در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال شعر و ادبیات
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:44:52
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
.....

میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو:
دل اگر دل باشد،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.
———
من نمک پرورده ی زخم های از آشنا خورده
آنقدر با خرابی این گریه ساخته ام
که هر کنج این خانه
از دست دیده ام ، دریاست
سید علی صالحی
آنجا یک قهوه خانه بود ...
اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای، چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟! عجله، همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه ی رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام.

محمود دولت آبادی
ای مرگ ، به خود غره مشو
شاید کسانی تو را هولناک و عظیم بدانند
اما به واقع اینطور نیستی !!
بعد از خوابی کوتاه تا ابد بیدارماندگانیم
و دیگر خبری از مرگ نخواهد بود
زیرا اوست که می میرد !

DEATH be not proud, though some have called thee
Mighty and dreadfull, for, thou art not so
One short sleepe past, wee wake eternally,
And death shall be no more death, thou shalt die.

Jone Donne
ترجمه : سیمین زرگران
علیرضا بابایی این را خواند
نیلوفر ثانی، Marillion و مرتضی کلانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از همین میترسم که به کسی یا چیزی عادت کنی اون وقت اون کس یا اون چیز قال ات بذاره . اون موقع دیکه هیچی برات باقی نمیمونه . میفهمی چی میخوام بگم ؟ ...از کسایی که میذارن میرن خوشم نمیاد واسه همین هم اول از همه خودم میرم اینجوری خاطر جمع تره

خداحافظ گری کوپر
جودی ابوت:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بابا لنگ دراز عزیزم. تمام دلخوشی دنیای من این است که ندانی و دوستت بدارم.
وقتی میفهمی و میرانی ام... چیزی درون قلبم فرو میریزد...چیزی شبیه غرور

21 آذر 96
من با هزار درد غم انگیز، آشنام!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اندورن خانه ام ابر است و بیرون آفتاب...
اندرون خانه ام ابر است بیرون آفتاب
باز کن در را و بر این خلوت تارم بتاب
۰۸ شهریور ۱۳۹۶
می نویسم داستان این هوا با آب و تاب
:-)
۲۳ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من هیچ غمی نداشتم که خواندن یک صفحه کتاب ازبین نبرده باشد .
کتاب ، عمر دوباره است .

منتسکیو
" هر کدام از ما چیز با ارزشی را از دست داده ایم . فرصت های از دست رفته ، امکانات از دست رفته و احساساتی که دیگر نمی توانیم هرگز به دستشان بیاوریم . معنی زنده بودن تا حدودی همین است . اما توی سر ما ــ حداقل من فکر می کنم که آنجا ــ اتاق کوچکی هست که خاطرات را در آن ذخیره می کنیم . اتاقی مثل این کتابخانه ، قفسه بندی شده . و با توجه به عملکرد قلب مان مجبوریم هر روز کارت های فهرست جدیدی درست کنیم . ما باید هر چند وقت یک بار گرد و خاک شان را پاک کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدان های گل را عوض کنیم . به عبارت دیگر آدم همیشه با کتاب خانه ی اختصاصی خودش زندگی می کند. "

کافکا در ساحل
هاروکی موراکامی
آسیه و پروانه عزیزی
کتابهای خاک خورده اون ته کارتن... وقتی درشون میاری بوی عجیبی میدن, بوی خاطرات و کاغذ و بوی همراهی ...
بوی دوران شکل گرفتن شخصیتمون...
مرور دوباره شون...حال آدم رو خوب می کنه...
۱۷ تیر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مگر چه بود محبت
که سنگ سنگش را به سر زدم با شوق ؟
من از هجوم هجاهای عشق می ترسم
امید بی ثمری خانه در دلم کرده ست
به دشت و باغ و بیابان
به برگ بر گ درختان
و روح سبز گیاهان
گر از کمند تو دل رست
دوباره آورم ایمان
که عشق بیهوده ست
مرا به خود بگذار
مرابه خاک سپار
کسی ؟
نه هیچ کسی را دگر نمی خواهم
#مصدق
نظر شاعر بوده دیگه :-)
به قول این مجله ها : چاپ این نوشته به معنی تایید حرفهای وی نیست :-)
میرقصم بامداد ؛-)
۱۳ تیر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رفتن را از که بیاموزم
که در صدایم مدفون نباشد
ما لبان جسدی را دوخته ایم
که صدسال پیش از عصر پوسیدگی مرگ
با فریادی که در خاکستر هیچ نعشی نمی گنجید
بر اسکلت خود گریسته بود
تنها مرگ است که از مردن نمی ترسد
مریم اسکندری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست میدارم
بخاطر اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
بخاطر لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت...

پل الوار
دوست نداشت من بیام اینجا. همیشه می گفت :بمون درس ات رو تموم کن، حیفه. گفتم:حیف از اون زمانیه که ما می تونیم کنار هم باشیم و نباشیم.

- فیلم ویلایی ها
این فیلم خون به جگر ما کرد ! تعلیق صحنه های آمدن هایس و باز کردن نامه ها دق میداد آدمو !
۱۰ خرداد ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای شاعری دانستن عروض کافی نیست، شرف باید داشت..
شرف مکمل شعر است شاعری که از درد میگوید و دراین بیان شرافت و کرامت انسانی را مقدم بر هر ردیف و قافیه و آهنگی میداند قابل ستایش است از همین روست که سالهاست با همه وجود شاملو را میستاییم
۲۹ فروردین ۱۳۹۶
شاعری طبع روان می خواهد
نه معانی نه بیان می خواهد
۳۱ فروردین ۱۳۹۶
سلام
خسته نباشین
امیدوارم حال فکری تون خوب باشه ؟
خوشحالم با شما آشنا شدم ، مایلم همکاری نزدیک داشته باشم
و در تعامل سازنده و درک متقابل باهم باشیم
محمد فرامرزی بابادی
نویسنده - شاعر - پژوهشگر
روانشناس - ناشر - باوردرمانگر
مسول ... دیدن ادامه ›› انتشارات فراباور
مسول موسسه باورهای استوار
حوزه های فعالیت
ادبی- پژوهشی - روان شناسی
03832251489
09139821382
stablebeliefs2@yahoo.com
www.stablebeliefs.parsiblog.com

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به یاد ♡♡ پــدرم♡♡ که حسرت دوباره در آغوش کشیدنش برای همیشه بر قلب داغدارم ماند...

تا وقتی کسی در کنارت هست ،
خوب نگاهش کن ؛

گاهی آدمها آنقدر سریع میروند که،
حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند ...

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻳﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻴﻢ ، ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ . . .

تا میتوانیم؛
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ،
ﻭ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ . .

ﺯﻧﺪﮔﯽ آنقدرها هم طولانی نیست ....
فقط میخوام بدونین که چقدر متأثر شدم از خوندن متن شما..
۱۸ اسفند ۱۳۹۵
پرند جان : زنده باد نام و یاد پدر بزرگوارتان...بگذار تسلیت نگویم... پدران ما همین نزدیکی برایمان دست تکان میدهند و ما در آغوش خیال می فشاریم گرمای وجودشان.... ای وای پدر!!!
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
مرجان گرانقدر و نازنین،
سپاس از این حجم محب و همدردی.
یاد پدر گرامیتون بخیر و روح بزرگشون قرین رحمت.
قطعا همینطور که میفرمایید. وجود پر برکت پدرانمون حاضر تر و ملموس تر از قبله
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سمبوسه ی داغ کنار خیابان
سس قرمزِ بیرون زده از گوشه ی لب هایش
نگاه
نکاه
_لبم سُسی شده؟
_اره
_پاکش کن برام
_بیار جلو لبتو
_نه...با دستمال نه...سم بوسه! میفهمی؟..سم بوسه!
بوسه ی گرم در پیاده رو سرد
صدای مامور
بی توجهی ما
نزدیک آمدن مامور
نگاه ... دیدن ادامه ›› زیر چشمی به مامور اما ناتوان از جدا شدن
جدامان کرد
به زور
_سوار شید باید بریم کلانتری
با لهجه حرف میزد
خندید
از خنده اش خنده ام گرفت
نگاه های سربازهای خسته در حیاط کلانتری
چشمک دژبان وصدایِ ارامش
_نترس یه تعهد میگیرن ولتون میکنن
ترسیده بود
استرس داشت
مامور دیگر
_چه نسبتی دارید با هم؟
نگاهم کرد
انگار سوال او هم بود
_همه چیزمه
_تو شناسنامت زده همه چیزته؟
_شناسناممه!
_چی؟
_هویتمه
_که هویتته؟
_نباشه نیستم
با نگاه خیره بعد از من تکرار کرد
_نباشه نیستم
عصبانیت مامور
_تست الکل بگیرید
_تست الکل چیه؟
_تو حالت خوش نیست...مستی
_اره مستم...از من نه...از چشمای اون خانوم باید تست الکل بگیرید!
_خانوم پاشو زنگ بزن خانوادت بیان
ترسیده بود
آب دهانش را به سختی قورت میداد
_ببخشید توروخدا
گریه اش گرفت
دستش را مقابل صورتش گرفت و زیر گریه زد
نگاهم میکرد و گریه میکرد
چه خبطِ شیرینی
_دستتو بردار از رو صورتت جانم
گریه
_میگم دستتو بردار یه لحظه
دستش را کنار زد
_قربون اون دماغ تپل و سرخ شدت برم که انقد میاد به پفِ زیر چشمات
پیچیدن صدای سیلی در سالن کلانتری
گوشم سوت کشید
من سیلی خوردم او صورتش را گرفت!
_ببرینش بازداشگاه تا تلکیفشون روشن شه
جلو آمد
نگاه
نگاه
_دوسِت دا...
کنار پیاده رو
_آقا..اقا
صدای مامور
_پاشو آقا اینجا نشین...بلند شو
به خودم آمدم
صورتم را گرفتم
گوشم سوت میکشید...
نباشه نیستم...!
نیستی...هستم...
نیستی..هستم؟

حمید فراهانی این را خواند
زهره عمران، محمدرضا نجفیان و علی زرونی این را دوست دارند
سلام.واسه کیه این نوشته؟
۰۶ بهمن ۱۳۹۵
سلام محمدرضای عزیز. نمی دونم. سرچ کردم توی گوگل اما چیزی پیدا نکردم.
۰۹ بهمن ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در ... دیدن ادامه ›› هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست

” سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

هوشنگ ابتهاج
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است....

#سهراب_سپهری
حریفا ، میزبانا،
میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
(م.امید)