در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سینا نادری فرد | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:07:39
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
*************خطر از پیش دانستن **************هرچند این خطر را بی خطر میدانم.

عده ای موجودات انسانی که علی رغم وجود مناسبات مرسوم جوامع مانند جنگ، حکم رانی، ازدواج، و ... ولی خیلی با انسانها فرق دارند، در سرزمینی ممنوعه هستند و بودن آنها معطل نقص عضو نمیشود، یعنی میتوانند بدون داشتن عضو هنوز باشند و صبر و صبر و صبر کنند تا آن عضو دیر یا زود بسته به شرایط و ویژگی هایی نامشخص رشد کند. نامیرا هستند و واژه مرگ را درک نمیکنند. هر چند ابد را میفهمند! به مجرمان که همان وارد شوندگان بدون اجازه به سرزمینشان هستند حکم زندگی ابد می دهند! دختر پادشاه عاشق یکی از همین مجرمان میشود، که پرفسوری جستجوگر در این سرزمینهای ممنوعه در قرنها پیش بوده! او می میرد، ولی دیگر رشد نمیکند، این جماعت که با مرگ نا آشنا هستند منتظر خوب شدن او هستند... و داستان حول این مسله شکل میگیرد و جلو میرود... تا یکی دیگر از این غریبه ها، که استاد احتمالی جستجو شده ای که، امیدی برای زندگی می پندارندش، آنها را از مسیر هنر و ادبیات با واژه مرگ و نه خود مرگ، آشنا میکند.(مطمن نیستم آشنا شدند یا نه ولی شهر را سیاه پوش کردند و خرما پخش کردند)

اول. تشکر میکنم از گروه که در این میانه دشوار و تاریک، چراغ نیم سوز هنر نمایش را روشن نگه داشته اید و گرمای دل ما هستید.
دوم. بازی ها الک ... دیدن ادامه ›› شده و نرم و دلنشین بود و گروه موسیقی و ترانه های مرتبط، خوب بودند ، هرچند گاهی در فهم من فاقد معنی بودند ولی دوستشان داشتم.
سوم. آنچه که از نمایشنامه میفهمم یک سالاد مفاهیم شلخته بود ، مانند پادشاه پخمه و بانمک نمایش ، که اگر کمک بازی های زیبا ، طراحی لباس خلاقانه و موسیقی احساسی نبود نمایشنامه کاری از پیش نمیبرد.

مثلا جماعتی که واژه مرگ را درک نمیکند و اوج نمایش روی این مفهوم میگردد و استاد کلی داد و هوار میکند، چطور به ناگاه آخر نمایش شهر را سیاه پوش میکنند و خرما پخش میکنند؟ یا در جنگ سهراب و اسفندیار چرا عضو قطع نکردند بر اساس پیشفرضات ذهنی خودشان؟ متوجه سبک کار و تلاش برای به تفکر واداشتن مخاطب در قالب طنزی که طیف بیشتری با آن ارتباط برقرار کنند هستم، اما از این دست سوالات در نمایشنامه وجود دارند!

چهارم. و اینکه آقای کارگردان را در اکثر، یا شاید بشه گفت همه بازیگرها میشد دید. جالب بود

دمتون گرم که کلی تمرین کردید کلی اجرا رفتید و خلق کردید. پرتوان باشید.نوروزتان پیشاپیش خجسته

دم شما گرم
ممنون از نوشتن پر از دقتتان
عارضم به حضورتان ک بنده در اولین فرصت مشتاق به دیدار روی ماهتان به صرف یک استکان چای و در کنارش قطعه ای شیرینی هستم ک هم گپی بزنیم و هم پاسخگوی ابهامات باشم🙏
۲۶ اسفند ۱۴۰۳
حامد رحیمی نصر
دم شما گرم ممنون از نوشتن پر از دقتتان عارضم به حضورتان ک بنده در اولین فرصت مشتاق به دیدار روی ماهتان به صرف یک استکان چای و در کنارش قطعه ای شیرینی هستم ک هم گپی بزنیم و هم پاسخگوی ابهامات باشم🙏
باعث افتخار هست حتما.😍 حالا این وسط شما اینقدر خوبی، مهربونیات تموم نشه آقا😉
۲۶ اسفند ۱۴۰۳
سینا نادری فرد
باعث افتخار هست حتما.😍 حالا این وسط شما اینقدر خوبی، مهربونیات تموم نشه آقا😉
جان دلمی
ره گشایید ک هستان بروند (اشاره به شما😉)
نیستان را بگذارید ک وارد بشوند(طبعا خودم😉)
عشق نثارت
۲۶ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خرس ها تمایل دارند که غذاهایشان را جستجو کنند، بو بکشند و پیدایش کنند. برای همین در باغ وحش غذایشان را پنهان میکنند تا آنها با بوکشیدن چستجو کنند.

اندازه یک خرس تنها و گشنه، که غذاش رو بوکشیده بود ولی کامل نتونست غذاشو پیدا کنه ناراحتم.

من امسال ارزشمند ترین هدیه هایم رو از نمایش های هدویگ، خانواده و بی پدر کرفتم.
نسبت به نادربرهانی و محمد مساوات و بازیگران توانمندشون سراپا ادبم.
«فرشهای ابریشم خیال » ای که با دقت و هنر و عشق و درد بافته شده بودند و در دیوار ذهنم قاب گرفته شده اند.
واااای چه خبر بدی!!! امیدوارم سال بعد اجرا بشه!!
انوشه زاهدی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آخ آخ جونم براتون بگه از نخ مفهومی خانواده و بی پدر....

کسی نظری داره یا علاقه مند صحبت کنیم لطفا پیام بده.

بی پدر رو دوبار دیدم.خانواده رو یکبار. یک یا دوبار دیگه میخواهم جفتشو پشت هم ببینم. اگر کسی یا جمعی علاقه مند به این نمایش هماهنگ کنیم با هم بریم گپ و گفتی داشته باشیم.
آخ آخ جونم براتون بگه از نخ مفهومی خانواده و بی پدر....

کسی نظری داره یا علاقه مند صحبت کنیم لطفا پیام بده.

بی پدر رو دوبار دیدم.خانواده رو یکبار. یک یا دوبار دیگه میخواهم جفتشو پشت هم ببینم. اگر کسی یا جمعی علاقه مند به این نمایش هماهنگ کنیم با هم بریم گپ و گفتی داشته باشیم.
فروید و اریکسون و باندورا درباره Internalization یا درونی سازی والدین توسط کودک نظریاتی دارند که من نمایش رو از این دید فهم کردم.
برای نزدیک شدن به نمایش باید این آشوب ارتباطات بین شخصیت ها و نقش ها و توهم و حقیقت را در ذهن کودک، یا همان پسر بزرگه زندگی کرد، که مراحل رشد یافتگی بیشتری را سپری کرده است و در حال شفا دادن هویتهای درونی شده خود است تا آنها را از تاریکی و انکار توهم به نور حقیقت روشن کند.

درباره این نمایش میشه ساعتها حرف زد، درباره هر حرکت و صحنه ای... همش فکر شده است، چون به فکر فرو میبره.

صحنه ای که دوتا هویت ذهنی پسر بزرگه و دختر در نور واقعیت ایستادند و هویت به آشوب کشیده شده بخش دیگری از ذهن رو نگاه میکنند، میز شامی که نصف شده، مکالمه توهمی بخشی از ذهن یا همون باقی خانواده با بخشی از خودشون (دختر) و دعواها و ارزشهای توهمی رو مشاده میکنند ولی در عین حال تجربه هم میشه توسط ... دیدن ادامه ›› بخش دیگر ذهن.
اونجا که هویت-شخصیت دختر با این که آگاه شده ولی هنوز میل به تغذیه سر میز توهمی با غذاهای توهمی داره و حتی پسر بزرگ رو هم دعوت میکنه!!!

چقدرررر قشنگ ذهن رو به تصویر کشده این نمایش... واژه برای توصیفش نیست...

اون آشوب ذهنی و حرکات جنون وار هویت های ذهنی خانواده که توسط ذهن کودک درونی شدند و مثل لیوان خاکشیر در حال هم خوردن هستند و آرام آرام ته نشین میشوند، به صلح میرسند، در اغوش میگیرند و از هم خداحافظی میکنند و خارج میشوند،
اما پدر به عنوان هسته ذهن پسر کوچیکه، که تمام شخصیت ها در راستای تثبیت توهمات او عمل میکنند و گویی زاییده او هستند، هم رنگ و هم جنس او هستند، حتی شخصیت هایی که رفتار زنانه دارند ولی مرد هستند، در وسط استخر توهم در عمق عمق تاریک خانه روان پسر کوچیکه غرق غرق میشه.
ذهن از دور انداختن هویت ها واهمه داره، به هر حال اون هویت بخشی از ماست و بخشی از ما نباید بمیره و هر جور شده باید حفظ بشه، حتی در عمق تاریک روان.

نور پردازی کناری صحنه، که سایه آفرین است، و مثل چهار چشم داره نمایشی که زاییده خودش هست رو میبینه.

اگر به فضای ذهنیمون دقیت کنیم، مثلا زمانی که در حال روایتی ترسناک و یا شاد و عاشقانه هستیم، عضلاتمان ممکن است منقبض شوند قلبمان تند تر بزند احساساتی شویم.... در این میان یک روایتگر وجود دارد، یک کارگردان که آن را در ذهن جلو می برد، یکسری شخصیت که با توجه به نیاز ذهن ما نقش ایفا میکنند، تماشاگر ..... و همه اینها در ذهن است، از ذهن است، برای ذهن است.

من تمام تلاش مساوات و تیم حرفه ای اش را در فراخواندن مخاطبانش به روان انسانی میدانم و بس. و چقدر هم موفق هستند.

دوست دارم مثل احترام ژاپنی ها برای دقایقی طولانی جلوی این نمایش در سکوت خم بشم. ممنونم ازتون.

درود سینا جان خوشحالم که تقریبا دیدگاه مشترکی داریم فقط خواهش میکنم هشدار اسپویل منظور کن ، ممنونم
ضمنا با توجه به دو پست دیگه که گذاشتی ، من چهارشنبه ۱۵ اسفند دوباره خانه وا ده رو میبینم خوشحال میشم گفتگو کنیم ، اگرم نشد برای یه فرصت دیگه هماهنگ میکنیم
۱۳ اسفند ۱۴۰۳
Amir Sharifi
درود سینا جان خوشحالم که تقریبا دیدگاه مشترکی داریم فقط خواهش میکنم هشدار اسپویل منظور کن ، ممنونم ضمنا با توجه به دو پست دیگه که گذاشتی ، من چهارشنبه ۱۵ اسفند دوباره خانه وا ده رو میبینم خوشحال ...
بسیار عالی. لطفا بهم پیام بدید هماهنگ بشیم.
09900128963
۱۳ اسفند ۱۴۰۳
سجاد آل داود
سلام. میشه بعدا برای من هم تعریف کنید در مورد چی صحبت کردید امیر جان؟
بیا خودت
۱۳ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کامنتهای بعضی از دوستان را در باره بی معنایی و افتضاح بودن نمایش رو که میخونم یاد اون کلیپ مصاحبه با تماشاگران فیلم طعم گیلاس کیارستمی می افتم که مردم بعد از دیدنش دارن بهش فحش میدن...
کاش بشه مساوات اجراهای خصوصی بزاره، اونطور که خودش دوست داره نمایشش رو ببینه تو هم نمایشش رو ببینی، شاید طولانی تر بشه، شاید تاریکی و سکوت و موزیکاش خیلی فرق کنه، شاید بتونه تو رو تا عمق کلافگی ها و ترسهای فراموش شدت ببره...

ضمن احترام به همه مخاطبین که میگن زمان کار زیاده یک مصرع حافظ رو تقدیم میکنم:

چون بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست...
البته که این نوشته میتونه فقط برداشتهای من باشه و ارتباط کاملی با حقیقت و حتی واقعیت نداشته باشه:
کارگردانی که دو نمایش شکوفه های گیلاس و بی پدری را از او دیده ام، تمایل دارد مخاطبانش با هم عواطف، شرایط ، نقش ها، صدا ها، سکوت، نور ها، تاریکی، کنش های جمعی(مثل خنده بعضی، حس نفرت بعضی، لوده بازی بعضی ...) و همه آنچه تحمل آن به تنهایی شاید بسیار دردناک و تحمل ناپذیر می نمایند، را کنار یکدیگر تجربه کنند.
با هم بودن دلگرم کننده است، امنیت و جسارت میدهد برای دیدن آنچه باید دیده شود، شنیده شود،پذیرفته شود.
او همانقدر از دیدن جستجوی افراد سکوت کرده و در خویش رفته در تاریکی و سکوت نمایشش لذت میبرد، که از همهمه و خنده و مزه پراکنی ذهن های ترسیده و ملال زده.
شفقت و مهربانی او به مخاطبانش کاملا درک میشود. وقتی مخاطبانش کلافه می شوند صدای و لبخندش را میشنوم و میبینم که میگوید: چرا از سکوت کلافه میشوی؟ چرا از تاریک می ترسی؟ چرا ملال؟ چرا از ترس و اضطراب نبودن، بودن را تجربه نمیکنی؟
او در عمق تاریک دره ها و قله های بی مهتاب ذهن انسانی بند بازی می کند و با امواج دریای ذهن مخاطبانش موج بازی میکند.
محمد مساوات عاشق است. ... دیدن ادامه ›› عاشق نزدیک کردن انسانها با ذهن جمعی و مشترک انسانی. هنرمند است. هنر بازی گرفتن از ذهن انسانها.

اصلی ترین لایه ای که دریافت کردم:
رو به رو کردن مخاطبان با حس تقلا کردن های بیهوده ی درونی و جمعی و بازی کردن دروغ های ناممکن روانی و ترس و توهمات انسانی است. اینکه ذهنت را در تاریکی بشور، ترس از دست دادن امنیت های گوناگون را ببین، نیاز به زنده بودن را درک کن، از دو قطبی بز بودن و گرگ بودن و میانگی شنگول وار و خودخوری کردن بیرون بیا، شاید آن سوی خشم و خون، آن سوی ترس از دست دادن امنیتهای اجباری برای "تجربه فقط بودن"، آن سوی دروغ و تقلا، زیستن را ردایی دیگر باشد برای تویی که باور داری ، "پشت دریا شهریست".

آخر شب، ولی اگر بخوام یک تصویر از لذتی که از دیدن این نمایش بردم بدم، مثل غلظت کف لیوان چایی شیرین صبحانه های قبل مدرسه رفتن هست.

اشتیاق دیدن یک نمایش میخکوب کن از کارگردان شکوفه های گیلاس را دارم....
هانیه مدرس و انوشه زاهدی این را خواندند
منا مولاپناه این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب برای سومین بار به تماشای این شاهکار زیبای ذهن نواز نشستم.

و بالاخره فرصت یافتم از امواج خط خوردگی های سطحی و میانی جذابیت های ذهنربای این اثر عبور کنم و به خلوت شکوهمند خدایان خلاقیت راه بیابم.
خود را باشیرینی این رسیدن تنها می گذارم...
تیر تفنگ این روایت به بال دلم نشسته و علفهای سبز کف دریاچه رو سفت چسبیدم تا بمیرم، تا متولد بشم.
مرگ با شکوهی هست! نه؟!

بعد از خواندن اصل نمایشنامه در نوشتاری شرح این شکوه را خواهم داد...

محمد فروزنده، شاهین ه، امیر مسعود و سپهر این را خواندند
Paria_brh، یگانه و نوید آغاز این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب برای دومین بار به تماشا نشستم.
یک جایگاه خیلی خوب برای دیدن این نمایش، زیستن در سایه روشن صحنه است، زیستن در سایه روشن روایت ذهن هدویگ است، نه در سایه، نه در روشنی، در سایه روشن، همانجا که در بیداری رویاهایمان را خط میزنیم.
دفعه اول بیشتر در روشنی صحنه و امواج روایت غرق بودم
دفعه دوم نمایش را شانه به شانه هدویگ قدم زدم. هنگام رفتن و غیب شدنش از تفنگ تاریکی صحنه، شکارش شدم و خودم را به عمق نیلی روایتش سپردم، با او از دالانهای ذهنش عبور کردم و در روشنای روایتش ظاهر شدم، با حضور معجزه گر و جان بخش کلامش، با دم عیسی گونه اش که به شخصیت های خفته در روانش جان را دوباره با عشق هدیه میداد حلول کردم، و تمامی صحنه را آیینه ای دیدم که تصویر احساسات و عواطف هدویگ بود.

اقای برهانی مرند این اثر حال من رو خیلی خوب کرد. یک حس " دیدار اشنا را" ی خاصی دارم. کسی میتونه انقدر زیبا با جزییات ظریف محتویات یک ذهن رو به تصویر بکشه و روایت کنه، که در کوچه پس کوچه های ذهنش زیاد گم شده باشه، ته بعضی بن بست ها کل راه توی دلش فروکش کرده باشه، دم شما گرم ... دیدن ادامه ›› کاش می آمدی پایین میامدم بغلت میکردم. شما استادی واقعا و بهتون تعظیم و افتخار میکنم. مسلما در این راه انتخاب عوامل و بازیگران بسیار توانمند یاریگر بوده اند.

واینکه سعی میکنم یک اجرای دیگر هم بیام چون هنوز اشتیاق دارم از این اثر یاد بگیرم
و چقدر امشب به حال بازیگران این نمایش قبطه خوردم، انقدر که دلم میخواد
بجای نادری بودن سگ باشم سگگگ،
همون سگی که به عمق نیلی رودخانه شیرجه میزنه و مرغابی وحشی که از بالش خون میچکه رو به دندون میگیره و بیرون میاره.

سپهر، محمد فروزنده و Hamid Reza Zarei این را خواندند
نرگس جورابچیان، سینا نادری فرد و یگانه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در عین سادگی، صمیمی و تلخ و گریه دار،خنده دار و جذاب بود، چون سرگذشت جمعی ما.
لذت بردیم. دمتون گرم

با دوستم هی به هم پیام میدیم:
آبجی مظفر اومده
بلگ چغندر اومده
با لشگر خر اومده

امیر بهادرشو ببین
چادر گل دارشو ببین

چرا نون گرونه؟ چرا جون ادم ارزونه؟؟!
من تمام نظرات رو خوندم. تمامی نظرات منفی بی جا و بی مورد هستند که از سبک نوشتارشون هم پیداست.

متاسفانه ذهن بعضی هامون با اختلال بی ثباتی روبرو هست، به این معنی که استقامت مشاهده کردن و شنیدن و پیگیری رو نداره.
یا به یک سطح شناخت از محتویات ذهن خودمون نرسیدیم که اگر مثلا صحنه ای از نمایش مثل دعوای پدر و پسر یا بحث عشق و خیانت مطرح میشه در داده های انباشته ذهنمون که تحمل بار عاطفی اون رو نداریم غرق نشیم و به طبع بی حوصله و فرار نکنیم و شیرازه پیام زندگی و نمایش و هر چی رو از دست ندیم.

این نمایش عالی بود. من حتما یکبار دیگه تماشا خواهم کرد.
سپهر، امیر مسعود، محمد فروزنده و عرفان ضرغامی این را خواندند
محمد پویا و یگانه این را دوست دارند
از سبک نوشتاری شما کاملا پیداست که چقدر فرهیخته و ذهن سفتی دارید
شگفت زده شدم از قلمتون
ساچ واووووو
چقدر اندوهگین و ناراحتم که شما با این سبک نوشتاری و سطح بالایی که دارید مارو همتراز با خودتون نمی‌بینید.
مارو دور ننداز اجازه بده با همین ذهن شل ادامه بدیم به نقد کردن رفیق
۲۶ دی ۱۴۰۳
پویا رزمگاه
از سبک نوشتاری شما کاملا پیداست که چقدر فرهیخته و ذهن سفتی دارید شگفت زده شدم از قلمتون ساچ واووووو چقدر اندوهگین و ناراحتم که شما با این سبک نوشتاری و سطح بالایی که دارید مارو همتراز با ...
متوجه این هستم که در عین ناراحتی و خشم از نظر من، ولی نمیتونی تحسین ، احترام و میل به تعامل خودت رو پنهان کنی. ممنونم ازت

ببین مسلما هر فردی میتونه درباره ویژگی های یک اثر مثل : داستان، مضمون نمایشنامه، عملکرد بازیگران و تعامل بینشون ، کارگردانی و طراحی صحنه، نورپردازی،لباس و گریم، موسیقی و افکتهای صوتی، ریتم و سرعت نمایش، تغییرات صحنه، بوی سیگار، صندلی ها ، آقا یا خانم گیشه دار و .... نظرات خودش رو بنویسه.
حتی درباره تصورات و احساستش به عنوان تماشاگر میتونه راحت نظر بده.

کامنت من معطوف به افرادی بود که درباره تصورات و احساستشون ... دیدن ادامه ›› به عنوان تماشاگر کامنت گذاشته بودند. منظورم هم از واژه شل ، بی ثبات بود. هرچند منظور تحقیر آمیزی نداشتم، ولی نقد شما رو میپذیرم و این مورد رو اصلاح میکنم.

صلح گاه باشید آقا.
۲۶ دی ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر زیبا و با ظرافت، حرفه ای و خفن با نمایش دادن نامحسوس حیاط _یا همان جنگل پدر بزرگ، که نماد تاریکخانه روان جمعی خانواده است_، هدویگ کودک، صدای مادر، تاریکی و خون،عشق و گناه، ایستادگی و شجاعت و بزدلی و عصیان و رذالت و .... و ذهن کسی که نمایش را دنبال کرد را مثل یک سیاهچاله درون داستان بلعیدید.
درون خط خوردگی نمایش.
نشان دادن پشت آن پرده، آن حیاط، خط خوردگی دیدنی، خواندنی و زیستنی نمایش است.
چقدر زیبا با ذهن هدویگ که به تنهایی برای مرور خاطراتش در خانه آمده بود ما را همراه کردید.
اگر اینها اتفاقی نیست!! که فکر نکنم باشد کاش بشه از مراحل طراحیش توسط ذهن های خلاق بیشتر شنید.

اگر دوستی به عمق این سکانش که مثل رد شدن گربه ای سیاه در شبی بی مهتاب بود توجه کرده بهم پیام بده دربارش ... دیدن ادامه ›› حرف بزنیم.
فقط به تابلو که زمینه قرمز داشت اشراف خوبی نداشتم اونجا هم همزمان یک تصویر اومد...

طراحی صحنه: سکوت
روایت باکلاس و منظم و شیک با بازی های ، حس ، حرکت.. های عالی و جذاب بودن بدون ادا و موسیقی و نور بیجا: سکوت
کارگردانی: سکوت

رحیم نوروزی عزیز شما سوپر استاری آقا سوپراستااااری دمت گرم خیلی خوبی.

یک تیاتر اصیل و زیبا و درجه یک. نه از این اجراهایی که هذیانهای حوصله سربر ذهن های دراگ زده با تزیین موسیقی و نور و تکه های جنسی هستند.
خیلی حالمو خوب کرد. مرسیییی
امیر مسعود، حسین چیانی، سپهر و محمد فروزنده این را خواندند
Paria_brh، یگانه و فریبا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقاااا شما نه تنها جسم، بلکه ذهن علیلی دارید.
پس زنمون، زندگیمون، میدون شهیادمون چی میشه؟!!
امیرمسعود فدائی، امیر مسعود، مائده قنبریان و سپهر این را خواندند
Sara Tvk و فهیمه نظم ده این را دوست دارند
اره یادمه این رو
۱۸ آبان ۱۴۰۲
ممنونم از اینکه انقدر با دقت به تماشای کمدی گمنام نشستید
۱۹ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خسته نباشید به گروه.
1. آهنگ واویلا لیلی بهتر از صدای رادیو است. اول نمایش صدای رادیو من رو جذب نکرد...
2. کر بودن حسین آقا برام جذاب نبود . میتونست شوخ تر و هیز تر باشه.
3.بهترین بازیگرها به نظرم حسین آقا(حمیدرضا کتول) و ناهید(راضیه شریفی) بودند.
4. به امید دیدن اجراهای خفن تر از تک تکتون.
ممنون از اینکه به تماشای اجرای ما نشستین و نظرتونو با ما به اشتراک گذاشتین 🙏🍀
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک بلیط ردیف ۱۴ دارم. برای امشب، سه شنبه. ۰۹۳۵۳۵۲۶۵۸۴
شکوفه آزادگان و مژگان حصاری این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنسوی دیوار جاده ای است ، حتی اگر شب باشد…