کتاب‌باز انداخت. آزمایشی رو تعریف می‌کرد به این صورت که افراد رو می‌بردن توی یه اتاقِ ساکت و بهشون می‌گفتن بیست دقیقه باید روی این صندلی بشینی، بدون اینکه موبایلت همراهت باشه، بدون اینکه بخوابی، حرفی بزنی یا کاری کنی. و تنها کاری که اجازه داری انجام بدی اینه که با این دکمه‌ی روی صندلی به خودت شوکِ الکتریکی بدی (که شوکِ دردناکی هم بوده).
و نتیجه این بوده که ۶۷ درصد از آقایون و ۲۵ درصد از خانوم‌ها توی اون بیست دقیقه، به خودشون شوک دادن، بارها و بارها!!! فقط برای اینکه تحملِ سکوت و کاری نکردن رو نداشتن... 🙂
امشب من این بی‌قراری رو توی افرادِ حاضر در سالن حس کردم.
و فکر می‌کنم یکی از هدف‌های شکوفه‌های گیلاس همین بود که یادمون بندازه چقدر تحملِ سکوت رو نداریم و چقدر لازمه که یه وقتا خودمون رو مجبور کنیم به این که در سکوت بمونیم، کاری نکنیم، حرفی نزنیم، و ببینیم خودمون طاقت میاریم با خودمون چند دقیقه تنها باشیم؟


(دلم برای سالن اصلیِ تئاترِ شهر، باز و بسته‌ شدنِ پرده‌ی سِن و شنیدنِ تشویقِ جمعیت توی اون سالن خیلی تنگ شده بود. 🥰)


"شمشیرِ در هوا مانده را مانی
یا در غلاف شو
یا بِدَر."
(عاشقِ این جمله شدم... امیدوارم درست نوشته باشمش.)
یعنی میتونستم به خودم شوک ندم ؟!
شاید ..
به نظرم آدمی که بتونه سکوت کنه و سکوت رو تحمل کنه به درجات بالایی از بلوغ رسیده .
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
صبا صالحیان
سحر جان، حقیقتش بیشتر از همه چی به صندلی‌های اطرافت بستگی داره. دیشب من واقعاً مشکل زیادی نداشتم با بغل‌دستیام. و اینکه چون ردیف دوم بودیم، به جز ردیف اول چیزی نمی‌دیدم که تمرکزم رو بگیره. ...
ممنون از دلداریت عزیزم
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
سحر لیلی ئیون
ممنون از دلداریت عزیزم
خوشحال شدم از دیدنتون 😇 ببخشید که دیر به جا آوردم 😋
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اول از همه... کاش می‌شد جنابِ مازیارِ سیدی رو تکثیر کرد توی همه‌ی سالن‌ها که قبل از تمامِ اجراها همین‌قدر محترم و دوستانه تذکراتِ پیش از اجرا ... دیدن ادامه ›› رو بگن و منتظر بشن که همه‌ی حاضرین در سالن ماسک به صورت بزنن، گوشی‌ها رو سایلنت یا خاموش کنن، بعد بپرسن آماده‌ هستین؟ و بعد اجرا رو شروع کنن... دمتون گرم آقای سیدی 🙏🏻🌸
(البته که همیشه باید یه نفر توی سالن باشه تا اثبات کنه که در مقابلِ دوستانه‌ترین خواهش‌ها هم میشه بی‌تفاوت بود!!! و باز وسطِ اجرا گوشیش توی سالن زنگ بخوره... 🙄)

از روزِ اول، دیدنِ این کار توی برنامه‌ام بود... و بالاخره به آخرین شبِ اجرا رسیدم!
شخصیتِ همسرِ کشیش و خواهرِ برنارد رو بیشتر از بقیه دوست داشتم. مخصوصاً همسرِ کشیش که از همون شروع تونستم قصه‌اش رو دنبال کنم و برای من ملموس‌تر از بقیه بود... همراه با یه طنزِ تلخ... مثلِ جایی که با شک و تردید در مورد واقعی بودنِ اعتقاداتِ خودش یا حتی همسرِ کشیشِش صحبت می‌کنه، ولی وسطِ قصه‌هاش میگه "نمی‌دونم، شاید خواستِ خدا بوده".
بازیِ دخترِ بازیگر و گویندگیِ لیلی رشیدی هم شیرینیِ این کار بود... اگه لیلی رشیدی گوینده‌ی رادیو بود، شاید بیشتر رادیو گوش می‌کردم. 😋
فقط با وجودِ اینکه تا حدی تونستم بعضی قسمت‌ها رو به هم ربط بدم، اما بازم دنبالِ نقطه‌ی اتصالِ پررنگ‌تری بینِ چهار قصه می‌گشتم که موفق نشدم پیداش کنم.
اولین نمایشی بود که از مازیار سیدی در مقامِ کارگردان دیدم و از این به بعد همونجور که تا حالا سعی می‌کردم دنبال‌کننده‌ی بازی‌هاش باشم، دنبال‌کننده‌ی کارگردانیش هم خواهم بود.

"... من دوست ندارم با اشتباهِ خودم بمیرم... چون بعدش دیگه فرصت نداری از اشتباهت درس بگیری... نمی‌تونی عبرت بگیری..." (یا همچین چیزی😋 نقل به مضمون)


* آخرین شبِ اجرا بود ظاهراً، ولی احتمال افشا یا کاهش جذابیت رو فعال کردم محض احتیاط... شاید تمدید شد باز. 😊✌🏻
لیلی رشیدی توی «آی قصه» هم برای بچه ها قصه میگه و اونجا هم شنیدنیه کارش.
واسه ما هم که با «مادر خانومی» زی زی گولو ماندگاره!
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
صبا صالحیان
😂🤦🏻 بدتر از اون زنگِ موبایل، یه خانومی بود که هزار ماشالا خنده‌اش قطع نمی‌شد 😅 تمامِ سالن با هر خنده نگاهش می‌کردن و خدا رو شکر کم نیاورد و تا لحظه‌ی آخر یه نفس خندید... مثلاً توی قسمتِ آخرِ ...
وای نه برم ببینمش :))))
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
صبا صالحیان
😂🤦🏻 بدتر از اون زنگِ موبایل، یه خانومی بود که هزار ماشالا خنده‌اش قطع نمی‌شد 😅 تمامِ سالن با هر خنده نگاهش می‌کردن و خدا رو شکر کم نیاورد و تا لحظه‌ی آخر یه نفس خندید... مثلاً توی قسمتِ آخرِ ...
دیدمس
پیرمرد خیاط خودم یونیک‌تره این لامروت همه‌ش ادا بود :))
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیاری جان
چند روز پیش زیرِ نوشته‌ی جنابِ محمد مهدی فتحیان (در مورد امکانِ لغو و جابجایی بلیت) در جوابِ جوابِ شما! چیزی نوشتم که نمی‌دونم خوندین یا نه.
https://www.tiwall.com/wall/post/270912 (لینکِ نوشته‌ی جنابِ فتحیان)

متنِ خودم رو این پایین کپی کردم و در ادامه چند خطی هم بهش اضافه می‌کنم...
---------------------------------
"همیاری جان
توضیحاتتون به ظاهر منطقی میاد. ولی به نظرم اگه اینجور هم باشه، شما به عنوانِ واسطه‌ی فروش می‌تونین (یا بهتره) که قدرتِ خودتون رو تا حدی ... دیدن ادامه ›› به نفعِ کاربرهاتون ببرین بالا.

شما یه سرویسی رو به دو طرفِ یه جریان ارائه میدین.
همون‌قدر که گروه‌های اجرایی توقعاتی دارن، کاربرهای تیوال هم از شما توقعاتی دارن.
همین‌طور که به ما میگین "این خواسته‌ی گروه‌های اجراییه", می‌تونین به گروه‌های اجرایی هم وقتی باهاشون قرارداد می‌بندین (یا به هر شکلی توافق می‌کنین) بگین که از شرایطِ جدیدِ فروشِ بلیت در تیوال اینه که مثلاً امکانِ لغو تا ۴۸ ساعت قبل وجود داشته باشه. ممکنه موقع شروع بعضی گروه‌ها هم قبول نکنن اما به مرور این میشه از شرایطِ شما و گروه‌ها با دونستنِ این پیش‌فرض فروش بلیتشون رو به شما می‌سپرن. (که بعیدم می‌دونم ضربه‌ای به اجراها بخوره با مثلاً ۵ تا ۱۰ تا کنسلیِ بلیت!)

با توجه به سابقه‌ی تیوال، آیا خودتون در خودتون این رو نمی‌بینین که باید یه جاهایی شما هم با گروه‌ها از موضعِ قدرت حرف بزنین؟؟؟
والا ماندگاریِ شما بیشتر از گروه‌های اجرایی، وابسته به کاربراتون و خودتونه!!!

البته همه‌ی اینایی که گفتم به شرطیه که واقعاً کاربرها هم براتون مهم باشن 😅 (که امیدوارم باشن)"
---------------------------------

توی همین مدت اخیر، چند تا اجرا فروش بلیتشون قبل از تکمیل اطلاعاتشون آغاز شده... یا اجراهای پرطرفداری بودن که بارها فروش بلیتشون بدونِ اطلاع‌رسانی صورت گرفته و خیلی از دوستانی که مدت‌ها منتظر بودن موفق به خرید بلیت نشدن.

خواستم در ادامه‌ی متنی که بالا کپی کردم، یه کم رویاپردازی کنم و بگم که "من اگه تیوال بودم"، هم یه کمی موضعِ خودم رو در مقابلِ گروه‌های نمایشی می‌بردم بالاتر و هم یه کمی کاربرها رو عزیز می‌کردم پیشِ خودم و از این به بعد وقتی گروهی می‌خواست فروش بلیتش رو به من بسپره، اول از همه این سه مورد رو بهشون می‌گفتم...

۱- فروش بلیت در تیوال "بعد از دادنِ اطلاعاتِ کاملِ اجرا" آغاز میشه.
۲-برنامه‌ی فروش بلیت باید حداقل ۲۴ ساعت قبل به تیوال و کاربرها اطلاع‌رسانی بشه.
۳- امکانِ لغو/جابجایی بلیت تا ۴۸ ساعت قبل برای کاربرها، از شرایط فروش بلیت در تیوال می‌باشد.

و خب باز اگه بخوام از تَخَیلم استفاده کنم و رویاپردازی کنم، خیلی ترجیح میدم که اگه تیوال بودم این برخورد رو با "تمامِ گروه‌ها" داشتم... فارغ از سابقه و شهرتشون...
و مثلاً اگه گروهِ اجرایی شکوفه‌های گیلاس در لحظه تصمیم می‌گرفت که نیم ساعت دیگه فروشش رو شروع کنه، می‌گفتم "تصمیمِ فروشِ بلیت در تیوال به عهده‌ی گردانندگانِ آن است و برای رضایتِ کاربرها امکانِ فروش بدونِ اطلاع‌رسانی از ۲۴ ساعت قبل امکان‌پذیر نمی‌باشد. و طبقِ بندِ فلان هنگامِ هماهنگی برای فروشِ روزهای جدید به این موضوع دقت کنید."
یا اگه گروه نمایشِ "اپرای عاشورا" یا گروهِ نمایشِ "آناتول" و هر گروه دیگه‌ای قصد داشتن فروش بلیتشون شروع بشه بدونِ اینکه اطلاعات صفحه‌شون تکمیل باشه بهشون می‌گفتم "آغازِ فروشِ بلیت در تیوال به عهده‌ی گردانندگانِ آن است و از شرایطِ آغازِ فروش بلیت، تکمیل بودنِ اطلاعاتِ برگه‌ی نمایش می‌باشد."

تیوال جان، شما اگه عالی نباشی، قطعاً بد هم نیستی. ولی متاسفانه با تیوالِ رویاییِ من خیلی فاصله داری... امیدوارم به زودی اونقدری خودت رو قبول داشته باشی که همون صراحتی که در مقابل کاربرها داری رو در مقابل گروه‌های اجرایی هم داشته باشی تا عدالت کمی رعایت بشه و یا هر دو طرفِ این قضیه ازت راضی باشن، یا حداقل هر دو طرف ناراضی!

یه ضرب‌المثلی هست که میگه "دوست میگه گفتم، دشمن میگه می‌خواستم بگم!"
امیدوارم مایی که باهات حرف می‌زنیم و توقعِ بهتر شدنت رو داریم رو دوستِ خودت بدونی و نه فقط یه کاربر. 🙋🏻
البته نمیخوام فاز منفی وردارم ولی
گوش اگر گوش تیوال و ناله اگر ناله ی من ( ما ) ، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است !
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
محمد مهدی فتحیان
افتتاح سایت بلیت فروشی «تیوالی های مقیم مرکز» با مدیریت جدید: خانم صالحیان شعبه دیگری ندارد مشاور امور محتوایی و نگارشی: خانم جمشیدی مشاور امور بلیت فروشی: آقای فدایی دارم تیم رو جمع می کنم
ممنون 😂
لطفاً من رو همون همیاری بنویسین... توی پست‌ِ مدیریتی انرژیم هرز می‌ره 🤣 اما شروعِ ساعت کاریمو مدیریتی بذارین از ۱۰-۱۱ صبح 😎 ولی دیگه یه سره هستم تا آخرِ شب. 🙋🏻
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
فاطمه محامی
اصلا دنیا با آدم های دغدغه مندش یجور دیگه قشنگه..نتیجه اش رو ماهم نبینیم نسل بعدی مون میبینه ایشالله!! همین که شرایط شما رو به مرور زمان بی تفاوت نکرده مهمه
ممنونم از لطفتون 😊 واقعاً اگه تیوال رو خونه‌ی دوم خودم نمی‌دونستم انقدرم به فکرش نبودم...
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید