در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال صبا صالحیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:26:43
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تکه‌هایی از کار رو دوست داشتم و حتی بعضی قسمت‌ها با تجربه‌های شخصیِ خودم اشتراکاتی داشت، ولی کلیتِ کار برام فهمیدنی نبود.

و جدا از خودِ اجرا، دیدنِ دوباره‌ی حسین حسینیان بعد از خاطره‌ی خوبِ اجراهای "آشپزخانه" و بعد از چند سال برام خوشحال‌کننده بود :)
"هدویگ" برای من دوست‌‌داشتنی بود و از لحظه‌ی ورود و دیدنِ صحنه تا پایانِ نمایش، همه‌ی اجزاش من رو برد به سال‌های قبل و اولین تئاترهایی که دیدم.

یه اجرای کلاسیکِ داستان‌گو، طراحی صحنه‌ی کار شده، بازی‌های یک‌دست، یه کوچولو طنز، و جذاب‌ترین قسمت برای من، صداهای خوب و لحن و بیانِ درست.

ریتمِ اجرا می‌تونه برای خیلی‌ها کند یا اذیت‌کننده باشه ولی برای من به جز یکی دو صحنه این‌طور نبود و فکر‌ می‌کنم این ریتمِ آهسته اقتضایِ این سبکِ اجراس و اگه اجرای کلاسیک سلیقه‌تون نیست، طبیعیه که ریتمِ کار براتون آزاردهنده بشه.
البته زمانِ اجرا حدود ۱۰ دقیقه بیشتر از زمانِ اعلام شده بود.

تنها ناراحتیِ من از این اجرا اینه که از وقتی صحبتِ "جنگل" شد، منتظر بودم ببینم اون پشت چه خبره ولی متاسفانه زمانی که پرده کنار ... دیدن ادامه ›› رفت با توجه به نورِ صحنه و ارتفاعِ پایین‌ترِ جنگل، از ردیفِ دوم یه کلیتِ سیاهی دیده می‌شد که تا خواستم بهش دقت کنم پرده بسته شد و نتونستم نتیجه‌ی زحمت‌های پدربزرگ رو ببینم :(
کاش فرصتِ بیشتری برای دیده شدنِ جنگل در نظر می‌گرفتین...
اما خب اون مرغابیِ پدالی رو اونقدری دوست داشتم که تا حدی این کمبود رو برام جبران کرد :)

و در آخر
پیامی برای جنابِ برهانی‌مرندِ گرامی
اول ممنون و خوشحالم که بعد از چند سال وقفه دوباره به اجراهای صحنه‌ای برگشتین و دوم اینکه، پدربزرگِ "هدویگ" من رو خیلی یادِ پدربزرگِ "کابوس‌های یک پیرمردِ بازنشسته‌ی خائنِ ترسو" انداخت و انقدری اون تئاتر رو دوست داشتم که همیشه شما رو با اون کار به یاد دارم... خواستم بگم اگه فرصت شد، دوباره اون متن رو هم اجرا کنید، با بازیگرانی به خوبیِ همون گروهِ بازیگران...

با تشکر :)
سلامت و برقرار باشید


چه خوب که هدوینگ راضی تون کرد ، کیمیاییه این روزا !
میثم هنزکی
چه خوب که هدوینگ راضی تون کرد ، کیمیاییه این روزا !
دقیقاً، خودمم توقعِ کمتری داشتم ولی راضی‌تر از توقعم بودم ✌️
اون جنگل، تاریکخانه روانی خانواده بود و رخ نمودنش هم در تاریکی خط خوردگی زیستنی نمایش بود.
۶ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بسیااار یکنواخت :|

احساسم اینه که یک گروهِ توانا در انتخابِ متن اشتباه کرده و نتیجه‌اش شده یه اجرای متوسط - البته منظورم از متن چیزیه که در اجرا دیدم، چون متنِ اصلی رو نخوندم.

صحنه و فضاسازی رو دوست داشتم، بازی‌ها هم قابل قبول بود، ولی مشخصاً ستاره پسیانی برای این نقش زیادی جوان بود.

و استفاده از میکروفون طبقِ معمول برای من توذوق‌زننده‌ترین بخشِ کار بود... مخصوصاً شروعِ اجرا که صداها زیادی پرانرژی و سرِحال بود تا چند دقیقه تصور می‌کردم دارم به نمایشِ رادیویی گوش می‌کنم.

در نهایت از دیدنش پشیمون نیستم... ولی توقعِ خیلی بیشتری داشتم.
بسیلار بسیار عالى و جذاب بود 👌🏼 از بازى ها، طراحى صحنه و… لذت بردیم
۵ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به عنوانِ تئاترِ کودک، اجرایِ تر و تمیز و خوبی بود... شروعِ کار و حال و هوایِ شهرِ فرشته‌ها رو خیلی دوست داشتم.

نکته‌های مثبتِ اجرا از نظرِ منِ بزرگسال، طراحیِ لباس و طراحی صحنه و بازی‌های خوب بود؛ مخصوصاً بازیِ بازیگرهای کم‌سن‌تر و به‌ویژه فرشته‌ کوچولو که با وجودِ نقشِ کوتاه‌تر و سنِ کم از خیلی از بازیگرهای حالِ حاضرِ اجراهای بزرگسال قوی‌تر ظاهر شد... آفرین آقا سروش، موفق باشی 💚

ولی در موردِ موسیقی و صدا، در درجه‌ی اول صدای زیادِ موسیقی باعثِ ناواضح شدنِ صدای بازیگرها می‌شد و در درجه‌ی بعدی قسمت‌هایی که در مرکز و عمقِ صحنه اجرا می‌شد صدا ضعیف و تا حدی نامفهوم بود.

موضوع هم می‌تونست برای بچه‌ها جذاب باشه ولی به نظرم پیش‌رفتِ داستان و جابجاییِ زمان‌ها یا قسمت‌هایی مثلِ بازبینیِ ویدئو (که البته خیلی ... دیدن ادامه ›› ایده‌ی خوب و بامزه‌ای بود) یا برگشتِ زمان به عقب و امثالِ این‌ها یه مقدار گُنگ بود و به‌شخصه فکر می‌کنم دنبال کردنِ داستان برای بچه‌های زیرِ ۱۰ سال یه‌ مقدار سخت خواهد بود.


و یه مورد هم که برای من خیلی آزاردهنده بود اون گروهِ ۱۰-۱۲ نفره‌ی بزرگسال بود که نمی‌دونم به چه منظوری به دیدنِ این اجرا اومده بودن، چون هم بیشتر از بچه‌ها صدای خوراکی در آوردن و هم یک نفرشون چند بار با صدای بلند با تلفن صحبت کرد.
امیدوارم مسئولینِ سالن در این مواقع جدی‌تر به موضوع رسیدگی کنن.
"نادر برهانی مرند"... بعد از چند سال... 😍
چقدر خوشحال شدم!

این مدت هی می‌خواستم بیام بپرسم کسی ازش خبر داره؟ یا کسی می‌دونه که قصدِ کار کردن داره یا نه؟

ممنون از "ایرانشهر" که در برنامه‌های پیشِ‌رو علایقِ من رو هم در نظر گرفته.

به زودی خدمت می‌رسیم 😁
هم خوبه هم بد
می‌ترسم خاطرات خوبم خراب بشه
مریم سلیمانی
نمایش رو دیدن؟ چطور بود؟ بریم یا نه :)
خیر، متاسفانه هنوز فرصت نکردم اجرا رو ببینم :)
صندلی های سری Aدید خوبی به صحنه نداشت و این یعنی مدیریت استراتژیک در پشت صحنه بسیار ضعیف بود .اما اصل نمایش ،موضوعی زیبا و کم تکرار رو روایت میکرد ،ولی بازی افراد غیر حرفه ای در کنار افراد حرفه ای ،از زیبایی نمایش کم کرده بود .به خصوص از پرده ۴ به بعد کاملا خسته و کسل کننده بود
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگه همه‌ی اینا رو خواب دیده بودم، حتماً از چنین خوابِ خوش‌رنگ و عجیبِ بی‌سرو‌تهی کِیف می‌کردم...
ولی خب متاسفانه در بیداری دیدمش و هیچی ازش نفهمیدم.

باز جایِ شکرش باقیه که برای متنِ این کار کاغذ زیاد حروم نشده 😄
شاهین
سوررئالش غلیظ بوده پس
"اگه همه‌ی اینا رو خواب دیده بودم، حتماً از چنین خوابِ خوش‌رنگ و عجیبِ بی‌سرو‌تهی کِیف می‌کردم..."
من هم از این توصیف لذت بردم
سوررئالش غلیظ بوده پس
شاهین
"اگه همه‌ی اینا رو خواب دیده بودم، حتماً از چنین خوابِ خوش‌رنگ و عجیبِ بی‌سرو‌تهی کِیف می‌کردم..." من هم از این توصیف لذت بردم
برای اینکه گمراهتون نکنم، رویِ اون "اگه" خیلی تاکید می‌‌کنم 😅

در مورد سوررئال هم... نمی‌دونم چطور میشه دقیق‌ منظور رو رسوند... ولی خب به نظرم یه هذیونِ نامفهوم بود!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با اینکه زیاد نفهمیدم ولی دوست داشتمش!
طراحی نور و صحنه، بسیار جذاب...
دوست داشتم توی بهشت بمونم.
خب... من مدت‌هاس هوسِ دیدنِ یه کار شبیه به "آشپزخانه/حسن معجونی" و هوسِ یه مازیار سیدیِ آشپزخانه رو دارم... که با توجه به حضورِ مازیار ... دیدن ادامه ›› سیدی و خلاصه‌ی کار، فکر می‌کردم این اجرا می‌تونه توقعم رو برآورده کنه... ولی متاسفانه اون‌جوری که باید و شاید، این اتفاق نیفتاد.

کلیتِ کار برای من راضی‌کننده بود "اما" از تمامِ پتانسیلِ موجود -چه در مورد متن و چه در مورد اجرا- استفاده نشده بود.

موضوع رو دوست داشتم "اما" متن جا داشت پرکشش‌تر و پخته‌تر باشه.

گروهِ بازیگران هم همه آدمای کاربلدی هستن "اما" برای من به جز خسرو پسیانی و رضا بابکِ عزیز، بقیه‌ی بازی‌ها معمولی و کم‌جون بود.

استفاده از هاش-اف هم که همیشه توذوق‌زننده‌ترین قسمتِ هر اجراس... با اینکه توی این کار هاش-اف کارکردِ بیشتری به جز رسوندنِ صدا به تماشاگر داره، ولی وقتی منبعِ صدا ثابت و بازیگر در حالِ حرکته، بُعدِ صدا از بین میره و بعضی قسمت‌ها گنگ میشه و متوجهِ بعضی اتفاقات نمیشی؛ و در درجه‌ی دوم هم، هاش-اف باعث میشه بازیگر از تمامِ قدرتِ صداش استفاده نکنه و بازی‌ها "سینمایی" بشه که برای من این بزرگ‌ترین نقطه‌ضعفِ اجرا بود.

اما

طراحی صحنه رو بسیار پسندیدم... مخصوصاً در مقایسه با خیلی از اجراهای جدید که طراحی صحنه از اولویت‌های آخرشونه.

پادکستِ جمیلا جمیری رو هم دوست داشتم، اگه لینک بدین کامل گوش کنم ممنون میشم 😁

و جذاب‌ترین اتفاقِ اجرا برام این بود که اگه تا حالا منتظرِ یه تئاترِ جدید از مازیار سیدی بودم، از الان به بعد دیگه منتظرِ کنسرتِ دو نفره‌ی مازیار سیدی و خسرو پسیانی خواهم ماند... یعنی واقعاً کلِ تئاتر برام یه طرف بود، بخشِ موزیک زنده یه طرف دیگه.
.
.
.
"عبدو" و عبدوها از سخت‌ترین آدم‌هایی هستن که تا حالا دیدم.
آدمایی که نمی‌‌دونی بد هستن یا خوب... نمی‌دونی دوستشون داری یا نه... نمی‌دونی بودنت کمکشون می‌کنه یا آزارشون میده...
شاید "عبدو"ها با محبت شفا بگیرن...
شایدم فقط تو رو بیمار کنن.
.
.
.
چون میبینم این کار هی با نمایش آشپزخانه مقایسه شده اینو می‌گم. بنظر من این کار از اون برلی من جالب تر بود، چون بجای هیاهوی زیاد اتفاقا در آرامش داشت موشکافی می‌کرد رابطه‌ها و شخصیت‌ها رو و اتفاقا هاش اف داشت کمک می‌کرد از فریاد بی مورد کشیدن جلوگیری بشه و همه‌ی احساس شخصیت‌ها بیاد تو صداهای یواششون
حالا اتفاقا بنظرم مازیار سیدی اینجا از اونجا هم قشنگتر بود :)) البته با احترام به آقای سیدی عزیز. چون بنظرم پخته تر بود و لایه‌های بیشتری از کارکتر رو به نمایش میذاشت و فقط یک پرد خشمگین نبود، یک افسرده‌ی خشمگینی بود که میذاشت هم ازش بدت بیاد هم خوشت بیاد.
البته که اجرای آشپزخانه جزو اجراهای ماندگار سال‌های گذشتس ولی بنظرم این اجرا هم چیزی از اون کم نداشت.
.
پ.ن: منم منتظر کنسرت سیدی و پسیانی می‌مونم :)))))
با بخش کنسرت خیلی موافقم
Theaterlover
چون میبینم این کار هی با نمایش آشپزخانه مقایسه شده اینو می‌گم. بنظر من این کار از اون برلی من جالب تر بود، چون بجای هیاهوی زیاد اتفاقا در آرامش داشت موشکافی می‌کرد رابطه‌ها و شخصیت‌ها رو و اتفاقا ...
حقیقتاً به نظرِ منم این اجرا ارتباطی به "آشپزخانه" نداشت و مقایسه‌شون کارِ درستی نیست... فقط دلم برای اون کاراکترِ آشپزخانه - همون مردِ خشمگین - تنگ شده و دلم می‌خواد دوباره ببینمش.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجراهای آخرِ وقت معمولاً انتخابم نیست. بی‌نهایت خسته بودم و تاخیرِ نیم ساعته‌ هم به قدری خسته‌ترم کرد که چند بار از ذهنم گذشت چشمام رو ببندم و بی‌خیالِ اجرا بشم. در نتیجه با کمترین دقتِ ممکن کار رو تماشا کردم و متاسفانه بعضی از داستان‌های موازی رو از دست دادم.

داستان و ایده‌ی اجرایی رو دوست داشتم ولی بازی‌ها به جز یکی دو مورد بسیار کم‌انرژی و بدونِ لحن بود و اوایلِ اجرا کاملاً توی ذوقم خورد. از اواسطِ کار با داستان ارتباطم برقرار شد و تا حدی که ازم برمیومد سعی کردم اجرا رو دنبال کنم.

ورودِ بازیگرِ نقشِ دختربچه خوشحالم کرد... بازیِ رَوون و راحت و تناسبِ اجرا با نقش برای من دوست‌داشتنی بود و به تنهایی باعث شد نظرم در موردِ کلیتِ اجرا یه مقدار مثبت‌تر ... دیدن ادامه ›› بشه.

و در آخر ممنون از توجهِ گروه به مخاطب... هم برای توضیحی که در موردِ تاخیر داده شد (تاخیرِ گروهِ قبلی در تحویلِ سالن و بارندگی) و همین‌طور بابتِ اینکه آخرِ اجرا به تماشاگرانی که منتظرِ رسیدنِ ماشین و اسنپ بودن این امکان داده شد تا به دلیلِ بارندگی چند دقیقه‌ای توی سالن بمونن.
این ماجرای تأخیر از شب اول اجرا بوده! به نظرم این برمی‌گرده به برنامه‌ریزی سالن که باید درست بشه خب. نمیشه یک ماه این اتفاق هر شب بیفته که آخه...
صبا صالحیان
🙂🤦🏻‍♀️ شایدم با این کار میزانِ صبر و وفاداریِ مخاطب رو می‌سنجن 😅
البته که من اعتراض کردم🫣🫣
دلیلشون دیر تحویل دادن گروه قبلی بود
پونه ٢٥
البته که من اعتراض کردم🫣🫣 دلیلشون دیر تحویل دادن گروه قبلی بود
بله، دیشب هم به همین دلیل بود.


قدیما تصمیم گرفته بودم اگه اجرایی تاخیرش از یه حدی گذشت، برم اعتراض کنم و بلیتم رو پس بدم و بخوام مبلغش رو بهم برگردونن (که بعید می‌دونم این کار رو بکنن گروه‌ها) و بعدم از دیدنِ اجرا ... دیدن ادامه ›› انصراف بدم.

بعدش کلاً تئاتر دیدن کنسل شد و ایده‌ام رو فراموش کردم!!!

الان که دوباره یادم اومد، شاید از این به بعد همین کار رو بکنم... فقط نمی‌دونم تا چند دقیقه تاخیر رو مجاز بدونم که خیلی سخت‌گیرانه نباشه 😅
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند سال پیش، "لاموزیکا سوم" برام یه جوری بود مثلِ فالِ حافظ... مطمئن نبودم می‌فهممش، ولی هر جاش که دست می‌ذاشتم به حال و احوالِ اون ... دیدن ادامه ›› روزام ربط داشت... و امشب "بونکر" هم دقیقاً همین بود!

بغض می‌کنم، یه چیزی توی گلومه که نمی‌دونم چیه، سخت می‌خندم، با خودم حرف می‌زنم... و هر وقت فکر می‌کنم همه چی بهتره، دوباره آب می‌چرخه و برمی‌گرده بالا...

کسی قیمتِ بونکرِ دستِ دو نداره؟
درود صبا...
قیمت ندارم...
https://www.sheypoor.com/l/%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D
9%84%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D9%86%DA%A9%D8%B1
ولی لینک بالا را بگرد، فکر کنم قیمت دستت میاد...
H.M.kiani2
ارادت... حال اگر میکسر بخوای انتخاب هات بیشتر میشن.. همون کار واسه ات میکنه...
مرسی، اگه بونکر پیدا نشد مشورت می‌گیرم ازتون 😁✌️
صبا صالحیان
مرسی، اگه بونکر پیدا نشد مشورت می‌گیرم ازتون 😁✌️
👍👌
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرا مفرح و شاد بود ولی برای من متوسط... شاید توقع داشتم داستانش جذاب‌تر باشه یا مثلاً آخرش جالب‌تر تموم بشه.
قسمتِ فلش‌بک جذاب بود و اگه طولانی‌تر بود یا بازم تکرار می‌شد در طولِ اجرا، جذاب‌تر هم می‌شد.
و مرسی از استقبال و بدرقه‌ی گرم و صمیمی‌تون :)
فقط داشتم فکر می‌‌کردم چقدر خوشحال‌تر می‌شدم اگه موقعِ خدافظی نفری یه عروسکِ فلش‌بکِ غول رو بهمون می‌دادین ☺️ خیلی خوشگل بود با اون لباسِ گلگلی 😍
قدمتون رو چشم
خوشحالیم که بهتون بد نگذشته
راستش عروسک که اصلا قابلی نداشت اما مسئله‌ای که باعث میشه نتونیم به همه هدیه بدیم، اینه که قیمت هر کدوم از اون عروسکا الان حدود سه تا چهار میلیونه :)
☺️🌹🙏✨️
مهدی ملکی (سیاه)
قدمتون رو چشم خوشحالیم که بهتون بد نگذشته راستش عروسک که اصلا قابلی نداشت اما مسئله‌ای که باعث میشه نتونیم به همه هدیه بدیم، اینه که قیمت هر کدوم از اون عروسکا الان حدود سه تا چهار میلیونه ...
در راستایِ تکریمِ تماشاگران، فکر کردم شاید ایده‌ی خوبی باشه 😎😁
ولی خب نه، انصافاً خیلی زیادی گرونه 😅


البته منظورِ جدی نداشتم در موردِ هدیه‌ی یادگاری 😉 فقط خواستم بگم عروسکِ غول خیلی دوست‌داشتنی بود 😊

موفق و شاد باشید 🍀
صبا صالحیان
در راستایِ تکریمِ تماشاگران، فکر کردم شاید ایده‌ی خوبی باشه 😎😁 ولی خب نه، انصافاً خیلی زیادی گرونه 😅 البته منظورِ جدی نداشتم در موردِ هدیه‌ی یادگاری 😉 فقط خواستم بگم عروسکِ غول خیلی دوست‌داشتنی ...
بله متوجه منظورتون شدم
کاش می‌تونستیم :)
برقرار باشید🌹🙏✨️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پلانِ سالن رو که در روزهای مختلف چک کردم، به نظرم اومد عده‌ای از خریداران ردیف‌های ۱۰ و ۱۱ رو به عنوانِ ردیف‌های اول و دوم در نظر گرفتن و به اشتباه افتادن در خریدِ بلیتشون.

گفتم شاید بد نباشه مثلِ اغلبِ اجراها، پلان رو جوری در صفحه قرار بدید که صحنه‌ی اجرا بالا قرار بگیره که این اشتباهِ ناخودآگاه اتفاق نیفته.
درود بر شما
از دقت شما سپاسگزاریم. با خریداران محترم تماس گرفته شد و جابجا شدند.
البته محل صحنه اجرا و شماره‌های ردیف به شکل شفاف در پلان طراحی شده است.
گروه همیاری
درود بر شما از دقت شما سپاسگزاریم. با خریداران محترم تماس گرفته شد و جابجا شدند. البته محل صحنه اجرا و شماره‌های ردیف به شکل شفاف در پلان طراحی شده است.
بله، پلان مشخصه، مخصوصاً برای کاربرانِ مقیمِ تیوال 😁
ولی رهگذرها ممکنه به اشتباه بیفتن، که ایشالا نمیفتن 😂

ممنون از پیگیریتون 🙏🍀
گروه همیاری
درود بر شما از دقت شما سپاسگزاریم. با خریداران محترم تماس گرفته شد و جابجا شدند. البته محل صحنه اجرا و شماره‌های ردیف به شکل شفاف در پلان طراحی شده است.
درود اما این خطا دید اصلاح کنید البته اگر ... اگر .. مگر ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام تیوال، سلام همیاری، خوبین؟

من یه مسئله‌ی شخصی دارم و فکر کردم می‌تونم در موردش پیشنهادی رو مطرح کنم که شاید بتونین مشکلم رو حل کنین 😁

اون قدیمایِ تیوال، به جایِ سیستمِ امتیازدهیِ ستاره‌ای، دو تا گزینه‌ بود؛
گزینه‌ی "دوست داشتم" برای اجراهایی که ازشون لذت برده بودیم و گزینه‌ی "دیدم" برایِ اجراهایی که یا بد و ضعیف بودن یا اصلاً اون اجرا سبک و سلیقه‌ی ما نبوده یا به هر دلیلی نمی‌تونستیم بگیم که دوست ... دیدن ادامه ›› داشتیمش.

حالا، مشکلم چیه؟
بعضی وقتا اجراهایی رو می‌بینم که ارتباطی باهاشون برقرار نمی‌کنم و خارج از فضایِ ذهنیِ من هستن. نمی‌تونم بگم دوست‌ داشتمشون که بخوام امتیازِ ۳ و ۴ و ۵ بهشون بدم و از طرفی هم نمی‌تونم بگم اون اجرا "ضعیف" یا "بد" بوده که بهشون امتیازِ ۱ و ۲ بدم... اما... در نهایت مجبورم امتیاز بدم چون دلم می‌خواد سابقه‌ی دیدنِ اون کار تویِ پروفایلم ثبت بشه! پس به ناچار مجبورم امتیازِ ۳ رو انتخاب کنم برایِ این نوع اجراها که خودم می‌دونم امتیازی نیست که واقعاً انتخابم باشه.

و پیشنهادم چیه؟
لطفاً اگه ممکنه، گزینه‌ی "دیدم" رو دوباره به سیستمِ امتیازدهی برگردونین، یا یه چیزی جایگزینش کنین با همون عملکرد.
مثلاً یه "ستاره‌ی بی‌امتیاز"
یا مثلاً یه گزینه‌ی "والا چی بگم🙄"
یا یه گزینه‌‌ی "صبا صالحیان این اجرا را دیده‌است." 😁
یا هر چیزی که به نظرِ خودتون می‌تونه کاربردی باشه.


خسته نباشین
و پیشاپیش مرسی از توجهِ شما 🍀😌
میگم قدیم دوست داشتم، دیدم، و دوست نداشتم بود دیگه، درسته؟!
بعد شد یک، دو، و سه ستاره که ما همون معنی رو ازش دریافت می‌کردیم.
بعدش شد ۵ تا ستاره...
الآن حدوداً همون ۳ ستاره‌ای که می‌زنی معنا رو منتقل می‌کنه به نظرم😊😊
اما اینکه کلاً یه گزینهٔ دیدم فارغ از امتیازدهی به سیستم برگرده و فقط توی پروفایل آدم ثبت بشه فوق‌العاده پیشنهاد کاربردی و خوبیه.
امیرمسعود فدائی
میگم قدیم دوست داشتم، دیدم، و دوست نداشتم بود دیگه، درسته؟! بعد شد یک، دو، و سه ستاره که ما همون معنی رو ازش دریافت می‌کردیم. بعدش شد ۵ تا ستاره... الآن حدوداً همون ۳ ستاره‌ای که می‌زنی معنا ...
آره، درست میگی 🤓 گزینه‌ی دوست نداشتم یادم نبود 👌

با این سیستم امتیازدهی، امتیازِ ۳ تنها انتخابیه که می‌تونم داشته باشم.
ولی به هر حال باز معنیش این میشه که "اجرای بدی نبود، متوسط بود، دوست داشتمش ولی عالی نبود"...
که خب مسئله‌ی من جاییه که صرفاً ارتباطم با اجرا برقرار نمیشه. یعنی شاید بتونم بگم بازی‌ها، صحنه، نور خوب بود، ولی من اصلاً نفهمیدمش 😁 فقط "دیدم" و بیشتر از این به اجرا وصل نشدم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاترهایی که بدونِ ادا و بدونِ تلاش برای پیچیده و عجیب‌غریب بودن، حرف‌هایی از زندگیِ واقعی رو میگن، اغلب برای من دوست‌داشتنی هستن و "انگلیسی" ... دیدن ادامه ›› از همین اجراهاس...
همه چی متعادل، همه چی به اندازه، همه چی درست...
حداقل برای من که این‌طور بود.

به عنوانِ یه آدمِ [نسبتاً] ضدِ مهاجرت، غمِ "رویا" رو می‌فهمم و حرف‌های "امید" که شاید به نظر شعاری بیاد رو کاملاً درک می‌کنم...

و آرزو می‌کنم کسی مثلِ "امید" توی زندگیِ همه‌مون باشه... حامی، راضی، خوشحال.
صبا خانوم سلام
مرسی که تشریف آوردید
خوشحالم که دوست داشتید کار و
نظر لطف شماست
فراز غلامی
صبا خانوم سلام مرسی که تشریف آوردید خوشحالم که دوست داشتید کار و نظر لطف شماست
سلام جناب غلامی، ممنون از توجهِ شما 🙏
امیدوارم در اجراهای بعدی هم موفق باشید 🍀
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا اواسطِ اجرا با بازی همراه شدم. هر چند که رمزگشایی‌ها خیلی ساده اتفاق میفتاد ولی از جلو رفتنِ هر مرحله و کشفِ قصه لذت بردم... فقط آخرایِ داستان و پایان‌بندی رو نپسندیدم و اصلاً توقعِ چنین جوابی رو نداشتم.
فکر می‌کنم ایده‌ی کار خیلی جذاب بود و می‌شد بیشتر روی گره‌ی قصه کار کرد تا پایانِ کار هم جذاب‌تر بشه.
در کل از اون اجراهایی بود که از دیدنش راضی هستم ولی می‌تونستم راضی‌تر هم باشم 😄


و یه نکته هم در موردِ زمانِ اجرا
مدت زمانِ کار یک ساعت اعلام شده ولی اجرا ساعتِ ۸:۳۰ تموم شد. چند دقیقه‌ای تاخیر وجود داشت ولی به نظرم زمانِ اجرا هم بیشتر از ... دیدن ادامه ›› ۶۰ دقیقه بود.
در صورتِ امکان زمانِ اعلام‌شده در برگه‌ی نمایش رو برای اجراهای باقی‌مونده اصلاح کنید که افرادِ دیگه‌ای هم مثلِ بنده با برنامه‌ریزی‌شون برای بعد از اجرا به مشکل نخورن.
با تشکر



[...چون چشمام خیلی وقته بسته بودن... می‌ترسم اگه بازشون کنمم نتونم چیزی ببینم...]
ولی من حس میکنم هنوزم ما از پشت پلکای بسته داریم به همه چی نگاه میکنیم ..

چه خوب که اجرا رو دوست داشتین .
میثم هنزکی
ولی من حس میکنم هنوزم ما از پشت پلکای بسته داریم به همه چی نگاه میکنیم .. چه خوب که اجرا رو دوست داشتین .
انقدر این مدت با پیش‌فرضِ "دوست ندارم" واردِ سالن میشم، خودمم سورپرایز شدم که دوست داشتمش 😅✌️
صبا صالحیان
انقدر این مدت با پیش‌فرضِ "دوست ندارم" واردِ سالن میشم، خودمم سورپرایز شدم که دوست داشتمش 😅✌️
“ دوست نداشتن “ طریقت همه ی ماست راحت باشین 😂
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمیشه این اجرا رو با "سبُکی" مقایسه نکرد... موضوع، سبکِ اجرا، لحن و بعضی صحنه‌ها اشتراکِ خیلی زیادی با "سبُکی" دارن که برای من، هم یه‌جورایی خوب و دوست‌داشتنی بود، چون ناخودآگاه خاطره‌ی خوشِ اون اجرا برام زنده شد... و هم این شباهت و تکرار بر خلافِ انتظارم بود و ترجیح می‌دادم که این اتفاق نیفته، چون به نظرم بِکر بودنِ سبُکی رو از بین می‌بره.

اما خودِ "قلبِ نارنگی"... اجرای شیرینیه... ساده و قصه‌گو... می‌تونی باهاش بخندی و هم‌زمان یادِ عزیزایی باشی که از دست رفتن... می‌تونی بخندی و هم‌زمان یادت بیاد که تو هم خیلی وقتا [از رسیدن به آرزوهات ترسیدی]...می‌تونی بخندی و فکر کنی اگه فردا نباشم یا اگه فردا نباشن چی؟؟

تنها چیزی که برایِ شخصِ من گاهی تو ذوق می‌زد این بود که یه جاهایی موقعیت‌ها و تصویرسازی‌های فرعی اونقدر زیاد یا طولانی میشه که داستان از مسیرش خارج میشه...
یه جاهایی هم سرعتِ دیالوگا خیلی زیادی بالاس 😄 لطفاً یه کمی آهسته برانید 😅



و جدا از همه‌ی اینا، خیلی خوشحال شدم از دیدنتون، خانواده‌ی عزیزِ سبُکی ❤️


[...امیدوارم تو هم ادامه بدهی و در نهایت بگویی چه خوش گذشت.]
خانوم صالحیان عزیز 😍کجایید شما دوستان قدیمی🥲
صبا صالحیان
مرسی مرسی 🥰😇 چشم، سعی می‌کنم 😅✌️ ایشالا بعد از این مدتِ طولانی یه وقتی شما رو هم ببینیم 🤓🤭
باعث افتخاره برای من و امیدوارم بزودی اتفاق بیوفته 🌱
میثم هنزکی
باعث افتخاره برای من و امیدوارم بزودی اتفاق بیوفته 🌱
قربونِ شما 😅🙋🏻‍♀️ افتخار از ماست 😄
به زودی ایشالا 🍀✌️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیروز به ناگهانی‌ترین شکلِ ممکن، یک ساعت مونده به اجرا، به پیشنهادِ دوستم رفتیم و اجرایِ دوستش رو دیدیم :)
بعد از مدت‌ها، دیدنِ کارِ کودک و همراه شدن با بچه‌های توی سالن به من خیلی چسبید.

یه روایت از بزِ زنگوله‌پا، از نوعِ شاد و موزیکال و رنگی‌رنگی...
احتمالاً برای بچه‌های زیرِ ۷ سال جذاب‌تره و می‌تونن با موسیقی و فضایِ شادش همراه بشن.

فقط مامانِ عزیز، بابایِ عزیز، بزرگ‌ترِ عزیز...
چرا فکر می‌کنین بچه‌‌هاتون رو باید با گونی گونی خوراکی بیارین توی سالنِ تئاتر؟؟
چرا وقتی بچه‌تون حواسش به نمایشه و داره داستان رو دنبال ... دیدن ادامه ›› می‌کنه و خوراکی نمی‌خواد ازتون، دونه دونه پاکت‌های چیپس و پفک و پاستیل رو باز می‌کنین میدین دستش که حواسش پرت بشه به خوراکیش؟؟
چرا وقتی بچه ازتون یه سوال در موردِ داستانِ نمایش می‌پرسه دعواش می‌کنین؟ ولی خودتون بی‌وقفه با صدایِ پاکت‌ها و کیسه‌های خوراکی تمرکزِ بقیه رو به هم می‌زنید؟
قبل از تئاتر، بچه‌ها رو با خوراکی‌های سالم سیر کنید و از الان بهشون یاد بدید که توی سالنِ نمایش نباید خوراکی بخورن...
و بدونید سوال پرسیدنِ بچه‌ها موقعِ تماشای تئاتر خیلی طبیعیه... به جایِ دعوا کردن، خیلی آروم بهشون جواب بدین.

یه آقا کوچولویِ خیلی قشنگ با بلوزِ طوسی به همراهِ مادرش توی سالن بود که با اشتیاقِ زیاد داستان رو دنبال می‌کرد، هیجان داشت، خوراکی نمی‌خورد و گاهی هم سوال می‌پرسید...
کاش همه مثلِ همین آقا کوچولو تئاتر ببینن..‌. چه بچه و چه بزرگ...
میدونید جالبیش اینجاست که اگه پدری یا مادری این رفتارهای درست رو که شما بهش اشاره کردید به کودکش آموزش بده ، بقیه‌ی پدر مادرا با تعجب بهش نگاه میکنن یا هرهر بهش می‌خندن که مگه بچه رو اسیر گرفتی؟!کلا معانیه خیلی چیزا تو فرهنگ ما عوض شده!!!
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
صبا صالحیان
به قولِ دوستم، بچه‌ها خودشون فرهنگ دارن، بزرگ‌ترا باعث میشن بی‌فرهنگ بشن!! دو تا گروهِ جدا که هر کدوم چند تا بچه و دو تا مامان بودن هی مامانا خوراکی باز می‌کردن و بینِ بچه‌ها دست به دست می‌کردن ...
دقیقا خیلی از بچه‌های کوچیک خودشون رعایت می‌کنن...
والدین به اندازه‌ی یه تهران - دامغان خوراکی برمیدارن میان تو سالن بعد کیف هم می‌کنن که دارن به بچه‌شون میرسن اونم با چیپس و پفک و پاستیل...

پ.ن : اون پسر بچه تیوالیه خوبی خواهد شد :)
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
محمدرضا بخشی
دقیقا خیلی از بچه‌های کوچیک خودشون رعایت می‌کنن... والدین به اندازه‌ی یه تهران - دامغان خوراکی برمیدارن میان تو سالن بعد کیف هم می‌کنن که دارن به بچه‌شون میرسن اونم با چیپس و پفک و پاستیل... پ.ن ...
تهران - دامغان 😂😂😂 دقیقاً 👌

بله بله... اتفاقاً منم به صورتِ یه تیوالیِ بالقوه دیدمش اون پسر رو 😇
تلاش هم کردم به مادرش بگم که سعی کنن این عادتِ تئاتر دیدن رو حفظ کنن، ولی متاسفانه توی شلوغیِ بعد از اجرا صدامو نشنیدن.
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از صدایِ نفس‌های عمیق و سنگین که در طولِ اجرا مدام تکرار می‌شد، میشه فهمید که همه چقدر دل‌های پُری داریم، چقدر خسته‌ایم، چقدر دلتنگیم... [فَتیگ] رو باید جدی گرفت، قبل از اینکه خودمون یا دیگران رو ویران کنیم...
.
.
مجموعِ اجرا رو دوست داشتم و حتی با وجودِ طولانی بودنِ زمانِ اجرا احساسِ خستگی نکردم. اما اگه من اجازه‌ی دخالت در کارگردانیِ این کار رو داشتم هم بخشِ نوازنده‌ی گیتار رو حذف می‌کردم (با اینکه دوست‌داشتنی بود ولی به نظرم خیلی فضای متفاوتی از بقیه‌ی اجرا داشت) و هم اینکه از حجمِ شوخی‌ها و تلاش برای خندوندن کم می‌کردم تا مخاطب فرصتِ بیشتری برای فکر کردن داشته ... دیدن ادامه ›› باشه.
.
.
خیلی ساله که جوادِ مولانیا در نظرم انسانِ محترم ‌و ارزشمندیه ولی تا حالا هیچ‌ اجرایی از ایشون -چه در مقامِ بازیگر و چه در مقامِ کارگردان- ندیده بودم... خوشحالم که بالاخره فرصت شد و این اتفاق افتاد... و چقدر دوست‌داشتنی بود که ایشونم همراهِ ما اجرا رو دیدن :)

و بسیار بسیار خوشحال شدم از دیدنِ مریمِ داننده‌فردِ گرامی، یک آشنا از زمان‌هایِ نسبتاً دووور، که برای من خاطراتِ خوشِ سال‌ها قبل رو زنده می‌کنن... و امیدوارم بازم رویِ صحنه ببینمشون :)
صبای عزیز نوشته‌ی شما از همان پاراگراف اول بسیار برای ما دلچسب بود. خوشحالیم که به مهمونی ما اومدین🙏🏻 با دوست داریم امید رو تزریق کنیم تو این روزهای تلخ و ناامیدی. دوست داریم حس کنین می‌تونین دل‌های پر‌تون رو پیش ما خالی کنین. چیزی شبیه یه تراپی…♥️
ممنونیم از اینکه برامون نوشتین✨
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
نماینده اثر  
صبای عزیز نوشته‌ی شما از همان پاراگراف اول بسیار برای ما دلچسب بود. خوشحالیم که به مهمونی ما اومدین🙏🏻 با دوست داریم امید رو تزریق کنیم تو این روزهای تلخ و ناامیدی. دوست داریم حس کنین می‌تونین ...
ممنونم از توجهتون و حالِ خوبِ مهمونیتون 🍀🌟🌸
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همون چند دقیقه‌ی اولِ اجرا یه لحظه از ذهنم گذشت که اگه قرار بود یه روزی من کارگردان بشم، احتمالاً سبکِ انتخابیم یه چیزی می‌شد شبیهِ کوروشِ سلیمانی... داستان‌هایی که می‌فهمم، دیالو‌گ‌هایی که می‌فهمم، دکورهایی که می‌فهمم... همه چی خودمونی و واقعی و شبیهِ زندگی‌های روزمره، با یه کمی اغراق و یه کمی طنز.

پس در نتیجه... مشخصه که این اجرا رو دوست داشتم و فکر می‌کنم به نسبتِ کارهای قبلیِ جنابِ سلیمانی پخته‌تر و دلچسب‌تر هم بود...

و بسیار بسیار خوشحال شدم از دیدنِ اجرایِ رامینِ ناصرنصیر... اجراهای قبلی که از ایشون دیده بودم انقدر زمان ازش گذشته که فکر می‌کردم تا حالا کاری ازشون ندیدم! اما قول میدم دیگه آقایِ دووالِ گیج و ساده رو فراموش ... دیدن ادامه ›› نکنم! :)
.
.
.
.
و چقدر دلم برای ایرانشهر تنگ شده بود...
۲۴ شهریورِ ۱۴۰۱ که از ایرانشهر برگشتم خونه اصلاً فکر نمی‌کردم تا دفعه‌ی بعدی که از لابلایِ درختا و گربه‌های پارک رد میشم و واردِ این ساختمون میشم و به خانومِ خوش‌رویِ توی گیشه سلام می‌کنم و بلیتم رو پرینت می‌گیرم انقدر زمان گذشته باشه...
امشب که واردِ ساختمونِ ایرانشهر شدم ناخودآگاه یادِ این جمله افتادم:
"وطن یعنی اینکه نباید همه‌ی این‌ها اتفاق می‌افتاد."
صبا
خیلی خوشحالم لذت بردی... خیلی خوشحالم حالت خوب بوده... 🥰💖




پ.ن
ناظرزاده‌ی عزیزِ عزیزمون😍
۲۷ دی ۱۴۰۲
مهرنوش نوری
چه خوب که فرمودین از آقای سلیمانیه من یادم رفته بود. آقای رضا بهبودی خیلی جاشون روی صحنه خالیه.
از بازیگرها رضا بهبودی، افشین هاشمی، علی عمرانی، حسن معجونی، هوتن شکیبا، پیام دهکردی، رضا مولایی، احمد ساعتچیان، هومن برق نورد، بهرام افشاری، هدایت هاشمی، امیر جعفری، احمد مهران فر، حمید رضا آذرنگ، بابک حمیدیان، علی سرابی، نوید محمد زاده، میرسعید مولویان، الهام کردا، پانته آ پناهی ها و ...
و از کارگردانها رضا ثروتی، حسن معجونی، محمد مساوات، رضا گوران، مسعود دلخواه، سهراب سلیمی، محمد رضایی راد، اشکان خیل نژاد، یوسف باپیری، سیاوش پاکراه، پارسا پیروزفر و البته کلی اسم دیگه که از یک سال تا چند ساله که از صحنه دور هستن و امیدوارم که باز هم به زودی درخشان روی صحنه ببینمشون!
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
محمد مهدی فتحیان
از بازیگرها رضا بهبودی، افشین هاشمی، علی عمرانی، حسن معجونی، هوتن شکیبا، پیام دهکردی، رضا مولایی، احمد ساعتچیان، هومن برق نورد، بهرام افشاری، هدایت هاشمی، امیر جعفری، احمد مهران فر، حمید رضا ...
چقدر ناامیدکننده، هر روز تیوال رو چک میکنیم به امید دیدن این اسامی
امیدوارم دوباره ببینیمشو.
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه خبرِ بد بهمون بده.
همه‌مون موقتی هستیم.

یه خبرِ خوب بهمون بده.
همه‌مون موقتی هستیم.
.
.
فکر کنم این اجرا رو اگه از آخر به اول می‌دیدم ... دیدن ادامه ›› بیشتر می‌تونستم دوست داشته باشمش. به وضوح حسِ چند دقیقه‌ی پایانی، پررنگ‌تر و متفاوت از بقیه‌ی کار بود.

نمی‌دونم تصمیم این بوده که این اجرا «در ادامه‌ی سبُکی» باشه، یا یه کارِ مستقل. ولی به شخصه ترجیح می‌دادم اشتراکِ کمتری بینِ این اجرا و «سبُکی» ببینم؛ چون وقتی فضا و شیوه‌ی اجرایِ دو تا کار شبیه به هم باشه، آدم ناخودآگاه سعی می‌کنه دو تا داستان رو به هم وصل کنه... که اینجا این اتصال اتفاق نمیفته و قصه گُم میشه.

انرژیِ اجرا خوب بود، بازی‌ها هم بی‌ایراد (مخصوصاً با توجه به نبودِ دکور و وسایلِ صحنه)، شوخی‌ها و شیرینیِ اجرا هم به اندازه بود، ولی قصه پراکنده و بدونِ هیجان پیش می‌رفت... یا حداقل برای من این‌طور بود. و اگه بخوام خیلی صادقانه بنویسم، داستان اصلاً من رو درگیر نکرد.

شایدم اگه بی‌حوصلگیِ این روزام نبود، حس و نظرِ دیگه‌ای می‌داشتم..‌‌.


خوشحال شدم از دیدنتون. :)
سالنِ ۳ شهرزاد، یک‌ سال بعد.
.
.
.
کاین عمر طی نمودیم، اندر امیدواری