در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحید عمرانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:24:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
گردباد
به دریا که می رسد
گرداب می شود
به جان شیفته
نسیم.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
به دریا میرسد یارم
چه نغز و چه سبک بالم
بیا مردی بکن با ما
من از دریا نسبم خوایم

بهنام دیناری
به دریا میرسد یارم چه نغز و چه سبک بالم بیا مردی بکن با ما من از دریا نسبم خوایم
به دریا می رسد یارم
به ساحل اشک می بارم
به دریا می زنم امشب
سحرگاهان سبک بارم
۱۷ ساعت پیش
وحید عمرانی
به دریا می رسد یارم به ساحل اشک می بارم به دریا می زنم امشب سحرگاهان سبک بارم
ز صحرا میروم امشب
به فریاد میدرم امشب
چرا یارم نمی آیه؟
به دریا میزنم امشب

۱۴ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنکه نامت برگزید
بی شک شاعر بود
چه می توان گفت
به این امواج بلند شب
که به سپیده دمان آن چهره ختم می شوند
جز یلدا؟
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می خزد در خون من آرام
شور و حالی آشنا
بی باک از فرجام
لِردهای سالیان از جوی رگها پاک می روبد
سوی راهی تازه می پوید
می رسد یکراست تا پشت جدار جان
می شوم آغاز
با او باز
از ورای نقطۀ پایان.
hossein chiyani، امیرمسعود فدائی و محمد فروزنده این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«بی پا و سران دشت خون آشامی»*
نقد نمایش «اجاره نشین ها»
نویسنده، طراح و کارگردان: معین الدین عشاقی
بازیگران: معین الدین عشاقی، مهدی تقی پور، رزا ماندنی، آذر بهارلو، احسان شهبازی، نفیسه رازی، مهرداد شیرانی، مریم احمدی، نازنین مکارمی
مکان و زمان اجرا: اصفهان، تالار هنر، سالن تماشا، اسفند ۱۴۰۲
(به چاپ رسیده در روزنامۀ نسل فردا شمارۀ 7303 - 1402/12/9)

«اجاره نشین ها» فریادی است در گلو شکسته، بغضی است گشوده شده و دملی سر باز کرده که جراحت خود را در فضایی واقع گرایانه بر صحنه قی می کند ... دیدن ادامه ›› و گاه برای فرو کاستن از تلخی زهرآگینش موقعیت هایی طنزآمیز را نیز رقم می زند. درد اجاره نشین ها فقدان سرپناه است. حقی مسلم برای تمامی ابنای بشر که متأسفانه سالهایی مدید است که به صورت مهم ترین معضل و کمبود در جامعۀ معاصر ما تبدیل شده، به نحوی که قشری عظیم از طبقات مختلف حتی اگر کل مدت عمرشان را کار کنند و تمامی درآمدشان را نیز پس انداز نمایند، حتی نمی توانند به مرزهای خرید یک خانه و سرپناه نزدیک شوند. آنچه می باید تئاتر به آن بپردازد از همین قبیل است؛ درد مردم و کمبودهایشان. تئاتری که راوی رنج مردم بوده است همواره مخاطب خود را پیدا کرده و در عین شرافت حتی در تاریک ترین دوره های خفقان تاریخ به حیات خود ادامه داده است.
بسندگی در کار بازیگر آنجاست که به تمامی وابستگی به آرایه های صحنه (آکساسوار) نداشته باشد. بازیگر می باید خود به تنهایی برای تماشاگر کافی باشد، حتی اگر همچون نوزادی که از مادر متولد می شود برهنه و بی هیچ پیرایه ای در برابر آنان قرار گیرد. رویکرد، برخورد و نحوۀ مواجهه با این متن از لحاظ اجرایی در شیوۀ بازی اینچنین بوده است. بازی ها در بستری از رئالیسم ارائه می شوند؛ رئالیسم اجتماعی که یکی از روش های معمول نمایش برای انتقاد از کاستی های جامعه و آسیب شناسی معایب آن است. بازیگری که در نقش پیرمردی دلشکسته نشسته بر پلاسی در کسری از چند دقیقه، تماشاگر را از خنده و قهقهه به اشک می نشاند کار خود را آموخته و نشان تئاتر (صورتک های خندان و گریان) را در پی یکدیگر بر صحنه متجلی می سازد.
آنچه از جنس آرایه های وابسته به متریال بر صحنه می بینیم کافیست و قانون حداقل ها رعایت شده است. «اسلحۀ چخوف» شلیک شده و چیزی بلااستفاده بر صحنه وجود خارجی ندارد. فضاسازی ها بر عهدۀ بازیگران است و گاه فیلم هایی که با ویدیو پروجکشن بر دیوار دکور انتهای صحنه تابانیده می شوند. استفاده از نور به جای دکور و ایجاد راهروهای نوری بر صحنه نیز از دیگر ویژگی های طراحی این نمایش است که با توجه به کوچکی بلک باکس سالن «تماشا»، استفاده از آنها در جهت صرفه جویی در حجم فضای صحنه مفید واقع شده است.
بازیگران اغلب در نقش های خود مستحیلند به نحوی که حتی برخی در رورانس پایانی هنوز برای خارج شدن از فضای کار به فرصت نیاز دارند. گرچه این شیوۀ بازی را که پیرو محض آموزه های استانیسلاوسکی است نمی ستایم، اما بازیگری که این گونه تربیت شده در هر حال وظیفۀ خود را بر صحنه ادا می کند، گرچه ممکن است تا هفته ها بعد از شب پایانی نمایش دچار کشمکش های روانی با شخصیتی که در او حلول کرده است باشد. راه حل رَستن از این کشمکش ها روی آوردن بازیگر به تکنیک، آموختن شیوه های بازیگری جدیدتر و پیروی از شاگردان استانیسلاوسکی است، چه خود او در پایان عمر کار آنان را تأیید کرد و به غلط بودن استفادۀ محض بازیگر از حافظۀ عاطفی اعتراف نمود. چیزی که نه تنها می تواند از لحاظ سلامت روان برای بازیگران آسیب زا باشد بلکه در صورت طولانی شدن شب های اجرا، تکرارهای آن می تواند از کیفیت بازیگری بکاهد. از اینها گذشته بازی های شیرینی را بر صحنه شاهد هستیم و اکثر بازیگران توانسته اند سوار بر مرکب نقش، رشتۀ ارتباط با تماشاگر را تا پایان اجرا ناگسسته باقی نگاه دارند.
عشاقی در نگارش این نمایشنامه با انتخاب محیط بومی پیرامون خود که از آغاز در آن بالیده است به مثابۀ ظرف مفهوم، برگی برنده را از آن خود می سازد. ضمن این که این نمایش در همان شهر و محیط بومی نیز در حال اجراست و طبیعتاً ارتباطی دو چندان را با مخاطب برقرار می کند. تمامی نام های مکان ها آشنا هستند و تماشاگران با هر یک خاطره ها دارند. نوستالژی از در و دیوار فضاها می بارد، لهجه ها ورد زبان مخاطبان است، استفاده از موسیقی های نوستالژیک نیز به پررنگ تر کردن این فضاها اضافه می کند، به قشرهای مختلف شهر از جمله ارامنۀ جلفا اشاره می شود و دردهای آنان نیز در شهری که از ابتدا موطن اجدادشان نبوده است روایت می گردد؛ کاری که بسیار لازم بود و در این نمایش خوش نشسته است.
اشاره به نام برخی کتاب های خاص نظیر «جهان هولوگرافیک» مایکل تالبوت و «قدرت بی قدرتان» واتسلاف هاول در متن با توجه به برخی محدودیت ها در طرح نقدهای سیاسی توانسته است به طرزی هوشمندانه به شیوۀ آرایۀ تلمیح در وادی شعر و ادبیات، مفاهیم انتقادی گسترده ای را به طرزی موجز به مخاطب منتقل کند.
این اثر درد را نشان می دهد اما درمان را خیر. رویکرد برون رفت از معضل گرانی بیش از حد مسکن چیست؟ نویسنده و کارگردان فقط درد را در مقابل ما عریان کرده و نقشی با یازده تابلو بر صحنه مصور می کند که قصیدۀ رنج است. لیکن لازم است به این نکته اشاره شود که این نشان دادن درد و نتیجه نگرفتن را نمی توان نقصی برای او در شمار آورد. نویسندگان و کارگردانان ما به ویژه در هنر تئاتر که مسلماً مخاطبینی بسیار کمتر از تلویزیون و سینما دارد می بایست از فضایی بازتر و آزادانه تر برای طرح نقدهای اجتماعی و سیاسی برخوردار باشند. این قشر خاص نیاز به توجهی خاص نیز دارند تا بتوانند رسالت خود را به تمامی به جای آورند. بهتر این است که مسئولان ما با توجه و مسامحه ای بیشتر، زمینۀ مناسب را در جهت تقویت چنین فضایی فراهم کنند. در این صورت قطعاً شاهد پیوندی فراتر و عمیق تر مابین مردم و هنر انسان ساز تئاتر خواهیم بود، چنانکه در دوران طلایی تئاتر در شهر ما چنین پیوند ناگسستنی و ماندگاری برقرار بود و تئاتر اصفهان حتی در جایگاه یکی از جاذبه های توریستی و فرهنگی ملی و بین المللی قرار داشت.

وحید عمرانی (عضو کانون جهانی منتقدان تئاتر)
* مصراعی از رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر «بی پا و سران دشت خون آشامی/ مردند ز حسرت و غم ناکامی / محنت زدگان وادی شوق تو را / هجران کُشد و اجل کِشد بدنامی»
پرده ها باز می شوند
چشم ها خیره به صحنه
نور می آید
اتفاق می افتد؛
تولدی نو
در کالبدی کهنه.

#ترنم های_تئاتری
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«قصه هایی از سرزمین پریان»
نقد نمایش «من هانس کریستین اندرسون هستم»
نویسنده و کارگردان: فریدون خسروی
تهیه کننده و مشاور کارگردان: فرانک کیانی
بازیگران: جهانگیر نکویی، احمد خوانساری، بیژن نمکی زاده، فرشته شاه بندری، بنیامین صفدری، آیلین بهرامی، فریا فاطمیه منفرد، غزل نصیری، مهران محمدی، فرهام رحمانی، فاطیما جعفریان، سما اشرفی، ملینا کیانی، نازنین آقابابازاده، ستایش رئیسیان، فرنام رضاخانی
مکان اجرا: اصفهان، هنرسرای خورشید
به چاپ رسیده در روزنامه نسل فردا، شماره ۷۲۸۹ ... دیدن ادامه ›› - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱

هانس کریستین اندرسون؛ نویسندۀ نامدار دانمارکی در گفت و گویی درونی با پادشاه نمایشنامه نویسان؛ ویلیام شکسپیر بریتانیایی همراه با یکدیگر برخی از نوشته های خود را مرور می کنند و دربارۀ آنها و شخصیت هایشان با یکدیگر به رای زنی می پردازند. ماجراهایی از قلم هر دو نویسنده از قبیل جوجه اردک زشت، دخترک کبریت فروش، لباس جدید پادشاه، مکبث، اتللو، رومئو و ژولیت بررسی می شوند و همزمان بخش هایی از این آثار بر صحنه و در کنار دو نویسنده توسط سایر بازیگران جان می گیرند و آن دو از نو به تماشای کارهای خود می نشینند. تمامی آنچه گفته شد، داستان نمایش «من هانس کریستین اندرسون هستم» را تشکیل می دهد که مدت زمانی طولانی قریب به دو ساعت تماشاگر را به جهانی انتزاعی در کرانه های بی نهایت خیال می کشاند.
نام نمایش می تواند برگرفته از این مفهوم فلسفی باشد که نویسنده در شخصیت هایی که می آفریند به حیات خود ادامه می دهد. نویسنده ای که اگرچه خود دهه ها یا قرن هاست که در گور خفته است، اما هر بار که کسی آثار او را می خواند، دوباره در وجود شخصیت هایش جان می گیرد و در قالب کالبد اثیری آنان و در ذهن خوانندگان، شنوندگان و تماشاگران حیاتی دوباره می آغازد. بنابراین تمامی شخصیت های این نمایش در معرفی خود می گویند: «من هانس کریستین اندرسون هستم.»
بین اندرسون و شکسپیر از نظر زمانی و تاریخی حدود دویست و پنجاه سال فاصله وجود دارد. شاید تنها نقطۀ اشتراکی که بین این دو می توان یافت مکان داستان یکی از مهم ترین آثار شکسپیر یعنی هملت است که در دانمارک اتفاق می افتد، همان جا که زادگاه اندرسون است، اما فریدون خسروی در عرصۀ خیال و بر صحنه ای که با قلم خود می آفریند این فاصله ها را از میان بر می دارد و دو تن از نامدارترین صاحب قلمان تاریخ ادبیات جهان را همنشین و رفیق راه یکدیگر می کند. خسروی را می توان در زمرۀ یکی از کارگردانان مؤلف در تئاتر اصفهان به شمار آورد. کارگردانی که در تئاتر دیر به دیر کاری بر صحنه می برد، اما هر گاه کار می کند هویداست که تمامی تلاش خود را به کار برده تا اثری درخور و شایستۀ شأن تماشاگر فهیم ارائه دهد.
در اثر جدید او نیز این تلاش عاشقانه را به عینه می بینیم. این نمایش، کاریست آبرومندانه که به واقع برای وقت، هزینه و قریحۀ تماشاگر ارزش قائل است و به منظور جذب نظر او به صحنۀ تئاتر، تمامی عناصر در دسترس را از امکانات سنتی نمایش تا تکنولوژی روز به خدمت گمارده است. از ساخت فیلم و انیمیشن برای پردۀ سفید انتهای صحنه گرفته تا طراحی سنگین و خلاقانه برای لباس، آکساسوارها و زینت آلات سلطنتی بر صحنه. فرانک کیانی علاوه بر آموزش بازیگران خردسال این نمایش، در طراحی لباس نیز تلاشی شایان توجه از خود نشان داده و به فضای اثر شخصیت و آب و رنگ ویژه ای بخشیده است.
موسیقی این نمایش، ترکیبی است از سه بخش: موسیقی های محلی از پیش ساخته شده، موسیقی های نوستالژیک، موسیقی های سفارشی ویژۀ این نمایش. در بخش اول انتخاب هایی متناسب و درخور صورت گرفته، چنانکه از آواها و نغمه های مناطق اسکاندیناوی (نروژ، سوئد، دانمارک) که زادگاه اندرسون و محل اتفاقات داستان های اوست استفاده به عمل آمده و رعایت این نکته بر در آوردن روح بومی فضای داستان، تأثیری ویژه و شایان توجه بخشیده است. اسکاندیناوی سرزمینی است با تاریخی کهن و اساطیری، سرزمینی که فضاهای مه آلود آن مملو از افسانه های پریان است.
تنها نقصی که در زمینۀ موسیقی به چشم می خورد این است که کلیت تم اصلی موسیقی اثر، حماسی است و با بعضی از قسمت های داستان نمایش همخوانی و تناسب ندارد. بر فرض مثال این جنس موسیقی در صحنۀ مرگ دختر کبریت فروش و پرواز او به همراه مادربزرگش به سمت ماه کامل با آنچه می گذرد سنخیت ندارد و لازم بود که در بخش هایی مانند این، از موسیقی های دیگری استفاده می شد که با مفاهیم اتفاق مورد نظر و اکت های صحنه ای مزبور تناسب داشته باشند.
بی تردید هدایت بازیگران در چنین نمایشی، چالش دشواری را در مقابل کارگردان گسترده بوده است. شانزده بازیگر از تمامی نسل ها و رده های سنی موجود بر صحنۀ این نمایش حضور دارند. کهن سالان، میان سالان، جوانان، نوجوانان و کودکان همگی در کنار یکدیگر به ایفای نقش می پردازند. کودکان و نوجوانان این نمایش ضمن استعدادی که از خود بروز می دهند، به آموزش و تمرین بیشتری نیاز دارند. به عنوان مثال در صحنۀ بیرون آمدن جوجه ها از تخم جای کار بسیار بیشتری بر ظرافت های بازیگری نوجوانان وجود داشت که اگر آموخته و رعایت می شدند، خلاقیت های قابل توجه بسیاری امکان ظهور می یافتند و این صحنه از لونی دیگر به اجرا در می آمد. یا اگر سه بازیگر نوجوان برای ایفای نقش در صحنۀ قوها حال اگر نه به تمامی به شیوۀ بالرین ها، اما اندکی هم که شده باله آموخته بودند و کارگردان از شیوه های نمایشی باله در این صحنه بهره می گرفت، شاهد چه قاب های زیبایی که در آن فضای خاص متناسب با ماجرا نمی بودیم. امید است که این نوجوانان در راهی که در پیش گرفته اند ثابت قدم بمانند، که در صورت پشتکار و علاقه ای که مشخصاً در آنان وجود دارد، قطعاً نقایصشان مرتفع خواهد شد و بر صحنه های آیندۀ تئاتر خواهند درخشید. برخی از آنان نیز همانند بازیگر نقش دلقک، هم اکنون و در همین سن اندک هم به این درخشش نزدیک شده و خبر از ظهور استعدادهایی جدید در تئاتر اصفهان می دهند.
برخی از دقایق فنی نیز در این نمایش وجود دارد که لازم بود رعایت شوند؛ از جمله در صحنه های دف زدن و آواز خواندن دلقک صدایی که از بلندگوها به جای دف زدن پخش می شود به صورت زیرصدای بازیگر نیست و دیالوگ ها برای تماشاگر حتی در ردیف های دوم و سوم نیز نامفهوم می شوند. لزومی به پخش صدای دف نبود، این امکان وجود داشت که بازیگر نوجوان با استفاده از مربی موسیقی نواختن دف زنگی را حداقل با ریتمی ابتدایی می آموخت که در این صورت هم صدای طبیعی گوش را بیشتر می نواخت و هم بازیگر خودش به راحتی می توانست صدای گفتاری اش را با صدای نواختن تنظیم کند تا به نامفهومی کلام نینجامد.
دغدغۀ کارگردان برای کار در زمینۀ تئاتر ردۀ سنی کودکان و نوجوانان قابل تقدیر است، کار برای اساسی ترین و مهم ترین ردۀ سنی که چه بسا مسیر زندگی کودکانی را از بین تماشاگران نمایش تغییر خواهد داد و بعدها سپاس گزار کسانی خواهند بود که روزهای زندگی و تخصص شان را خرج کردند تا آنان متوجه علاقۀ خود در زندگی بشوند و راهی را بیابند که ادامۀ عمر را با علاقه در آن طی مسیر خواهند کرد.

وحید عمرانی (عضو کانون جهانی منتقدان تئاتر)
امسال کلاغ ثمر داد
درخت سیب پشت آبادی
که زیرش کسی برادرش را
کشته بود سال پیش.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیشه چشم بر آسمان داشتیم
زمین را ندیدیم
که چطور در آغوشمان کشیده
دار و ندارش را نثارمان می کند
جوانکی سر به هوا را می مانیم
که مادرش را
به خاطر دخترکی هرجایی
رها کرده ست.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از طبیعت
تنها دو درس؛
صلح و بخشیدن بی توقع
انسان را کافیست
تا شهری بسازد
که ساکنان بهشت خیالی
آرزو کنند پس از مرگ
به آنجا بشتابند.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه بود این
در این دیرگاه
که از آسمان شب گذشت؟
نه روشنایی شهاب داشت
نه تلألوی ماه
خاموش و سنگین می رفت
شاید که آه.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی ستاره ای
خودش را به زمین می اندازد
نهنگی به ساحل
پلنگی به دره
و من...
به راهی که از آن رفته ای.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنان آسمان منند
و من آسمان آنان؛
ساکنان آن سوی کهکشان.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تک درخت کویر
ریشه هایش را از یاد برده است
ابرها در راهند.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک دانه به زیر خاک خوابی می دید
در ظلمت خاک، آفتابی می دید
سر را به فراز آسمان رفته بلند
بر شاخۀ خویشتن عقابی می دید
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«هملت ایرانی»
نقد نمایش «هملتناک»
نویسنده و کارگردان: رادنوش مقدم
بازیگران: دریا نصری، مهدیه قائدی، نازنین زهرا خزایی، المیرا سمیع، افروز بهزادی، سارا افشاری، سحر نجف پور، کیمیا واثقی، زینب خلیلی، گلچهره ناصح پور، غزل نظام زاده، صبا ترابی مقدم، هستی صدرانی، لیلا اکبری، ریحانه احمدی، مرضیه طلوئی
مکان اجرا: اصفهان، باغ غدیر، ساختمان مرکز آفرینش های ادبی قلمستان
(به چاپ رسیده در روزنامۀ نسل فردا، شماره ۷۲۱۶، ... دیدن ادامه ›› ۱۴۰۲/۸/۲۲)

هملتناک رادنوش مقدم، اقتباسی است از «هملت»؛ مهم ترین نمایشنامۀ تاریخ ادبیات نمایشی جهان نوشتۀ ویلیام شکسپیر که از نوابغ تراز اول ادبیات دراماتیک در تمامی دوران هاست. مقدم در طراحی ارکان این نمایش بر اساس این جملۀ معروف برخی صاحبنظران عمل کرده که می گویند: «جهانی فکر کنید، بومی عمل کنید!» تمامی شخصیت های نمایشنامۀ شکسپیر در هملتناک نیز حضور دارند با دو تفاوت؛ اول اینکه بازیگران با لهجه های متفاوت ایران از قبیل شمالی، لری، اصفهانی، ترکی و غیره حرف می زنند. دوم اینکه نقش تمامی شخصیت ها را زنان ایفا می کنند و به ناچار تغییراتی هم در جزئیاتی از ماجرای نمایشنامۀ مبدأ صورت گرفته؛ مثلاً در آنجا پدر هملت توسط عمویش به قتل می رسید و اینجا بنا به ضرورت جنسیت بازیگران، مادر هملت به دست خاله اش کشته می شود. حتی لایرتیس؛ برادر منتقم افیلیا نیز که در آنجا پسری جنگجو و کینه توز بود در اینجا دختر است. البته این صحبت کردن کاراکترهای نمایش خارجی با لهجه های ایرانی را پیش از این در تئاتر پایتخت شاهد بوده ایم و علاوه بر آن در پایان نامه های اجرایی برخی از دانشجویان رشتۀ بازیگری در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد قبلاً این شیوه به کار گرفته شده، اما در اصفهان اجرای چنین شیوه ای تا جایی که من اطلاع دارم جزو اولین تلاشها به شمار می رود.
مقدم این بومی سازی را تنها به استفاده از لهجه های مختلف ایرانی محدود نکرده و در شاکلۀ ساختاری اجرا از انواع نمایش های ایرانی نیز بهره گرفته است که از نقاط قوّت کار اوست. شیوه هایی نظیر سیاه بازی، تخت حوضی، تعزیه، نقالی، معرکه گیری و غیره را در اجرای «هملتناک» مشاهده می کنیم که هم از لحاظ معرفی این شیوه های نمایشی سنتی در ایران به مخاطب جوان معاصر حائز اهمیت و ارزش است و هم به لحاظ ایجاد تنوع های بصری و آفرینش کشش برای جذب توجه تماشاگر مؤثر واقع می شوند.
یکی از نواقصی که در این اجرا چهره می نماید نقض ایده در برخی قراردادها و چهارچوب هایی است که خود نویسنده و کارگردان وضع کرده است. به عنوان مثال نام «هوراشیو» تبدیل شده است به «هوراشیه» که همراه با حرف «ه» تأنیث است و به نشانۀ تغییر جنسیت این نقش صورت گرفته اما «هملت» همچنان «هملت» باقی مانده یا «لایرتیس» همچنان «لایرتیس» است. درست تر این است که اگر قاعده ای وضع می کنیم بر سر آن قاعده باقی بمانیم و برای برخی شخصیت ها آن را نقض نکنیم تا مخاطب دچار سردرگمی نشود.
یکی از بزرگ ترین مشکلاتی که به این اجرا آسیب وارد کرده سالن محل اجراست. سالنی که به هیچ وجه برای تئاتر طراحی نشده و از نظر آکوستیک صدا فاقد هر گونه امکانات است، به نحوی که صدای بازیگران با انعکاس های فراوان در گوش تماشاگر می پیچد و وضوح خود را از دست می دهد. این مشکل شامل نورپردازی هم می شود و منابع نور به ناچار جلوی چشم تماشاگر قرار گرفته اند نه بالای سر او که این نقیصۀ تحمیلی هم خلل مشابهی را برای اجرای یک تئاتر به وجود می آورد. محل نشستن تماشاگران نیز به گونه ای نیست که جوابگوی حدود یک ساعت و نیم بی حرکت نشستن بدون تحمل عذاب حاصل از نشیمن گاه و تکیه گاه غیر استاندارد باشد.
در مبحث لهجه شاهدیم که به عنوان مثال «پولونیوس» که با لهجۀ اصفهانی صحبت می کند، سعی بر کتابی حرف زدن و درباری صحبت کردن دارد اما با لهجه. به عنوان مثال در لهجۀ اصفهانی ما نمی گوییم «بگیر» بلکه می گوییم «بسّون»، ولی بازیگر این نقش می گوید «بگیر» منتها با لحن اصفهانی. اگر بناست که طبق قاعدۀ «جهانی بیندیش، بومی عمل کن» کار کنیم بهتر این است که این بومی بودن را به تمامی ادا کنیم که تکلیف مشخص باشد. این مشکل در دیگر لهجه های این نمایش کمتر یافت می شود اما در لهجۀ اصفهانی با برجستگی بیشتری به چشم می آید.
مسئلۀ دیگری که در رابطه با نقد و تحلیل این نمایش لازم است به آن پرداخته شود صحبت بر سر تک جنسیتی کردن بازیگران نمایش است. چنین روشی در ایران بسیار قدیمی است و بر می گردد به زمان آغاز تئاتر به شکل نوین خود در ایران، یعنی حدود صد و چهل سال پیش. در آن زمان به دلیل ممنوعیت های شرعی و همچنین وجود تابوهای بسیار در زمینۀ دیده شدن زنان توسط نامحرم، پدیدآورندگان نمایش های اولیۀ ایرانی مجبور بودند که تنها از بازیگران مرد بر صحنه استفاده کنند. به منظور رفع این نقیصه، برخی از بازیگران مرد را لباس زنانه می پوشاندند و آنها با نازک کردن صدا و پیاده کردن اداهای زنانه در اطوار و حرکات خود، نقش زنان را ایفا می کردند. در تعزیه نیز همین قاعده به اجرا در می آمد. به این دسته از بازیگران به اصطلاح «زنپوش» می گفتند.
در چند دهۀ اخیر که مذهب جایگاه ویژه ای در حاکمیت کشور یافت، تاریخ نمایش ایران مجدداً با تغییراتی در روند به صحنه بردن تئاترها مواجه شد و تفکیک جنسیتی که در تمامی امور و ارکان جامعه از قبیل آموزش و پرورش، ورزشگاه ها، آرایشگاه ها، کلاس های مختلف و حتی جشن های عروسی رواج یافت به تئاتر نیز سرایت کرد و دوباره با مواردی از تک جنسیتی بودن نمایش ها مواجه شدیم، منتها این بار برعکس زمان قدیم، تک جنسیتی زنانه شد. یعنی بعضاً نمایش هایی بر صحنه رفت که تمامی بازیگران زن بودند و حتی نقش مردان را نیز زنان ایفا می کردند. این نوع نمایش ها در شهرستان ها بنا به محدودیت های بیشتر از کثرت بالاتری برخوردار بودند. در پایتخت به ویژه در دو دهۀ اخیر حتی نوع افراطی تری از آن نیز باب شد؛ به این گونه که زنان با آزادی پوشش و حتی حرکات موزون بر صحنه حاضر شدند اما از ورود تماشاگران مرد به سالن تئاتر ممانعت به عمل آمد. این گونه اجراهای زنانه همچنان در تهران به حیات خود ادامه می دهند و یادآور جلسه های شادی آور زنانه در قدیم هستند که خانم ها برای تفریح به صورت دوره ای برگزار می کردند و ورود مردان نیز به این جلسات خانگی ممنوع بود، حتی مردان ساکن در همان خانه ای که در آن برپا می شدند.
در «هملتناک» نیز با اجرایی زنانه و تک جنسیتی مواجه هستیم اما نه به افراطی گری نمایش های مذکور در پایتخت. اجرای چنین نمایش هایی را بنا به ایده پردازی های کارگردان یا پذیرفتن برخی محدودیت های جغرافیایی جهت دوری از حاشیه و راحت تر شدن کار تولیدکنندۀ تئاتر یا ایجاد خروجی برای دوره های آموزش بازیگری در مراکز آموزشگاهی تا حدودی می توان پذیرفت، اما باید احتیاط کرد که تشویق به شیوع آن نکنیم و اجازه ندهیم که به یک رسم ثابت تبدیل شود. تئاتر، آیینۀ زندگیست و زندگی انسانی متشکل از هر دو جنسیت است. انسان موجودی اجتماعی است و حیات و سلامت اجتماع در گرو درهم تنیدگی تمامی جنسیت هاست. با حذف یک جنسیت از جهان نمایش، بسیاری از حقایق را چنان که هست نمی توان منتقل کرد و لزومی هم ندارد که به رواج آن اصرار ورزیم.
رادنوش مقدم یکی از بازیگران شناخته شده در تئاتر اصفهان است که اخیراً بنا به روند تحصیلی خود به کارگردانی هم می پردازد. او سالهاست که با تجربه و تحصیلات توأمان در این رشته فعالیت می کند و حال که در آستانۀ دوران پختگی در این هنر قرار گرفته، مدتیست آموزش تئاتر را نیز آغاز کرده و دختران علاقمند به این هنر را پرورش می دهد. بازیگران «هملتناک» شانزده نفر از همین هنرآموزان هستند که قریب به دو سال است توسط او آموزش می بینند و هم اکنون توسط آموزگار خود، پایشان به صحنۀ تئاتر باز شده و اولین تجارب خود را در عرصه های عملی می آزمایند. بنابراین فعلاً بهتر آن است که از لحاظ فنی و تخصصی به نقد بازیگری این نوجوانان نپردازیم و تشویق خود را نثار اولین تلاشهای آنها کنیم تا این نهال های نورس قدری پا گیرند و در خاک صحنه ریشه محکم کنند. مزیت کار آموزشی هنرمندانی کارکشته و مسلح به علم و تجربه نظیر رادنوش مقدم، تزریق خون هایی تازه در کالبد پیر و ترک خوردۀ تئاتر اصفهان است که ضرورت آن چند سالیست به شدت احساس می شود. برای او در این راه آرزوی موفقیت و پیروزی دارم و امید است که فعالیت هایش در این زمینه با ثبات ادامه یابد.

وحید عمرانی (عضو کانون بین المللی منتقدان تئاتر جهان)
امید به یک دانه ز جنگل بهتر
از عرعر شیخ بانگ زنگل بهتر
یک سگ که نمونه ای ست از مهر و وفا
از زاهد مفتخوار انگل بهتر
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در دشت های بهاری قدم می زدی
گلهای صحرا با هزار حسرت
به گلهای دامنت آویختند
به این امید که شاید بشود
جایشان را با هم عوض کنند!
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در این عصر یخبندان
زمانه ای که همه دست در جیب
با سرعت از برابر یکدیگر
گویی در گریزند
ناگاه بخشی از خود را
در وجود کسی بیابی
نگاهی
جرقه ای
گرمایی در دل
فردا روز تازه ای ست.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محوریتی که لازم است در یک متن برای دراماتیک شدن لحاظ شود در نمایشنامه ضعیف است. شصت و پنج دقیقه بحث و دعواهای معمول زن و شوهری که روی اعصاب تماشاگر رژه می رود، نمی تواند به متن دراماتیک ختم شود. تنها عنصر قابل توجه ایجاد درام در متن این کار، مسئلۀ استخدام یک بازیگر درجه سه تئاتر توسط زن برای حل مشکلات زندگی مشترک است که آن هم در خلوتی که بین بازیگر و زن در یکی از صحنه ها شاهدش هستیم منتفی می شود؛ چون اگر این استخدام به واقع صورت گرفته بود باید در آن صحنه شاهد دیالوگ هایی متفاوت و با اشاره به این موضوع می بودیم.
از آنجا که شیوه ای کاملاً رئالیستی هم برای نگارش متن و هم عناصر اجرا از قبیل شیوۀ بازی ها، طراحی دکور، آکساسوارهای طبیعی و حتی وجود چند نوع خوراک حقیقی بر صحنه و استفاده از آنها اتخاذ شده است، ناگزیر منطقی که می باید در جهان نمایشنامه مورد استفاده قرار گیرد نیز لازم است که واقع گرایانه باشد. اما این اتفاق هم در این نمایش نمی افتد، چون معمول نیست که یک خانوادۀ ایرانی با فرهنگ رایج خود بدون هیچ شناختی به یک ناشناس اجازه بدهند که برای چند روز در منزل آنها بماند ولو مبتلا به سرطان باشد. آن هم خانه ای که دو نفر بیشتر در آن زندگی نمی کنند، زوج هستند و خانم خانه هم زنی جوان و نسبتاً جذاب است. بنابراین ضعف منطق روایی یکی دیگر از خلل های موجود در این نمایش است.
نتیجۀ همۀ اینها هم خسته شدن تماشاگر است. شصت و پنج دقیقه برای تئاتر زمان خیلی زیادی نیست و نباید موجب خستگی مخاطب شود چیزی که به شخصه برای من و دستکم تماشاگران اطرافم که از نزدیک متوجه رفتار و گفتارشان مبنی بر انتظار برای پایان نمایش بود دیده می شد. اما از اینها گذشته از بازی خوب و بی ادا و اصول جلیل عالی پور نباید ... دیدن ادامه ›› گذشت.
مسئلۀ دیگری که قابل توجه است پر شدن یک سالن صد و سی نفری آن هم در سه شب اول نمایش و با توجه به قیمت بلیت است که قطعاً تنها به خاطر تخفیف بیست درصدی فروش در سه روز اول اجرا نیست، بلکه نحوۀ تبلیغ گروه نمایش بی شک در آن تأثیر دارد. تبلیغات درست و به موقع به همان اندازه که پروسۀ آماده سازی یک تئاتر مورد توجه قرار می گیرد باید توسط تهیه کننده و کارگردان تئاتر مورد توجه قرار بگیرد، چیزی که نحوۀ صحیح آن برای این نمایش اتفاق افتاده و نتیجه هم گرفته است. در هر حال پر بودن سالن نمایش آن هم در اصفهان و در این شرایط فاجعه بار اقتصادی مایۀ مسرّت است و امید است که دوام یابد.
پروانه به ثانیه ای
خاکستری در دست باد
اما نصیب شمع
سوختنی دراز
راه معشوقان؛
دورتر، خونین تر.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید