در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رویا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:56:45
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اگر عزیزی دارید، بهش بگید چند خط براتون بنویسه که هر وقت دلتون براش تنگ شد برید اون چند خطو بخونید...
وگرنه یه روز مثلِ من میبینید پنج دقیقه دیر میرسید و دیگه هیچی ازش براتون باقی نمونده
غیر از یه آگهی...
رویا (royam)
درباره نمایش سیاه خال i
مگه قرار نبود این نمایش با بازی صدرالدین زاهد باشه؟
من در پیش فروش اولیه بلیط ها، اسم و تصویر ایشون رو روی پوستر دیدم.
ضمن سلام و ادب، از شما مخاطب گرامی دعوت می‌کنیم به تماشای نمایش "سیاه‌خال" بنشینید و شاهد زحمات چندین ماهه بازیگران جوان و پرتلاش نمایش باشید.

روابط‌عمومی نمایش "سیاه خال"
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
امیر پارسائیان مهر
ضمن سلام و ادب، از شما مخاطب گرامی دعوت می‌کنیم به تماشای نمایش "سیاه‌خال" بنشینید و شاهد زحمات چندین ماهه بازیگران جوان و پرتلاش نمایش باشید. روابط‌عمومی نمایش "سیاه خال"
ضمن سلام و ادب متقابل
ممنون از شما بابت جوابی که به سوال من ندادید!
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این نمایشو ندیدم و برای دیدن نمایشی در سالن مجاور این اجرا در بوتیک تاتر(سالن شماره 5/ سالن اجرای محیطی) رفته بودم اما ورودی این سالن (سالن شماره 4) در واقع لابی مجموعه و همچنین ورودی کافه مجاور آن محسوب می شد، به همه عزیزانی که برای تماشای این اجرا میرن توصیه می کنم بسیار حواسشون جمع باشه چون شیوه اعلام اجرا و ورود به سالن بسیار بد و ضعیف هست و من شاهد بودم افراد زیادی در روز 20 بهمن که حدود یک ساعت بیرون منتظر شروع نمایش بودن متوجه اعلام ورود نشدن و با نیم ساعت تاخیر و در وسط اجرا وارد سالن شدند.

واقعا این ورودی بوتیک تاتر ایران، لابی و محل انتظار تماشاچیان آن، یکی از افتضاح ترین چیزاییه که دیدم...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رویا (royam)
درباره نمایش تناقضات i
ساعت شروع نمایش در برگه تیوال ساعت 19 درج شده است، اما در نهایت بی نظمی و با ضعیف ترین مدیریت ممکن، ساعت 19:30 دقیقه مثلا ورود داده شد. و بعد ... دیدن ادامه ›› از اون اعلام ورود نمادین!!! حدود یک ربع هم تماشاچیان در راهروی این سالن تاتر ایستاده و منتظر بودند تا ببیند آیا عوامل اجرایی کار بالاخره می تونند یه ورود بدن یا خیر...
این نکته رو هم در نظر داشته باشید که من اجرای 20 بهمن رو دیدم یعنی در واقع اجراهای پایانی... و آدم توقع داره دیگه در اجراهای پایانی گروه تونسته باشن یه نظم و هماهنگی با هم پیدا کنن که متاسفانه اونم نتونسته بودن...
عوامل اجرایی بعد از این بی احترامی به وقت تماشاچیان (که البته فقط بخش اندکی از آنها مثل من با خرید بلیط و بدون هیچ وابستگی به دیدن نمایش آمده بودن و بقیه از اقوام و دوستان گروه نمایشی هستند) این بی نظمی ورود را تا پایان اجرا هم ادامه می دهند.

در ابتدای این نمایش روی برگه های کوچیکی اسم چهار فصل نوشته شده بود که بین تماشاچیان تقسیم می شد تا در طول نمایش افراد در چهار گروه (بهار، تابستان، پاییز و زمستان) به دیدن این تاتر محیطی بروند. در واقع در هر شب فقط می توانید شاهد یک فصل باشید. سرگروه هر یک از این گروه ها یکی از عوامل اجرایی کار است. همه چیز به بی نظم ترین شکل ممکن انجام شد. کاری که به راحتی می تونست با یه نوارکشی و محدود سازی در طول مسیر انجام بشود نه اینقدر درهم برهم و بی نظم.

از این مسایل که بگذریم و برسیم به خودِ کار، فصلی که من دیدم پاییز بود و دارای سه اپیزود، در دو اپیزود به روایت قتل دو هنرمندی که حداقل برای من ناشناخته بودن پرداخته شد و در اپیزود میانی به قتل یک فرد معتاد معمولی!
غیر از بازی یکی دو بازیگر بقیه واقعا بد بودن!هیچ فضاسازی و احساسی در اپیزودها برای تماشاچیان شکل نمی گرفت، چون صرفا با جیغ و داد و گریه نمیشه فضاسازی کرد...
حالا تا این جای قضیه قبول، یهو این وسط که مثلا داشت یه سری قتل روایت میشد، کار سیاسی شد و یه اشاره بسیار دم دستی به اعتراضات شهریور سال گذشته شد و نهایتا نمایش با اجرای جمعی آهنگ بلاچاو!!!! به پایان رسید.

در یک جمله این نمایش بی نظم شروع شد و بی ربط به پایان رسید.... و اصلا معلوم نشد در واقع گروه نمایشی میخوان چی بگن و دغدغه شون چیه؟ روی پوستر نمایش تصویر داریوش مهرجویی و همسرش هست، میریم روایت قتل افرادی که نمیدونیم کی هستن را به بدترین شکل اجرایی ممکن می شنویم و در نهایت با یه اجرای آهنگ بلاچاو و رقص نور بیرون می آییم...

ضمن خسته نباشید از زحماتی که برای کار کشیده شده بود و با آرزوی موفقیت برای همه گروه، امیدوارم در کارهای آتی عواملِ جوانِ این کار، شاهد کارهای بهتری باشیم که افراد دوستدار تاتر برای دیدن کارشون بلیط بخرن و بیان کارشونو ببینن نه اینکه کل سالن پر باشه از اقوام و دوستان عوامل اجرایی کار که در وسط اجرا با آشنایان خود سلام و احوال پرسی بکنن.... و از این صف به اون صف برن ببینن فصلای مختلف چه خبره :)
۱۰ نفر این را خواندند
مونا و کیارش این را دوست دارند
نام مقتولین نمایش خاطرتون هست؟
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
سوزان
نام مقتولین نمایش خاطرتون هست؟
تا جایی که حضور ذهن دارم اسم خاصی برده نشد، فقط در اپیزود اول گفته شد بازیگر کشته شده زن جوانی است که در فیلم شقیقه های زنان! بازی کرده بوده و در اپیزود سوم هم بازیگر مرد جوانی که در نقش هملت! بازی می کرده است... :)))
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
خوب عزیز بی نظمی نبوده با احترام به نظرتون همه چی طبق برنامه بوده همین ک فکر میکنید بی نظمی بوده یعنی کار درست بوده

🙏💙
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لبخند بزن!
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد
امید رفته را بازگرداند؛
گاه قوسی کوچک
معماری بنایی را نجات می دهد...
هوایم بی تو همچون حال ورزشکار ایرانی ست
که در دیدار پایانی ،به اسرائیل برخورده

از: سعید صاحب علم
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد؛
چه فکر نازک غمناکی ...
اگر لاک‌پشت بودم
چه قدر خوش‌بخت می‌شدم
می‌توانستم
به‌آرامی از تو دور شوم
به‌آرامی ...




از: رسول علی پور
تمامِ روزها یک روزند
تکه تکه میانِ شبی بی پایان!

شمس لنگرودی
آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒ ﮐﻔﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ!ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...



از: تماما مخصوص _ عباس معروفی
من معتقدم که ما جوان می میریم
ما بین زمین و آسمان می میریم
لبهای من وتو لاله و لادن شد
از هم که جدا کنندمان می میریم


از: عباس صادقی زرینی
چه زیبا
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
ممنون که خوندی نیلوفر عزیزم :)
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عهد کردم که دوستت نداشته باشم
سپس در برابر این تصمیم شگرف ، ترس مرا فرا گرفت
عهد کردم که برنگردم
و برگشتم
و از دلتنگی نمیرم
و مُردم ...
مثلِ غزلِ پخته ی سعدی ست نگاهت
هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است...

از: ...
هشدار که با دِرفش نازت نکنند
تولیدگرِ برقِ سه‌ فازت نکنند
اوضاع جهان دیمی و هرکی‌ هرکی‌ست
کوتاه بیا، تا که درازت نکنند

" عمران صلاحی "

از: برنامه ی دوست داشتنی قند پهلو :)
"تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است"
این عادت ِدل دادن و دل پس نگرفتن

جمع ِدو سه تا قافیه هرگز شدنی نیست
مثل ِمن و عاقل شدن و دل نسپردن!
حتّی پس از آن توبه و پیمانه شکستن
از طعم سبویت نتوان ساده گذشتن

طوفان شده دریای غزل در دلم اما
با لب زده ای بر لب من مُهر نگفتن

این حسرت دیرینه به دل مانده که ایکاش
قسمت بشود ثانیه ای با تو نشستن

از محمد عابدینی..بسیار زیباست.
۱۸ فروردین ۱۳۹۴
زیبا بود..
خیلی!
۱۸ فروردین ۱۳۹۴
مجتبی و لیلای عزیز ممنون که خوندید :)
۲۱ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حس دیگری باید باشد وَرای این حواس پنج، یا شش گانۀ شناخته شده. حس دیگری که ترکیب دلپذیری دارد از رنگهای ملایم… نور آفتاب که اریب باریده روی قالی… لمس دستها و پاهای یک نوزاد… نوشیدن یک فنجان چای در یک غروب بارانی در بالکن خانه با یک دنیا خستگی… دیدن یک آشنای دور از ازدحام … و آن دقیقه های صبح که آفتاب چشمت را می زند و تو دوست داری تا ابد کش بیایند...
این همان حس هفتم است .
همان حسی که اگر نبود چیزی از تماشای قطره های باران روی شیشه بخار گرفته ماشین، دستگیر آدم نمی شد و محال ممکن بود دل کسی برای صدای چرخیدن کلید در قفل بلرزد...
حس هفتم بعضی آدم ها پرکار تر است . همان هایی که همیشه ی خدا یک دوربین عکاسی یا یک برگ کاغذ و قلم کنار دستشان است و دنبال ثبت کردن و نگه داشتن تاریخ و ساعت و لحظه ها هستند .
حس هفتم بعضی ها هم مریض است . همان هایی که نه از بوی شب بو توی حیاط هیجان زده می شوند و نه از تمام شدن فصل انگور دلشان هری می ریزد .
عجیب ترین حس آدم ها نه بینایی شان است و نه حتی همان حس ششم معروف. ناشناخته ترین نوع حس در آدم ها همین حس هفتم است .
وظیفه اش به گمانم ... دیدن ادامه ›› پیدا کردن آن لحظه های دل نشینی ست که توضیحشان، برای کسی ممکن نیست.
… الا کسی که خیلی آدمیزاد را بلد باشد .




از: رادیو هفت ( یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳ )
چه حس هفتم خوبی داشت این نوشته
:)
۰۵ فروردین ۱۳۹۴
عزیزِ دلی شما سحر خانوم :)
۰۶ فروردین ۱۳۹۴
دیدن یک آشنای دور از ازدحام ...
حس هفتم عالیه ...
۰۸ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه وسوسه ای دارد خدا بودن ،
فکرش را بکن
همیشه کنار تو
نزدیک تر از رگ گردنت باشم ...!

از: ...
کاش اسم‌ شاعر رو‌می‌نوشتین
علیرضا حمزه لو
@hamzeloo_alireza
پیج اینستا
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعضی ها اینقدر قشنگ دروغ میگن،آدم حیفش میاد باور نکنه!

از: فامیل دور :)
مبدونی رویا جان بعضی وقتا خیلی سخته که میفهمی طرفت داره بهت دروغ میکه ولی باید خودتو به اون راه بزنی و حرفشو قبول کنی ، خیلی خیلی آزاردهنده هستش :(
۲۰ بهمن ۱۳۹۳
حق با شماست رویا خانم
۲۰ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه شغل عجیبی
شروع هفته تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم




از: شمس لنگرودی
نمایش کمپلکس اودیسه ، اثری از کشور آلمان که در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه رفت ، اثری قابل تامل و توجه بود. این اثر نمایشی که حاصل هنرنمایی گروهی بسیار جوان و خلاق بود از آغاز اجرا به خوبی تماشاگر را با خود همراه می ساخت و این همراهی به گونه ای با زیرکی تا آخرین لحظه ی نمایش ادامه می یافت .
کمپلکس اودیسه نمایشی فرم گرا که تا حد امکان دارای کمترین دیالوگ لازم بود که آن هم به زبان انگلیسی بیان می شد و به راحتی می توانست نظر مثبت تماشاگر ایرانی را به خود جلب کند .
نمایش با غافلگیری جالبی آغاز می شد ، یکی از اعضای گروه نمایش پس از گذشت چند دقیقه ای از دعوت کردن تماشاچیان به دیدن نمایش ، دوباره به روی صحنه باز می گشت و ضمن عذرخواهی بیان می کرد که دچار یک مشکل فنی شده اند و چون امکان رفع آن فعلا موجود نیست ، خود فرد مذکور سعی می کند نمایش را برای ما توضیح بدهد و شروع به انجام این کار می کرد.
شروع به توصیف ماجرای نمایش ! اندکی از اولیس و ماجراهای او می گوید ، و هر چه در این توصیف پیش تر می رود به مرحله ای می رسد که به ناگاه خودش نیز درگیر نمایش شده و در واقع از یک عنصر بیرونی خودش نیز جزوی از متن اصلی نمایش می شود.
داستانی که سعی دارد با اشاراتی به داستان اودیسه ی هومر مفهومی را به تماشاچی منتقل کند.اودیسه ای که در این جا در واقع همون متصدی اجرایی نمایش ... دیدن ادامه ›› است ، جوانی که اودیسه وار پس از بازگشت از سفر در راه بازگشت به خانه در طوفان دریاها گرفتار شده و طوفان کشتی او را به سرزمین های دوری می برد. موضوعی که به سادگی و در عین حال به کاملی هر چه تمام تر توسط یک میز تحریر ساده و یک پرده ی نمایش کوچک که در واقع حکم کشتی و بادبان قهرمان تنهای ما را دارد اجرا می شود و در اولین گام غافلگیری دلنشینی را برای تماشاچی به همراه می آورد ، بیننده کشتی ای را می بیند که شباهنگام در زیر نور زیبای ماه به سختی درگیر طوفان شده است.
همه چیز چشم نواز و لذت بخش است ، ماه ، باران ، رعد وبرق ، سایه ها ، درست کردن آتش ، هماهنگی قابل تحسین حرکات بسیار منعطف بازیگر با تصویر درون متن نمایش که بر روی پرده نمایش در حال پخش بود ، همه و همه به بیان هر چه بهتر خط اصلی نمایش به خوبی کمک می کرد.
با پیش رفتن نمایش اشاراتی دیگر به ماجرای اودیسه می شود و در کنار این اشارات و برداشت های ریز و درشت از افسانه اودیسه ، گویی این داستان اودیسه ی قرن حاضر است که روایت می شود.
به نمایش درآوردن عناصر چهار گانه ( آب ، آتش ، باد و خاک ) در هر مرحله ازنمایش به خلاقانه ترین شکل ممکن !
هر یک از اجزای صحنه در هر مرحله از اجرا مفهوم به خصوصی را به بهترین شکل ممکن بیان می ساختند.
و در مقابل تمام مفاهیم ارایه شده که بعضی از آن ها اشاراتی نیز به افسانه ی اودیسه ی هومر داشتند تنها یک موضوع قرار داشت ، انسان !
انسانی که نا خواسته در چنین موقعیتی قرار گرفته بود و در ابتدا سعی می کرد موقعیت به وجود آمده را از بین ببرد و به هر روشی که بود سعی در مقابله با آن را داشت ، اما در ادامه و درست زمانی که کارت شناسایی ای که به عنوان یکی از اعضای گروه نمایش در گردن داشت را کنار انداخت و تصمیم گرفت هر آنچه که مجبور به تجربه ی آن است را تجربه کند و حالا چاره ای نداشت جز رفع نیاز های انسانی اش به بهترین شکل ممکن و برخورد درست و منطقی در راستای حفظ خودش با شرایط موجود!
در همه ی این مسیر پیش رو ، این انسان است که باید تصمیم گیرنده و اجرا کننده تصمیماتش باشد و در همه ی این مسیر تنهاست ؛ تنهای تنها !
او می اندیشد و سپس عمل می کند ! در لحظه ای سعی دارد ماه و نور آن را با همه ی سختی که باید تحمل کند به تسخیر خود در بیاورد ، ( ماهی که باز هم یک میز تحریر ساده نقش آن را برعهده دارد) و لحظه ای بعد خودش به صورت مالیخولیا گونه ای با ماه صحبت می کند و گویی مغلوب او می گردد.
و این مسیر را پایانی نیست و همواره ادامه دارد ، گرچه او مشوش است و نگران ؛ و نمی داند براو چه می گذرد ، نمی داند آیا اولین بار است که چنین تجربه ای را دارد یا قبلا بارها قدم در این راه گذاشته است ، ولی گویا این موضوع چندان اهمیتی برای او ندارد ، او می داند تنهاست اما می خواهد پیش برود، و می رود ! و در این تنهایی فقط یک چیز را همواره در کنار خود احساس می کند ، عنصری که متصدی اجرای نمایش یا همان قهرمان نمایش ما از او به عنوان خدای خود نام می برد.تنها کسی که در طول این مسیر ، این تنهای همیشگی را یاری می کند...
در مجموع تجربه ی خلاقانه و قابل تحسینی بود .امید است چنین ایده ها و اجرا های شایسته ای را به زودی زود از هنرمندان عزیزمان نیز نظاره گر باشیم.
با تشکر از شما دوست عزیز برای نقد جامع و خوبتان. دیشب در حین صحبت با دوستی در مورد این نمایش، اشاره کرد به اینکه چرا complex به فارسی برگردان نشده است، چون کلمه complex هم میتواند معنای پیچیده به خود بگیرد و هم معنای مجموعه و هم معنای عقده روانی. و این حرکت هوشمندانه در بکارگیری و عدم ترجمه این کلمه باعث شده تماشاگر با توجه به برداشت های شخصی هر یک کمپلکس اودیسه را از منظری نگاه کند. به شخصه برای من برداشت عقده گونه داشته که اجراگر در تخیلات خودش، خود را جای فرد به تصویر کشیده شده در ویدیو اینستالیشن متصور میکند و میخواهد در این سیر جای پای او بگذارد و برداشت جالب آن دوست عزیز در ایجاد ارتباط در مجموعه بین آب، باد، خاک و آتش بوده. و شگفت آور اینکه میتواند از منظری پیچیده گی های یک ذهن مشوش را هم نمایانگر باشد. در هر صورت ممنون از نکارش شما ...
۰۶ بهمن ۱۳۹۳
رویا بانوى عزیز لذت بردم از این همه باریک بینى و دقت نظر. سپاس از اشتراک ذوق و هوشتان
۰۶ بهمن ۱۳۹۳
ممنون از آریوی عزیز بابت اشاره ی بسیار جالبی که داشتی.
ممنون از لطفت مصطفی عزیز :)
۱۱ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید