نمایش کمپلکس اودیسه ، اثری از کشور آلمان که در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه رفت ، اثری قابل تامل و توجه بود. این اثر نمایشی که حاصل هنرنمایی گروهی بسیار جوان و خلاق بود از آغاز اجرا به خوبی تماشاگر را با خود همراه می ساخت و این همراهی به گونه ای با زیرکی تا آخرین لحظه ی نمایش ادامه می یافت .
کمپلکس اودیسه نمایشی فرم گرا که تا حد امکان دارای کمترین دیالوگ لازم بود که آن هم به زبان انگلیسی بیان می شد و به راحتی می توانست نظر مثبت تماشاگر ایرانی را به خود جلب کند .
نمایش با غافلگیری جالبی آغاز می شد ، یکی از اعضای گروه نمایش پس از گذشت چند دقیقه ای از دعوت کردن تماشاچیان به دیدن نمایش ، دوباره به روی صحنه باز می گشت و ضمن عذرخواهی بیان می کرد که دچار یک مشکل فنی شده اند و چون امکان رفع آن فعلا موجود نیست ، خود فرد مذکور سعی می کند نمایش را برای ما توضیح بدهد و شروع به انجام این کار می کرد.
شروع به توصیف ماجرای نمایش ! اندکی از اولیس و ماجراهای او می گوید ، و هر چه در این توصیف پیش تر می رود به مرحله ای می رسد که به ناگاه خودش نیز درگیر نمایش شده و در واقع از یک عنصر بیرونی خودش نیز جزوی از متن اصلی نمایش می شود.
داستانی که سعی دارد با اشاراتی به داستان اودیسه ی هومر مفهومی را به تماشاچی منتقل کند.اودیسه ای که در این جا در واقع همون متصدی اجرایی نمایش
... دیدن ادامه ››
است ، جوانی که اودیسه وار پس از بازگشت از سفر در راه بازگشت به خانه در طوفان دریاها گرفتار شده و طوفان کشتی او را به سرزمین های دوری می برد. موضوعی که به سادگی و در عین حال به کاملی هر چه تمام تر توسط یک میز تحریر ساده و یک پرده ی نمایش کوچک که در واقع حکم کشتی و بادبان قهرمان تنهای ما را دارد اجرا می شود و در اولین گام غافلگیری دلنشینی را برای تماشاچی به همراه می آورد ، بیننده کشتی ای را می بیند که شباهنگام در زیر نور زیبای ماه به سختی درگیر طوفان شده است.
همه چیز چشم نواز و لذت بخش است ، ماه ، باران ، رعد وبرق ، سایه ها ، درست کردن آتش ، هماهنگی قابل تحسین حرکات بسیار منعطف بازیگر با تصویر درون متن نمایش که بر روی پرده نمایش در حال پخش بود ، همه و همه به بیان هر چه بهتر خط اصلی نمایش به خوبی کمک می کرد.
با پیش رفتن نمایش اشاراتی دیگر به ماجرای اودیسه می شود و در کنار این اشارات و برداشت های ریز و درشت از افسانه اودیسه ، گویی این داستان اودیسه ی قرن حاضر است که روایت می شود.
به نمایش درآوردن عناصر چهار گانه ( آب ، آتش ، باد و خاک ) در هر مرحله ازنمایش به خلاقانه ترین شکل ممکن !
هر یک از اجزای صحنه در هر مرحله از اجرا مفهوم به خصوصی را به بهترین شکل ممکن بیان می ساختند.
و در مقابل تمام مفاهیم ارایه شده که بعضی از آن ها اشاراتی نیز به افسانه ی اودیسه ی هومر داشتند تنها یک موضوع قرار داشت ، انسان !
انسانی که نا خواسته در چنین موقعیتی قرار گرفته بود و در ابتدا سعی می کرد موقعیت به وجود آمده را از بین ببرد و به هر روشی که بود سعی در مقابله با آن را داشت ، اما در ادامه و درست زمانی که کارت شناسایی ای که به عنوان یکی از اعضای گروه نمایش در گردن داشت را کنار انداخت و تصمیم گرفت هر آنچه که مجبور به تجربه ی آن است را تجربه کند و حالا چاره ای نداشت جز رفع نیاز های انسانی اش به بهترین شکل ممکن و برخورد درست و منطقی در راستای حفظ خودش با شرایط موجود!
در همه ی این مسیر پیش رو ، این انسان است که باید تصمیم گیرنده و اجرا کننده تصمیماتش باشد و در همه ی این مسیر تنهاست ؛ تنهای تنها !
او می اندیشد و سپس عمل می کند ! در لحظه ای سعی دارد ماه و نور آن را با همه ی سختی که باید تحمل کند به تسخیر خود در بیاورد ، ( ماهی که باز هم یک میز تحریر ساده نقش آن را برعهده دارد) و لحظه ای بعد خودش به صورت مالیخولیا گونه ای با ماه صحبت می کند و گویی مغلوب او می گردد.
و این مسیر را پایانی نیست و همواره ادامه دارد ، گرچه او مشوش است و نگران ؛ و نمی داند براو چه می گذرد ، نمی داند آیا اولین بار است که چنین تجربه ای را دارد یا قبلا بارها قدم در این راه گذاشته است ، ولی گویا این موضوع چندان اهمیتی برای او ندارد ، او می داند تنهاست اما می خواهد پیش برود، و می رود ! و در این تنهایی فقط یک چیز را همواره در کنار خود احساس می کند ، عنصری که متصدی اجرای نمایش یا همان قهرمان نمایش ما از او به عنوان خدای خود نام می برد.تنها کسی که در طول این مسیر ، این تنهای همیشگی را یاری می کند...
در مجموع تجربه ی خلاقانه و قابل تحسینی بود .امید است چنین ایده ها و اجرا های شایسته ای را به زودی زود از هنرمندان عزیزمان نیز نظاره گر باشیم.